آلاچیق 🏡
#دختر_شینا #رمان #قسمت_هشتاد_سه لب گزیدم. از کارشان لجم گرفته بود. گفتم: «چی از من پنهان می کنید. ا
#دختر_شینا
#رمان
#قسمت_هشتاد_چهار
آقا تیمور از ماشین بالا رفت. چند تا تابوت را با کمک چند نفر دیگر پایین آورد. صمد بین آن ها نبود. آقا تیمور تابوتی را گذاشت جلوی پایم و گفت: «داداش است.»
برادرها، خواهرها، پدر، مادرش و حاج آقایم دورتادور تابوت حلقه زدند. دلم می خواست شینا پیشم بود و توی بغلش گریه می کردم. این اواخر حالش خوب نبود. نمی توانست از خانه بیرون بیاید. جایی کنار صمد برای من و بچه ها نبود. نشستم پایین پایش و آرام گریه کردم و گفتم: «سهم من همیشه از تو همین قدر بود؛ آخرین نفر، آخرین نگاه.»
پدرشوهر و مادرشوهرم بی تابی می کردند. از شهادت ستار فقط دو ماه گذشته بود. این دومین شهیدشان بود. برادرهای صمد تابوت را برداشتند و گذاشتند توی آمبولانس. خواستم سوار آمبولانس بشوم، نگذاشتند. اصرار کردم اجازه بدهند تا باغ بهشت پیشش بنشینم. می خواستم تنهایی با او حرف بزنم، نگذاشتند. به زور هلم دادند توی ماشین دیگری. آمبولانس حرکت می کرد و ما دنبالش. صمد جلوجلو می رفت، تندتند. ما پشت سرش بودیم، آرام و آهسته. گاهی از او دور می شدیم. گمش می کردیم. یادم نمی آید راننده چه کسی بود. گفتم: «تو را به خدا تندتر بروید. بگذارید این دم آخر سیر ببینمش.»
راننده آمبولانس را گم کرد. لحظة آخر هم از هم دور بودیم. دلم تنگ بود. یک عالمه حرف نگفته داشتم. می خواستم بعد از نه سال، حرف های دلم را بزنم. می خواستم دلتنگی هایم را برایش بگویم. بگویم چه شب ها و روزها از دوری اش اشک ریختم. می خواستم بگویم آخرش بدجوری عاشقش شدم.
به باغ بهشت که رسیدیم، دویدم. گفتم: «می خواهم حرف های آخرم را به او بگویم.» چه جمعیتی آمده بود. تا رسیدم، تابوت روی دست های مردم به حرکت درآمد. دنبالش دویدم. دیدم تابوت آن جلو بود و منتظر نماز. ایستادم توی صف. بعد از نماز، صمد دوباره روی دست ها به حرکت درآمد. همیشه مال مردم بود. داشتند می بردندش؛ بدون غسل و کفن، با همان لباس سبز و قشنگ. گفتم: «بچه هایم را بیاورید. این ها از فردا بهانه می گیرند و بابایشان را از من می خواهند. بگذارید ببینند بابایشان رفته و دیگر برنمی گردد.»
صدای گریه و ناله باغ بهشت را پر کرده بود. تابوت را زمین گذاشتند. صمد من آرام توی تابوت خوابیده بود.
جلو رفتم. خدیجه و معصومه را هم با خودم بردم. من که این قدر بی تاب بودم، یک دفعه آرام شدم. یاد حرف پدرشوهرم افتادم که گفت: «صمد توی وصیت نامه اش نوشته به همسرم بگویید بعد از من زینب وار زندگی کند.»
کنارش نشستم. یک گلوله خورده بود روی گونة سمت چپش. ریش هایش خونی شده بود. بقیة بدنش سالم سالم بود. با همان لباس سبز پاسداری اش آرام و آسوده خوابیده بود. صورتش مثل آن روز که از حمام آمده بود و آن پیراهن چهارخانة سفید و آبی را پوشیده بود، قشنگ و نورانی شده بود.»
می خندید و دندان های سفیدش برق می زد. کاش کسی نبود. کاش آن جمعیت گریان و سیاه پوش دور و برمان نبودند. دلم می خواست خم شوم و به یاد آخرین دیدارمان پیشانی اش را ببوسم. زیر لب گفتم: «خداحافظ» همین. دیگر فرصت حرف بیشتری نبود. چند نفر آمدند و صمدم را بردند. صمدی که عاشقش بودم. او را بردند و از من جدایش کردند. سنگ لحد را که گذاشتند و خاک ها را رویش ریختند، یک دفعه یخ کردم. آن پارة آتشی که از دیشب توی قلبم گر گرفته بود، خاموش شد. پاهایم بی حس شد. قلبم یخ کرد. امیدم ناامید شد. احساس کردم بین آن همه آدم، تنهای تنها هستم؛ بی یار و یاور، بی همدم و هم نفس. حس کردم یک دفعه پرت شدم توی یک دنیای دیگر، بین یک عده غریبه، بی تکیه گاه و بی اتکا. پشتم خالی شده بود. داشتم از یک بلندی می افتادم ته یک درة عمیق.
👇👇
آلاچیق 🏡
#دختر_شینا #رمان #قسمت_هشتاد_چهار آقا تیمور از ماشین بالا رفت. چند تا تابوت را با کمک چند نفر دیگر
#دختر_شینا
#رمان
#قسمت_آخر
کمی بعد با پنج تا بچة قد و نیم قد نشسته بودم سر خاکش. باورم نمی شد صمد آن زیر باشد؛ زیر یک خروار خاک. هر کاری کردم بگذارند کمی کنارش بنشینم، نگذاش
تند. دستم را گرفتند و سوار ماشین کردند. وقتی برگشتیم، خانه پر از مهمان بود. دوستانش می آمدند. از خاطراتشان با صمد می گفتند. هیچ کس را نمی دیدم. هیچ صدایی نمی شنیدم. باورم نمی شد صمد من آن کسی باشد که آن ها می گفتند. دلم می خواست زودتر همه بروند. خانه خالی بشود. من بمانم و بچه ها. مهدی را بغل کنم. زهرا را ببوسم. موهای خدیجه را ببافم. معصومه را روی پاهایم بنشانم. در گوش سمیه لالایی بخوانم. بچه هایم را بو کنم. آن ها بوی صمد را می دادند. هر کدامشان نشانی از صمد توی صورتشان داشتند. همه رفتند. تنها شدم. تنها ماندم. تنها ماندیم. مهدیِ سه ساله مرد خانة ما شد.
اما نه، صمد هم بود؛ هر لحظه، هر دقیقه. می دیدمش. بویش را حس می کردم.
آن پیراهن قشنگی را که از مکه آورده بود، اتو کردم و به جا لباسی زدم؛ کنار لباس های خودمان. بچه ها که از بیرون می آمدند، دستی روی لباس بابایشان می کشیدند. پیراهن بابا را بو می کردند. می بوسیدند. بوی صمد همیشه بین لباس های ما پخش بود. صمد همیشه با ما بود.
بچه ها صدایش را می شنیدند: «درس بخوانید. با هم مهربان باشید. مواظب مامان باشید. خدا را فراموش نکنید.»
گاهی می آمد نزدیکِ نزدیک. در گوشم می گفت: «قدم! زود باش. بچه ها را زودتر بزرگ کن. سر و سامان بده. زود باش. چقدر طولش می دهی. باید زودتر از اینجا برویم. زود باش. فقط منتظر تو هستم. به جان خودت قدم، این بار تنهایی به بهشت هم نمی روم. زود باش. خیلی وقت است اینجا نشسته ام. منتظر توام. ببین بچه ها بزرگ شده اند.
دستت را به من بده. بچه ها راهشان را بلدند. بیا جلوتر. دستت را بگذار توی دستم. تنهایی دیگر بس است. بقیة راه را باید با هم برویم...»
«پایان کتاب دختر شینا»
@Alachiigh
⚜این متن رو همیشه
سرلوحه زندگیتون قرار بدید:👇
“راضی باش”
به هرچی اتفاق افتاد، که اگه خوب بود
زندگیتو “قشنگ” کرد
اگه بد بود تو رو “ساخت”
#مثبت_اندیشی
#انگیزشی
@Alachiigh
🌹شهید عبدالرزاق علی شیری🌹
⭕️ شمشیرزن یک دست تیربارچی عراقی را قیمه قیمه کرد
🔹️ شهید عبدالرزاق علی شیری در سال ۱۳۴۱ در کرج متولد شد و در طفولیت به علت تب شدید از ناحیه پای چپ فلج گردید.
□ هر چند بهبودی پیدا کرد اما لنگیدن پای چپ همیشه با او بود.
🔸️ عبدالرزاق در دفاع مقدس بدون توجه به معلولیت سریع وارد واحدهای رزمی شد و به عنوان یک رزمنده اسلحه به دست گرفت
□ سال ۱۳۶۱ در سومار در اثر اصابت ترکش دستش چپش از کتف جدا شد و با آستین خالی با یک شمشیر بر کمر وارد میدان شد.
■ سه ماه بعد در عملیات والفجر یک تیر به گردنش اصابت کرد و باز مجروح شد.
🔹️ مدتی بعد، حضور عبدالرزاق در مقر قلاجه قبل از عملیات والفجر۴ با آستین خالی و قداره به کمر، در حالی که پرچم سرخی به دست همه رو حیرت زده کرد و دوباره در اثر اصابت ترکش به شدت مجروح شد.
■ در گردان علی اصغر خط شکن شد وبا هدف ضربه زدن به دشمن در جزیره ام الرصاص و آن سوی اروندرود وارد میدان شدند.
🔸️ عبدالرزاق "شمشیر بند" در عملیات والفجر۸ در جزیره ام الرصاص وقتی تیربار چهارلول دشمن امان همه را بریده بود، دست به کار شد.
□ عبدالرزاق نارنجک به کمر و شمشیر به دست برای رسیدن به تیربار دشمن از باتلاق گل و لای گذشت و دقایقی بعد تیربار دشمن خاموش شد و عبدالرزاق هم افتاد.
□ عبدالرزاق علی شیری تیربارچی بعثی را با شمشیر قیمه قیمه و خودش هم به شهادت رسید.
■ رزمندهای زیادی توانستند از محاصره خارج شوند و پیکر عبدالرزاق بعد از ۱۳ سال به وطن باز گشت و در گلزارشهدای امامزاده محمد کرج به خاک سپرده شد.
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
@Alachiigh
33.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌🚨ای کاش مسئولین این حرف ها را جدی میگرفتند!
📣خوب است یکبار دیگه این صحبت های عجیب و غریب دربارهی پشت پردهی آسیب های سایبری را با هم ببینیم.
✍️دیدن این کلیپ پرمغز بعد از انفجارات لبنان نشان میدهد که دغدغهمندانی همچون استاد حسن عباسی چقدر در این زمینه دقت داشتند و مسئولین امر چه مقدار بیدقت بودند...
#شبکه_ملی_اطلاعات
#تحلیل_سیاسی
@Alachiigh
❌آموزش و پرورش در اینستاگرام‼️
متاسفانه تیم اطلاع رسانی وزیر آموزش و پرورش دولت پزشکیان، اینستاگرام را برای اطلاع رسانی وزیر انتخاب کرده است.
❌کاش آقای دکتر کاظمی در راستای احترام به محصولات دانش بنیان فارغالتحصیلان همین مدارس و دانشگاه ها، از #ویراستی یا همان #شاد خود آموزش و پرورش استفاده می کرد...
اینهمه حساسیت سران اروپایی و آمریکایی را می بینیم؛
اینهمه خسارت از فضای رهای مجازی می بینیم باز مسئولان مملکتی اینطور بی توجه به مصالح ملی عمل می کنند... به کجا شکایت بریم؟؟
⭕️تیم مشاوران جدید وزیر آموزش و پرورش که دنبال حذف ظریف جریان انقلابی از بدنه نظام تعلیم و تربیت هستند دلشان برای دانشآموزان نمی سوزد که آن ها به اینستاگرام تشویق می کنند؟
#تحلیل_سیاسی
#دولت_پزشکیان
#آموزش_و_پرورش
#فضای_اینستاگرام
@Alachiigh
👈اگر حق با شماست،
خشمگین شدن نیازی نیست.
و اگر حق با شما نیست، هیـچ حقی برای عصبانی بودن ندارید …
بهمین راحتی...😊😉
#مثبت_اندیشی
#انگیزشی
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🙏صَلَّی اللهُ عَلَیکَ یَا اَبَاعَبدِاللهِ♥️🤚
این رسم دنیا نیست
انگاری هیشکی مثل من
اینجوری تنها نیست
این رسم دنیا نیست
یعنی حدود کربلاتم واسه من جا نیست؟
التماس دعا🙏
#هیئت_مجازی
#شب_زیارتی_امام_حسین_علیه_السلام
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
@Alachiigh
🌹شهید_امید_علی_آموخت🌹
🌹شهید_ایرج_آموخت🌹
♦️ پدر و پسری که شهید شدند..!
شهیدان « امیدعلی و ایرج آموخت»
پدر و پسری که ماهها در جبهه های دفاع مقدس حضور داشتند و کمتر یکدیگر را میدیدند، اما در آخرین فصلی که تصمیم گرفتند باهم و در یک جبهه، به جنگ با دشمنان اسلام بروند، در آغوش هم به شهادت رسیدند..!
✳️ نحوه شهادت به نقل از خانواده:
پدر آرپیجی زن بود و پسرش کمک او و حملکننده مهمات ؛ پسر بر اثر ترکشی که میخورد دچار آتشسوزی میشود (خرج آرپیجی) ؛ پدر مشغول خاموش کردن فرزند میشود که بر اثر اصابت ترکش و گلوله هر دو مجروح شده و یا به شهادت میرسند؛ سپس دشمن منطقه را با بمب شیمیایی مورد هدف قرار میدهد ؛ مدتی بعد همان منطقه به دست دشمن میافتد و با حضور دشمنان بر بالای پیکر شهدا اقدام به زدن تیر خلاص بر پیشانی این شهدا مینمایند.
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
@Alachiigh
❌💠 هرچه ما چیزی نمی گوییم ظاهرا شما قرار نیست به این وقاحت پایان دهید
🔹یک روز دختر ایشان را «ام ابیها» می خوانید و امروز داماد او را با امام علی ع قیاس می کنید.
🔹حق ندارید برای پروژه #وفاق_ملی تان اهل بیت علیهم السلام را خرج کنید..
اولا وقتی زاکانی برای دامادش حکم زد هم یاد غدیر کردید؟
یا برای او حرام بود و برای شما حلال؟
البته ما همان موقع معترض بودیم
🔹درثانی پیامبر گرامی اسلام به دستور خدا و نص صریح قران این کار را انجام داد؛ به شما از کدام کانال وحی می رسد؟
✍🏻 رائفی پور
#نفاق
#وفاق
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌👆👆🎥 قسمتی از صحبتهای #پزشکیان در خصوص ناهنجاری اجتماعی که رسانه ها نخواستن دیده بشه.
💢پزشکیان اولش در پاسخ به خبرنگاری که به دروغ گفت کوچه پس کوچه اومدم تا گشت ارشاد منو نگیره، گفت مگه بازم گیر میدن و فقط این تیکه را همه دیدند ولی بعدش حرفای خوبی زد که رسانه های انقلابی تا اصلاح طلب نخواستن دیده بشه چون هر دو به ضررشون بود.
#خبرنگار
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎉🎊💐💞🎊🎉
با نام نبی بکن مُزَین دهنت
تا خالق ِتو بیمه کند جان وتنت
ای آنکه ز عاشقان قرآن هستی
خوشبوی کن از نام محمد(ص) دهنت
💐عیدتون مبارک💐
🎥⚜نماهنگ زیبای ولادت رسول اکرم و امام صادق علیهم السلام ⚜
#هیئت_مجازی
#میلاد_پیامبر_رحمت(ص)
#میلاد_امام_صادق(ع)
#تولید_محتوا
@Alachiigh
❌❌گویند دزدی داشت فرار میکرد و پشت سرش صاحب مال میدوید و میگفت آی دزد! مردم دزد رو بگیرید.
دزد که دید اوضاع وخیمه درحال فرار خودش هم داد میزد و میگفت آی دزد، دزد را بگیرید.
دیگران هم بعضاً فکر میکردند دزد واقعی جلوتر است و همراه جماعت میدویدند.🤦♂
ماجرای حقوق بشر و حقوق زن در دنیا هم همین است.
کسیکه باید جوابگو و در این زمینه مورد عتاب و مجازات باشد که چرا بنیان خانواده را کندهاند و چرا با اعصاب و روان زنان و دختران و مردم کشورشان بازی کرده اند، آمریکا و غرب است ولی خودشان با ژست طلبکارانه از دیگر کشورها میخواهند مثل خودشان زندگی کثیف را به خورد مردم جامعهشان دهند، تا هم خود را تبرئه کنند و هم به اهدافشان برسند.
همینست که رهبری فرمودند:
"یک وقتی چند سال قبل در یک جمع یک نفر از من پرسید که شما در قضیّهی زن در مقابل غرب چه دفاعی دارید؟ من گفتم من دفاع ندارم، من حمله دارم! آنها باید دفاع کنند، آنها باید جواب بدهند. زن را تبدیل به کالا کردند. دفاع؟ من دفاع نمیکنم. ما مدّعی هستیم در قضیّهی زن. خب حالا مسئله چیست؟ اینکه شما میبینید ناگهان وسایل تبلیغاتی و رسانههای رسمی و دولتی آمریکا و انگلیس و بعضی جاهای دیگر و مزدورانشان و دنبالهروانشان ناگهان هجوم میآورند در یک برههای سر قضیّهی زن و یک بهانهای هم پیدا میکنند [مثل] مسئلهی حجاب و مانند این چیزها، علّتش چیست؟ چرا این کار را میکنند؟ آیا اینها واقعاً میخواهند از حقوق زن، و زن ایرانی دفاع کنند؟ اینها مگر همان کسانی نیستند که اگر میتوانستند آب را به روی این ملّت ببندند میبستند؟ اینها دلشان برای زن ایرانی سوخته؟ اینها داروی کودکانی را که دارای بیماری پروانهای هستند ــ کودکند ــ ممنوع کردند، تحریم کردند؛ تحریم همهجانبهی ملّت ایران. اینها دلسوز زن ایرانیاند؟"
۱۴۰۱/۵/۵
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌⭕️ چطور برخی آخوندها جاسوس میشوند؟
یا بهتره بگوییم چطور برخی جاسوسها آخوند میشوند؟!
در اقشار مختلف جامعه از روحانیت گرفته تا قشر دانشجو، پزشک، مهندس و ... افراد خائن وجود دارد
اما آنچیزی که باعث بد بین شدن مردم به مسئله دین و خدا میشود، وجود خائنین و منافقین در کسوت روحانیت و دین است.
نباید با دیدن یک خائن و فاسد در هر قشری، تعمیم جزء به کل داد و تمام افراد آن قشر را محکوم کرد
@Alachiigh
❌ کارشناسی که حرف حق را زد....
صدا و سیما بین کارشناسهایی که صبح تا شب میگن اقتصاد باید آزاد باشه، دولت نباید دخالت کنه، پیمان سپاری نباید باشه، استثنائا یه کارشناس دعوت کرده و اون کارشناس گفته وقتی برای تهیه ارز دارو مشکل داریم، چرا اینقدر اصرار هست که گوشی آیفون وارد کشور بشه؟
ریختن سرش دارن توهین و تمسخر میکنن!
⏪این هم یه جواب کاملا علمی! از طرف استاد مدیریت دانشگاه تهران:
چرا باید تامین ارز دارو مهمتر از آیفون باشه؟
این که میبینید، خلاصه اقتصاد آزاد هست.
این، همون تعریفی هست که رهبر انقلاب درباره اقتصاد لیبرال گفتن: "اقتصاد لیبرال و آزاد، یعنی آزاد برای سرمایهدار؛ اما زندان و حبس و فشار برای طبقه مظلوم و فقیر".
ما میگیم دولت وظیفه داره نظارت کنه ارز کشور خرج اولویتهای مردم بشه، اینها میگن دولت حق نداره تو این چیزها دخالت کنه!
🌷امیرکبیر: ابتدا فکر کردم مملکت وزیرِ دانا میخواهد، بعد فکر کردم شاهِ دانا میخواهد، در آخر اما فهمیدم مملکت مردمِ دانا میخواهد.
⚠️مردمی که به جای حمایت از حرف درست این کارشناس اقتصادی، مسخره ش میکنن!
@Alachiigh