eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.5هزار دنبال‌کننده
19.1هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺🌺🍃🍃 ....خودم هم از این دروغی که گفتم شاخام داشت درمی اومد .....اما توي وضعیت فعلی چاره ي دیگه اي نداشتم مامان که انگار حرفم را باور نکرده بود با ناباوري سرتکان داد و گفت: یعنی ...چی براي یه درد معمولی که باندپیچی نمی کنن دستو ....توي صورتم دقیق شد اخم هایش را در هم کشید و گفت: راستشو بگو بهراد دعوا کردین؟ یا خدا....با این نگاه هاي چپ چپ مامان باید دیگه فاتحه ي خودم را می ....خواندم ...خنده م گرفته بود .....مثل پسربچه هاي ترسو چهارساله شده بودم توي دلم به خودم نهیب زدم زشته بهراد...خجالت بکش مرد گنده....چرا مثل بچه ها خودتو باختی؟ حنده اي نمایشی برلب نشاندم و گفتم: نه مادر من دعوا کدومه.....کدوم دعوا اخه...اونم من؟ .....نه اصلا و ابدا مامان که به نظر می رسید انگار با این حرف ها قانع نشده گفت: به هرحال من .....که فکر می کنم هیچی این خونه سرجاش نیست این از تو که از ظهر که اومدي خودتو توي اینجا حبس کردي اونم از .....پریماه خدا فقط هرچی هست خودش بخیره کنه والا من که دیگه دارم از کاراي شما ...دوتا خل می شم ....بی توجه به مامان سرم را دوباره توي کتاب پیش روم فرو کردم می دونستم اگه اون موقع حرفی بزنم مامان سریع از لابلاي حرف هایم موضوع تازه براي بحث پیدا می کند و تا زمانی که بازرسیش تمام نشود دست ....بردار نیست مامان وقتی جوابی از من نشنید سینی را روي میز کنارم گذاشت و بی هیچ .....حرفی از اتاق بیرون رفت صداي بسته شدن در که آمد نفس راحتی کشیدم و با ارامش روي صندلی ....کارم ولو شدم ...نگاه غمزده ام را دور تا دور سلول چرخاندم ....هرکس مشغول کاري بود و هیچ کس حواسش به من نبود ....سکوت بیش از حد محیط اعصابم را بهم ریخته بود خدایا پس کی می خواي من رو از این خراب شده خلاص کنی... بخدا دیگه ....خسته شدم ....حالم از اینجا و آدماش بهم می خوره دیگه ....خدایا چقدر دیگه می خواي امتحانم کنی.... ؟ بخدا طاقت ندارم دیگه ....دستم مشت شد و روي پاهام قرار گرفت 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌹 ❇️ @aksneveshtehEitaa
من رو از خونه ی خودم بیرون می کنی خانم... از امروز بهت می فهمونم که صاحب این خونه کیه و چه کارهایی ازش برمی یاد..... لبخند شیطانی روی صورتم نشست..... در را با دست هل دادم ..... با صدای نابهنجاری باز شد..... نفس عمیقی کشیدم و با نیشخند نگاهم را دور تا دور اتاق چرخاندم..... اثری از دختر نبود..... حتما از ترسش رفته و توی سوراخ موش قابم شده.... گوشه ی لـ ـبم به سمت بالا کج شد.... خوبه ...خیلی خوبه که می ترسی اما این تازه اولشه خانم... از امروز بهت نشون می دم جهنم واقعی یعنی چی؟ کفش هام را به درون جاکفشی پرت کردم و سوت زنان وارد خانه شدم..... واقعا که چه لذتی داشت قیافه ی پشیمونش رو جلوی چشمام دیدن..... سرکی به داخل آشپزخانه کشیدم..... نگاهم از ماهیتابه روی گاز سرخورد به ظرف های کثیف توی سینک ظرفشویی.... با یادآوری اینکه اون ظرفها ی نشسته برای دختر هست پوزخندی زدم.... حتما خانوادش بهش یاد نداده بودن که باید چیکار کنه و چطور باید از پس کارهای خودش بربیاد..... با تاسف سری تکان دادم و از اشپزخانه بیرون امدم..... پاهام دیگه حس حرکت نداشتنن.... حس می کردم پلک های سنگینم می خوان هرلحظه روی هم بیفتند.... به سمت اتاقی که احتمال می دادم قبلا اتاق بابا بوده باشه رفتم..... نگاهم به در بسته ی اتاق کناری افتاد.... از تصور اینکه الان اون دختر توی اتاق هست پوزخندی زدم و در اتاق را بستم.... خمیازه ای کشیدم و زیر پتو خزیدم..... کل دیشب زو نخـ ـوابیده بودم و حالا حس می کردم سرم مثل کوهی سنگین شده..... انگشتانم را روی پلک هایم فشردم و خودم را به دستان نـ ـوازشگر خواب سپردم...... با سر و صداهایی که ازبیرون می اومد از خواب پریدم..... چشمامو آروم باز کردم..... نگاهم توی دوجفت چشم آشنا گره خورد..... نگاهی که روزی تمامی هستیم بود....همه ی زندگیم ...جونم...عمرم... سرما یه ام بودند اما دست روزگار همه ی اون ها رو ازم دور کرد...... خدا لعنتت کنه پریماه....خدا لعنتت کنه که حتی اینجا هم راحتم نمی ذاری..... پلک هایم را عصبی برهم فشردم..... پتو را محکم کنار زدم و از جا بلند شدم..... کش و قوسی به بدن کوبیده ام دادم و از اتاق بیرون اومدم.... 💖💖🌻💖💖🌻💖💖 http://eitaa.com/joinchat/2141257747Cf0d228eefd