eitaa logo
آلاچیق 🏡
1.2هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
3.5هزار ویدیو
57 فایل
فعالیتهای کانال، به نیت مهدیِ فاطمه عجل الله تعالی فرجه ادمین تبادل، انتقاد-پیشنهاد-مسابقه : @nilofarane56 پ زینب کبری سلام الله علیها کپی مطالب با ذکر صلوات 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ این ویدیو خیلی خوبه برای کسایی که میخوان بدونن چرا دلار قیمت بازار آزاد چرا هی داره افزایش پیدا میکنه،.. ⭕️ ببینید چه خیانتی در جریانه @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حب المهدۍ هویتنا: ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ نفس دختری ۱۸ ساله بود که در خانواده ای مذهبی بزرگ شده بود و در رشته ی روانشناسی بالینی تحصیل میکرد. نفس دختر جذابی بود و این باعث شده بود از سال ها پیش خواستگاران زیادی داشته باشد.نفس واقعا خواستنی و دست نیافتنی بود . دختری با صورتی سفید رنگ ، بینی قلمی و حالت عروسکی دار ، لب هایی متناسب با صورتش و در آخر چشمانش چشمانی درشت و زیبا دو چشم مشکی که انگار انسان ها به این دو چشم وابسته میشوند. ساعت 5:10 صبح را نشان میداد و نفس سادات با صدای اذان گوشی اش بیدار شده بود کمی چشم هایش را مالید و به سمت سرویس راهی شد و وضو گرفت . وارد اتاقش شد و قامت بست برای نماز صبح مثل همیشه بعد از اتمام نمازش شروع به صحبت با خدا کرد:خدای من ، خالق من ، صاحب من از اعماق قلبم میگم عاشقتم هیچ وقت نگاه مهربون تو از روی من بر ندار که اگه برداری من نابود میشم مهر را بوسید و ساجاده را تا کرد و پشت میز نشست و جزوه امروزش را مروری کرد ساعت 8 اولین کلاسش بود و الان ساعت 7:30 بود پله ها را دو تا یکی کرد و به آشپز خانه رسید و همه را روی میز دید. نفس:سلام سلام صبح تو پرتغالی حاج محسن (پدر نفس): سلام دختر بابا صبح تو هم بخیر بیا صبحونه بخور محمد مهدی( برادر نفس که جراح مغز هست):چه عجب خانوم از خواب بیدار شدن زهرا خانوم(مادر نفس): اذیت نکن دخترمو نفس چند لقمه ای خورد و خداحافظی کرد و به سمت ماشینش رفت و به سمت دانشگاه حرکت کرد که گوشیش زنگ خورد آیناز دوستش بود تماس رو وصل کرد آیناز:نفس معلومه کجایی؟میدونی امروز با حسینی کلاس داریم ؟ نفس:سلام چخبرته آینه جون مگه ساعت چنده؟ آیناز:زهر مار و آینه چخبره 5 دقیقه دیگه کلاس شروع میشه نفس: وای واقعاااااا بیچاره شدم که آیناز : اوه اوه استاد اومد فعلا نفس ساعت 8:10 دقیقه به در کلاس رسید استاد حسینی خیلی رو ساعت اومدن حساس بود و از طرفی درس امروز خیلی مهم بود و اگه نمی‌رفت جا میموند به ناچار تقه ای به در زد و در رو باز کرد. نفس:سلام استاد میتونم بشینم؟ استاد حسینی:سلام . از شما بعید بود خانم آروین اما چون اولین بار هست که با تاخیر اومدین مشکلی نیست بفرمایید. نفس : ممنونی گفت و کنار آیناز نشست پایان کلاس نفس و آیناز با هم راهی شدن که برن که استاد حسینی گفت:خانم آروین؟ نفس :بله استاد؟ استاد حسینی:میتونم چند دقیقه وقت تونو بگیرم؟ آیناز آروم گفت:برو که بیچاره شدی نفس به سمت استاد رفت و سر به زیر گفت:بفرمایید استاد استاد حسینی عرقشو پاک کرد و گفت:شماره ی پدرتونو میخواستم واسه امر خیر نفس وا رفت حتی تا الان قیافه ی استاد حسینی رو درست نگاه نکرده بود در آخر نگاهش جایی نزدیک به سر استاد متوقف شد. استاد حسینی:اتفاقی افتاده‍؟ نفس:خیر سپس شماره را به استاد داد و رفت آیناز او را صدا زد:عووووووی نفس خانووووووم کجا میری‍؟ نفس ایستاد و لبخند زد:خوووونه آیناز :حتما اون استاد حسینی بدجنس سخت گیر بدعنق گفته به عنوان جریمه 5 بار از روی فلان درس بنویسی؟ نفس خنده ای کرد و گفت : وا آیناز این چیزایی که تو میگی که یه قوله آیناز و نفس به سمت ماشین نفس رفتند و نفس آیناز را به خانه اش رساند و در راه خانه خودشان به استاد حسینی فکر کرد.آخه مگه میشه؟اصلا من تا حالا به صورتش حتی نگاهم نکردم اون از چیه من خوشش اومده؟ عجیبه حسینی که یه آدم سر سخت یادش اومد که چقدر دخترای کلاس سعی در جلب توجه استاد داشتند از فکر کردن به استاد حسینی لبخندی به لب آورد و خودش را کنار او تصور کرد؟آخ خدای من چرا اینطور شدم ؟ چرا قلبم انقد تند میزنه؟ من که کم خواستگار نداشتم الان چم شده؟ وقتی نگاهش را بالا آورد متوجه شد که به خانه رسیده در خانه را باز کرد و زینب خانوم که یه طورایی مستخدم خونشون بود رو دید خیلی پر انرژی گفت:سلااام زینب جونم زینب خانم کمی ترسید و گفت:سلام دختر گلم وا مادر جان من همسن مادرتما نفس:اوا نگو زینب جون باور کن از من جوون تری زینب خانم :داری دستم میندازی؟ نفس:من غلط بکنم و بعد وارد پذیرایی شد و پدر و مادر را روی مبل دید که با خنده مشغول صحبتند. نفس:سلام بر دومرغ عشق عاشق حاج محسن:سلام دخترم زهرا خانوم:مرغ عشق چیه دختره ی چشم سفید نفس به حرص خورد مادرش خندید و گفت:حرص نخور قربونت برم پوستت چروک میشه ها از من گفتن بود در همین حین امیر در خانه را باز کرد و وارد شد و سلام کرد و کنار پدر نشست . امیر:میگما نظرتون چیه یه زنگ بزنم به امین؟ (امین برادر دوم نفس بود که در دانشگاه علوم اصفهان مشغول به تحصیل بود.) حاج محسن: نیازی نیست امیر:چرا بابا؟ زهرا خانوم:اگه خدا بخواد واسه ی یه امر خیر نگاهی به نفس انداخت و ادامه داد همه دور هم جمع میشیم به زودی ¹ @Alachiigh
هدایت شده از آلاچیق 🏡
🔴 فواید مصرف انجیر در روایات ... امام علی علیه السلام : خوردن انجیر راه بسته شده را نرم می کند و برای التهاب کولون (روده بزرگ) مفید است، روز زیاد بخورید اما در شب کم بخورید. 📚مستدرک الوسائل، ج۱۶، ص ۴۰۳ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مانتو وشومیزهای خوشگل و مارک آوردم 🛑 کارهای بالا فقط ۱۰۹ تومن😳 پیراهن تک ۳۹تومن☝️☝️☝️☝️ ☑️ست های دخترانه و پسرانه😍 ☑️امکان و مدل جوین شو تا تمام نشده😍😍😍 شروع قیمت از۹۹ 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2222129930C7a9fbfca9f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹شهید دکتر علی حیدری🌹 ⭕️ خبر دادن شهید از شهادتش؛ به احتمال خیلی زیاد اگر خدا بخواهد به آرزوم می‌رسم ♦️صوت پزشک شهید دکتر علی حیدری چند روز قبل از شهادتشان در لبنان ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥حمله اسرائیل به ایران هیچ مشابه سازی مثه این نبود... یعنی عااالی بود 👆😂😂😂 @Alachiigh
🔴 👆👆وقتی با سوء مدیریت ما دشمن به راحتی، جاسوس و خبرنگار می گیرد! 🔰وقتی ، یله و رها باشد، شبکه های ضد انقلاب به راحتی به مردم شماره تماس و لینک می دهند تا مردم عادی از داخل کشور برایشان عکس و فیلم بفرستند و به نوعی خبرنگاری کنند! 👈 در نظر بگیرید که با دست خودمان کاری کرده ایم که دشمنانمان به راحتی به مردم و افکار عمومی دسترسی داشته باشند، جاسوس و خبرنگار بگیرند و ... البته تصویر بالا مشت نمونه خروار است. @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆🔴🔺خبری که صهیونیست ها را شوکه کرد! 🔻مقاومت اسلامی حرمین شریفین برای اولین بار از خاک عربستان یک عملیات پهپادی علیه رژیم صهیونیستی انجام داد. 🚨👆صحنه هایی از مقاومت اسلامی در سرزمین حرمین شریفین(عربستان) از پرتاب پهپاد به سمت فلسطین اشغالی ⚠️ خبر جالب توجه یک سازمان مسلح سعودی به نام گردان های بلاد الحرمین در حال انجام عملیات نظامی با هدف قرار دادن یک هدف حیاتی در فلسطین اشغالی با استفاده از هواپیماهای بدون سرنشین است. @Alachiigh
✅استوری مهران غفوریان و امین زندگانی ✅ واکنش قلعه‌نویی و بازیکنان تیم ملی به حملۀ رژیم صهیونیستی @Alachiigh
آلاچیق 🏡
حب المهدۍ هویتنا: ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ #کوله_باری_از_عشق_۱ #قسمت‌۱ـ۲ـ۳ نفس دختری ۱۸ سا
حب المهدۍ هویتنا: نفس آب دهانش در گلو گیر کرد و بریده بریده گفت:چ چی؟! زهرا خانوم خندید و گفت : نگاش کن...داره واست خواستگار میاد دختر امیر : مامان نفس کم خواستگار ندارم که همه رد شدن حاج محسن : بابا جون این فرق داره خیلی شبیه خودمونن نفس دیگه دلیلی ندارد که ردش کنه نفس : حالا کیه که انقد از نظر شما همه چی تمومه؟ حاج محسن:استاد دانشگاه نفس:چییییی(چقدر سریع به بابا گفت) حاج محسن:نفس جان بابا خیلی مرد درست و خوبیه من با پدرش آشنایی دارم درموردش فکر کن نفس:خیلی خب زهرا خانوم:قراره فردا شب بیان نفس:مامان چخبره چرا آنقدر زود؟ امیر:راست میگه بابا اصلا درمورد طرف تحقیق کردین؟ حاج محسن:میگم میشناسمشون زینب خانوم به جمع اضافه شد و گفت که ناهار حاضره و همگی برای خورد ناهار رفتند و نفس برای خوندن نماز به اتاق خودش که در طبقه بالا و کنار اتاق امیر و امین بود رفت. بعد از نماز به استادش فکر کرد . چه جوابی باید بدهد؟اصلا نظرش درمورد استاد چیه؟به یاد آورد قیافه و هیکل ورزشی استاد که مورد توجه تمام دخترای دانشگاه بود . تقه ای به در خورد نفس:بفرمایید امیر در را باز کرد و وارد شد و روی صندلی نشست نفس هم چادر و جانمازش را تا کرد و روی میز گزاشت و روی تخت نشست. نفس : چیه امیر؟تو هم میخوای بهم بگی که درباره ی استاد بیشتر فکر کنم امیر: نه من جوابتو از همین الان میدونم نفس : که منفیه امیر:نخیر که مثبته نفس:چرا همچین فکری میکنی؟ امیر:تا قبل از این هر وقت درباره ی خواستگاری حرفی زده میشد تو کاری میکردی که حتی دیگه حرفش رو هم نزد یا خیلیاشونم نمیزاشتی بیان چرا با استادت هیچ مخالفتی نکردی؟حتما جوابت مثبته بعد لبخندی زد و گفت : خوشبخت بشی نفس داداش ، درموردش تحقیق کردم خیلی مناسبه اینو گفت و از در بیرون رفت. و نفس ماند و کلی خیال آیا استاد را دوست داشت؟حرف های مهدی هم حق بود . چرا من اینطور شدم؟اینم یکیه مثل قبلیا .وای نفس چته ؟ چرا قلبت یطوری شده آی خدایا همیشه پشتم باش ناگهان فکری به سرش زد و سریع با عمو کمیلش تماس گرفت و از او خواست برایش استخاره بگیرد و جواب استخاره خیلی خوب آمد.آخر خدایا چرا من اینطور شدم؟چرا آنقدر ذهنم درگیرشه ولی من استاد حسینی رو اصلا دوست ندارم. نه ندارم ... چرا دارم): نفس چند ماه پیش را به یاد آورد که گویا دست استاد شکسته بود و بچه ها به عیادتش رفتند و فقط نفس بود که به خاطر حفظ غرور و حیا به عیادت استاد نرفت ولی اخبار و احوال استاد را از بچه ها جویا میشد. من چه بخوام چه نخوام یه حسی نسبت به استاد دارم.با خود گفت بیخیال بابا دراز کشید و به خواب رفت . در خواب در باغی زیبا بود که خانمی زیبا با چادری سبز به سمتش آمد و دستش را گرفت و گفت : دخترم به زودی هدیه ی بزرگی به تو داده خواهد شد به سبب حفظ حجاب و رعایت دین سپس به سمتی رفت و استادش را که کنار مردی نورانی بود را به نفس نشان داد. نفس سراسیمه از خواب پرید ساعت 7 غروب بود رفت و آبی به سر و رویش زد و باخود گفت این یعنی من و استاد برای هم مناسبیم اینو اون خانم سبز پوش گفت. قامت برای نماز بست.دلش پرکشید به سوی فردا جوابش چیست؟منفی؟مثبت؟نمیدونم نمی‌دونم خدایا خودت کمکم کن برای شام به طبقه پایین رفت و شام را در کنار هم خوردند و سریال هر شب پخش شد و سپس نخود نخود هر که رود اتاق خود نفس روی تختش دراز کشیده بود و به فردا فکر میکرد که تقه ای به در خورد و محمد مهدی وارد شد و روی تخت کنار نفس نشست. نفس روی تخت نشست و به مهدی چشم دوخت. مهدی:نفس باورم نمیشه بخوای بری نفس: وایییییی مهدی چرا آنقدر بزرگش میکنید؟ کی گفته من میرم؟ مهدی:رنگ پریدت،تو فکر بودنت،مضطرب بودنت خانوم نفس آروین قلبت درگیر شده خواهر من نفس :قلبم به چی درگیر شده مهدی؟ مهدی:یه چیز خیلی قشنگ نفس:خب چی؟ مهدی:عــــشــــق نفس بالشت را به سمت مهدی پرت کرد که مهدی شب بخیر گفت و رفت. نفس صبح با صدای اذان بیدار شد نمازش را خواند و با خدایش صحبت کرد و جزوه اش را مرور کرد. ساعت 7:30 پایین رفت و سلام داد. زهرا خانوم:سلام دخترم حاج محسن:سلام نفس بابا محمدمهدی: بابا چرا به اون میگی نفس بالا به من میگی پسر؟؟آخه تبعیض تا چه حد؟من و این طاهای بیچاره همیشه مظلوم بودیم همه خندیدند که نفس گفت : آقای دکتر حسودی خوب نیستا واسه مغزت ضرر داره مهدی:اوخی بشه جون مقشاتو نوشتی نفس:ای درد و مرض مقش چیه @Alachiigh
🔴 علائم هشدار قندخون بالا ... ✅خشک شدن دهان 🔰تکرر ادرار ✅احساس خستگی عمومی 🔰تاری دید ✅دیر بهبود پیدا کردن کبودی یا زخم 🔰کاهش وزن @Alachiigh