eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.5هزار دنبال‌کننده
19.1هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
چیزی را دوست نداری، آن را تغییر بده و اگر توان تغییرش را نداری، نگرشت را عوض کن. نوع نگاه ما، تعیین کننده زندگی ماست..🍕🌱                    @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
درگیر روزمرگی نشو جوری که یادت بره چه توانایی‌ها و امکاناتی داری..✨                    @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
🍃صاحب دلم دلم را بگذار در کوله‌ات و مرا با خودت به زیارت اربعین ببر. قول می‌دهم مزاحمت نباشد! دلم کوچک است، در کوله‌ات جایی نمی‌گیرد. آقا! التماس می‌کنم به هق هق گریه‌اش گوش کن و یک بار او را با خودت به کربلا ببر. با خودت اگر به کربلا بردی، همان جا بگذار بماند. دلی که با تو به کربلا رفته باشد، اگر برگردد، می‌میرد. امشب دلم را می‌گذارم دم در خانه‌ام. صبح که بلند شدم، کاش نبینمش! شبت بخیر صاحب دلم! 💐🔷💐⭐️✨🌙🌟           @hedye110 🏴🖤🏴
┄┅─✵💝✵─┅┄ 💜به نام خداوند لوح و قلم 💖حقیقت نگار وجود و عدم 💙خدایی که داننده رازهاست 💚نخستین سرآغازِ، آغازهاست سلام صبحتون بخیر الهی به امید تو💚 🦋🌹🌷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @hedye110
اگر حجاب ظهورت وجود پست من است "خدا كند" كه بميرم چرا نمی آیی؟😔💔                    @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
🔹 🦚 ،از خودم بدم اومد،با اینکه آتاش شوهر عقدیم بود اما روح و دلمو متعلق به اورهان میدونستم،با این حرکتم اورهان که به خودش اومد،با اخم از جلوی پنجره کنار رفت خیره به جای خالیش ایستاده بودم،آتاش مغرورانه رد نگاهمو دنبال کرد تا دلیل این حرکت یهویی ام رو بفهمه نگاهش به قاب خالی پنجره افتاد،ابرویی بالا انداخت و گفت:-چی شد؟ترسیدی؟اگه میبینی ممکنه دوباره حالت بهم بخوره بگو بمونم! سری به نشونه منفی تکون دادمو با ناراحتی لب زدم:-نه خوبم! -خیلی خب پس از اینجا تکون نخور تا برگردم! گوشه اتاق کز کردم،پلک روی هم گذاشتم، باورش برام سخت بود که اردشیر مرده باشه،یعنی آقام با شنیدن این خبر چه حالی میشد؟زنعمو چی؟حتما دنیا روی سرش خراب میشد،نمیتونستم حتی برای لحظه ای هم که شده خودمو به جاش بذارم توی کمتر از یک سال هم پسر و هم شوهرش رو از دست داده بود،حتی اگه به جنون میرسید هم حق داشت،با وجود اینکه به خاطر اردشیر این همه اتفاق سرم اومده بود بازم از جوون مرگ شدنش ناراحت بودم بیشتر از همه برای فرحناز! هنوز مطمئن نبودم که آتاش راست گفته باشه،شاید میخواست ذهنمو گمراه کنه که اسم اردشیر رو آورده بود،به هر حال کاری جز صبر کردن از دستم ساخته نبود! چند دقیقه ای گذشت و کم کم صدای داد و بیدادی که از حیاط عمارت به گوش میرسید خاموش شد و برای چند ثانیه عمارت توی سکوت مطلق فرو رفت،با چشمایی که اشک توش حلقه بسته بود نزدیک شدمو آروم لای در رو باز کردم،جنازه چادر پیچی شده ای وسط حیاط افتاده بود،زیور با هول و ولا خودشو نزدیکش رسوندو هق هق از ته دلی سر داد،بیشتر برای بیوه شدن دخترش و بی پدر شدن نوه اش اشک میریخت تا مردن اردشیر اینو از جملاتی که با سوز دل به زبون میاورد میشد فهمید... 💐🌷💐🌷💐🌷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
                   @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
                   @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
روى دستم آب و دانه دادمش! اما چه شد؟ بعد عمرى بر سر بام كسى ديگر نشست...                    @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴