هدایت شده از حیات معقول
🔰 گام به گام با انسان کامل (۳۱)
✍ اصغر آقائی
_____________________
گام سوم: با ابراهیم ع (۱۱): قلب مطمئن
🔻مدّتی بود خبری از ابراهیم نداشتم. گاه به اطراف میرفتم. در این گشت و گذار، هم با مردم سخن میگفتم و هم به ابراهیم فکر میکردم.
🔻 خیلی برایم واضح نبود که چرا او شخصیتی جهانی یافته و پیروان تمام ادیان توحیدی برای او احترام ویژهای قائل هستند؟ و برای او سر و دست میشکنند؟ و هر یک او را از آنِ خود میداند. «يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تُحَآجُّونَ فِي إِبْرَاهِيمَ وَمَا أُنزِلَتِ التَّورَاةُ وَالإنجِيلُ إِلاَّ مِن بَعْدِهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ» نوح که بیشتر از او عمر کرد و برای دعوت دیگران تلاش کرد؟ چرا او چنین جایگاهی نیافته است؟ آیین ابراهیم چه ویژگی ممتازی دارد که رویبرگرداندن از آن، جهل و نابخردی است؟ مگر این نیست که همه انبیا چون نوح به یکتاپرستی دعوت میکردند؟ «وَمَن يَرْغَبُ عَن مِّلَّةِ إِبْرَاهِيمَ إِلاَّ مَن سَفِهَ نَفْسَهُ». او چه کرده که برگزیده خاص خداوند شده است؟ «وَلَقَدِ اصْطَفَيْنَاهُ فِي الدُّنْيَا وَإِنَّهُ فِي الآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ»
🔻مدّتی بود که سؤالاتی از این دست، مانند خوره به جانم افتاده بود و من هم رویِ پرسیدن آنها را از ابراهیم نداشتم.
🔻روزی نزدیک ظهر بود کنار مزرعهای با کشاورزی سخن میگفتم. او یکی از پیروان ابراهیم بود. به او گفتم من ابراهیم را خیلی نمیشناسم؛ اما در این مدّت بارها و بارها صبر، حکمت و فهم او را دیدهام؛ اما نمیدانم چرا ...؟ و تعدادی از سؤالات ذهنیام را با او در میان گذاشتم.
🔻سخنان من هنوز تمام نشده بود که از چشمان اشکبار آن مرد متعجب شدم. گفتم: چیزی شده است؟ او که تا آن لحظه به سخنان من گوش میداد، گفت: جوانتر که بودم کارم چوپانی بود و شر و شوری داشتم. طبیعت برایم جذّاب بود و همیشه برایم اتفاقات جالبی در صحرا میافتاد. اما یک روز ...
🔻و باز شروع به اشکریختن کرد.
🔻گفتم چه اتفاقی افتاد؟ در آن روز چه دیدهای که تو را چنین آشفته میکند؟
🔻کشاورز که اکنون مرد پابه سنّگذاشتهای بود؛ نگاهی به من کرد و من که گویی از سؤال خویش شرمنده شدهام، چونان آخرین قطره اشک او که در گونهاش به پایین غلطان شده بود، سر به زیر افکندم.
🔻آن مرد دستی بر شانه گذاشت و گفت: ابراهیم را دیدم؛ من ابراهیم را دیدم؛ من او را دیدم.
🔻از تأکید فراوان او در دیدن ابراهیم بیشتر تعجّب کردم. او که بارها ابراهیم را در همین شهر دیده است؛ پس چرا چنین متعجب از دیدن او سخن میگوید و میگرید؟
🔻مرد که میدانست تعجب من زبانم را در کامم بسته است؛ ادامه داد: صبر کن جوان، خواهم گفت. ... (ادامه دارد)
... و سفر ادامه دارد.
┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄
#حیات_معقول
🆔 @hayatemaqul
#عکس_نوشت
⸤﷽⸣
🕊️🕊️
وقتی
چشمان خورشید
در فراق تو کمسو میشود،
نگران قلب بهدرد افتاده او میشوم،
و شُکوه دوباره او را
با طلوعی دیگر از خدا میطلبم.
عکسنوشت🌿
اینجا دلنوشتهها در قاب تصاویر، قلب و روحت را به جستجو در معنای زندگی دعوت میکند.
@aksneveshtnoora
هدایت شده از حیات معقول
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اللهم عجل لولیک الفرج
🍃🍃 مولای من چه شود همراه با بهار طبیعت، نسیم حضور تو در کوچهپسکوچههای جانم وزیدن گیرد و آن را حیاتی دوباره بخشد 🍃🍃
🥺🌸🌸🌸🌸🥺
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
#حیات_معقول
🆔 @hayatemaqul
#عکس_نوشت
⸤﷽⸣
🕊️🕊️
شکوه نگاهی
امروز آرامآرام به خاموشی میرود؛
و بار دیگر مردی
در میان انبوه اصحاب، تنها میشود؛
که سهم مردان مرد، همیشه تنهایی است؛
و او در این سکوت تنهائی،
روزهایی را به یاد میآورد،
که آن نگاه پرشکوه،
چون کوه، پشتیبان او بود؛
و اکنون فاطمه،
نمیداند بر یتیمی خود بگرید،
یا بر یتیمی دوباره پدر؛
و این آغاز بغضهای گلوگیر فاطمه است.
عکسنوشت🌿
اینجا دلنوشتهها در قاب تصاویر، قلب و روحت را به جستجو در معنای زندگی دعوت میکند.
@aksneveshtnoora
#عکس_نوشت
⸤﷽⸣
🕊️🕊️
وقتی ابر بغضکرده بهاری،
فریاد شهر را میشنود؛
قلب سپید و پر آهش،
زیر نور ماه درخششی دوچندان میگیرد؛
و آسمان شب در این ماهِ پر خیر،
در حیرت است که آغوش خود را
بر چشمان پرامید شهر بگشاید،
یا عرصه را بر گریستنِ آن ابر بغضکرده، بگستراند؛
که ناگهان آذرخشی به تسبیح حق،
زبان در کام میچرخاند،
و نور تسبیح او
بغضِ درگلوخفتهی آن ابر بهاری را میشکند؛
و اشک سیلآسای او،
بر گونههای بهگریه تَر شدهی سالکان حق میچکد، و قطرات باران عطر تسبیح حق را
بر چهرههای پر امید به آسمانچرخیده، مینشاند.
عکسنوشت🌿
اینجا دلنوشتهها در قاب تصاویر، قلب و روحت را به جستجو در معنای زندگی دعوت میکند.
@aksneveshtnoora
#عکس_نوشت
⸤﷽⸣
🕊️🕊️
رویش سبز،
نصیب کسانی است که مهر باران را،
متواضعانه در آغوش میگیرند.
عکسنوشت🌿
اینجا دلنوشتهها در قاب تصاویر، قلب و روحت را به جستجو در معنای زندگی دعوت میکند.
@aksneveshtnoora
#عکس_نوشت
⸤﷽⸣
🕊️🕊️
طراوت رخساره،
حاصل آرامش مهر باران است؛
خود را به باران رحمت خدا بسپار.
عکسنوشت🌿
اینجا دلنوشتهها در قاب تصاویر، قلب و روحت را به جستجو در معنای زندگی دعوت میکند.
@aksneveshtnoora