🙏⭐️🌺
به خاطر بسپاریم،
همراهی خدا با ما انسانها،
مثل نفس کشیدن است..
آرام، بی صدا، همیشگی
🙏⭐️🌺
#مثبت_اندیشی
#انگیزشی
#آلاچیق
@Alachiigh
#کلام_نور
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ*
⭐️صفحه ۲۴۷ مصحف شریف
✨همراه تدبر و چند نکته
⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏
✦••✾🌹•🌟•🌹✾••✦
#آلاچیق
@Alachiigh
🌹شهید مسعود طاهری🌹
✍من مسعود یک شب توی سنگر، نگهبانی می دادیم.
مسعود آرم حلالیت خواست و گفت:
من فردا شهید میشم...بعد ادامه داد:
اگه چیزی نگی بقیه حرفام رو میزنم .
گفت:فردا اول...👆👆👆👆
⭐️شادی روح پاک همه شهدا فاتحه و صلوات
#به_یاد_شهدا
#آلاچیق
@Alachiigh
5.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #کلیپ «اصحاب کهف
قسمت اول»
👤 استاد #رائفی_پور
🔺 کهف به معنای غار نیست به معنای پناهگاه است.
#آخرالزمان
مهدیاران
#آلاچیق
@Alachiigh
🔴تا دیروز خود را تضمین دولت جناب روحانی اعلام میکردند و اصلاحات را همان "روحانی" میدانستند اما امروز قصد فاصله گذاری با دولت او را دارند، تا هم از پاسخگویی بابت گندهای هشت سالهی دولتش و مین گذاریهایش فرار کنند و هم زمینه را برای قرار گرفتن در جایگاه طلبکار و بازگشت دوباره به عرصهی سیاست فراهم آورند!
✍️مهدی قاسم زاده
✍️ بیداری ملت
#آلاچیق
@Alachiigh
7.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃❤️🍃
پسربچهای که برای عشقش خودشو تیکه تیکه کرد.
🍃🌹ــــــــــــــــــــــ
صراط
عااالی👌😔😔
#آلاچیق
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
🌺دلارام من🌺 قسمت6 جوان از موتور پایین میاید و خیره به فرید و دوستش میپرسد: - مزاحمتون شدن؟ من هم
🌺دلارام من🌺
قسمت 7
- سلام، هیچی عزیزم؛ بیا اینور یه چایی بخور تا عموت بیان.
و تعارفم میکند پشت پیشخوان، تنهام را برمیگردانم تا «آقاحامد» را ببینم، جوانی است با تیپ و ظاهر مذهبی و شدیدا آشنا، به ذهنم فشار میآورم که بشناسمش؛ میرود پشت قفسهها و درست صورتش را نمیبینم.
عمو که میرسد، با خبر از ماجرای امروز، به سلامی دست و پا شکسته بسنده میکند و میرود که با آقاحامد حرف بزند، صدای زمزمهاشان از پشت قفسهها میآید:
- حاجی! زشته به خدا! ظاهرشون، رفتارشون، نمادهایی که روی لباساشونه، پوسترایی که به در و دیوار میچسبونن... منکه بد نمیگم! نمیخوام زیرآب بزنم! یه تذکره فقط!
- خب شمام یکم مراعات کن گل پسر؛ میدونم چی میگیا، ولی... چیبگم والا.
- حاجی شما که خودت اهل دلی، مگه نمیگی اینجام میدون جنگه؟ حداقل بذار فقط میدون جنگ فرهنگی باشه، دیگه میدون جنگ با شیطان رجیم نشه!
عمو فقط آه میکشد؛ حامد میگوید: الانم من تذکرمو دادم، اگه فکر میکنید اینا دخالته و خوب نیست، باشه! من وظیفمو انجام دادم، دیگه مزاحمتون نمیشم. زحمتو کم میکنم، حداقل اینم سهم ما بچه سهمیهایا از دنیاس! سهمیه فحش و تهمت داریم فقط.
به اینجای بحثشان که میرسد، طاقت نمیآورم و میروم جلو که بپرسم چه خبر است؛ به پشت قفسه میرسم و با صدای بلند میپرسم: عمو چه خبره اینجا؟
عمو با دیدنم دستپاچه میشود و حامد برمیگردد؛ یک لحظه ناخواسته نگاهمان باهم گره میخورد؛ اما او سریع نگاهش را میدزدد و گویا بخواهد از من فرار کند، زیر لب "با اجازهای" میگوید و میرود؛ عمو نمیداند دنبالش برود یا بماند و برای من توضیح بدهد.
حامد سریع از کنارم رد میشود و از در بیرون میزند؛ با چشم دنبالش میکنم، سوار موتور میشود و راه میافتد؛ عمو دنبالش میدود: آقاحامد، پسرم، وایسا.
متحیر ایستادهام منتظر توضیح عمو؛ وقتی عمو از برگرداندن حامد ناامید میشود و داخل کتابفروشی برمیگردد، بیدرنگ میپرسم: چه خبر بود عمو؟
عمو سعی دارد خود را عادی جلوه دهد و نگاهش را از من پنهان کند: هیچی عمو... یه اختلاف عقیده کوچولو بود!
بیشتر نمیپرسم چون میدانم غیر از این جوابی نمیگیرم؛ اما آن جوان... خودش بود! همان که آن شب هم به دادم رسید! چرا زودتر نفهمیدم؟! چه نگاهش آشنا بود برایم؛ مطمئنم جای دیگری هم او را دیدهام، چرا عمو نمیخواست او را ببینم؟ چرا؟ چرا؟ چرا؟
خسته از جست و جوی بینتیجه، میرسم به خانه عمو؛ دلم نمیخواهد سربار باشم؛ کارهای پذیرش حوزه را انجام دادهام ولی هنوز نمیدانم کجا باید اقامت کنم؛ پدر هم تصمیمش برای راه ندادنم جدی است و اصلا دوست ندارم کسی برایم پا درمیانی کند؛ این را به مادر و عمو هم گفتهام؛ از منت کشیدن متنفرم!
هوای گرم مرداد کلافهام کرده و این چند قدم از سر کوچه تا خانۀ عمو را به سختی برمیدارم؛ کیفم روی دوشم سنگینی میکند، اگر مادر الان اینجا بود میگفت «حقت است، تا تو باشی در این گرما چادر سیاه سرت نکنی!» حداقل الان که در خانه عمو هستم، کسی به چادر و پوشش و دست ندادنم با نامحرم گیر نمیدهد و امل خطابم نمیکند!
به چند قدمی در رسیدهام که در باز میشود، لحظهای میایستم؛ باورم نمیشود! حامد! اینجا چه میکند؟ با دیدن من بدجور دستپاچه میشود و بازهم نگاهمان تلاقی میکند؛ دلم نمیخواهد دوباره سرش را پایین بیندازد و برود، میخواهم بدانم کیست که انقدر آشنا میزند؟ چشمانش اصلا برایم بیگانه نیست، اما انقدر هولم که هیچ نمیگویم و فقط با تعجب نگاهش میکنم.
او هم لب میگزد و درحالی که آرام استغفرالله میگوید، سربه زیر میاندازد، نگاهش پریشان بود؛ او مرا میشناسد؟ نمیدانم! تحیر فرصت هرگونه سوال و عکس العمل را از هردومان گرفته است؛ زیر لب سلامی آرام میکند و بازهم فرار میکند و به سمت موتورش میرود.
من ماندهام و یک مجهول دیگر: او در خانه عمو چکار داشت؟
ادامه دارد....
بقلم فاطمه شکیبا
#داستان_شب
#آلاچیق
@Alachiigh
15.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بسیار زیبا
خدا هست ...
پیشنهاد دانلود✅✅
#آلاچیق
@Alachiigh
نوشیدن چای سبز و تاثیرات آن در این سه زمان: 🍃🍵
🔸 صبح : کاهش استرس روزانه
🔸 عصر : لاغری
🔸 شب : خواب راحت
توجه :
🔸در مصرف آن زیاده روی نشود و هر روز در هر ۳ زمان ذکر شده مصرف شود.
📚حکیم خیراندیش
نسخه های شفابخش
#سلامت_بمانید
#آلاچیق
@Alachiigh
ســـلام دختـرانِنوجــوانِترنجـی😍
👂🏻📣همــڱـــی به گووووووش📣👂🏻
🎉مجموعهی فرهنگی اجتماعی ترنج با همکاری سازمان فرهنگی اجتماعی ورزشی شهرداری شاهین شهر تقدیــم میکند🎉
❤️یک روز شاد
یک روز پر هیجــان
یک روز عالی برای نوجوان❤️
🎀جــــشنبزرگروزنوجــوان🎀
💯ظرفیــت محــدود💯
💌حضور در این مراسم مختــص دختران نوجوان گروه سنی ۱۱ تا ۱۷ سال🧕🏻
برای ثــبت نام و شرکت در این جشــنِ باشکوه کافیه مشخصاتتون شامل:
🔸نام و نام خانوادگی
🔸کدملی
🔸نام پدر
🔸تاریخ تولد
🔸 و تلفن همراهتــون رو به صنــدوق ترنجـنامه در ایتا به آیدی :
📬@toranjnameh_box
یــــــا
به تلفــن همـراه مجموعهی ترنج به شماره زیر ارسال نمایید:
📲۰۹۹۲۵۴۷۳۰۸۱
#ثبت_نام
#جشن_بزرگ_روز_نوجوان
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
#آلاچیق
@Alachiigh