🌹شهید محمد مسرور🌹
خودش در دفترش یکی از خواب هایش را اینگونه می نویسید:
“یک شب خواب دیدم،داشتیم با جمعی زیارت عاشورا می خواندیم، یک لحظه در قاب عکس، امام حسین (علیه السلام) را جلو خویش دیدم. آن عکس حرکت کرد و با من سخن گفت و گفت: هر وقت خواستی زیارت عاشورا بخوانی با معرفت بخوان و توجه ات به زیارت عاشورا باشد و آن را با تمام وجود بخوان و به معنای آن توجه داشته باش”
کسانی که با محمد مدتی بوده اند همه از ادب او نسبت به قرآن و اسماء الله می گویند که هیچ وقت حاضر نمی شد وقت خواب و استراحت پایش به سوی قرآن دراز باشد.
اینقدر این حساسیت زیاد بود که یکی از رفقایش می گفت: گاهی می شد وقت خواب با اینکه ظاهرا قرآن و اسماءالله ی نبود اما محمد خوابش نمی برد ومی گفت احتمالا چیزی هست و بعد از جستجو معلوم می شد واقعا چیزی بوده است.
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🍁〰🍂
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️اصلا چرا انقلاب کردیم؟
🔹فتنه فقط سال ۸۸ بود بعد تمام شد؟
🔹یه عده مشغولن به صفر کردن کیلومتر دستاوردهای انقلاب
iransiasat
🍁〰🍂
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴جا داره به مناسبت ۹ دی یادی کنیم از این صوت محرمانه مهدی هاشمی
مهدی هاشمی: استراتژی ما همیشه از روز اول همین بود که جلوی خامنهای وایسیم
- پس کی میخواید شروع کنید؟!
- شروع کردیم، وقتی مامانم میگه بریزید تو خیابون …
بیداری ملت
🍁〰🍂
@Alachiigh
🔴گادوین مِنشا( فوتبالیست حال حاضرِ تیم مس رفسنجان ) کادو کریسمس خودش رو به هزینههای تحصیل چهار کودک کمبرخوردار که مجبور به ترک تحصیل شده بود داد،
سلبریتی ایرانی هم هزینه چند توله سگ رو به عهده گرفت
✍️ رضا عبدی پور
🍁〰🍂
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆👆👆👆👆👆👆
داداش ،من خودم تو کنسرت انریکو بودم..
بچه های مصاف بیشتر از چه قشری هستند
حرفهای متفاوت استاد رائفی پور در پاتوق دهه هشتادی ها اختتامیه فصل اول
پیشنهاد میکنم ببینید 👌👌
#رائفی_پور
#استاد_رائفی_پور #اِنریکه
#دهه_هشتادی
🍁〰🍂
@Alachiigh
📣📣
به اطلاع بزرگواران میرسانیم ..
در پایگاه زینب کبری سلام الله علیها،
بمناسبت گرامیداشت
*یوم الله ۹ دی*
و *دهه بصیرت*
*نشست سیاسی* برگزار شد .
که طی آن برنامه هایی از قبیل
➖قرائت حدیث کساء
➖اجرای سرود ولایی توسط کودکان
➖مسابقه همراه با اهدای جایزه نیز انجام پذیرفت
مدعو و سخنران: حاج آقا احمدی
تاریخ: ۷ دیماه ۱۴۰۰
مکان : مسجدالنبی شهرک شهیدمنتظری
تعداد : ۷۵ نفر
#گزارش_برنامه_های_پایگاه
#دهه_بصیرت
#امور_فرهنگی
#شعبه_عملیات
#پایگاه_زینب_کبری_(س)
❤️الهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم بحق الحسين ❤️🙏
🍁〰🍂
@Alachiigh
📸 بی وجدان که باشی میشی خاتمی که اینجوری ۹دی دهن کجی میکنه به ملت و این پست رو منتشر میکنه
پ ن : میرغوغا یا میرفتنه ، مسئله اینست...😏👍
رادار انقلاب
🍁〰🍂
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
#اطلاعیه_مراسم 📣📣 🔰 برنامه تشییع پیکرهای مطهر شهدای دفاع مقدس در شاهین شهر همزم
☝️☝️☝️
📣 اصلاحیه 📣
#مسیر مراسم تشییع شهدا در برنامه فردا تغییر کرده و انشاءالله از ساعت ۱۵ از محل میدان ولی عصر (#روبروی_سپاه) تا سه راه فردوسی انجام میشود
اجرتون با سیدالشهدا ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️وقتی میگوییم مردم با وجود تمام مشکلات و سختیها، دل در گِرو انقلاب و راه شهدا دارند، دقیقا از مکتب حاجقاسم سلیمانی صحبت میکنیم:
👤 عبـدالمـجید خرقانی
🔴 واکنش مردم با دیدن بَدَل حاج قاسم سلیمانی!
🔹گله و شکایت مردم از وضعیت اقتصادی و مواجه شدن با بَدل حاج قاسم...
🍁〰🍂
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
🌺دلارام من 🌺 قسمت 60 کاش میدانستم عزاداریهایش در سوریه چه شکلیست؟ امسال هیئتمان را بدون حامد گر
🌺دلارام من🌺
قسمت61
نرگس با چهرهای سرخ و چشمان ورم کرده از اتاق بیرون میآید و در ایوان میایستد. با دیدن من، دوباره بغضش میشکند؛ صدایم چند بار در گلویم میپیچد تا خارج شود: چرا نمیگید چی شده؟
زنگ میزنند، عمو در را باز میکند، علیست که سلام دست و پا شکستهای میکند و با دیدن من، سر به زیر میاندازد؛ راضیه خانم پشت سر علی وارد میشود و دست میزند سر شانهام: چرا اینجا ایستادی عزیزم؟ بیا بریم تو، چقدر خاکی شدی!
صدای همه پر از بغض است. میپرسم: چی شده؟ اینجا چه خبره؟
و با نگاهم صورتشان را میکاوم. بلندتر مینالم: چی شده؟ چرا بهم نمیگین؟
وقتی جواب نمیشنوم، دست به دامان علی میشوم که دارد میرود به اتاق. صدایم شبیه فریاد است: علی آقا! شما بگین چه خبره!
علی در آستانه در میایستد، پشتش به من است؛ سرش را روی چارچوب در میگذارد و شانههایش میلرزند؛ الان است که قلبم از سینه بیرون بزند؛ راضیه خانم میخواهد آرامم کند: آروم عزیزم! چرا بیتابی میکنی؟ آروم باش تا بگیم!
- آرومم... به خدا آرومم! شما که نمیگین ناآروم میشم.
راضیه خانم میبردَم به اتاق، عمه را میبینم که نشسته بین جمع خانمها؛ اشکی از گوشه چشم راضیه خانم سر میزند، عمه مرا که میبیند میزند توی صورتش: دیدی حامد شهید شد؟
صدایش چندبار در ذهنم میپیچد؛ درد عجیبی در ستون فقراتم میپیچد و بالا میآید تا برسد به مغزم؛ انگار یک جریان الکتریکی به سرم رسیده باشد، مغزم تکان میخورد؛ ضربان قلبم که تا الان داشت سینهام را میشکافت، از حرکت میایستد و احساس سرما میکنم، دنیای مقابلم رنگ میبازد و پلک برهم میگذارم که نبینمش.
به طرف عمو میروم که با دو دست صورتش را پوشانده.
- راست میگن؟ درسته؟
از عمو جواب نمیگیرم؛ علی را خطاب میکنم: واقعا حامد...
درحالی که بغضش را میخورد تا جلوی من نشکند، سر تکان میدهد. سر میخورم کنار دیوار،
درک چندانی از وقایع اطرافم ندارم، صداها را گنگ میشنوم و تصاویر را تار میبینم؛ نجمه شده ملازم من چون اصلا حواسم به خودم نیست، حتی گاه یادم میرود چه اتفاقی افتاده و وقایع در ذهنم ثبت نمیشوند؛ گاهی که دلداریام میدهند و میگویند صبور باش، برایم سوال میشود که مگر چه اتفاقی افتاده؟!
صدایم به سختی در میآید و راه گلویم بسته است؛ شاید بخاطر ضعف است که بدنم یخ کرده؛ اما دست خودم نیست که چیزی از گلویم پایین نمیرود.
تنها واکنشم، اشکهاییست که بیصدا از چشمم میجوشد؛ خانه شلوغ کلافهترم میکند؛ دلم میخواهد تنها باشم تا دقیق تحلیل کنم چه اتفاقی افتاده، درک من از شلوغی، صداهای گنگ و مبهمیست که خلوتم را بهم میزند؛ جلد قرآن جیبی در دستم عرق کرده.
از ماشین پیاده میشویم؛ اول نمیدانم کجا هستیم اما چشمم به سردر گلستان میافتد؛ دیدن این بهشت، آرامم میکند؛ کسی صدایم میزند و درآغوشم میگیرد. شانههایش از شدت گریه میلرزند، صدای مرثیه خواندنش در گوشم نامفهوم است، به خودم میآیم؛ اینکه مادر است!
عمه برعکس او، ساکت و متین به سمت خیمه میرود؛ از عمه میپرسم: پس حامد کجاست؟
دستم را میگیرد و دنبال خودش میکشد؛ از بلندگوهای خیمه صدای مداحی میآید: سلام عزیز پرپرم/ سلام عزیز برادرم/ سلام فدایی حسین/ سلام مدافع حرم...
یک آمبولانس جلوی در خیمه ایستاده و جلوی در کمی ازدحام است؛ حسم میگوید حامد هم آنجاست، از شوق قدم تند میکنم، کسی هلم میدهد و مردم راه را برایم باز میکنند، وارد خیمه میشوم.
- حامد تو اینجایی؟
فکر کنم این جمله را بلند گفتهام، چشمانم فقط حامد را میبیند؛ مینشینم و دست میکشم به سر و صورتش؛ سربندی که به سرش بستهاند خونیست. صورتش هم با وجود چند زخم، به ماه شب چهارده میماند.
به اندازه تمام هجده سالی که نداشتمش و دو سالی که با هم بودیم میبوسمش، میبویمش و نوازشش میکنم؛ مهم نیست کسی ببیند یا نه، التماس میکنم بیدار شود، آخر چه جای خوابیدن است بین اینهمه آدم؟ چقدر سر و صدای گریهها زیاد است، مگر نمیدانند حامد تازه رسیده و خسته است، باید استراحت کند. چه لبخند شیرینی هم بر لب دارد! حتما خواب خدا را میبیند؛ بوی گلاب میدهد، بوی عطر، بوی حرم...
بیتوجه به صدای نالهای که خیمه را برداشته، نگاهش میکنم. لبهایم را نزدیک گوشش بردهام و حرف میزنم. میخواهم گذشته و حال و آینده را یک دور باهم مرور کنیم، حال مادر خیلی بد است؛ شهادت که گریه ندارد! شاید مثل من، برای خودش گریه میکند وگرنه شهید که خوش به حالش است.
همراه مداحی در گوش حامد میخوانم: سلام ماه منورم/ سلام یل دلاورم/ سلام مسافر بهشت/ سلام مدافع حرم...
ادامه دارد...
⭐️جھتِ مطالعہے هࢪ قسمٺ از رمانها؛
1صڵواٺ بہ نیٺ ِ تعجیݪ دࢪ فࢪج الزامیسٺ
#داستان_شب
🍁〰🍂
@Alachiigh
⭐️⭐️〰〰〰〰
⚜عاشق خدا که باشی،
حتی اتفاقای بدِ دنیا هم برات زیبا میشن،
چون میدونی خدا آن ها رو سر راهت قرار داده
برای پیشرفتت⚜
⭐️⭐️〰〰〰
#مثبت_اندیشی
🍁〰🍂
@Alachiigh
#کلام_نور
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ*
⭐️صفحه ۳۰۰ مصحف شریف
✨همراه تدبر و چند نکته
⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏
🍁〰🍂
@Alachiigh
🌹شهید ماشالله رشیدی🌹
✍پدرش میگفت: آخرین باری که آمده بود مرخصی خیلی حال عجیبی داشت.
نیمه شب با صدای ناله اش از خواب پریدم. رفتم پشت در اتاقش....
سر گذاشته بود به سجده و بلند بلند گریه میکرد.
میگفت: خدایا! اگر شهادت را نصیبم کردی، میخواهم مثل مولایم امام حسین (ع) سر نداشته باشم .مثل حضرت عباس (ع) بی دست شهید شوم ...😭
دعایش مستجاب شد و یکجا سر و دستش را داد...
راوی: پدر شهید
عکس بالا سمت چپ *سرداردلها* کنار مزار شهید💔
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🍁〰🍂
@Alachiigh
📝#یادداشت_کوتاه | مکتب #شهیدسلیمانی، نیاز امروز ما
🍃🌹🍃
⭕️ نفی بروکراسی: جدای از آنکه شهید سلیمانی مجاهد فیسبیلالله در میدانهای رزم بود، در حوزه مدیریتی خود قائل به بروکراسیهای دستوپاگیر و کاغذبازیهای مرسوم نبود. او درعین بهرهگیری از گزارشهای کارشناسی، مرد میدان بود و اغلب تصمیمات خود را در میدان و با توجه به واقعیتهای میدانی اتخاذ میکرد و خود در اجرای آنها پیشقدم بود.
🔹 در نگاه او ظرفیتها و امکانات داخلی آنقدر بود که پاسخگوی حل مشکلات باشد و اگر قرار بود از ظرفیتهای پیرامونی استفاده کند، راه مذاکره و تعامل عزتمندانه آن را بلد بود و از موضع اقتدار کشورش وارد گفتگو با بازیگران منطقهای میشد، البته در این مسیر چون از مبانی معرفتی اسلامی سیرابشده بود و با اخلاص کامل در میدانها قدم میگذاشت.
🔸 از سنیهای فلسطین، لبنان و سوریه و افغانستان گرفته تا شیعه شیعیان عراق، لبنان و افغانستان و علویهای سوریه و زیدیهای یمن شیفته او شده و به وی اعتماد میکردند و او را مرد عمل در میدان میدانستند نه مدیری که وعده بیمبنا میدهد.
#روشنگری | #ثامن
🍁〰🍂
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📛ضرر #آخوند_لیبرال از هر دشمنی بدتره!
فتواهای جدید نقویان؛ شراب از جنس نوره، روشن میکنه انسان رو! حاج آقا فقط روش نشد بگه شراب بزنید روشن بشید!
🔺هرچند تجربه ثابت کرده که با چند ثانیه از یک فیلم منتشر شده در فضای مجازی نباید زیاد و با قاطعیت قضاوت کرد اما اگر واقعا منظور جناب نقویان ارجحیت داشتنِ همنشینی گناهآلود نسبت به عبادت فردی بوده باشد کاش دقت میکردند که دین، در کنار توصیه به صله رحم، خوش خلقی و مهمان نوازی، شرب خمر را نیز حرام دانسته و نسبت به ترک مجلس گناه سفارش نموده است.
▪️البته جالبتر از بیان این سخنان از سوی دبیر سابق هیات عالی گزینش! بیانِ آنها بعد از صحبتهای چند روز پیش جناب زیباکلام است که میتواند گویای عزم جدی یک جریان خاص سیاسی به منظور ریختن قبح برخی گناهان در جامعه و تلاششان برای تساهل و تسامح در دین باشد!
faslebidari
👇👇👇👇👇
در سه جای قرآن یافت میشود که شامل آیات219 بقره و 90 و 91 مائده است. در آیه219 بقره از شراب با تعبیر «گناه کبیر؛ إِثْمٌ کَبیر» یاده شده است. خداوند در آیه90 سوره مائده آن را نجاستی حاصل عمل شیطان «رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطان» و در آیه91 نیز به عنوان ابزار شیطان برای گسترش دشمنی و کینه « یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ» معرفی کرده است.
خدایا عاقبتمان را ختم بخیر کن🙏
🍁〰🍂
@Alachiigh
واکنش رهبر انقلاب به حذف عکس حاجقاسم در شبکههای اجتماعی
🔹برخورد حذفی مستکبران با شهید سلیمانی در فضای مجازی نشانه ترس آنها حتی از اسم شهید و واهمهشان از رواج و تکثیر آن الگوی گرانسنگ است.
🔹در دنیای امروز، فضای مجازی زیر کلید مستکبران است و این واقعیت باید مسئولان فضای مجازی کشور را هوشیار کند تا بهنحوی عمل کنند که دشمن نتواند به هر شکل و هر جا که اراده کرد، در فضای مجازی برخورد کند.
رهبر انقلاب: «شهید» سلیمانی برای دشمنانش خطرناکتر از «سردار» سلیمانی است
🔹رهبر انقلاب در دیدار خانواده شهید سلیمانی: قاتلان او همچون ترامپ و امثال آن، جزو فراموششدگان تاریخ خواهند بود و در زبالهدان تاریخ گم و گور میشوند، البته پس از آنکه تقاص جنایت دنیوی خود را پس بدهند.
TasnimNews
🍁〰🍂
@Alachiigh
اگر مرا شهید کنی شفاعتت میکنم...
🔴دستنوشته شهید حاج قاسم سلیمانی درباره اشتیاق به شهادت، که در دیدار امروز از سوی خانواده شهید سلیمانی به رهبر انقلاب اهدا شد.
🔸من به دنبال قاتلم میگردم و چقدر مشتاق دیدارشم،
او مرا به قله سعادت خواهد رساند.
بیا! خواهش میکنم
بیا! تحملم تمام شد بیا!
بیا با تیغ برهنهِ بُرنده ،گلوی من آماده بریدن و خون من آماده جهیدن از جسم...
#حاج_قاسم #مرد_میدان
🙏🙏🙏🙏
🍁〰🍂
@Alachiigh
🔴🔴 سفیر استرالیا یا سفیر تلآویو؟
🔺این روزها در فضای مجازی تصویر حضور خانم "لیندال ساکس" سفیر استرالیا در ایران و "دنیس کارنی" معاون وی در جامعهالزهرای قم و برخی اماکن مذهبی و حرم حضرت معصومه سلامالله علیها با حجاب کامل منتشر شده است.
🔹️نکته جالب این تصاویر، یادآوری ماجرای خانم "کایلی مور گیلبرت" تبعه استرالیاست که در سال ۱۳۹۷ به همین اماکن مذهبی سفر کرده بود.
🔹️البته بعد مشخص شد که او تابعیت انگلستان و اسرائیل را نیز دارد و تحت پوشش فعالیتهای آکادمیک وابسته به دانشگاه ملبورن به ایران سفر کرده است.
🔹️در واقع هدف اصلی، شناسایی و ارتباطگیری با مبارزان بحرینی مستقر در ایران و در نهایت شناسایی شبکه گروههای مقاومت و منابع حمایتی این شبکه بود.
🔹️کایلی با سوءاستفاده از جنسیت خود و ارائه تصویر یک خانم جوان علاقهمند به مسائل شیعیان، در مأموریتش توانست اطلاعاتی را به افسر هادی خود ارسال کند، ولی نتوانست مأموریت خود را تکمیل کند و در نهایت در همان سال به اتهام جاسوسی بازداشت شد.
🔹️سرانجام هم در ۵ آذر ۱۳۹۹ با سه زندانی ایرانی که به اتهام اقدام علیه منافع رژیم صهیونیستی در تایلند زندانی شده بودند، مبادله شد.
⛔ اکنون سوال این است که هدف سفیر استرالیا از حضور در این اماکن با همان سبک و سیاق و روش جاسوسی به نام کایلی چیست؟
آیا دولت استرالیا تبدیل به "جاسوس نیابتی" در ایران شده است؟ آیا سوءاستفاده از زنانگی به عنوان یک ابزار و گرفتن ژست علاقهمندی به مذهب و سوءاستفاده از احساسات مذهبی، سبک و شیوه تعریف شده برای پیشبرد این مأموریت نیابتی است؟
🔹️موضوعی که به نظر هوشیاری جدی سازمانهای اطلاعاتی ایران برای شناسایی و جلوگیری از توسعه این روند و مقابله با آن را میطلبد.
Masaf
🍁〰🍂
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🙏🖤بیاد سردار همیشه سرافراز
کوه باشی سیل یا باران... چه فرقی میکند
سرو باشی باد یا توفان.... چه فرقی میکند
هر که را صبح شهادت نیست شام مرگ هست
بی شهادت مرگ با خسران چه فرقی میکند
شعله در شعله تن ققنوس می سوزد ولی
لحظه ی آغاز با پایان چه فرقی می کند
💐💐🏴🏴🙏🙏
تهیه کلیپ : امور فرهنگی پايگاه زینب کبری سلام الله علیها
#تولید_محتوای_کانال_آلاچیق
#مرد_میدان
#عزیز_ملت
🍁〰🍂
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
🌺دلارام من🌺 قسمت61 نرگس با چهرهای سرخ و چشمان ورم کرده از اتاق بیرون میآید و در ایوان میایستد.
🌺دلارام من 🌺
قسمت 62
- قدم به چشم ما گذاشتی/ تو آسمونا پا گذاشتی/ داغ جسارت به حرم رو/ به قلب دشمنا گذاشتی...
راه را باز میکنند که از داربستها رد بشوم، هرجا میروم احترامم میکنند و عمو و بقیه مردهای فامیل دورم را میگیرند که راحت تر باشم؛ مراعات میکنند، احترام میگذارند. نشانم میدهند و میگویند «خواهر شهید». اما من یک خواهر شهید را میشناسم که بجای احترام... بماند!
میرسم بالای قبر، سرم گیج میرود؛ خدای من! چقدر عمیق است!
عمو دست میزند سر شانهام: مطمئنی؟ اذیت میشیا!
- نه! باید برم!
کمک میدهد که بروم داخل قبر، روی خاکها مینشینم؛ بگذار چادرم خاکی شود! مهم نیست؛ تا حامد برسد، زیارت عاشورا میخوانم، نگاهی به این خانه تنگ میکنم، یعنی حامد من قرار است اینجا بماند؟ تنها؟ روی خاک؟ نه...! شهید فرق میکند؛ اربابش در قبر تنهایش نمیگذارد، اصلا شهید جایش بهشت است، نه قبر؛ بیچاره ما که شهید نمیشویم و باید بمیریم و نهایتا بیاییم داخل این گودال خاکی، آن هم تک و تنها.
عمو صدایم میزند، به سختی بیرون میآیم؛ کاش من هم همراه حامد همینجا میماندم، زیرلب به حامد که حالا به قبر رسیده میگویم: ببین! خودم برات آمادش کردم، برو خوش بگذرون تک خور! خودت بریدی و دوختی دیگه؟ پس بگو چرا زن نمیخواستی! الان داری میری پیش حوریات؟
میدانم الان از بهشت دست تکان میدهد و میخندد: توی بهشتم که باشم رگبارای تو بهم میرسه!
کنار قبر میگذارندش.
- سلام ماه منورم/ سلام نور مطهرم...
بالای کفن را بستهاند، سرم را روی کفن میگذارم، تمام خاطراتش برایم زنده میشوند، کاش بیشتر از دو سال خاطره داشتیم! کاش زمان کش بیاید و هیچوقت نخواهند دفنش کنند، به زحمت از ما جدایش میکنند و در قبرش میگذارند.
دنیا دور سرم میچرخد و چشمانم سیاهی میرود، بدنم یخ کرده، چشم از حامد برنمیدارم؛ چرا اینطوری میکنند؟ حامد خوب است؛ فقط خوابیده! همین!
آخرین سنگ لحد را که میگذارند، دنیا برایم تار میشود، باورم نمیشود دیگر خندههایش را نمیبینم؛ به همین راحتی آن چهره قشنگ رفت زیر خاک؛ همراه قلب من.
خاکها را چنگ میزنم و سفارش میکنم هوای حامد من را داشته باشد؛ میگویم حواسش به لبخندهای قشنگ حامد باشد؛ به برادر همیشه مهربان من...
به خودم که میآیم، سرم را به پنجره ماشین تکیه دادهام و صورتم میسوزد؛ باد به چهرهام خورده و اشکهایم خشک شده. خیرهام به خیابانها و در و دیوار شهر. حتی نمیدانم در ماشین کی هستم؟ دوباره یادم میآید که حامد رفته قلبم تیر میکشد، انگار تازه عمق فاجعه را فهمیدهام و دردش را احساس میکنم. حامد میگفت وقتی تیر میخوری یا زخمی میشوی، همان اول دردی احساس نمیکنی و از گرمای خونش میفهمی زخمی شدهای، وقتی به زخم نگاه کنی و اگر بترسی، تازه دردت شروع میشود، شاید هم از حال بروی.
باد در گوشم میپیچد و صداها را گنگ تر از این که هست میکند؛ فکر کنم صدای راضیه خانم باشد که عمه و مادر را دلداری میدهد.
ماشین میایستد اما من هنوز سر جایم نشستهام؛ انگار یخ زدهام؛ کسی در را باز میکند برایم، علیست؛ عمه و راضیه خانم منتظرند پیاده شوم، راضیه خانم دستم را میگیرد: بیا بریم عزیزم، پاشو قربونت بشم.
تازه ضعفم خودش را نشان میدهد، دو روز است که خواب و خوراک نداشتهام، پاهایم سست میشود و دنیا دورم میچرخد، چند بار نزدیک است زمین بخورم، اما راضیه خانم به دادم میرسند.
حجله و بنرهای تبریک و تسلیت، همه میخواهند به من بفهمانند که حامد رفته است؛ اما چه رفتنی! فانی آمد، جاودان رفت؛ مرده رفت، زنده تر از همه ما مردارها برگشت.
تمام خانه را به یاد حامد میبویم، خانهای که حامد در آن بازی کرده، بچگی کرده، درس خوانده، آرام آرام قد کشیده، بزرگ شده و خودش را شناخته. به سختی خودم را به اتاقش میرسانم. در میزنم؛ انگار هنوز توی همان اتاق است.
دستان من از دستگیره در سردتر است، در را باز میکنم و با تکیه بر دیوار تا تختش میروم؛ صدایش در سرم طنین میاندازد: به! چه عجب یادی از ما کردی! اومدی ببندیم به رگبار؟
میافتم روی تخت: حامد تو اینجایی؟ میدونی مامان و عمه چه حالی شدن؟
بوی عطرش اتاق را پر کرده، مطمئنم هست؛ من کورم و نمیبینمش، عکسهایمان جلوی چشمم تار و واضح میشود.
- حامد تو کجایی؟
- جایی که باید باشم؛ توی این نظام احسن، همه چیز سر جای خودشه، تو هم الان جایی هستی که باید باشی، بهترین جای ممکن.
خسته شدهام. شارژم تمام شده! میخواهم بخوابم و با صدای زنگ همراهم بیدار شوم و حامد پشت خط باشد؛ اصلا میخواهم بخوابم و وقتی بیدار میشوم، سه سالم باشد و پدر در آغوشم بگیرد و مثل توی فیلمها بپرسد: چرا توی خواب گریه میکردی؟ خواب بد دیدی؟
ادامه دارد...
#داستان_شب
🍁〰🍂
@Alachiigh