فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢زندگی لاکچری نداشته
میلیاردی از بیتالمال نگرفته
فرزندش رو در راه امنیت مردم داده
کنار پیکر فرزندش نشسته
بلند میگه: الهی شکر، الهی شکر ...
تمدن و تفکر غربی ۲۰۰ سال دیگه هم نمیتونه همچین زن بزرگ و باعظمتی تربیت کنه
#شهید_ایذه
🎋〰☘
@Alachiigh
❌🔴 دوقطبی شیطانی
یکی از توجیهات طرفداران لایحه اخیر عفاف و #حجاب این است که بایستی سراغ مسئله اصلی یعنی تامین معیشت مردم برویم!!!
💢یا للعجب!!
چه ربطی دارد؟! اصلا این دو مقوله چه منافاتی با هم دارند که اگر یکی را بخواهیم بایستی دیگری را فداکنیم؟!
دوقطبی حجاب و معیشت چیزی نیست جز یک مغلطه شیطانی که نتیجه اش، هم دین ما را ضایع می کند هم دنیایمان را
وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكًا وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَىٰ[ طه: 124]
و هر کس از یاد من روی گردان شود همانا (در دنیا) معیشتش تنگ شود و روز قیامت نابینا محشورش می کنیم.
✍ "قاسم اکبری"
#نفوذ
#لایحه_حجاب
🎋〰☘
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته
قسمت #۵۰
داشتیم؟ ...
مادرم روز به روز کم حوصله تر می شد ... اون آدم آرام، با وقار، خوش فکر و شیرین گفتار ... انگار ظرف وجودش پر شده بود ... زود خسته می شد ... گاهی کلافه گی و بی حصولگی تو چهره اش دیده می شد ... و رفتارهای تند و بی پروای سعید هم بهش دامن می زد ...
هر چند، با همه وجود سعی می کرد چیزی رو نشون نده ... اما من بهتر از هر شخص دیگه ای ... مادرم رو می شناختم... و خوب می دونستم ... این آدم، دیگه اون آدم قبل نیست ... و این مشغله جدید ذهنی من بود ... چراهای جدید ... و اینکه بیشتر از قبل مراقبش باشم ...
دایی که سومین کتابخونه رو برام خرید ... پدرم بلافاصله فرداش برای سعید ... یه لب تاپ خرید ... و در خواست اینترنت داد ... امیدوار بودم حداقل کامپیوتر رو بدن به من ... اما سعید، همچنان مالکیتش رو روی اون حفظ کرد ... و من حق دست زدن بهش رو نداشتم ...
نش سته بود پای لب تاپ به فیلم نگاه کردن ... با صدای بلند... تا خوابم می برد از خواب بیدار می شدم ...
- حیف نیست هد ستت، آک بمونه؟ ...
- مشکل داری بیرون بخواب ...
آستانه تحملم بالاتر از این حرف ها شده بود که با این جملات عصبانی بشم ... هر چند واقعا جای یه تذکر رفتاری بود ... اما کو گوش شنوا؟ ...
تذکر جایی ارزش داره که گوشی هم برای شنیدنش باشه ... و الا ارزش خودت از بین میره ... اونم با سعید، که پدر دد هر شرایطی پشتش رو می گرفت ...
پتو و بالشتم رو برداشتم و اومدم توی حال ... به قول یکی از علما ... وقتی با آدم های این مدلی برخورد می کنی ... مصداق قالوا سلاما باش ...
کلی طول کشید تا دوباره خوابم برد ... مبل، برای قد من کوتاه بود ... جای تکان خوردن و چرخیدن هم نداشت ... برای نماز که پا شدم تمام بدنم درد می کرد ... و خستگی دیشب توی تنم مونده بود ... شاید، من توی 24 ساعت ... فقط 3 یا 4 ساعت می خوابیدم ... اما انصافا همون رو باید می خوابیدم...
با همون خماری و خستگی، راهی مدرسه شدم ... هوای خنک صبح، خواب آلودگی رو از سرم برد ... اما خستگی و بی حوصلگیش هنوز توی تنم بود ...
پام رو که گذاشتم داخل حیاط ... یهو فرامرز دوید سمتم و محکم دستش رو دور گردنم حلقه کرد ...
خیلی نامردی مهران ... داشتیم؟ ... نه جان ما ... انصافا داشتیم؟ ...
لیست
حسابی جا خوردم ... به زحمت خودم رو کشیدم بیرون ...
- فرامرز ... به جان خودم خیلی خسته ام ... اذیت نکن ...
_اذیت رو تو می کنی ... مثلا دوستیم با هم ... کاندید شورا شدی یه کلمه به من چیزی نگفتی ...
خندیدم ...
_تو باز قرص هات رو سر و ته خوردی؟ ...
_نزن زیرش ... اسمت توی لیسته ...
چند تا از بچه ها پای تابلوی توی حیاط جمع شده بودن ... منم دنبال فرامرز راه افتادم ... کاندید شماره 3 ... مهران فضلی ... باورم نمی شد ... رفتم سراغ ناظم ...
_آقای اعتمادی ... غیر از من، مهران فضلی دیگه ای هم توی مدرسه هست؟ ...
خنده اش گرفت ...
_نه ... آقای مدیر گفت اسمت رو توی لیست بنویسم ...
- تو رو خدا اذیت نکنید ... خواهشا درش بیارید ... من، نه وقتش رو دارم ... نه روحیه ام به این کارها می خوره ...
از من اصرار ... از مدرسه قبول نکردن ... فایده نداشت ... از دفتر اومدم بیرون و رفتم توی حیاط ... رای گیری اول صبح بود...
بیخیال مهران ... آخه کی به تو رای میده؟ ... بقیه بچه ها کلی واسه خودشون تبلیغ کردن ...
اما دقیقا همه چیز بر خلاف چیزی که فکر می کردم پیش رفت ... مدیر از بلندگو ... شروع کرد به خوندن اسامی بچه هایی رو که رای آورده بودن ...
نفر اول، آقای مهران فضلی با 265 رای ... نفر دوم، آقای ...
اسامی خونده شده بیان دفتر ...
برق از سرم پرید ... و بچه های کلاس ریختن سرم ...
از افراد توی لیست ... من، اولین نفری بودم که وارد دفتر شدم ... تا چشم مدیر بهم افتاد با حالت خاصی بهم نگاه کرد ...
_فکر می کردم رای بیاری ... اما نه اینطوری ... جز پیش ها که صبحگاه ندارن ... هر کی سر صف بوده بهت رای داده ... جز یه نفر ... خودت بودی؟ ...
⚜جھتِ مطالعہے هر قسمٺ؛،،
¹1صڵواٺ بہ نیٺ ِ تعجیݪ دࢪ فࢪج الزامیست
-ادامه دارد...
-نويسنده: #شهیدسيدطاهاايمانی
#داستان_شب
#رمان
@Alachiigh
عكسهاي يادگاري و دوست داشتني در تاريكخانه ظاهر مي شن...
اگه يه روز خودتون رو توي تاريكي و تنهايي ديدين،
بدونيد كه خداوند داره براتون عكساي قشنگي روچاپ مي كنه
✨🙏😊🙏✨
#مثبت_اندیشی
#انگیزشی
🎋〰☘
@Alachiigh
🌹شهید_ابراهیم_همت🌹
گفت: مادرجان شما غصهی مرا نخور!
خانهی من عقب ماشینم است.
پرسیدم: یعنیچه که خانهات، عقب ماشینت است؟!
گفت: جدی میگویم!
اگر باور نمیکنی، بیا ببین همراهش رفتم،
در عقبِ ماشین را باز کرد.
وسایل مختصری را توی صندوق عقب ماشین چیده بود!
سهتا کاسه، سهتا بشقاب، سهتا قاشق
یک سفره پلاستیکی کوچک،
دوقوطی شیرخشک برای بچه
و یکسری خرده ریز دیگر!
گفت: این هم خانهی من که خیلی هم راحت است
گفتم: آخه اینطوری که نمیشود
گفت: دنیا را گذاشتهام برای دنیادارها
خانه هم باشد برای خانهدارها!
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🎋〰☘
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🎥❌اگه این کلیپ رو قبلا دیدین لطفا بادقت بیشتری ببینید
💢ببینید این خانم پ_و_ر_ن استار سابق آمریکایی چطور ریشه مشترک انقلاب جنسی در آمریکا و ایران رو روایت می کنه
✂️برشی از مستند فاخر "ایکسونامی"
🎋〰☘
@Alachiigh
💬🔴 ایجاد خطا در ساختار شناختی افراد، منجر به خطای در تحلیل میشود. کاری که #اینترنشنال با مخاطبان خود میکند این است که با ایجاد #خطای_محاسباتی توان تشخیص درست و غلط را از مخاطبان خود میگیرد.
💬 نتیجه این #عملیات_شناختی، این میشود که در بین صحبتهای مردم زیاد میشنویم: «همه دروغ میگویند. به هیچکدوم شون نمیشه اعتماد کرد.»
💬دلیل تکرار و این حجم از پوشش با بازنمایی از اخبار مربوط به یک اتفاق، روایت سازی و مشغول کردن ذهن عموم مردم است.
#جنگ_شناختی👇
این جنگ مدت هاست که توسط شبکه های فارسی زبان بیگانه شروع شده و با همین تکنیک تونستن از قاتلی ظالم به اسم #نوید_افکاری در ذهن مخاطب شون قهرمانی مظلوم و بی گناه بسازن! و این جنگ همچنان ادامه دارد...
#سواد_رسانه
#عموفیدل
🎋〰☘
@Alachiigh
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته
قسمت #۵۱
به جز ما، دو نفر
هر چی التماس کردم فایده نداشت ... و رسما تمام کارهای فرهنگی تربیتی مدرسه ... از برنامه ریزی تا اجرا و ... به ما محول شد ... و مسئولیتش با من بود ...
اسمش این بود که تو فقط ایده بده ... اما حقیقتش، جملات آخر آقای مدیر بود...
_ببین مهران ... تو بین بچه ها نفوذ داری ... قبولت دارن ... بچه ها رو بکش جلو ... لازم نیست تو کاری انجام بدی ... ایده بده و مدیریت شون کن بیان وسط گود ... از برنامه ریزی و اجرای مراسم های ساده ... تا مسابقات فرهنگی و ...
نمی دونستم بخندم یا گریه کنم ...
_آقا در جریان هستید ما امسال ... امتحان نهایی داریم؟ ... این کارها وظیفه مسئول پرورشی مدرسه است ... کار فرهنگی برای من افتخاریه ... اما انصافا انجام این کارها ... برنامه ریزی و راه انداختن بچه ها و ... مدیریت شون و ... خیلی وقت گیره ...
_نگران نباش ... تو یه جا وایسی بچه ها خودشون میان دورت جمع میشن ...
دست از پا درازتر اومدم بیرون ... هر کاری کردم زیر بار نرم، فایده نداشت ... تنها چیزی که از دوش من برداشته شده بود... نوشتن گزارش جلسات شورا بود ... که اونم کلا وظیفه رئیس شورا نبود ...
اون روزها هزاران فکر با خودمی می کردم ... جز اینکه اون اتفاق، شروع یک طوفان بود ... طوفانی که هرگز از ورود بهش پشیمان نشدم ...
اولین مناسبت بعد از شروع کار شورا ... بعد از یه برنامه ریزی اساسی ... با کمک بچه ها، توی سالن سن درست زدیم و...
همه چیز عالی و طبق برنامه پیش رفت ... علی الخصوص سخنران ... که توی یکی از نشست ها باهاشون آشنا شده بودم ... و افتخار دادن و سخنران اون برنامه شدن ... جذبه کلامش برای بچه ها بالا بود و همه محو شده بودن ...
برنامه که تموم شد ... اولین ساعت، درسی شیمی بود ... معلم خوش خنده ... زیرک ... و سختگیر ... که اون روز با چهره گرفته و بداخلاق وارد کلاس شد ... چند لحظه پای تخته ایستاد و بهم زل زد ...
_راسته که سخنران به دعوت تو حاضر شده بود بیاد؟ ... این آقا راحت هر دعوتی رو قبول نمی کنه ...
یهو بهروز از ته کلاس صداش رو بلند ...
_آقا شما روحانی ها رو هم می شناسید؟ ... ما فکر می کردیم فقط با سواحل هاوایی حال می کنید ...
و همه کلاس زدن زیر خنده ...
همه می خندیدن ... به جز ما دو نفر ... من و دبیر شیمی ...
سواحل هاوایی
صدای سائیده شدن دندان هاش رو بهم می شنیدم ... رفت پای تخته ...
_امروز اول درس میدم ... آخر کلاس تمرین ها رو حل می کنیم ...
و شروع کرد به درس دادن ... تا آخر کلاس، اخم هاش توی هم بود ... نه تنها اون جلسه ... تا چند جلسه بعد، جز درس دادن و حل تمرین کار دیگه ای نمی کرد ...
جزء بهترین دبیرهای استان بود ... و اسم و رسمی داشت... اما به شدت ضد نظام ... و آخر بیشتر سخنرانی هاش ...
_آخ که یه روزی برسه سواحل شمال بشه هاوایی ... جانم که چی میشه ... میشه عشق و حال ... چیه الان آخه؟... دریا هم بخوای بری باید سرت رو بیاری پایین ... حاج خانم یا الله ... خوب فاطی کاماندو مگه مجبوری بیای حال ما رو هم ضد حال کنی؟ ... دلم می خواد اون روزی رو ببینم که همه این روحانی ها رو دسته جمعی بریزیم تو آتیش ...
توی هر جلسه ... محال بود 20 دقیقه در مورد مسائل مختلف حرف نزنه ... از سیاسی و اجتماعی گرفته تا ...
در هر چیزی صاحب نظر بود ...
یک ریز هم بچه ها رو می خندوند ... و بین اون خنده ها، حرف هاش رو می زد ... گاهی حرف هاش به حدی احمقانه بود که فقط بچه های الکی خوش کلاس ... خنده شون می گرفت ...
اما کم کم داشت همه رو با خودش همراه می کرد ... به مرور، لا به لای حرف هاش ... دست به تحریف دین هم می زد ... و چنان ظریف ... در مورد مفاسد اخلاقی و ... حرف می زد که هم قبحش رو بین بچه ها می ریخت ...
هم فکر و تمایل به انجامش در بچه ها شکل می گرفت ... و استاد بردگی فکری بود ...
- ایرانی جماعت هزار سال هم بدوه ... بازم ایرانیه ... اوج هنر فکریش این میشه که به پاپ کورن بگه چس فیل ... آخرش هم جاش همون ته فیله است ...
خون خونم رو می خورد اما هیچ راهکاری برای مقابله باهاش به ذهنم نمی رسید ... قدرت کلامش از من بیشتر بود ... دبیر بود و کلاس توی دستش ... و کاملا حرفه ای عمل می کرد ... در حالی که من یه نوجوان که فقط چند ماه از ورودم به 18 سالگی می گذشت ...
حتی بچه هایی که دفعات اول مقابلش می ایستادند ... عقب نشینی کرده بودن ... گاهی توی خنده ها باهاش همراه می شدن ...
هر راهی که به ذهنم می رسید ... محکوم به شکست بود... تا اون روز خاص رسید ...
⚜جھتِ مطالعہے هر قسمٺ؛،،
¹1صڵواٺ بہ نیٺ ِ تعجیݪ دࢪ فࢪج الزامیست
-ادامه دارد...
-نويسنده: #شهیدسيدطاهاايمانی
#داستان_شب
#رمان
@Alachiigh
✅افسانه نوشیدن شیر گرم برای خوابیدن آسان حقیقت دارد👇
🔸این کار باعث اثر روانی ناخودآگاه در ذهن شما می شود که ریشه در تجربه تغذیه با شیر مادر در کودکی دارد و شما را به خواب می برد.
#خواب
#سلامت
#سلامت_بمانید
🎋〰☘
@Alachiigh
🌹شهید_مجید_قربانخانی🌹
تا پیش از سفرش به کربلا پسر خیلی شری بودهمیشه چاقو در جیبش بود خالکوبی هم داشت خیلی قلدر بود و همه کوچک تر ها باید حرفش را گوش میدادند . مجید کسی بود که زیر بار حرف زور نمی رفت بچه ای نبود که بترسدخیلی شجاع بود اگر می شنید کسی دعوا کرده هر دو طرف را زور می کرد آشتی کنند و گرنه با خود مجید طرف بودند
وقتی از سفر کربلا برگشت مادرم از او پرسید
چه چیزی از امام حسین علیه السلام خواستی؟
مجید گفت: یک نگاه به گنبد حضرت ابوالفضل
و یک نگاه به گنبدامام حسین کردم وگفتم آدمم کنید
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🎋〰☘
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌🎥👆🚫مجیدرضا رهنورد: متاسفانه تیر من در سینهی برادرم خورد...
👆👆 👇👇
❌دقت در انتخاب منابع خبری-تحلیلی-فکری امری ضروری است!
📣شما با دنبال کردن یک منبع خبری-تحلیل-فکری ، واقعیت های اطرافتان را با عینکی که او بر چشمان شما میگذارد میبینید و در یک قرارداد نانوشته ، میپذیرید که آن منبع بین شما و واقعیات اطرافتان نقش پل ارتباطی را بازی کند!
❌📡به طور مثال منابع خبری و فکری مانند شبکهی منوتو ، BBC ، ایران اینترنشنال و صفحات برخی سلبریتیها عینک ناامیدی و نفرت نسبت به جمهوری اسلامی ، تحقیر ایران و ایرانی و بزرگی غرب ، تجزیه طلبی ایران و ناکارآمدی انقلاب بر چشمان مخاطبین خود میگذارند و با این عینک آنها را با اخبار و وقایع آشنا میکنند!
⁉️آیا دنبال کردن چنین رسانههایی با چنین عینک آلودهای که روی چشم مخاطبین خود میگذارند ، منطقیست؟
✅در تایید این حرف میتوان به قسم عظیمی از دستگیرشدگان و جنایتکاران در اغتشاشات اخیر همچون مجیدرضا رهنورد و تروریستهای اصفهان اشاره کرد ، که خود را قربانی تهییج و تحریک رسانههای معاند و سلبریتی های تحریک کننده به اغتشاش معرفی کردند.
⚠️آری... عدم دقت در انتخاب منبع خبری و فکری میتواند انسان را به ورطهی نابودی بکشاند!
✍میلاد خورسندی
#براندازی
#بنگاه_های_لجن_پراکنی
🎋〰☘
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌❌❌
⁉️باتلاق قانونی
🔴لایحهای که حجاب را خواهد بلعید‼️
♨️ قضاوت با شما
#عموفیدل
#لایحه_حجاب
🎋〰☘
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢⭕️💢
❌تفکر لیبرالی
این آقا مالک شرکت هواپیمایی زاگرس میگه فشار وزارت راه برای پایین ماندن قیمت بلیط هواپیما،باعث شده اتوبوسسوارها و قطارسوارها هم بخواهند هواپیماسوار شوند و تقاضای کاذب ایجاد شود!
🔴❌از نگاه لیبرالها، فقط سرمایهدارها حق زندگی با کیفیت دارند و نباید همه سوار هواپیما شوند!
صاحبان همین تفکر بودند که میگفتند پراید و پیکان سوارها حق حضور در کیش را ندارند!
#صـــراط
#تفکر_لیبرالی
🎋〰☘
@Alachiigh
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته
قسمت #۵۲
Breaking
عین همیشه ... وسط درس ... درس رو تعطیل کرد ... به حدی به بچه ها فشار می آورد ... و سوال و نمونه سوال های سختی رو حل می کرد ...
که تا اسم Breaking می اومد ... گل از گل بچه ها می شکفت ...
شروع کرد به خندوندن بچه ها ... و سوژه این بار ... دیگه اجتماعی ... سیاسی یا ... نبود ...
این بار مستقیم خود اهل بیت رو هدف گرفت ... و از بین همه ... حضرت زهرا ...
با یه اشاره کوچیک ... و همه چیز رو به سخره گرفت ... و بچه ها طبق عادت همیشه ... می خندیدن ... انگار مسخ شده بودن ...
چشمم توی کلاس چرخید ... روی تک تک شون ... انگار اصلا نفهمیده بودن چی شده و داره چی میگه ... فقط می خندیدن ...
و وقتی چشمم برگشت روی اون ... با چشم های مست از قدرت و پیروزی بهم نگاه می کرد ...
برای اولین بار توی عمرم ... با همه وجود از یه نفر متنفر بودم...
اشتباهش و کارش ... نه از سر سهو بود ... نه هیچ توجیه دیگه ای ... گردنم خشک شده بود ... قلبم تیر می کشید ... چشم هام گر گرفته بود ...
و این بار ... صدای سائیده شدن دندان های من بهم ... شنیده می شد ...
زل زدم توی چشم هاش ...
به حرمت اهل بیت قسم ... با دست های خودم نفست رو توی همین کلاس می برم ... به حرمت فاطمه زهرا قسم رهات نمی کنم ...
از خشم می لرزیدم و این جملات رو توی قلبم تکرار می کردم ...
اون شب ... بعد از نماز وتر رفتم سجده ...
خدایا ... اگر کل هدف از خلقت من ... این باشه که حق این نامرد رو بزارم کف دستش ... به خودت قسم که دفاع از سرورم برای من افتخاره ... خدایا تو می دونی من در برابر این مرد ضعیفم ... نه تواناییش رو دارم ... نه قدرت کلامش رو ... من می خوام برای دفاع از شریف ترین بندگانت بایستم ... در حالی که می ترسم که ضعف و ناتوانیم ... به قیمت شکست حریم اهل بیت تموم بشه ... ترجیح میدم همین الان و در جا بمیرم ولی مایه سرافکندگی اهل بیت پیامبر نشم ...
و سه روز ... پشت سر هم روزه گرفتم ...
استوکیومتری
حسبنا الله ... نعم الوکیل ... نعم المولی و نعم النصیر ... و لا حول و لا قوه الی بالله العلی العظیم ...
نیم ساعت به زمان همیشگی ... بین خواب و بیداری ... این جملات توی گوشم پیچید ...
بلند شدم و نشستم ... قلبم آرام بود ... و این ... آغاز نبرد ما بود ...
با اینکه شاگرد اول بودم ... اما با همه قوا روی شیمی تمرکز کردم ... تمام وقتی رو که از مدرسه برمی گشتم ... حتی توی راه رفت و آمد ... کتاب رو جلوتر می خوندم ...
با مقوای نازک ... کارت های کوچیک درست کردم ... و توی رفت و آمد، اونها رو می خوندم ...
هر مبحثی رو که می دیدم ... توی کتاب های دیگه هم در موردش مطالعه می کردم ... تا حدی که اطلاعاتم در مورد شیمی فراتر از حد کتاب درسی بود ...
کل جدول مندلیف رو هم با تمام عناصرش ... ردیف و گروهش ... عدد اتمی و جرمی و ... حفظ کردم ...
توی خواب هم اگه ازم می پرسیدی عنصر * ... می تونستم توی 30 ثانیه کل اطلاعاتش رو تکرار کنم ...
هر سوالی که می داد ... در کمترین زمان ممکن اولین دستی که در حلش بلند می شد ... مال من بود ... علی الخصوص استوکیومتری های چند خطیش رو ...
من مخ ریاضی بودم ... به حدی که همه می گفتن تجربی رفتنم اشتباه بود ... ذهنی ... تمام اون اعداد اعشاری رو در هم ضرب و تقسیم می کردم ... بعد از نوشتن سوال ... هنوز گچ رو زمین نگذاشته بود ... من، جواب آخرش رو می گفتم... و صدای تشویق بچه ها بلند می شد ...
کم کم داشت عصبی می شد ... رسما بچه ها برای درس شیمی دور من جمع می شدند ... هر چی اون بیشتر سخت می گرفت تا من رو بشکنه ... من به خودم بیشتر سخت می گرفتم ... و گرایش بچه ها هم بیشتر می شد...
بارها از در کلاس که وارد می شد ... من پای تخته ایستاده بودم ... و داشتم برای بچه ها ... درس جلسات قبل رو تکرار می کردم ... تمرین حل می کردم و جواب سوال ها رو می دادم ...
توی اتاق پرورشی بودم ... که فرامرز با مغز اومد توی در ...
- مهران یه چیزی بگم باورت نمیشه ... همین الان سه نفر به نمایندگی از بچه های پایه دوم، دفتر بودن ... خواستن کلاس فوق برنامه و رفع اشکال شون با تو باشه ... گفتن وقتی فضلی درس میده ما بهتر یاد می گیریم ... تازه اونم جلوی چشم خود دبیر شیمی ... قیافه اش دیدنی بود ... داشت چشم هاش از حدقه در می اومد ...
خبر به بچه های پایه اول که رسید ... صدای درخواست اونها هم بلند شد ...
⚜جھتِ مطالعہے هر قسمٺ؛،،
¹1صڵواٺ بہ نیٺ ِ تعجیݪ دࢪ فࢪج الزامیست
-ادامه دارد...
-نويسنده: #شهیدسيدطاهاايمانی
#داستان_شب
#رمان
@Alachiigh
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🙏صلَّی اللهُ عَلَیکَ یَا اَبَاعَبدِاللهِ♥️🤚
آن کس که شاه هردو سراست،
لنگ امثال ما نخواهد شد...💔
👤 #کلیپ زیبای «برای حسین میمیرم» با نوای کربلایی سیدحجت #بحرالعلومی تقدیم نگاهتان
#هیئت_مجازی
#شب_زیارتی_امام_حسین_علیه_السلام
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
🎋〰☘
@Alachiigh
🌹شهید_علی_عباس_حسین_پور🌹
ما خواهر نداشتیم. کسی نبود که در امورِ خانه به مادر کمک کند. در این میان علیعباس بیشتر از ما با مادر همراهی میکرد. در شستن ظرف ها، کمک به پختن غذا، خرید خانه و ... به مادر کمک میکرد. علیعباس برای رسیدگی به پدر و مادر خودش خیلی وقت میگذاشت.
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🎋〰☘
@Alachiigh
⁉️قابل توجه مسئولین دولت و سازمان تعزیرات حکومتی:
❌❌این ماست دوهفته پیش ۶۰هزارتومن بود، تا سه روز پیش ۸۹هزارتومن و از دیروز شده ۱۰۰هزارتومن.
❓دقیقا چه اتفاقی در این مملکت افتاده که از دوهفته پیش تا امروز قیمت یک دبه ماست ۴۰هزارتومن بالا رفته؟
❗اگر بحث دلاره که قیمت دلار در این دو هفته کاهشی بوده.
آقایان تا بساط این ولنگاری در حوزه اقتصادی و هرج و مرج این چنینی جمع نشه هزارتا معاهده بین المللی هم ببندید لذت و شیرینی تلاش شما رو مردم حس نخواهند کرد. با مسببان وضع موجود و جاسوسان اقتصادی که مثل این شرکت بدنبال اجرای سیاست سرویس های جاسوسی بیگانه مبنی بر گسترش نارضایتی ها هستند به شدت برخورد کنید....
#عموفیدل
#قیمت_گذاری
#مردم
🎋〰☘
@Alachiigh
3.8M
📢 🔴#صدای_ثامن(۱۲۳)
❌❌ چرا با این همه پیشرفت و دستاورد دولت جناب رئیسی، هنوز ثمره آن در سفره مردم دیده نمیشود؟!!
🎙 سید احمد رضوی
#دستاورد_دولت
#سفره_مردم
🎋〰☘
@Alachiigh