📖داستان درد دل گنجشک
بسم الله الرحمن الرحیم
روزگاری در مرغزاری گنجشکی بر شاخه یک درخت لانه ای داشت و زندگی می کرد.
گنجشک هر روز با خدا راز و نیاز و درد دل می کرد و فرشتگان هم به این راز و نیاز هر روزه
خو گرفته بودند تا اینکه بعد از مدت زمانی طوفانی رخ داد و بعد از آن ، روزها گذشت
و گنجشك با خدا هیچ نگفت!
فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت: " می آید،
من تنها گوشی هستم كه غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی ام كه دردهایش را در
خود نگه می دارد و سر انجام گنجشك روی شاخه ای از درخت دنیا نشست.
" فرشتگان چشم به لب هایش دوختند، گنجشك هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود:
" با من بگو از آنچه سنگینی سینه توست.
" گنجشك گفت:
" لانه كوچكی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی كسی ام.
تو همان را هم از من گرفتی. این طوفان بی موقع چه بود؟
چه می خواستی از لانه محقرم كجای دنیا را گرفته بود؟
و سنگینی بغضی راه بر كلامش بست.
سكوتی در عرش طنین انداز شد. فرشتگان همه سر به زیر انداختند.
خدا گفت:
" ماری در راه لانه ات بود. خواب بودی. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون كند.
آنگاه تو از كمین مار پر گشودی. " گنجشك خیره در خدایی خدا مانده بود.
خدا گفت: " و چه بسیار بلاها كه به واسطه محبتم از تو دور كردم
و تو ندانسته به دشمنی ام بر خاستی. " اشك در دیدگان گنجشك نشسته بود.
ناگاه چیزی در درونش فرو ریخت. های های گریه هایش ملكوت خدا را پر كرد..
@ala_allah
گاهےخداراصدابزن.
بےآنکه بخواهے
از او گله کنےبی آنکه
بگویےچرا؟
و بےآنکه نداشتنهاو
نبودن هارابه او
نسبت بدهےگاهےخدارا
به خاطرخدا بودنش صدابزن
@ala_allah
امام علی علیه السلام
عَلَيكُم بِكِتابِ اللّه ... مَن عَمِلَ بِهِ سَبَقَ؛
بر شما باد رجوع به كتاب خدا (قرآن) ... كسى كه به آن عمل كند از همه پيشى مىگيرد.
📚نهج البلاغه(صبحی صالح) ص۲۱۹ ، خطبه ۱۵۶
@ala_allah
چه خوش خیال است
فاصله را می گویم
به خیالش تو را از من دور کرده
نمی داند جای تو امن است
اینجا در میان دل من
**
@ala_allah
. غمِ نبودنت آسمان و زمین نمیشناسد! وقتی نیستی، این هستیست که سر بر زانوان غم گذاشته… و نه یک سال و صدسال که قرنهاست سیاه پوشیده… . تا نیایی! سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است… . . . .
یا الله! بدم المظلوم، عجّل لولیک الفرج
@ala_allah
عقربه زمان، روی دستِ زمین می چرخد… و دنیا خاطرات دردناکش را یکی یکی مرور می کند. . و هر چه زمان میگذرد، بارِ این درد روی شانههایِ دلت، سنگین و سنگینتر میشود؛ برگرد ای صاحب زمان… برگرد ای منتقم خونِ خدا… برگرد که قرنهاست لحظه نگارِ تاریخ، روی خط انتظار مانده… . . . . ” یا رب فرج امامِ ما را برسان ” / ” آن منتقم خون خدا را برسان ” . . . . »
@ala_allah