eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
3. نیز روایت شده: امام کاظم(ع) به پسرانش می‌فرمود: «هذا اَخُوکُم عَلِیُّ بنِ مُوسَی الرِّضا (ع) عالِمُ آلِ مُحَمَّدٍ، فَسَلُوهُ عَن اَدیانِکُم، وَ احفَظُوا ما یَقُولُ لَکُم: این برادر شما علی بن موسی الرضا(ع)، عالم آل محمّد(ص) است، در مورد صحت دین و روش‌های خود از او بپرسید، و آنچه را او به شما می‌گوید فرا گیرید و رعایت کنید.» از این روایات به روشنی فهمیده می‌شود که امام کاظم(ع) قبل از شهادتش، سرپرستی و عهده‌داری امور را به امام رضا(ع) واگذار نموده بود، و پسران خود و سایر مردم را به آن حضرت ارجاع می‌داد، و حضرت رضا(ع) پشتیبان محکم و مطمئنی برای پدر بود. دستیار سیاسی، و شریک غم‌های پدر در شماره‌ی قبل بیان شد که سراسر مدّت 35 سال امامت امام کاظم(ع) با حوادث و فراز و فرودهای سیاسی آمیخته بود، و آن حضرت با کمال قاطعیّت، موضع سیاسی خود را مشخص کرد، و در برابر چهار طاغوت عصرش (منصور دوانیقی، مهدی عبّاسی، هادی عبّاسی و هارون الرّشید) ایستادگی نمود، به ویژه در عصر خلافت هارون، که 15 سال آخر امامت امام کاظم(ع) در این عصر بود، سختی‌های زندان‌های گوناگون را از بی‌تفاوتی در برابر هارون، ترجیح داد، و در هر فرصتی بر ضدّ آن طاغوت مقتدر و یاغی، سخن گفت. امام هشتم حضرت رضا(ع) در تمام این مدّت در کنار پدر، از آرمان پدر دفاع می‌کرد، و دستیار و پشتوانه استوار پدر در حوادث سیاسی و ... بود و در غم‌ها و در رنج‌های امام کاظم(ع) شرکت داشت. هرگز در برابر حرامیان پلید، و قدرت‌طلبان هوس‌باز، سر فرود نیاورد، راه پدر را ادامه داد، و در پشت سپر تقیّه، مردم را به شدّت از یاری ستمگران و کمک به خلفای طاغوتی برحذر می‌داشت، و همان اهداف پدر را دنبال می‌کرد. برای روشن شدن مطلب، نظر شما را به روایات زیر جلب می‌کنم: ادامه دارد 💖💖💖💖💖💖💖💖 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
اميرِ مدينه هر چه فكر مى كند به نتيجه اى نمى رسد. سر انجام تصميم مى گيرد كه با مَروان مشورت كند. مروان كسى است كه از زمان حكومت عثمان، خليفه سوم، در دستگاه حكومتى حضور داشت و عثمان او را به عنوان مشاور مخصوص خود، انتخاب كرده بود.13 مروان در خانه خود نشسته است كه سربازان حكومتى به او خبر مى دهند كه بايد هر چه سريع تر به قصر برود. مروان حركت مى كند و خود را به امير مدينه مى رساند. امير مدينه مى گويد: "اى مروان! اين نامه از شام براى من فرستاده شده است، آن را بخوان". مروان نامه را مى گيرد و با دقّت آن را مى خواند و مى گويد: ــ خدا معاويه را رحمت كند، او بهترين خليفه براى اين مردم بود. ــ من تو را به اين جا نياورده ام كه براى معاويه فاتحه بخوانى، بگو بدانم اكنون بايد چه كنم؟ من بايد چه خاكى بر سرم بريزم؟! ــ اى امير! خبر مرگ معاويه را مخفى كن و همين حالا دستور بده تا حسين را به اين جا بياورند تا از او، براى يزيد بيعت بگيرى و اگر او از بيعت خوددارى كرد، سر او را از بدن جدا كن. تو بايد همين امشب اين كار را انجام بدهى، چون اگر خبر مرگ معاويه در شهر پخش شود، مردم دور حسين جمع خواهند شد و دست تو ديگر به او نخواهد رسيد. سخن مروان تمام مى شود و امير مدينه سر خود را پايين مى اندازد و به فكر فرو مى رود كه چه كند؟ او به اين مى انديشد كه آيا مى توان حسين(ع) را براى بيعت با يزيد راضى كرد يا نه؟ مروان به او مى گويد: "حسين، بيعت با يزيد را قبول نمى كند. به خدا قسم، اگر من جاى تو بودم هر چه زودتر او را مى كشتم". مروان زود مى فهمد كه امير مدينه، مرد اين ميدان نيست، به همين دليل به او مى گويد: "از سخن من ناراحت نشو. مگر بنى هاشم، عثمان ( خليفه سوم ) را مظلومانه نكشتند، حالا ما مى خواهيم با كشتن حسين، انتقامِ خون عثمان را بگيريم". حتماً با شنيدن اين حرف، خيلى تعجّب مى كنى! آخر مگر حضرت على(ع)، فرزندش امام حسين(ع) و ديگر جوانان بنى هاشم را براى دفاع از جان عثمان به خانه او نفرستاد! اين اطرافيان عثمان بودند كه زمينه كشتن او را فراهم كردند. اكنون چگونه است كه مروان، گناه قتل عثمان را به گردن امام حسين(ع) مى اندازد؟ اميدوارم كه امير مدينه، زيرك تر از آن باشد كه تحت تأثير اين تبليغات دروغين قرار گيرد. او مى داند كه دست امام حسين(ع) به خون هيچ كس آلوده نشده است. مروان به خاطر كينه اى كه نسبت به اهل بيت(عليهم السلام) دارد، سعى مى كند براى تحريك امير مدينه، از راه ديگرى وارد شود. به همين دليل رو به او مى كند و مى گويد: "اى امير، اگر در اجراى دستور يزيد تأخير كنى، يزيد تو را از حكومت مدينه بركنار خواهد كرد". امير به مروان نگاهى مى كند و در حالى كه اشك در چشمانش حلقه زده است مى گويد: "واى بر تو اى مروان! مگر نمى دانى كه حسين يادگار پيامبر است. من و قتل حسين!؟ هرگز، كاش به دنيا نيامده بودم و اين چنين شبى را نمى ديدم". امير مدينه در فكر است و با خود مى گويد: "چقدر خوب مى شود اگر حسين با يزيد بيعت كند. خوب است حسين را دعوت كنم و نامه يزيد را براى او بخوانم. چه بسا او خود، بيعت با يزيد را قبول كند". سپس يكى از نزديكان خود را مى فرستد تا امام حسين(ع) را به قصر بياورد. <=====■■■■■■=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef