eitaa logo
آلاچیق 🏡
1هزار دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
3.2هزار ویدیو
57 فایل
فعالیتهای کانال، به نیت مهدیِ فاطمه عجل الله تعالی فرجه ادمین تبادل، انتقاد-پیشنهاد-مسابقه : @nilofarane56 پ زینب کبری سلام الله علیها کپی مطالب با ذکر صلوات 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫⚜⚜ از طرف خداوند ، بی‌نهایت ها آماده‌ اند بی‌نهایت رزق بی‌نهایت علم بی‌نهایت رحمت..... 💫⚜⚜ استاد عالی👌👌💐 🍁〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ* ⭐️صفحه ۲۸۹ مصحف شریف ✨همراه تدبر و چند نکته ⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏 🍁〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ⭕️دو تا پاش قطع شده بود ک در حال مرگ فریاد میزد؛ فلانی "یا حسین" رو حال کردی.... بسیار شنیدنی 🙏🙏👌👌 ✅حاج حسین یکتا 🔺امام خامنه ای: امروز زنده نگه داشتن یاد شهدا ( ) کمتر از شهادت نیست 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ⭐️شادی روح پاک همه شهدا فاتحه و صلوات 🍁〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅استاد شجاعی 💥 نمی‌تونم ببخشمش... نمی‌تونم این کارشو فراموش کنم! 👌👌 🍁〰🍂 @Alachiigh
🍁 ✅ (۱۲۹) 🌀 خبر: نظریه‌پردازان جریان اصلاحات در حال نظریه‌پردازی برای ایجاد نارضایتی، اعتراض‌های خیابانی و خشونت در جامعه هستند. این جریان سیاسی همه‌ساله در آستانه زمستان و تابستان شروع به گمانه‌زنی برای عام‌البلوی در کشور می‌کنند تا ضمن ناامید کردن جامعه، دشمنان را به اعمال فشار بیشتر به کشور تشویق کنند. 🍃🌹🍃 ❌گزاره‌های خبری: 1⃣ «محمدرضا تاجیک» از چهره‌های مشهور جریان اصلاحات ۲۲ آذرماه به اقتصاد نيوز گفته بود: «این امکان وجود دارد که برای یک دوره کوتاه مرهمی برای بحران‌های اقتصادی موجود پیدا شود، اما ضعف ریشه‌ای در مدیریت اقتصادی کشور زخم‌هایی را ایجاد کرده که به‌سادگی قابل التیام نیست و در آینده نزدیک همین زخم‌ها موجب جوشش شورش‌های متعددی در کشور خواهد شد...». 2⃣ «محمود صادقی» نماینده اصلاح‌طلب مجلس دهم، دیروز (۲۷ آذرماه) در گفتگو با خبرگزاری ایلنا گفت: «پیش‌بینی من این است که دولت با روش فعلی نمی‌تواند مشکلات معیشتی مردم را سروسامان دهد و در ماه‌های آینده باعث تشدید این اعتراضات می‌شود». 3⃣ «سعید حجاریان»، مشهور به تئوریسین اصلاحات نیز در گفت‌وگو با انصاف نيوز بيان می‌کند: «ممکن است جامعه متشنج شود و مردم دوباره به خیابان بیایند». 🔺 گزاره تحلیلی: این طیف فکری در سه دهه گذشته همواره جامعه را تبدیل به میدان جنگ کرده‌اند و با تئوری‌های خشونت‌آمیزی مانند "فشار از پایین، چانه‌زنی از بالا"، "نافرمانی مدنی"، "تجمع سلولی"، "تجمع موضوعی"، "اعتراضات سراسری" و "فتح سنگر به سنگر"، هیچ‌گاه در اندیشه حل مشکلات مردم نبوده‌اند و باوجوداینکه در دولت‌های اصلاحات، تدبیر و امید و در مجالس شورای اسلامی و شوراهای شهر مسئولیت‌های متعددی پذیرفته‌اند؛ اما تاریخ شاهد است که کمترین دغدغه‌ای در حل مشکلات مردم نداشته‌اند و اکنون که دولت انقلابی درصدد حل مشکلات مردم است، نگران شده و ازیک‌طرف به دنبال ایجاد اغتشاش در جامعه هستند و از طرف دیگر در حال گرا دادن به دشمن‌اند تا پیچ تحریم‌ها و فشارها را بیشتر کند تا مردم به خیابان‌ها بیایند! ✍ حسین عباسیان 🍁〰🍂 @Alachiigh
♦️روضه خانگی هنرمندان در روز شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها 🔹مراسم روضه خانگی سالروز شهادت حضرت زهرا(س) با حضور جمعی از هنرمندان و بازیگران در منزل محمد حسین قاسمی تهیه کننده سینما برگزار شد. 🔹این مراسم با سخنرانی حجت الاسلام موسوی مطلق و سید رضا عمادی برگزار شد. 📷عکس از مهدی کاردان faslebidari 🍁〰🍂 @Alachiigh
⭕️داشتیم رقیب ناسا در فرستادن مـــردم به فضـــا می شدیم که یهو انقلاب شد!!!!😅 ◾️▪️ـــــــ صــراط 🍁〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ خودشونم اذعان دارن که تو کتب معتبرشون اومده ...! :) 👤 زینبــــ‌ـ فـربـودی✍🏻 چرا شیعه ها بد ِعمر را نگویند ؟؟ ✅پیشنهاد دانلود، حتما ببینید 🍁〰🍂 @Alachiigh
⁉️جنگ‌شناختی یعنی چه؟ ✅از مهمترین نتایج جنگ شناختی فعلی بر ضد ما خنثی سازی هر قشر با قشر خودش است. روحانی با روحانی، انقلابی با انقلابی، دوست با دوست و... ❌تبدیل هنرمندانه حب به بغض و یقین به شک از مصادیق بارز این جنگ در میان ملت است. 💯💯اگر تدبیری نشود در بلند مدت شاهد گسل های اجتماعی خواهیم بود. گفتمان 🍁〰🍂 @Alachiigh
🌺دلارام من🌺 قسمت51 جھت‌ِ مطالعہ‌ے هࢪ قسمٺ‌ از رمانها؛ 1صڵواٺ‌ بہ‌ نیٺ ِ تعجیݪ‌ دࢪ فࢪج‌ الزامیست - زیارت قبول! - سلامت باشید. سکوت برقرار می‌شود؛ چرا نمی‌رویم؟ با نگاه‌هایشان باهم حرف می‌زنند و فقط من سردرگم مانده‌ام؛ سر می‌چرخانم به طرف گنبد که کبوترها دورش طواف می‌کنند. بالاخره راضیه خانم صدایش را صاف می‌کند: حوراء! شما واسه آینده‌ات چه برنامه‌ای داری؟ چقدر آینده من برای بقیه مهم شده! گیج نگاهش می‌کنم: چی؟ آیندم؟ شاید حوزه رو ادامه بدم... شایدم دانشگاه... لبخند گوشه لب‌های حاج مرتضی سبز می‌شود؛ شاید به گیجی من می‌خندد! - نه منظورم ازدواجه! بهش فکر کردی؟ چه جای مطرح کردن این بحث‌هاست؟! آن‌هم جلوی علی و حاج مرتضی! سرم را پایین می‌اندازم: نه... اصلا... کمی تجزیه تحلیل می‌کنم و دوزاریم می‌افتد چه خبر است! راضیه خانم با عمه درباره خواستگاری و این‌ها حرف می‌زند ولی من درست نمی‌فهمم. شوکه شده‌ام؛ انگار در مرکز خورشیدم، داغ داغ داغ! فشار خون را در شقیقه‌هایم حس می‌کنم، حتما سرخ شده‌ام! سرم را بیشتر خم می‌کنم، ابروهایم را بهم گره میزنم و چیزی نمی‌گویم. باید برخودم مسلط شوم؛ "یا امام غریب! این چه بساطیه برامون تو حرم جور کردی؟" متوجه می‌شوم همه به من نگاه می‌کنند، بجز علی که حالش دست کمی از من ندارد؛ گویا منتظرند جواب بدهم. اصلا نمی‌دانم چه عکس‌العملی باید نشان دهم و چه بگویم. از دست این مادرها که این‌طور آدم را گیر می‌اندازند! خدای موقعیت شناسی‌اند این‌ها! حاج مرتضی ذهنم را می‌خواند: دوست داشتیم تو حرم آقا مطرح بشه. آب گلویم را به سختی فرومی‌دهم و با صدایی که فقط عمه می‌شنود می‌گویم: اخه الان اصلا به این چیزا فکر نمی‌کنم! - ببین دخترم، علی من شرایط خاصی داره، باید با یه دست زندگی کنه؛ برای همین خواستیم اینجا درحضور امام رضا(ع) مطرح کنیم که آقا خودشون کمک کنن. اصلا دوست ندارم علی را حتی زیرچشمی نگاه کنم. این نُه روز حتی سلام و علیک درست و حسابی باهم نداشتیم، چه رسد به حرف زدن! اما حالا همه چیز عوض شده. آرام می‌گویم: هرچی داداشم بگه، صبرکنین بیاد. خودم هم خسته‌ام از این‌همه گوشه گیری. با رفتن حامد، مثل لاک پشت شده‌ام؛ کافیست دور و بری‌ها رهایم کنند تا بروم به اتاق و یا بنویسم یا کتاب بخوانم. رمان خارجی یا ایرانی، فیلمنامه یا نمایشنامه، شهید مطهری یا دفاع مقدس... فرقی نمی‌کند. حامد هرهفته زنگ می‌زند و اخبار اینجا را کامل دریافت می‌کند ولی از آن طرف و کارهایش حرفی نمی‌زند. عمه هم با نزدیک شدن بازگشایی مدارس، بیشتر می‌رود مدرسه‌شان؛ وقت من آزاد است و سعی دارم خودم را دوباره پیدا کنم و بسازم. شاید برای همین انزوای من است که حامد این هفته، دو سه روز مرخصی گرفته و آمده اصفهان. گلستان وسط هفته خلوت است؛ من و عمه حامد را محاصره کرده‌ایم؛ صورتش آفتاب سوخته شده و کمی لاغر. عمه شکایت می‌کند که چرا به رزمندگان اسلام غذای درست و حسابی نمی‌دهند که پسر من انقدر لاغر شده؟ بازهم خدارا شکر نمی‌تواند به آفتاب بابت تابیدن ایراد بگیرد! نزدیک مزار پدر که می‌شویم، عمه پا تند می‌کند و من و حامد را تنها می‌گذارد؛ فرصت خوبی‌ست برای صحبت کردن؛ حامد شروع می‌کند: پس بالاخره قضیه رو مطرح کردن حاج مرتضی؟! داغ می‌شوم و سرم را پایین می‌اندازم: ولی من بهش فکر نکردم، فعلا درگیر خودمم. - می‌دونم؛ می‌خوای خودتو پیدا کنی، ولی مطمئن باش به این نتیجه میرسی که آدم نصفه‌ای الان و یه همراه می‌خوای برای ادامه دادن؛ همه یه موقعی به این حالت میرسن که زندگی‌شون بی‌هدف و پوچ شده؛ چرا؟ چون همراه می‌خوان، نیمه دیگه‌اشونو می‌خوان، وقتی باهم میرسن به یگانگی، تازه معنی زندگی رو می‌فهمن، دیریا زود به این نتیجه میرسی. - یعنی خودت رسیدی؟ می‌خندد و به روبرو خیره می‌شود: از ما گذشته این حرفا! - جناب‌عالی که انقدر خوب مشاوره میدین یکم از این روضه‌ها واسه خودتون بخونین! - من با تو فرق دارم حوراء! زنده و مرده بودنم معلوم نیست! اخم می‌کنم: نمی‌خواد خودتو لوس کنی! - بحث رو عوض نکن! نظرت درباره علی چیه؟ به من‌من می‌افتم: چه نظری اخه؟ من که نمی‌شناسمش! - گفته بودی هرچی من بگم، نه؟ سر تکان می‌دهم. ادامه می‌دهد: من میگم بچه خوبیه؛ خیلی وقته باهم دوستیم، ولی بازم راه افتادم تو محلشون تحقیق؛ از نظر اخلاق و ایمان موجهه، بهتر از علی پیدا نمی‌کنی، ولی بخاطر دستش، باید فکر کنی. ادامه دارد... 🍁〰🍂 @Alachiigh
✳️توی این روزهای سرد، سوپ خیلی میچسبه! 🔸اضافه کردن ذرت به سوپ باعث میشه:👇 🔸معده‌تون تقویت بشه 🔸به لاغری شکم و پهلوتون کمک میکنه 🔸 کلسترول و چربی‌خون رو کاهش میده +و مهمتر از همه اینکه به درمان کم‌خونی ناشی از فقر ویتامین B12 کمک میکنه 🍁〰🍂 @Alachiigh
آرامش چیست؟... ✨نگاه به گذشته و شکر خدا؛ ✨نگاه به آینده و اعتماد به خدا؛ ✨ نگاه به اطراف و جستجوی خدا؛ ✨ نگاه به درون و دیدن خدا 🍁〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ* ⭐️صفحه ۲۹۰مصحف شریف ✨همراه تدبر و چند نکته ⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏 🍁〰🍂 @Alachiigh
🌹شهید محمد جواد درولی 🌹 وصیت‌نامه قابل تأمل یک شهید در میان گلزار بهشت دزفول، تنها یک قبر وجود دارد که بی‌نام، ساده و همسطح زمین است و آن مزار عارف وارسته فرمانده شهید بهمن(محمد جواد) دُرولی است. بهمن دُرولی دانشجوی دانشگاه علم و صنعت بود اما رفتن به دانشگاه را به تعویق انداخت و گفت مسئله اصلی امروز جنگ است. شهید درولی شهیدی است که وصیت کرد: قبرم را ساده و هم سطح زمین درست کنید و با اندکی سیمان روی آن را بپوشانید و فقط با انگشت روی آن بنویسد: «پر کاهی تقدیم به آستان قدس الهی». ⭐️شادی روح پاک همه شهدا فاتحه و صلوات 🍁〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍁 🌀 | سفیر ایران در درگذشت 🍃🌹🍃 🔻سخنگوی وزارت امور خارجه از درگذشت حسن ایرلو سفیر ایران نزد دولت نجات ملی یمن در اثر ابتلا به کرونا خبر داد. 🔹حسن ایرلو که از جانبازان شمیایی جنگ تحمیلی نیز بود در محل ماموریت خود به کرونا مبتلا شد و به دلیل همکاری دیر هنگام برخی کشور ها متاسفانه در شرایط نا مناسبی به کشور بازگشت و به رغم به کار گیری همه مراحل درمانی برای بهبود وضعیت بیماری وی، متاسفانه سحرگاه امروز جان باخت‌. 🔺 وزارت خارجه ایران درگذشت ایرلو را شهادت توصیف کرده است. 🍁〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍀 بهار مومن از آغاز می‌شود ‌ 🌹پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله: ‌ ♦️زمستان بهار مؤمن است، از شب‌های طولانی‌اش برای شب زنده‌داری، و از روزهای کوتاهش برای روزه‌داری بهره می‌گیرد. ‌ 📚 وسائل الشیعه، ج۷، ص۳۰۲ ◾️▪️ــــــــــــــــــــــ صــراط 🍁〰🍂 @Alachiigh
◼️▪️ ▪️ 🏴 🍁 پای یلدای دلت یواشکی زمزمه کن زیر لب یه یادی از نور دل فاطمه کن چشماتو خیره کن و سوره والعصر و بخون یه دعا برا ظهور پسر فاطمه کن 🤲🏻 ............................ 💠 برگزاری یلدای فاطمی با قرائت خانوادگی «حدیث شریف کساء»❣ 🍁〰🍂 @Alachiigh
🌺دلارام من🌺 قسمت52 جھت‌ِ مطالعہ‌ے هࢪ قسمٺ‌ از رمانها؛ 1صڵواٺ‌ بہ‌ نیٺ ِ تعجیݪ‌ دࢪ فࢪج‌ الزامیست - تجربه ناموفق مامان رو یادت نیست؟ مامان نتونست سختی زندگی با جانباز رو تحمل کنه. - اولا شدت جانبازی بابا با علی خیلی فرق داره، دوما بابا بعد ازدواج با مامان جانباز شد؛ مامان خودش انتخاب نکرده بود؛ تو الان می‌تونی شرایط رو بسنجی و برنامه ریزی کنی؛ آدما هم باهم فرق دارن، بستگی به خودت داره، مهم اینه که عاقلانه فکر کنی نه احساسی؛ من نمیگم به علی بله بگی یا ردش کنی، میگم از ترس عقب نکش؛ علی شاید تنها نقصش همین دستش باشه، حیفه بخاطر نقص ظاهر از باطن پاکش غافل بشی؛ اول ببین باخودت چندچندی؟ علی رو بسنج، انقدر زود ردش نکن؛ می‌خوام قبل از رفتن خیالم از بابت تو راحت بشه، شاید باورت نشه ولی مهمترین دغدغه‌ام تویی... خیلی کم گذاشتم برات... دستم را می‌گیرد و می‌نشاند روی نیمکت، روبروی مزار پدر؛ اصلا نمی‌توانم سرم را بالا بیاورم. با انگشت‌هایش بازی می‌کند: بشین فکر کن از زندگیت چی می‌خوای؟ می‌خوای چی بشی؟ به کجا باید برسی؟ خدا ازت چی می‌خواد؟ اون حد اعلای خودتو درنظر بگیر و بیا عقب؛ اون‌وقت می‌بینی برای رسیدن به درجات بالاتر به یه همراه نیاز داری؛ کی بهتر از علی؟ من با شناختی که از هردوی شما دارم فکر می‌کنم بتونید باهم خوشبخت بشید. کلماتش یکی یکی در ذهنم تحلیل می‌شود تا می‌رسم به کلمه "باهم". مزمزه‌اش می‌کنم و لب می‌گزم؛ صدایم در نمی‌آید که جواب بدهم. - هر سوالی درباره اخلاق و عقیده و کار و شغل و وضعیت خونوادگی علی داری از من و عمه بپرس؛ خیلی وقته باهم رفت و آمد داریم، اگه هرکی دیگه بجز علی بود یه هفته می‌موندم اصفهان برای تحقیق، فکر نکن ما تو این قضیه خیلی سهل انگاریم، شاید ندونی ولی خواستگارات رو دقیق می‌سنجیدیم و اگه نامناسب بود مطرح هم نمی‌کردیم باهات. تازه می‌فهمم در این مدت چقدر گیج و غافل بوده‌ام که چیزی از نگاه‌ها و صحبت‌های رمزآلود عمه و حامد نفهمیده‌ام! باید بیشتر فکر کنم؛ در این مدت خیلی معطلشان کرده‌ام ولی هنوز گیجم. شاید اگر حامد بود و کمکم می‌کرد زودتر به نتیجه می‌رسیدیم؛ اما نبود حامد مرا می‌ترسانَد؛ آن‌قدر به او و راهنمایی‌هایش وابسته شده‌ام که حس می‌کنم بدون او نمی‌توانم تصمیم بگیرم؛ آرام می‌گویم: باید بیشتر فکر کنم! - ببین! تو الان یه ماهه داری فکر می‌کنی! عمه میگه خیلی منزوی شدی؛ برای به نتیجه رسیدن باید با علی باهم فکر کنید، حرف بزنید، سوالاتونو ازهم بپرسید، این‌طور بخوای فکر کنی تا قیامت به جایی نمیرسی؛ از روی ترس فرار نکن، بذار یه شب بیان خونمون، حرفامونو بزنیم؛ آخه فکر علی بیچاره باش که چند وقت دیگه سر به بیابون میذاره! دستم را روی صورت داغم می‌گذارم: ن... نمی‌دونم... هنوز گیجم... می‌ترسم... آینده خیلی مبهمه! تو خیلی با من فرق داری؛ من از بچگی خیلی با آدما مواجه نبودم، از همون اول بلاتکلیف بودم. دستش را روی زانویم می‌گذارد و فشار می‌دهد: پس توکلت کجا رفته خانوم طلبه؟ این چیزا رو شما باید به من یاد بدی؛ انقدر مشکلات رو واسه خودت غول نکن؛ این یه مسئله سادست که با یکم فکر حل میشه! ترس که نداره خانوم کوچولو! آرنجم را می‌گیرد و آرام پایین می‌آورد: من به عمو رحیمم سفارش می‌کنم تو همه جلسات باشه، اصلا بره تحقیق... قبول؟ درگیرم با خودم؛ حامد راست می‌گوید، احساس پوچی می‌کنم؛ شاید به قول او به یک همراه نیاز دارم؛ به یک نیروی محرک به نام عشق. دست می‌اندازد سر شان‌هام و تا مزار پدر همراهی‌ام می‌کند؛ برایم مهم نیست که چادرم را تازه شسته‌ام، آوار می‌شوم کنار پدر و سنگ مزار را بوسه باران می‌کنم؛ دلخورم از دستش، او الان باید باشد، باید! باید پدری باشد که تصمیم بگیرد برای دخترش؛ پدری که قهرمان دوم زندگی دخترش را انتخاب کند. می‌دانم پدری می‌کند برام... ادامه دارد 🍁〰🍂 @Alachiigh