eitaa logo
عکس‌نوشت🌿
136 دنبال‌کننده
83 عکس
3 ویدیو
0 فایل
✔ اینجادل‌نوشته‌هادرقاب‌تصاویر،قلب‌وروحت‌رابه جستجو‌در‌معنای‌زندگی‌دعوت‌می‌کنند🥀 ✔دست‌پخت‌یه‌پدر‌و‌دختر،‌یه‌دهه‌پنجاهی‌با‌یه‌دهه‌هشتادی رو امتحان‌کنید‌😊♡ آقائی♡ شنوای‌حرفاتون👇🏻 https://harfeto.timefriend.net/16920351055585 ادمین👇🏻 @aq_110
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⸤﷽⸣ 🕊️🕊️ إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لَآيَاتٍ لِأُولِي الْأَلْبَابِ مسلماً در آفرینش آسمان‌ها و زمین،و آمد و رفت شب و روز، نشانه‌های (روشنی) برای خردمندان است. عکس‌نوشت🌿 اینجا‌ دل‌نوشته‌ها‌ در قاب‌ تصاویر، قلب‌ و روحت‌ را‌ به‌ جستجو‌ در معنای‌ زندگی‌ دعوت می‌کند. @aksneveshtnoora
⸤﷽⸣ 🕊️🕊️ انْظُرُوا إِلَىٰ ثَمَرِهِ إِذَا أَثْمَرَ وَيَنْعِهِ به میوه‌اش چون میوه دهد و به رسیدن و کامل‌شدنش با تأمل بنگرید. عکس‌نوشت🌿 اینجا‌ دل‌نوشته‌ها‌ در قاب‌ تصاویر، قلب‌ و روحت‌ را‌ به‌ جستجو‌ در معنای‌ زندگی‌ دعوت می‌کند. @aksneveshtnoora
⸤﷽⸣ 🕊️🕊️ و طوفان الاقصی وزیدن گرفت، و مسجد الاقصی بار دیگر شاهد قیام فرزندانش شد، و مکر سازشکارانِ منافق را به خوابی آشفته بدل کرد، و قصه فلسطین، این کلید رمزآلودِ فرج امت اسلامی، دگربار اما متفاوت و پرشکوه بر سر زبان‌ها افتاد، و بارقه امید قلب مستضعفان را روشنایی دوباره بخشید، و قامت خمیده هستی از رنج‌ها، به خود ایستاد تا شاهد ظهور راست‌قامتانی باشد که در سرزمین سلیمان به قیامی قاسم‌وار، به "أَیْنَ قاصِمُ شَوْکَهِ الْمُعْتَدینَ" معنا بخشند، تا صدای پای آخرین موعود، با شکستن استخوان‌های غاصبین در هم آمیزد، و موسیقی آن قلب‌ مقاومت را در تپشی مدام، مشتاق لحظه دیدار کند. عکس‌نوشت🌿 اینجا‌ دل‌نوشته‌ها‌ در قاب‌ تصاویر، قلب‌ و روحت‌ را‌ به‌ جستجو‌ در معنای‌ زندگی‌ دعوت می‌کند. @aksneveshtnoora
⸤﷽⸣ 🕊️🕊️ وقتی یک گاو شیرده باشی، جز به سازش با اربابانت نمی‌اندیشی، و شاخ‌هایت تنها نمادِ قدرتِ پوشالیت خواهند بود. پ.ن: نقاشی از محمدامین☺️ عکس‌نوشت🌿 اینجا‌ دل‌نوشته‌ها‌ در قاب‌ تصاویر، قلب‌ و روحت‌ را‌ به‌ جستجو‌ در معنای‌ زندگی‌ دعوت می‌کند. @aksneveshtnoora
⸤﷽⸣ 🕊️🕊️ در درازنای تاریخ معاصر که نه در داستان‌های خیالی که نه در لابه‌لای ادبیات مدرن که نه در سینمای شرق و غرب که نه در جشنواره‌های پر زرق و برق که نه در لالایی مادربزرگ‌ها، سینه‌به‌سینه، داستانی نقل می‌شود، داستان سرزمینی اجدادی، و چکمه‌های قومی پرکینه! و مادربزرگ اشک می‌ریزد، و دردانه‌های اشکِ برگونه‌لغزیده او، با اشک‌های دیده‌ی نگرانِ کودکش همراه می‌شود، و دستان کوچک آن کودک، قطره‌قطره‌ی اشک‌های مادربزرگش را با کناره‌ی انگشت اشاره‌ی خود جمع کرده، تا آن اشک‌های انباشته، قلوه‌سنگ‌هایی در دستانش شود، و قلب دشمن را نشانه رود. و آن انگشت اشاره قدرت‌گرفته با اشک مادر، اکنون در جوانی طوفانی به پا کرده است؛ . عکس‌نوشت🌿 اینجا‌ دل‌نوشته‌ها‌ در قاب‌ تصاویر، قلب‌ و روحت‌ را‌ به‌ جستجو‌ در معنای‌ زندگی‌ دعوت می‌کند. @aksneveshtnoora
هدایت شده از حیات معقول
🌱 ⸤﷽⸣ 🌱 🔰 امام علی علیه‌السلام: 💠 الأملُ سُلطانُ الشَّياطِينِ على قُلُوبِ الغافِلِينَ 🌀 آرزو، مايه چيرگى شيطان‌ها بر دلِ غافلان است. 🔻 Expectation is the sultan of the Satans ower the hearts of the oblivious. 🔹 expectation: آرزو 🔹 Satan: شیطان 🔹 oblivious: غافل ┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄ 🆔 @hayatemaqul
⸤﷽⸣ 🕊️🕊️ می‌گویند آه نامی از نام‌های خداست! وقتی تنها "آه" برای مظلوم می‌ماند و با تمام هستی‌اش آه می‌کشد، این نفس‌نفس‌زدنِ مظلوم است که فریاد می‌شود و او را صدا می‌زند؛ و او شنوده صدایِ بی‌تاب مظلوم است، و اینک بی‌تاب‌شده در بی‌تابی مظلوم، طوفان کرده است؛ و طوفان آه خانمان‌سوز است. عکس‌نوشت🌿 اینجا‌ دل‌نوشته‌ها‌ در قاب‌ تصاویر، قلب‌ و روحت‌ را‌ به‌ جستجو‌ در معنای‌ زندگی‌ دعوت می‌کند. @aksneveshtnoora
⸤﷽⸣ 🕊️🕊️ عروسکم با آرامش در آغوشم می‌نشیند، و من چشمانم را بدرقه راه پدر می‌کنم؛ لحظه‌ای چشم در چشم عروسکم، درخششِ چشمانِ یکدیگر را به هم هدیه می‌کنیم؛ گرمای چشمان عروسکم، از شادیِ بودن با من است؛ و گرمایِ چشمان من، از نگرانیِ جدایی از پدر؛ و منِ نگران، برای نگران‌نشدنِ عروسکم، او را محکم در آغوشم می‌کشم، و در خیال خودم آخرین کلام پدر را مرور می‌کنم: "دخترم تو را به خدا می‌سپارم" و من در حالی که نگرانی‌ام، با قطرات اشک‌هایم، از وجودم جدا می‌شود، خود را در آغوش گرمِ خدای مهربان می‌بینم. عکس‌نوشت🌿 اینجا‌ دل‌نوشته‌ها‌ در قاب‌ تصاویر، قلب‌ و روحت‌ را‌ به‌ جستجو‌ در معنای‌ زندگی‌ دعوت می‌کند. @aksneveshtnoora
⸤﷽⸣ 🕊️🕊️ دلم سکوت می‌خواهد، کمی آب هم این ترک‌خورده لب‌ها، تکانی نمی‌خورد اما، لبی که خشکیده از آه پشت آه کنون نوبت چشمانم، اشک ندارد او اما، دست‌هایم به فریاد آمد، زبانی ندارد، آری اما، زبانِ بی‌زبان‌ها، همین دست خالیست سوی خدا. عکس‌نوشت🌿 اینجا‌ دل‌نوشته‌ها‌ در قاب‌ تصاویر، قلب‌ و روحت‌ را‌ به‌ جستجو‌ در معنای‌ زندگی‌ دعوت می‌کند. @aksneveshtnoora
⸤﷽⸣ 🕊️🕊️ من یک فلسطینی هستم، که دارم خانه‌یی در ساحلِ دریا! دریا که گفتم، دلم را موج گرفت، و آهی در سکوتم اوج گرفت؛ فریاد کردم، شُش‌هایم در نفس افتادند؛ و در نفس‌نفس‌‌زدن‌هاشان، شمردند آنان را که در قفس‌ها افتادند؛ قفس‌هایی از جور و ستم، که بنا گشتند بر زر، بر زور، بر نامردی؛ که بنا گشتند بر تزویرِ حاکمان دنیایی؛ که بنا گشتند ... بر اسلام آمریکائی. و منِ دلتنگ، گوشه‌ای رفتم، نشستم تا بگیرم در بغل زانوانم را، که ناگاه یکی آمد از شرق، با درفشی در دست با نقشی از ثارالله، و نامش بود قاسمِ سلیمانی، از تبار خمینی، در صفِ یارانِ سیّد خراسانی؛ و من او را خوب بشناختم، نه از سینه پرنشان‌هایِ پر زرقش، که از سینه‌ی پر آهُ پردردش، و او جنگید، اما نکشت جز نامردی؛ و زانوهایِ در آغوشم، قوّت گرفتند از مردیِ مردی؛ و من به پاخواستم، با زانوانِ قوّت‌گرفته، با دستانی که دیگر زانو در بغل نگرفته، که سلاحی از ایمان، از غیرت، در بغل بگرفته؛ و آن مرد رفت، و من ماندم با غیرتی که از او آموختم، و اکنون بنگر، که طوفانی گشتمُ موجی ویرانگر، تا ویران کنم آنکه کرد ویران خانه‌ی درساحلم. عکس‌نوشت🌿 اینجا‌ دل‌نوشته‌ها‌ در قاب‌ تصاویر، قلب‌ و روحت‌ را‌ به‌ جستجو‌ در معنای‌ زندگی‌ دعوت می‌کند. @aksneveshtnoora
⸤﷽⸣ 🕊️🕊️ اشک ریخت مادر، پدر اما رفت، نشد پا‌پیچش، دلشده قلبش، ولی دیدم من قطره اشکی، در کنج چشمش، و بغضی که داشت در گلو، او مادرم را دوست داشت، اما راهیِ راهی بود، که مادرم هم آن را دوست داشت، و من نپرسیدم که چیست آن راه، که راهی که بپرسی چیست، می‌شود بی‌راه، راه عشق ندارد پرسش، فقط باید عاشق شد، تا بیابی آن را. عکس‌نوشت🌿 اینجا‌ دل‌نوشته‌ها‌ در قاب‌ تصاویر، قلب‌ و روحت‌ را‌ به‌ جستجو‌ در معنای‌ زندگی‌ دعوت می‌کند. @aksneveshtnoora
⸤﷽⸣ 🕊️🕊️ به چشمان نگران و ترسانِ دخترک نگاهی کن، شاید قلب سنگت تکانی خورده، چشمه‌سارِ انسانیّتت جوشیدن بگیرد، و شاید تویی که از آزادگی و مردانگی می‌گویی و دینت انسانیّت است، دیگر یاوه‌سرایی نکنی؛ تا مگر از لبنان تا غزه، از ینگه‌دنیا تا خاور دور، هر کجای دنیا که مظلومی باشد، قلب و روحت‌ را به‌درد آورده، زبان و دستت به کار افتد. عکس‌نوشت🌿 اینجا‌ دل‌نوشته‌ها‌ در قاب‌ تصاویر، قلب‌ و روحت‌ را‌ به‌ جستجو‌ در معنای‌ زندگی‌ دعوت می‌کند. @aksneveshtnoora
⸤﷽⸣ 🕊️🕊️ آنگاه که خورشید بر کرانه آسمان می‌نشیند، و تو غرق غروبِ سرخ‌فامش می‌شوی، این چشمانِ خون‌بار اوست، که نگران تو در شبِ تارِ گسترش‌یافته از مغرب‌زمین است؛ و تو ای مشرقی به پا خیز و خورشید را در افقِ خویش جستجو کن، که او دوباره از دلِ تو بر عالمیان خواهد درخشید. عکس‌نوشت🌿 اینجا‌ دل‌نوشته‌ها‌ در قاب‌ تصاویر، قلب‌ و روحت‌ را‌ به‌ جستجو‌ در معنای‌ زندگی‌ دعوت می‌کند. @aksneveshtnoora
⸤﷽⸣ 🕊️🕊️ به چشمان سیاه‌شان، به لبانِ لبخندنشانِ‌شان، سوگند؛ که خاک‌های نشسته بر گونه‌هایشان، شکوه پوشالی مستکبران جهان را، بر خاک خواهد نشاند؛ که پرچم چهاررنگشان، فریاد مستضعفان جهان را، بر چهار گوشه هستی خواهد نشاند؛ و این چنین، فلسطین، کلید رمزآلود ظهور خواهد شد. عکس‌نوشت🌿 اینجا‌ دل‌نوشته‌ها‌ در قاب‌ تصاویر، قلب‌ و روحت‌ را‌ به‌ جستجو‌ در معنای‌ زندگی‌ دعوت می‌کند. @aksneveshtnoora
⸤﷽⸣ 🕊️🕊️ ... و من مناره‌‌ باشکوهی رادیدم که در اقتدا به مردمانی پر صلابت، به سجده افتاده بود. عکس‌نوشت🌿 اینجا‌ دل‌نوشته‌ها‌ در قاب‌ تصاویر، قلب‌ و روحت‌ را‌ به‌ جستجو‌ در معنای‌ زندگی‌ دعوت می‌کند. @aksneveshtnoora
⸤﷽⸣ 🕊️🕊️ قلمی برداشتم که بنویسم شاد از خورشید، تا گذاشتم قلمم بر کاغذ، ناگاه، دلم از غصه بر خود پیچید، و نوشتم من، از غروبش دلگیر؛ و قلم ایستاد در دستم، که همین یک واژه که همین آه را چاره و کشیدم آهی، و نوشتم در دل، که بیایید روزی، که بیاید نوری، و قلم باز رقصید، و نوشتم من نوری، خواهد آمد او روزی. عکس‌نوشت🌿 اینجا‌ دل‌نوشته‌ها‌ در قاب‌ تصاویر، قلب‌ و روحت‌ را‌ به‌ جستجو‌ در معنای‌ زندگی‌ دعوت می‌کند. @aksneveshtnoora
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⸤﷽⸣ 🕊️🕊️ تپش‌های قلبم، در هوای پائیزیِ بی‌تو بودن، التماسی است که تو را فریاد می‌کند؛ و او در این سکوت، تنها چشمان بارانی‌ام را دارد؛ ای مهر جوشان، قبل از آخرین اشک او، مرا دریاب. . عکس‌نوشت🌿 اینجا‌ دل‌نوشته‌ها‌ در قاب‌ تصاویر، قلب‌ و روحت‌ را‌ به‌ جستجو‌ در معنای‌ زندگی‌ دعوت می‌کند. @aksneveshtnoora
⸤﷽⸣ 🕊️🕊️ با رفتنِ فاطمه، تمام جان علی رفت، و زینب داغ‌دیده، وارث "امّ ابیها" پرستار قلبِ حزین پدر شد. . عکس‌نوشت🌿 اینجا‌ دل‌نوشته‌ها‌ در قاب‌ تصاویر، قلب‌ و روحت‌ را‌ به‌ جستجو‌ در معنای‌ زندگی‌ دعوت می‌کند. @aksneveshtnoora
⸤﷽⸣ 🕊️🕊️ پسرکم، وقتی قلم به دست گرفته، بر پهنه کاغذ، کشتی جنگی با پرچم سه‌رنگ کشیده، بر بالای آن، دو سرباز را تمام‌قد با احترام نظامی، آماده به‌خدمت تصویر می‌کنی؛ قلبم دریایی از می‌شود، و وقتی نامِ ، که تازه آموخته‌ای را، بر آن کشتی نقش می‌زنی، قلبم به یاد سربازانی طوفانی می‌شود، که برای حق، برای وطن، جان خویش را تقدیم کردند، تا من در کنار تو، ، آرام گرفته؛ در آسمانِ آبیِ چشمانت، چونان کبوتری بال‌ بگشایم؛ و با تمام وجودم تکرار کنم: عکس‌نوشت🌿 اینجا‌ دل‌نوشته‌ها‌ در قاب‌ تصاویر، قلب‌ و روحت‌ را‌ به‌ جستجو‌ در معنای‌ زندگی‌ دعوت می‌کند. @aksneveshtnoora
⸤﷽⸣ 🕊️🕊️ وقتی نفس‌های زهرا، به شماره افتاده بود؛ مهدی، تنها نامی بود، که آهسته‌ بر زبان می‌راند، و چشمانِ کم‌سو شده‌اش به ظلم شیطان، امیدوار به ظهور فرزندی می‌شود که حق‌طلبیِ مادر، الگویی بی‌بدیل برای اوست. . عکس‌نوشت🌿 اینجا‌ دل‌نوشته‌ها‌ در قاب‌ تصاویر، قلب‌ و روحت‌ را‌ به‌ جستجو‌ در معنای‌ زندگی‌ دعوت می‌کند. @aksneveshtnoora
⸤﷽⸣ 🕊️🕊️ ذکر زینب در این روزها، دعایی است که بارها آن را، در خلوت مادر با خدای خود، شنیده است: "اللَّهُمَّ اسْتَعْمِلْنِی لِمَا خَلَقْتَنِی لَهُ خدایا مرا مشغولِ کاری کن که برای آن خلقم کرده‌ای" و زینب می‌داند غمگساری پرشکوه، خلق شده است؛ و زینتِ پدر، صبورانه به‌پا می‌خیزد؛ تا تکیه‌گاهِ قلب پدر، غمگسار حسن و شکوهِ خفته در حماسه کربلا شود، و صدای آن غمگسار پرشکوه، هنوز می‌آید: "مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلًا". . عکس‌نوشت🌿 اینجا‌ دل‌نوشته‌ها‌ در قاب‌ تصاویر، قلب‌ و روحت‌ را‌ به‌ جستجو‌ در معنای‌ زندگی‌ دعوت می‌کند. @aksneveshtnoora
⸤﷽⸣ 🕊️🕊️ پسرم وقتی جانم علی در روضه بر زبانت می‌نشیند؛ جانِ من با کلامت به پرواز درآمده‌، شکر خدای را مهمان قلب شادشده‌ام می‌کنم؛ و در خیالم چایِ روضه‌ای که تصویر کرده‌ای را، با تمام وجود سرمی‌کشم و با آن در آسمانِ عشق علی پَرمی‌کشم؛ و به التماس، محبت و خوشبختی روزافزون برای تو و دیگر دلبندانم طلب می‌کنم. . 🔹 نقاشی: از محمدامین ☺️ عکس‌نوشت🌿 اینجا‌ دل‌نوشته‌ها‌ در قاب‌ تصاویر، قلب‌ و روحت‌ را‌ به‌ جستجو‌ در معنای‌ زندگی‌ دعوت می‌کند. @aksneveshtnoora
⸤﷽⸣ 🕊️🕊️ وقتی آسمان هنگام غروب خورشید، بر پیکر نیمه‌جان او می‌نشیند؛ خورشید با خون قلب تفتیده خویش، بر صافی قلب آسمان داغدیده می‌نویسد: آه آه از فراق دوست، و هر دو در فراق مهدی، به سوگ نشسته چشمان خویش را خون‌فشان می‌کنند؛ این است راز غروب‌های غم‌انگیز جمعه‌. عکس‌نوشت🌿 اینجا‌ دل‌نوشته‌ها‌ در قاب‌ تصاویر، قلب‌ و روحت‌ را‌ به‌ جستجو‌ در معنای‌ زندگی‌ دعوت می‌کند. @aksneveshtnoora
هدایت شده از حیات معقول
🔰 گام به گام با انسان کامل (۳۱) ✍ اصغر آقائی _____________________ گام سوم: با ابراهیم ع (۱۱): قلب مطمئن 🔻مدّتی بود خبری از ابراهیم نداشتم. گاه به اطراف می‌رفتم. در این گشت و گذار، هم با مردم سخن می‌گفتم و هم به ابراهیم فکر می‌کردم. 🔻 خیلی برایم واضح نبود که چرا او شخصیتی جهانی یافته و پیروان تمام ادیان توحیدی برای او احترام ویژه‌ای قائل هستند؟ و برای او سر و دست می‌شکنند؟ و هر یک او را از آنِ خود می‌داند. «يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تُحَآجُّونَ فِي إِبْرَاهِيمَ وَمَا أُنزِلَتِ التَّورَاةُ وَالإنجِيلُ إِلاَّ مِن بَعْدِهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ» نوح که بیشتر از او عمر کرد و برای دعوت دیگران تلاش کرد؟ چرا او چنین جایگاهی نیافته است؟ آیین ابراهیم چه ویژگی ممتازی دارد که روی‌برگرداندن از آن، جهل و نابخردی است؟ مگر این نیست که همه انبیا چون نوح به یکتاپرستی دعوت می‌کردند؟ «وَمَن يَرْغَبُ عَن مِّلَّةِ إِبْرَاهِيمَ إِلاَّ مَن سَفِهَ نَفْسَهُ». او چه کرده که برگزیده خاص خداوند شده است؟ «وَلَقَدِ اصْطَفَيْنَاهُ فِي الدُّنْيَا وَإِنَّهُ فِي الآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ» 🔻مدّتی بود که سؤالاتی از این دست، مانند خوره به جانم افتاده بود و من هم رویِ پرسیدن آنها را از ابراهیم نداشتم. 🔻روزی نزدیک ظهر بود کنار مزرعه‌ای با کشاورزی سخن می‌گفتم. او یکی از پیروان ابراهیم بود. به او گفتم من ابراهیم را خیلی نمی‌شناسم؛ اما در این مدّت بارها و بارها صبر، حکمت و فهم او را دیده‌ام؛ اما نمی‌دانم چرا ...؟ و تعدادی از سؤالات ذهنی‌ام را با او در میان گذاشتم. 🔻سخنان من هنوز تمام نشده بود که از چشمان اشک‌بار آن مرد متعجب شدم. گفتم: چیزی شده است؟ او که تا آن لحظه به سخنان من گوش می‌داد، گفت: جوان‌تر که بودم کارم چوپانی بود و شر و شوری داشتم. طبیعت برایم جذّاب بود و همیشه برایم اتفاقات جالبی در صحرا می‌افتاد. اما یک روز ... 🔻و باز شروع به اشک‌ریختن کرد. 🔻گفتم چه اتفاقی افتاد؟ در آن روز چه دیده‌ای که تو را چنین آشفته می‌کند؟ 🔻کشاورز که اکنون مرد پابه سنّ‌گذاشته‌ای بود؛ نگاهی به من کرد و من که گویی از سؤال خویش شرمنده شده‌ام، چونان آخرین قطره اشک او که در گونه‌اش به پایین غلطان شده بود، سر به زیر افکندم. 🔻آن مرد دستی بر شانه گذاشت و گفت: ابراهیم را دیدم؛ من ابراهیم را دیدم؛ من او را دیدم. 🔻از تأکید فراوان او در دیدن ابراهیم بیشتر تعجّب کردم. او که بارها ابراهیم را در همین شهر دیده است؛ پس چرا چنین متعجب از دیدن او سخن می‌گوید و می‌گرید؟ 🔻مرد که می‌دانست تعجب من زبانم را در کامم بسته است؛ ادامه داد: صبر کن جوان، خواهم گفت. ... (ادامه دارد) ... و سفر ادامه دارد. ┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄ 🆔 @hayatemaqul