#طنزانہ
چفیـه یه بسیجے رو از دستش زدن
داد میزد : آهــاااے ..🗣
سفره ، حولـه ، لحاف ، زيرانداز ،
روانداز ، دستمال ، ماسڪ 😷، ڪلاه ،
ڪمربند ، جانماز ، سايه بـ⛱ـون ، ڪفن ، باند زخـ💊ـم ، تور ماهیـگیریم🎣 ...
همــه رو بـردنـــــد !!!😥😂
#شادےروحشونڪهداروندار
#شونهمانيڪچفيهبودصلوات✋
#ترابالحسین
💠 @alaahasannajme 🌹
😂😆😄😅
☺️😂
😂😆
😅
#طنزانہ
تو منطقه هرڪس ازش مے پرسید: اسم شما چیه؟
مے گفت: منظور ؟😒
طرف ڪمے ناراحت مے شد😐 و با خودش فڪر مے ڪرد؛
اے چه رفتاریه این داره !😕
بعد مے گفت:
دارم مے گم اسمت چیه؟
اونم مے گفت:
خوب گفتم دیگه☹️
منظور! 😑
و مے زد زیر خنده ....😂
تازه طرف مے فهمید ڪه اسمش منظوره و منظورے نداره !😂😄
بهرامے منظور هم شهید شد؛ یادش بخیر !
#شهدا❤️
#ترابالحسین
💠 @alaahasannajme 🌹
#طنزانہ
⭐️در جبهه به خصوص در ماههاے گرم سال😥معمولآ نیروها به دلیل فاسد شدن غذا مشڪل گوارشے پیدا مے ڪردند.😷
در این مواقع ایستادن در صف گلاب به روتون دستشویے😝باعث حڪایات شیرین و طنز زیادے مے شد ، ڪه خالے از لطف نیست !😁
بعضے روزها نهار مرغ 🍗مے دادند.این مرغ در مقایسه با غذاهاے دیگه اے ڪه تو جبهه مے دانند ،قابل مقایسه نبود. 😉
بچه ها چشم انتظار بودند تا ببینند ڪے نوبت مرغ میشه. 😋
آخه یڪے از نشانه هاے نزدیڪ شدن به عملیات پیدا شدن سروڪله ے مرغ بود! 😆😆
معمولا روزهاے نزدیڪ به عملیات چاق و چله مون مے ڪردند!😜😁
یه روز جاے شما سبز نهار مرغ دادند. از قضا به دلیل دورے محل طبخ این مرغ زبون بسته با سنگرهاے بچه ها ، فاسد شده بود و همین قضیه ڪار دست همه داد!😖😫
صف دستشویے راه افتاد و همه مشغول شدند.از شما چه پنهون ما هم خیل رزمندگان در صف پیوستیم.😰
اونجا چشممون به یڪے از فرماندهان لشڪر افتاد. این مرغ دردسر براے همه درست ڪرده بود.😱
هرچه در دستشویے منتظر بودیم تا اون بنده ے خدایے ڪه داخل بود بیرون بیاد، فایده اے نداشت!😑😶
هرڪه از راه مے رسید به اون رزمنده تڪه مینداخت. اما فایده اے نداشت ڪه نداشتد. هرچه صدا مے زدیم ، جواب نمے داد. 🗣
آخر ڪار با مشت 👊لگدے به بچه ها به درب زدند، یه جواب شنیدیم ڪه همه قانع شدیم!
این برادر گفت: به یه شرط من از دستشویے بیرون میام ، اون هم باید اجازه بدهید ڪه تا بیرون آمدم مجددأ خودم بروم داخل😳😂
💠راوے: علے شیرزادے
💠 @alaahasannajme 🌹