eitaa logo
عکس فیلم( بایگانی نه تایید)
28 دنبال‌کننده
16.9هزار عکس
13هزار ویدیو
466 فایل
آنچه ارسال می شود صرفا جهت بایگانی است و صحت آنها نیازمند بررسی است.
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از کانال حسین دارابی
حضوردر راهپیمایی با سوند بیمارستانی پیرمرد نود ویک ساله ایی که در بستر بیماری بوده و با سوند بیمارستانی به عشق انقلاب و امام و رهبری و شهدای عزیز در راهپیمایی ۲۲ بهمن امسال شرکت کرده اند خدای عز و جل همه ملت را در ذیل پرچم ولایت سیدعلی و شهدای عزیزی چون سردار دلها عنایت ویژه فرموده و در رهروی از مولانا وقائدنا الخامنه ایی ثابت قدم بدارد *الهی بحق شهدائنا* خدایا شکرت به پاس*نعمت مردم ولایتمدار* که در اجرای فرمان امام خامنه ایی با حضور مثال زدنی و بی بدیلش در راهپیمایی،چشم و دل دشمنان قسم خورده خارجی و داخلی را کور کرده اند *مرگ بر آمریکا و ایادی داخلی اش*
هدایت شده از کانال حمید کثیری
اولین باری که توی پیاده‌روی شرکت کردم، حیران و متحیر از این واقعه عجیب راه می‌رفتم و نگاه می‌کردم و فکر می‌کردم که اینجا چه خبره؟! تا چند سال پیش تو جنگ، این عراقی‌ها ما رو می‌کشتن و ما هم اینا رو. ۲۳۴ هزار شهید ما دادیم و ۲۵۰ هزار کشته اونا. دیگه مجروح و اسیر و آواره و خسارت اقتصادی و اجتماعی و فلان و فلان رو اصلاً ولش کن. بابا ما بچگی‌مون با نفرت از این‌ها گذشت، با خاطرات جنگیدن پدرمون با عراقی‌ها بزرگ شدیم. نوجوونیم که رفتم راهیان نور با غضب اونور اَروندرود رو نگاه می‌کردم. حالا چطور شده که همین عراقی‌ها ما رو می‌برن تو خونه‌شون و نهایت احترامی که تو مخیله هر دنیا دیده‌ای نمی‌گنجه به ما می‌کنن. چطور شده نهایت خدمت و خاکساری و از خود گذشتگی که تو هیچ کتابی نمیشه مثلش رو خوند رو برای ما انجام میدن. آقا ما زمان جنگ بچه بودیم و ندیدیم که حالا خامِ چهار تا چایی و فلافل و ماساژ و این چیزا شدیم. جبهه‌ای‌ها، جانبازا، دست و پا داده‌ها، مادر و پدر شهدا، زن و بچه شهیدان، اینا کجا میرن؟ بدو بدو اونم جلوتر از بقیه. اینا چرا با عراقیا دل میدن و قلوه می‌گیرن؟ دِ آخه حاج خانوم تو هنوز استخوان‌های بچه‌ات برنگشته، شما کجا؟ امام حسین علیه‌السلام که تازه شهید نشده. زمان جنگ هم کربلا بود، امام حسین بود، امیرالمومنین بود، عشق‌شون تو قلب‌ها بود، پس چرا دنیا اینجوری نبود؟ ظهر که ایستادیم برای نماز و نهار و استراحت، قرآن گوشیم رو آوردم چند آیه‌ای بخونم. به این آیه رسیدم: آیه 103 سوره آل عمران وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا ۚ وَاذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَكُنْتُمْ عَلَىٰ شَفَا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْهَا ۗ كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ و همگی به رشته (دین) خدا چنگ زده و به راه‌های متفرّق نروید، و به یاد آرید این نعمت بزرگ خدا را که شما با هم دشمن بودید، خدا در دل‌های شما الفت و مهربانی انداخت و به لطف و نعمت خدا همه برادر دینی یکدیگر شدید، و در پرتگاه آتش بودید، خدا شما را نجات داد. بدین گونه خدا آیاتش را برای (راهنمایی) شما بیان می‌کند، باشد که هدایت شوید. هر کی اربعین رفته کربلا، حس کرده که قضیه بی‌تعارف، قضیه‌ی آمادگی جهان برای امر عجل الله تعالی هست. إن‌شاءالله https://eitaa.com/joinchat/2151219200Cf6cb8914a4
هدایت شده از کانال حمید کثیری
🔴 نشخوار فکری یک مادر که پسرش امسال کنکور دارد! 🔴 | بخوانید ... صبح از ساعت ۷ بلند می‌شود و تا ۹ شب یک‌سره در مدرسه است. سال آخر دبیرستان هست و امسال کنکور دارد. دوست دارم کمک حالش باشم، در واقع دلم می‌سوزد که می‌بینم ۷ صبح مثل ربات بیدار می‌شود و ۹ شب تن خسته‌اش را به خانه می‌آورد. روی تخت ولو می‌شود و ۱۱ نشده خواب است. تازه از نظر خودش یک ساعتی هم باید در خانه درس بخواند که نمی‌تواند و همین الان بعضی بچه‌ها در خانه دو ساعت دیگر درس می‌خوانند! گیج و درمانده‌ام. در برابر این ریتم و این تایم زندگی که من و او در آن توقف داریم ایده‌ای ندارم، اگر همه اینگونه هستند ما هم یکی از همه ... سعی می‌کنم دیگر به این مسأله فکر نکنم که چرا کنکور و چرا این مدلی و چرا نظام آموزش و پرورش اینگونه و ... چون به واقع غلطی هم نمی‌توانم بکنم! فقط برای تلطیف ماجرا سعی می‌کنم صبح‌ها خودم برسانمش مدرسه. اما چند روزی است فکرم درگیر شده: هی «بگو ببینم سایر بچه‌ها را هم می‌رسانند؟» «چیه می‌خواهی قهرمان زندگی پسرت باشی؟» «ایجاد این رفاه صبح‌گاهی چقدر به نفع اوست، آسیب دارد یا رشد؟» «مودت و رحمت هست یا وابسته‌پروری؟» «می‌خواهی حال خودت خوب باشد؟» دهان مغزم را می‌بندم و می‌رسانمش. دم در مدرسه، ساختمانی که ویژه کنکوری‌های مدرسه است. پسرهایی را می‌بینم که ظرف نهار به دست و کوله به پشت، با دوچرخه و پیاده خودشان را به مدرسه می‌رسانند. همه سالم و زنده هستند، لبخند کم‌رنگی هم به لب دارند ... در ماشین را به هم می‌زند و می‌گوید: «ممنون مامان خیلی به ذخیره انرژیم کمک کردی. اینکه گاهی میرسونی و گاهی نه خیلی باحاله!» با حال؟! خدایا چرا اینقدر به خودم سخت می‌گیرم. الان خوبه باحال باشم یا نه؟! باید با حال باشم یا نه؟! چند روز بعد یک جمله در کتابی حواسم را جمع‌تر می‌کند: «مادرها پسر تربیت می‌کنند و پدرها مرد می‌سازند.» یادم آمد چند روز پیش پدرش به مدلی خاص و به آرامی از من خواست صبح‌ها نرسانمش ... فکر کنم تصمیمم را گرفتم؛ می‌خواهم بعضی روز ها برسانمش و خیلی روزها نه! می‌خواهم باحال باشم 😅 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2151219200Cf6cb8914a4