آلاچیق 🏡
#کـولـهبـارےازعـشـق #قسمت۷۷ـ۷۹ بعد هم یاس جلو آمد و گفت : به به جاری جان ؟ نفس: سلام عزیزم
حب المهدۍ هویتنا:
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ
#کـولـهبـارےازعـشـق
#قسمتآخر
نفس طبق خواسته محمد حسین
کنارش نشست و با او مشغول صحبت شد.
شیدا خانوم میوه ها را آورد که نفس
مشغول پوست گرفتن پوست سیب
شد که بحث رفتن محمد حسین شد.
شیدا خانم : مادر کی قراره بری؟
محمد حسین: فردا صبح
و صدای بدی صدای آخ نفس بود
دستش را با چاقو بریده بود محمد
حسین شتابزده به سمتش پریدو او را
به سمت سرویس راهنمایی کرد و مغموم گفت:
باید ببرمت بیمارستان
نفس : بخدا چیزیش نیست من بیمارستان نمیاما
محمد حسین: نترس آمپول که نمیزنن
نفس: هییییییس آبرومو نبررررر
منو ببر گلزار شهدا محمد حسین
محمد حسین: چشم بانو
محمد حسین به سمت شیدا خانوم
نگران رفت و گفت : مامان چادر سیاه
نفس کجاست میخوایم بریم بیرون؟
شیدا خانوم : بمیرم الهی چیزیش
نشد ؟
محمد حسین:خدا نکنه نه
شیدا خانم چادر را به سمتش گرفت و
محمد حسین به سمت نفس رفت و
چادر را روی سرش گزاشت و روسری
اش را روی سرش مرتب کرد و
دستش را گرفت و به سمت د
خروجی راه افتادند .
نفس: ببخشید واقعا
شیدا خانوم: نه دخترم تو ببخش
سید حمید : مراقب دخترمون باش
محمد حسین
محمد حسین: چشم
بعد از همگی خداحافظی کردند و در ماشین قرار گرفتند.
محمد حسین: نفس میدونستی خیلی دوستت دارم؟
جآنا چه گویم شرحِ فراقت
چشمی و صد نَم، جانی و صد آه ..
نفس: من بیشتر
اﯼ ﺟﺎﻥِ ﺟﺎﻥِ ﺟﺎنم ؛
ﺗﻮ ﺟﺎﻥِ ﺟﺎﻥِ ﺟﺎنی
ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺯِ ﺟﺎﻥِ ﺟﺎﻥ ﭼﯿﺴﺖ؟
ﺁﻧﯽ ﻭ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﺁﻧﯽ ..
به گلزار رسیدند و بالای سر مقبر
شهید حاضر شدند.
شهدایی که رفتند تا ما بمانیم
شهدایی که از آرامش خود گذشتند تا
ما در آرامش باشیم شهدایی که
خوشی هایشان گذشتند تا ما خوش
باشیم شهدایی که اگر نبودند الان با
خیال راحت صحبت نمیکردیم
محمد حسینی که قرار است بماند تا
شاگردان خوبی تحویل جامعه دهد ،
محمد حسینی که قرار است بماند تا
نذری را که برای بدست آوردن نفسش
کرده را بپردازد ، محمد حسینی که به
سوریه میرود و می آید و محمد
حسینی که قرار است مفید باشد برای جامعه اسلامی.
نفسی که مانده تا خدمت کند به این
مردم نفسی که با خود عهد بسته
زمانی که کلینیک مشاوره ای اش را
راه اندازی کند خدمات رایگان
تحصیلی،ازدواجی،فرزند آوری و..را به
خانواده و فرزندان شهدا ارائه دهد .
نفس : میدونی محمد حسین این
شهدا گردن ما خیلی حق دارن اونا
هم به اندازه من و تو همسراشونو
دوست دارن ولی گذشتن از
عشقشون به خاطر عشق خدا
محمد حسین : درسته نفس پس بیا
راهشونو ادامه بدیم
سپس دستش را جلوی نفس آورد و
گفت : قول ؟نفس دستش را فشرد و محکم گفت قول .
محمد حسین:
مذهبیبودم، ولیدلباختمتادیدمت
عشقگاهیمومنانراهمهواییمیکند .
نفس:
چشم بد دور،غزل خوان شده باشی جایی:)
بیایید حرمت این شهدا را نگه داریم؛
بیایید با حرف ها و طعنه و کنایه ها
نمک رو زخمشان نپاشیم؛
بیایید قدرشان را بدانیم که خیلی گردن ما حق دارند.
به پایان آمد این دفتر
حکایات همچنان باقیست.
ℒ𝒶𝒹𝓎 ℳ . 𝒜 : نویسنده
#ادامه_دارد.......
#رمان_مذهبی
#خادم_المهدی✍
@Alachiigh
👇👇👇👇👇👇
رمان: #کوله_باری_از_عشق_۲
نویسنده : lady m . A
فصل دوم رمانی مهیج و زیبا .. کوله باری از عشق
با ما همراه باشید 🌸
آلاچیق 🏡
حب المهدۍ هویتنا: ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ #کـولـهبـارےازعـشـق #قسمتآخر نفس طبق خواسته محمد حس
حب المهدۍ هویتنا:
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
#کوله_باری_از_عشق_فصل۲
قسمت۱-۳
به دخترک نوجوان رو به رویم نگاهی
می اندازم و میگویم ..
نفس : عزیزم اسمت چیه
دخترک با آن قیافه پریشان و
غمگینش لب میزند ..
دخترک : سارا .. سارا فاختیان
نفس لبخند دل نشینی میزند و میگوید :
نفس : چه اسم قشنگی بگو جان دلم میشنوم .. چرا
به کلینیک روانشناسی ما مراجعه کردی؟
سارا : خانم دکتر .. من من مقصرم
و بعد هم اشک هایش سرازیر شد..
نفس از پشت صندلی اش بلند شد و
کنارش نشست و با لحن مهربانی گفت :
نفس : ببین سارای قشنگم اینو بدون
که اگه قرار باشه گریه و زاری کنی و حرف
نزنی من نمیتونم کمکت کنم ، پس خودتو
خالی کن بهم بگو عزیزم؟
سارا : میگم .. میگم همه چیز از اون
تصادف لعنتی شروع شد... اون روز
توی جاده ی شمال من بودم که به
پدر و مادرم اصرار کردم تا ماشین رو
نگه دارن بعد هم با مشت به سرش
کوبید و هق هق کنان لب زد لعنت به من لعنت..²
نفس دلسوزانه به او چشم دوخت و
دستش را خواهرانه گرفت و گفت :
عزیزم ببین اون یه اتفاق بوده..اینو قبول
کن باشه ؟ اون اتفاق قسمت بود ..
حکمت بود با خودت این کارو نکن
به نظرت پدر و مادرت راضی ان که تو
اشک بریزی؟ نه بخدا که نیستن پس
تمومش کن ..
سارا خودش را در آغوش نفس انداخت و گفت :
سارا : خانوم دکتر من بودم من لعنتی
بودم خاک تو سرم همش تقصیر من
بود..
نفس خواهرانه پشتش را نوازش کرد و
با او صحبت کرد تا کنی آرام شود ...
بعد از کمی صحبت از او خداحافظی کرد و
غمگین سرش را روی میز گزاشت و به
حال بد این دخترک ۱۷-۱۸ ساله فکر کرد..
صدای گوشی نفس افکار نفس را از هم گسیخت..
³
با دیدن نام نمایان شده روی صفحه
گوشی لبخندی زد { محمد حسین من}
و تماس را وصل کرد..
محمد حسین : سلام علیک خانوم
خانوما احوال شما و دختر ما چطوره؟
نفس لبخندی زد و دستش را روی
دلش گزاشت و گفت..
نفس : علیک سلام آقا .. کی گفته دخترههه؟
محمد حسین : باباش
نفس : اوا باباش علم غیب داره اونوقت؟
محمد حسین : حالا حالا .. کارت تموم شده؟
میخوام بیام دنبالت بریم دوتایی خوش
بگذرونیما؟!
نفس : نه دوتا نیستیم که ..
محمد حسین : اوشون که قلب باشه..
نفس : چشمم روشن شما که گفتی
من قلبتم؟!
راسته که میگن نو که اومد به بازار
کهنه میشه دل آزارررر..
محمد حسین خندید و گفت :
نه خانومم قلب من دو قسمت شده
یه قسمت شمایی یه قسمتم فاطمه ی
باباش
#ادامه_دارد
#رمان_مذهبی
#خادم_المهدی✍
@Alachiigh
16.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🙏السلام علیکِ یا فاطمه الزهرا 🖤💐
تو هیچ نگفتی زهراجان... 💔🥀
#کلیپ احساسیِ "صورت مثل گلت"
با نوای حاجعبدالرضا #هلالی تقدیم نگاهتان
🏴 #ایام_شهادت #حضرت_زهرا سلام الله علیها تسلیت بادـــــ
#فاطمیه۱۴۰۳
#هیئت_مجازی
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹شهید_ابوالحسن_اسدی_دارابی🌹
ذوق مادر شهید برای کشیدن تصویر فرزندش
🔹مادر شهید ابوالحسن اسدی دارابی بعد از اینکه خبردار شد، قرار است تصویر فرزند شهیدش بر روی دیوار نقش ببندد، هرروز برای نقاش چایی و صبحانه آورد تا به این صورت از زحمت او قدردانی کند.
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هشدار و پیشبینی مقام معظم رهبری درباره #کمبود_برق و نیاز به #برق_هستهای درسال ۸۶
خیانتی که حسن روحانی کرد رو هیچ رئیس جمهوری به ایران نکرد.
هم هستهای رو تعطیل کرد
هم هستهای رو با بتن پر کرد و نابود کرد و ایران رو چندین سال به عقب برگردوند
هم نیروگاه نزد..
هم.....
#رهبرانقلاب
#خیانت_حسن_روحانی
@Alachiigh
❌⭕️ نه فرق صدام و ترامپ را میفهمند و نه از #مذاکره سر در میآورند
🔻 معاون رئیسجمهور و رئیس سازمان #محیط_زیست در دولت روحانی گفت:زمانی ایران با عراق و صدام در جنگ بود و صدام بسیاری از فرزندان و سرداران این کشور را به شهادت رساند، ولی در راستای منافع ملیمان با صدام مذاکره کرده و به #توافق رسیدیم. در مورد آمریکا هم باید در راستای منافع ملیمان فکر و تصمیمگیری کنیم.
عیسی کلانتری، که سابقه وزارت کشاورزی در دولتهای هاشمی و خاتمی را هم دارد، به روزنامه اعتماد گفته است:
🔻رؤسای جمهور آمریکا طی ۴سال و ۸ سال میآیند و میروند، اینها مهم نیستند مهم این است که ببینیم ما چه دستاوردی از این قطع ارتباط با آمریکا داشتهایم.
🔸درباره آقای کلانتری و اظهارات غیر کارشناسی او گفتنی است که اولاً او یکی از ضعیفترین کارنامهها را در حوزههای کاری خود در سه دولت هاشمی و خاتمی و روحانی داشته و با این همه، از اعتماد به نفس بالایی هم برای اظهارنظر درباره موضوعاتی که هیچ سوادی درباره آن ندارد، برخوردار است.
🔸ثانیاً این همان انگاری مذاکرات با عراق و مذاکره با آمریکا، قیاس معالفارق است. صدام پس از آن که در جنگ تحمیلی ناکام ماند و ضمناً با دیگر کشورها مانند کویت و آمریکا درگیر شد، سراغ مذاکره (از موضع ضعف) با ایران آمد و برخلاف کلاهبرداری برجامی آمریکا، کسی آن زمان به صدام باج مشابهی نداد، بلکه هدف، عادیسازی ضروری روابط دو همسایه بود و صدام اعلام کرده بود که به توافق ۱۹۷۵ برمیگردد.
🔸ثالثاً مشکلات اقتصادی مردم، نتیجه قطع رابطه با آمریکا -که آن هم تصمیم دولت آمریکا بود- نیست بلکه حاصل بیتدبیری برخی دولتها و اعتماد به آمریکا و کوتاهی در تدبیر و بهکارگیری انبوه ظرفیتهای داخلی و بینالمللی است و اینجا هم آقای کلانتری آدرس غلط میدهد. نمونه این واقعیت، مقایسه شاخصهای رشد اقتصادی منفی شده در دولت روحانی با رشد اقتصادی مثبت در دولت رئیسی است.
#خبر_ویژه
@Alachiigh
❌❌ توییت استاد #رائفی_پور
✍ چند پدیده صرفاً همزمان!
1⃣ رئیسجمهور در سخنرانی خود ادعا میکند ترکمنستان بهعلت بدعهدی دولت ایران دیگر تمایلی به انعقاد قرارداد گازی ندارد!
2⃣ شایعه و لزوم گرانسازی بنزین توسط رسانههای نزدیک به #جریان_وفاق منتشر و موجب نگرانی مردم میشود.
3⃣ طرح خاموشیهای برنامهریزیشده با توجیه ممنوعیت استفاده از مازوت اعلام عمومی میشود که البته در همان ابتدای امر با انبوهی از استدلالهای کارشناسان مخالف مواجه میگردد!
4⃣ گفته میشود بهعلت تنشهای آبی خیلی نمیتوان به تولید برق مبتنی بر آب استوار بود، البته پیشتر نیز شایعه گشته آب سدها خالی شده است!
5⃣ مایک ایونس مشاور ترامپ میگوید که او به نتانیاهو هشت هفته فرصت داده تا به بخش انرژی (دقت کنید انرژی نه هستهای) ایران حمله کند!
#وعده_صادق_۳
#فتنه_ظریف
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥❌صحبتهای خانم #المیرا_شریفی_مقدم با سخنگوی دولت 👏🏻
❌خانم سخنگو چرا به مردم دروغ میگویید؟
⭕️❌قطع برق به خاطر عدم تدبیر شما و دولت مردان است چرا گردن آلودگی هوا و سوزاندن مازوت میاندازید؟
#سخنگوی_دولت
#قطع_برق
@Alachiigh
♦️شرکت ملی گاز: اصلا کاهشی در تامین گاز نیروگاهها رخ نداده بلکه بیشتر هم دادیم!
♦️شرکت پخش فرآوردههای نفتی: سوخت مایع بیشتر از قبل هم تامین شده!
❌با این تفاسیر دو حالت بیشتر وجود نداره
یا دنبال ایجاد نارضایتیهای کاذب هستید یا این وسط دزدی رخ داده…
#قطعی_برق
#سرطان_اصلاحات
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
حب المهدۍ هویتنا: ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ #کوله_باری_از_عشق_فصل۲ قسمت۱-۳ به دخترک نوجوان ر
حب المهدۍ هویتنا:
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
کـولـهبـارےازعـشـق²
قسمت۴-۶
نفس : اوووو حالا اسمشو انتخاب نکن
محمد حسین : چشممم آماده باش که نزدیکم
نفس : چشمت منور به شیش گوشه
ارباب آقا ، چشم
محمد حسین : دورت بگردم خداحافظ
نفس : خدانگه دار و تماس را قطع کرد..
به چهار سال پیش رفت
آن روز های دانشجویی و استادی نفس
چه خاطرات شیرینی داشتند باهم و دارند..
و اما الان که نفس یعنی خانوم دکتر آروین
پزشک متخصص روان درمانگری شده
و با جان و دل به مردمش خدمت میکنه..
راستی قراره پای یه کوچولوی قشنگ هم به
زندگی نفس و محمد حسین باز بشه..
نفس لباس های کارش را با لباس های
بیرونی اش تعویض کرد و بیرون رفت
آیناز و شیرین و مریم همون اکیپی که
با نفس اکیپ شیطون دانشگاه رو تشکیل
میداد حالا خانوم دکتر صدایشان میزنند..
لبخندی زد و به طرف در رفت..
آیناز : به به خانوم کجا تشریف میبرن؟
نفس : دارم با آقامون میرم بیرون به شما
چه ربطی داره آخه؟
مریم : عههه عه بچه ها این دیگه
از وقتی که شوهر کرده خییلی پرو شده ها
شیرین : بچه ها تا قبل اینکه آقاشون بیان
پایه اید یکم ایشونو اذیت کنیم؟؟
همین موقع بود که محمد حسین در چهار چوب
در قرار گرفت در این چهار سال مرد تر شده است.
محمد حسین : اهم اهم چشم من رو
دور دیدین خانوما؟
نفس : وای آخیش راحت شدم بریم دیگه
بعد هم چشمکی حواله ی چشمان
متعجب آن سه نفر کرد و خداحافظی کردند..⁶
توی آسانسور رفتن یاد اولین باری که
باهم توی آسانسور بودن افتاد ..
نفس : چی شده که شما دست از خساست برداشتین؟
محمد حسین ابرو هایش را بالا داد و گفت :
من؟!
نفس : دِ نَه دِ من
محمد حسین بینی اش را کشید و گفت :
زبون دراز شدی خانوم؟
نفس در آسانسور را باز کرد و گفت :
همینه که هست ... ایــــش
بعد هم در ماشین نشستند ..
محمد حسین: نفس بریم اون پاساژه که
یه ماه پیش رفته بودیم؟
نفس : من میگم تو یچیزیت هستا..
من که از خدامه بریم
محمد حسین : عی هی
نفس : آها راستی محمد حسین امشب
مامانم دعوت کرده ها یادت باشه
محمد حسین : دم این مادر زن ما گرم
نفس : ایـــــــــش
👇👇👇