♦️♦️♦️♦️
اعتراف میکنم
اون بچه مردمی که همیشه پدر مادرتون ازش تعریف میکنن
و بهتون سرکوفتشو میزنن، منم !
حلاااال کنید
♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊
🌹 #عکس_نوشته_ایتا
❇️ @aksneveshtehEitaa
♦️♦️♦️♦️♦️
من هر وقت میرم اینستاگرام؛
.
.
.
حس میکنم با پیکان رفتم نیاوران!
بس که ملت همه شاخ و خفن و خوشگلن
فقط انگار من زامبیم این وسط
🌹 #عکس_نوشته_ایتا
❇️ @aksneveshtehEitaa
♦◊♦◊♦◊♦◊♦◊♦ ♦◊
#رمان......
#دختری_ازماه_جوزا.........
#قسمت_سی_سه......
مهدیار ـ راستی یادم رفت بهتون بگم بیست و دو تا تماس از میسا و سی و چهار تا هم از بردیا دیگه پیامامو نگم اخریاش فقط فحش بود ! تانیا هم تا اومد تو اتاق همه چیزو درباره عملیات براش توضیح دادم و الانم تو راه ادارم !
بردیا : نامرد ، بی فرهنگ ، بی شخصیت نمی گی من مردم و زنده شدم تا بیای ؟ نباید به من یه زنگ بزنی ؟
ـ بردیا جان گفتم که بی هوش بودم تا به هوشم اومدم به میسا زنگ زدم بعدشم سریع اومدم اینجا !
ـ اه بفرما چرا به جای میسا به من زنگ نزدی ؟
ـ تماس اخر مال میسا بود منم به همون زنگ زدم !
ـ تو هرچی هم که بگی من که می دونم برام هوو اوردی بیشرف !
مهدیار ـ همچین بردیا اینو جدی گفت که اگه نمی شناختیش فکر می کردی ما همجنسگراییم و این راس می گه ! وای خدا بردیارو از من نگیر من میمیرم بدون اون !
ـ الهی قربونت برم تو تنها عجق منی !
ـ اه لوس نشو دیگه تا من یه چیزی می گم جوگیر می شی !
ـ خب حالا تعریف کن عملیات چی شد ؟
ـ ببر سیاه و تمام کله گنده ها و خرده ریزا و همرو گرفتیم و گرگ سیاه هم که به خاطر کمکش به ما تبرئه شد الانم بیمارستانه، حالشم خوبه به موقع رسونده بودیش بقیشم می تونی از روی پرونده بخونی !
ـ سامیار و سارا چی شدن ؟
ـ اونارم تا چند روز دیگه میرن دادگاه !
ـ میای الان بریم دیدن بردیا ؟
ـ اره بریم کامیشا و بقیه بچه هاهم الان پیششن !
ـ بچه ها همه چیزو فهمیدن ؟
ـ اره میسا بهشون گفت ! بقیه بچه هایی ام که معتاد کردی فرستادیم کمپ!
ـ راستی میسا کجاست !
ـ نمی دونم گزارششو نوشت و رفت مرخصی تا تکلیف بخشش مشخص بشه !
ـ یعنی امکان داره بیاد بخش ما ؟
ـ اره !
مهدیار : به سلام دانیال خل و چل خودم !
دانیال : به سلام جناب سرگرد مملکت !
ـ اِ حیف شد کاشکی یکم دیرتر می رسوندمتا !
ـ واسه چی ؟
ـ اخه دکتر گفت اگه دیر تر می رسوندمت می تونستم از دستت راحت بشم !
ـ گمجو ! بی شور !
میلاد : اخ لایک داری داداش لایک !
مهدیار : اه بفرما همه هم موافق اند مگه نه !
مهدیار و سپهر : yes
کامیشا : انقدر داداشم و اذیت نکنین ! نخیر دادش جونم اگه دیر نجاتت می داد خودم می رفتم دستشو می بوسیدم !
مهدیار ـ تا دودیقه هیشکی نفهمید ولی بعدش داشتیم تخت دانیال و گاز می زدیم !
دانیا : کامیشکا ؟
کامیشا: جونم !
ـ مرض !
ـ اصلا برین گم شین وقت ملاقات تموم شد !
ـ خب می خوای الان برم دستشو بوس کنم ؟
ـ اره برو !
ـ حالا من یه چیزی گفتم تو چرا جدی میگیری ؟
ـ نه حالا که گفتی باید بری دستشو بوس کنی !
ـ هی باشه !
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
🌹 #عکس_نوشته_ایتا
❇️ @aksneveshtehEitaa