eitaa logo
آلاچیق 🏡
1.1هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
3.5هزار ویدیو
57 فایل
فعالیتهای کانال، به نیت مهدیِ فاطمه عجل الله تعالی فرجه ادمین تبادل، انتقاد-پیشنهاد-مسابقه : @nilofarane56 پ زینب کبری سلام الله علیها کپی مطالب با ذکر صلوات 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
✨✨✨✨✨ می‌توان با این خدا پرواز کرد سفره دل را برایش باز کرد می‌توان درباره گل حرف زد صاف و ساده مثل بلبل حرف زد چکه چکه مثل باران راز گفت می‌توان با او صمیمی حرف زد ✨✨✨✨✨ 🍁〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ* ⭐️صفحه ۳۰۲ مصحف شریف ✨همراه تدبر و چند نکته ⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏 🍁〰🍂 @Alachiigh
🌹شهید حاج قاسم سلیمانی🌹 🎖ذوالفقار علی هرگز دنبال نام و عنوان نبودی  هرگز به فکر استراحت نبودی مثل برخی ها سجاده آب کش هم نبودی وسط نماز از یتیم شهید گل و برگ گل گرفتی و هرگز به خاطرت رسوخ نکرد که شاید نمازم باطل شده باشد شاید فکر کردی این نماز نزد حق محبوب تر  است  و بلافاصله بعد از نماز یتیمی را که به تو گل داده بود غرق بوسه کردی تو از افلاک بودی نه در خط املاک⁹  اهل همت بودی نه اهل صحبت    مرد عمل بودی و نه مرد شعار دارای مقام بودی نه صاحب عنوان و مقام تو، یار نظام بودی و نه مثل ماها بار نظام تو سرباز ایران بودی نه سربار ایران تو به انتظار ایستاده بودی نه به انتظار نشسته  تو سوار بر تانک بودی نه سرمایه دار بانک نمی دانم تو، چندمین بودی از 313  تن و....تو داغی که سردشدنی نیست😭 😭😭🙏🙏 ♥️عزیزدلمان شهادتت مبارک♥️ ⭐️شادی روح پاک همه شهدا بخصوص حاج قاسم عزیزمان صلوات 🍁〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ هر چقدر می‌گذره از غم این نماز عظیم بر پیکر و رفقای شهیدش کم نمیشه 😭غمت سرد شدنی نیست اللّٰهُمَّ إِنَّا لَانَعْلَمُ مِنْهم إِلّا خَیْراً🌹 🍁〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️🏴🏴 🎦ویژه استوری بیاد سردار دلها شهید حاج قاسم سلیمانی 🙏تشکر از دختران عزیزمان بابت ساخت کلیپ 🍁〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
• فکر کن یهو آقا شب عید مهمون خونتون باشه💚 بازدید سرزده حضرت آقا از خانواده شهید مسیحی در شب عید کریسمس.. رادار انقلاب 🍁〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♦️رئیس جمهور امروز در یک جمله دو عبارت فوق العاده بکار بردند ▪️اول: استفاده از لفظ امام خامنه‌ای تا به دشمن بفهمونه دیگر در کشور چند صدایی وجود نداره و همگی مطیع امر رهبرند ▪️دوم: آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند تا دشمن بفهمه هیچ توافقی موجب تعدیل مواضع ما نمیشه. برخلاف روحانی که میگفت امیدواریم روزی شعار "مرگ" از راهپیمایی‌ها حذف شوند 🔴فصل بیداری 🍁〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆👆وقتی مقامات امارات میفهمن هر چی سلاح فرستاده بودن ، یمن توقیفش کرده 😂 ✅سخنگوی نیروهای مسلح یمن اعلام کرد نیروی دریایی این کشور در یک عملیات بی‌سابقه، کشتی حامل سلاح امارات را از چند هفته پیش زیر نظر داشتند و موفق شدند آن را توقیف کنند. 🍁〰🍂 @Alachiigh
آلاچیق 🏡
🌺دلارام من🌺 قسمت63 آرام و بی‌اختیار، رها می‌شوم روی تخت و پلک‌هایم روی هم می‌رود؛ شاید وقتی بیدار ش
🌺دلارام من🌺 قسمت 64 قسمت پایانی صدا و تصویرش تار و ضعیف می‌شود، پلک میزنم تا واضح شود، اما همه جا سفید است؛ کسی دستم را نوازش می‌کند. - حورا جان... عزیز دلم بیدار شدی؟ عمه است، موقعیت را می‌سنجم، روی تخت بیمارستان، با یک سرم در دست؛ چشمم به علی می‌افتد که دست در جیب به دیوار تکیه داده. - چرا آوردینم بیمارستان؟ من خوبم! دست می‌کشد روی سرم: خیلی حالت بد بود، تبت رسیده بود به چهل درجه؛ علی آقا و عموت رسیدن به دادم و آوردنت بیمارستان. علی جلو می‌آید: میشه چند لحظه تنهامون بذارین؟ عمه پیشانیم را می‌بوسد و می‌رود؛ علی به جایش می‌ایستد: چرا انقدر خودتو اذیت می‌کنی؟ اولین باری است که برایش مفرد شده‌ام. ادامه می‌دهد: می‌دونم، خیلی سخته؛ همه ما داغداریم، ولی باور کن حامدم راضی نیست تو رو توی این حال ببینه. - من حالم خوبه، شما شلوغش کردید. - الحمدلله، دیگه‌ام قول بدید به خودتون برسید. می‌نشیند روی صندلی، دوباره عطر حامد را حس می‌کنم. می‌پرسد: اون روز بالای کوه، گفتید معیار نقص و کمال آدما این چیزا نیست، می‌خوام بدونم از دید شما معیار سنجش آدما چیه؟ چقدر جالب است که بحث‌های فلسفی را دوست دارد؛ بیشتر گفت و گوهایمان هم درباره همین مسائل بوده، حتی در میانه بحث با او جواب خیلی از سوال‌هایم را گرفتم؛ نفس تازه می‌کنم و چشم‌هایم را می‌بندم: معیار سنجش آدما، چیزیه که دوستش دارن و می‌خوان بهش برسن؛ هرچی هدفشون متعالی‌تر بشه، آدمو هم متعالی می‌کنه. نفسی عمیق می‌کشد و با صدای لرزان می‌گوید: پس ارزش من خیلی بالاست... چون... چون... شما کسی هستید که... من دوستش دارم! مغزم با شنیدن جمله‌اش قفل می‌شود و دمای بدنم می‌رسد به پنجاه درجه؛ خون در صورتم می‌دود و به سمتی دیگر خیره می‌شوم تا چهره گل انداخته‌ام را نبیند. خوب جایی گیرم انداخته؛ نمی‌توانم فرار کنم، فقط می‌توانم حرفش را نشنیده بگیرم. عمیق نگاهم می‌کند و با صدایی حزین می‌گوید: اینجا کربلاست باباجان! - کربلا؟ - آره! مگه همین الان آب فرات رو نخوردی؟ - فرات؟ خود فرات کجاست؟ حرم کجاست؟ اینجا فقط یه شهر جنگ زده‌ست! لبخند می‌زند: نشنیدی کل ارض کربلا؟ آرامش و مهربانی پدرانه‌اش از ترسم می‌کاهد و باعث می‌شود آرام پشت سرش راه بروم؛ به خیابانی می‌رسیم و پیرمرد می‌ایستد و من هم به دنبالش متوقف می‌شوم، با دست به کمی جلوتر اشاره می‌کند: از اینجا به بعد رو باید با اونا بری، برو دخترم، نترس بابا. رد انگشت اشاره‌اش را می‌گیرم و می‌رسم به دو رزمنده که پشت به ما در خیابان راه می‌روند؛ برای این‌که صدایم در صدای تیراندازی و انفجار گم نشود، بلند فریاد میزنم: اونا کی‌ان؟ من نمی‌شناسمشون! - می‌شناسی باباجون، می‌شناسی؛ برو حوراء! - من... من می‌ترسم... - نترس بابا... من همیشه هواتو دارم... - شما کی هستید؟ - برو دخترم! انگار کسی به سمت آن رزمنده‌ها هلم می‌دهد، پیرمرد عقب می‌رود و می‌گوید: برو دخترم... برو حوراء! دست تکان می‌دهد و می‌خندد. دیگر صدایی از گلویم خارج نمی‌شود و با صدای بی‌صدایی، سوالاتم را فریاد میزنم؛ با رفتنش همه جا دوباره تار می‌شود. برمی‌گردم طرف آن دو رزمنده، دارند دور می‌شوند؛ انگار همه رمق و توانی که با دیدن پیرمرد گرفته بودم، با رفتنش جای خود را به ناتوانی می‌دهد؛ چند قدم می‌روم و دوباره پشت سرم را می‌پایم، پدر با لبخند نگاهم می‌کند: برو... مگه دنبال دلارام نمی‌گردی؟ برو حوراء! هوا پر از دود و غبار است، خوب اطرافم را نمی‌بینم، به طرف رزمنده‌ها می‌روم؛ وقتی پشت سرم، به سختی پدر را بین گرد و خاک می‌بینم، از ترس گم شدن، با سرعت بیشتری می‌دوم تا به یکی دو قدمی‌اشان برسم. می‌گویم: آ... آقا... میشه منو برسونید یه جای امن؟ من گم شدم! - چطور ممکنه گم بشی حوراء؟ تو راهتو پیدا می‌کنی... بیا ما می‌رسونیمت! - شما اسم منو از کجا می‌دونید؟ - بیا... مگه نمی‌خوای دلارام رو ببینی؟ پشت رزمنده‌ها راه می‌افتم؛ چهره‌هاشان مشخص نیست اما وقتی پشت سرشان هستم، حس اعتماد در تمام رگ‌هایم جاری می‌شود، کم کم دود و غبار پراکنده تر می‌شوند و سر و صداها کمتر؛ از بین غبار، دو گنبد طلایی خودنمایی می‌کنند، دلم با دیدن گنبد آرام می‌گیرد؛ یکی از رزمنده‌ها برمی‌گرد؛ حامد است. دست می‌گذارد بر سینه‌اش: السلام علیک یا اباعبدالله... و من هم دلم با دیدن دلارام آرام می‌گیرد: السلام علیک یا اباعبدالله... والسلام والعاقبه للمتقین یا زهرا. اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🍁〰🍂 @Alachiigh
🌺✨✨🌺🌺✨✨🌺 خُب همراهان عزیز این هم از پایان رمان زیبای .ان شاءالله که مورد پسندتون قرار گرفته باشه 👇👇👇👇👇👇👇 لطفا نظرتون رو درمورد بارگزاری این رمان در کانال به آیدی زیر بفرستید @nilofarane56 نظرات شما عزیزان مشوق ما خواهد بود قطعا🙏😍 ان شاءالله بزودی با رمان زیبای دیگه ای در خدمتتون خواهیم بود 🌺✨✨🌺🌺✨✨🌺
✳️ عوارض خوردن چای به طور مداوم👇 🔸خشکی روده و معده 🔸خشکی سر و سرد شدن مغز 🔸بیماری‌های کبدی 🔸استسقاء 🔸گرفتگی عضلات (گردن درد، کمر درد) 🔸باعث کمبود آهن می شود 🍁〰🍂 @Alachiigh
خداوند از آینده ما آگاه است ⚜او ظرفیت ما را هم می داند ⚜بنابراین چیزی را نمایان نخواهد کرد که تاب فهمیدنش را نداریم 🍁〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ* ⭐️صفحه ۳۰۳ مصحف شریف ✨همراه تدبر و چند نکته ⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏 🍁〰🍂 @Alachiigh
🌹شهید حسین پورجعفری 🌹 🙏یاروفادار ✍حسین آقای پورجعفری کسی که بابا هر وقت میخواست وصفش را برای ما بکند یک جمله میگفت: مثل پروانه دور من میگردد... مگر میشود تو را از یاد ببریم وقتی ما نبودیم کنار بابا، شما به قول خود بابا همانطور که پدر دور فرزندش میگردد حسین پور جعفری دور من میگردد". شب‌ها تا زمانیکه مطمئن نمیشدی بابا خوابیده نمیخوابیدی و صبح‌ها قبل از بابا بیدار میشدی و دم در اتاق مینشستی. همیشه جیب‌هایت پر بود از کشمش و توت خشک قدم به قدم از ترس گرسنه‌ماندن فرمانده‌ات، یارت، دست در جیب میکردی و در دهانش میگذاشتی. چگونه میتوان از تو یاد نکرد وقتی -با تمام اینکه میدانستی همسرت در اوج احتیاجش به تو هست- بابا ما را واسطه کند در سفر آخر -که برگشتی نداشت- بگوید حسین را منصرف کنید با من نیاید. با گفتن این جمله‌ی ما به تو رنگ رخسارت دیدن داشت. ما را حلال کن که عشقت را نفهمیدیم فقط جوابت را شنیدیم که گفتی: یعنی من حاجی را وسط بیابان تنها بگذارم...! کاش بودی سراغ بابا را از تو میگرفتیم تو هیچ وقت ما را بی‌جواب نگذاشتی سلام مان را به بابا برسان سفر به سلامت یار وفادار" 💐دلنوشته دختر شهید سلیمانی برای یار پدر ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات 🍁〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥خاطره پرویز پرستویی در سال‌های حیات سردار سلیمانی از ایشان در اکران خصوصی فیلم بادیگارد 👌👌 🍁〰🍂 @Alachiigh