eitaa logo
آلاچیق 🏡
1.2هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
3.5هزار ویدیو
57 فایل
فعالیتهای کانال، به نیت مهدیِ فاطمه عجل الله تعالی فرجه ادمین تبادل، انتقاد-پیشنهاد-مسابقه : @nilofarane56 پ زینب کبری سلام الله علیها کپی مطالب با ذکر صلوات 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
آلاچیق 🏡
#ناحله #قسمت_هفتاد امروز چهارمین روزی بود که بابا تو بخش مراقبت های ویژه‌ بستری شده بود و همینجوری
انگار یه پارچ آب یخ ریختن روم. چی؟ بابای محمد مرد؟؟؟ شوک بدی بهم وارد شده بود . دم‌خونشون‌ک رسیدیم کرایه ماشینو دادم و پیاده شدم‌ چقدر شلوغ شده بود. به پارچه های سیاهی که روی دیوار نصب شده بود نگاه کردم. وای مگه میشه؟ من‌که چند روز پیش دیده بودم باباشو سالم‌بود یه نیرویی نمیزاشت برم تو‌. روح الله و علی دم دروایستاده بودن. صدای قرآن بلند بود‌ نتونستم اشکام روکنترل کنم. جلوتررفتم به عکسا وپارچه مشکی ها خیره شدم‌ک‌روح الله گف +بفرمایید سرم رو تکون دادم و وارد شدم. وای خدایا مگه میشه یه آدم انقدر زود بمیره اونم آدم ‌سالم؟ با گوشه ی چادرم اشکم رو پاک کردم و کفشمو در اوردم ورفتم داخل چشم هام به ریحانه خورد که داد میزدو گریه میکرد عه عه عه من چرا باورم نمیشد؟ رفتم سمتش بغلش کردم وبهش تسلیت گفتم ک گفت +دیدی فاطمه؟ دیدی چیشد؟ بابام رفت فاطمه فاطمه دیدی یتیم‌شدم؟ در جوابش فقط اشک ریختم و چیزی نگفتم زنداداشش هم گریه میکرد‌ اونم‌بغل کردم و تسلیت گفتم. یه گوشه نزدیک ریحانه نشستم محمدروندیده بودم. دلم‌شور میزد براش اون چی به سرش اومده؟ چشمم خورد به چفیه باباش که هنوز رو طاقچه بودجای خالیش بود ولی خودش نه! اذیت شدم خیلی حالم بد شده بود من که دوبار دیده بودم اون مرد نازنین رو انقدر حالم بد شد! بچه هاش چه حالی داشتن واقعا؟ یه خانوم که نمیشناختمش اومد و جلوم چایی گذاشت. چشم هام به ریحانه بود که بلند بلند گریه میکرد‌ و فریاد میکشید. یه چند دقیقه که گذشت روح الله یا الله گفت و اومد تو و به ریحانه گفت پاشیم‌بریم مسجد. رو کرد سمت من حس کردم میخاد چیزی بگه که پشیمون شد ورفت. ریحانه رو بلند کردم و راهی مسجدی شدیم که با خونشون زیاد فاصله نداشت. ___ تو مسجد نشسته بودیم که ریحانه با گریه گفت: +وای کیفم!جا گذاشتمش خونه. اشک رو صورتم رو با دستمال خشک کردم و گفتم: _کیفت رو میخای چیکار؟ +باید کارت بدم به روح الله! _آهان. میخای من برم بیارم برات؟ +نه به سلما میگم‌ زحمتت میشه _نه زحمتی نیست. میارم برات. اینو گفتم و خواستم پاشم که ریحانه به بغل دستیش اشاره زد و گفت +کیان جون کاش به داداشت میگفتی بره دنبال محمد‌ هنوز سر خاکه. تا اسمش اومد گوشم تیز شد بیچاره! بهش حق میدادم غم بزرگی بود. به ریحانه نگاه کردم که یه کلید سمتم دراز کرد. +بیا این کلید خونس. کیفم هم تو اتاقم پشت کتاباس. ازش گرفتمو از مسجد رفتم بیرون. تو گوشیم به خودم نگاه کردم و راه افتادم سمت خونشون بعداز پنج دقیقه رسیدم دم خونشون. کلید انداختم ودر رو باز کردم‌. به خیال این کسی خونه نیست در اتاق ریحانه رو باز کردم. خواستم برم تو که دیدم یکی تو اتاق زیر پتو دراز کشیده. تو این گرما پتو چی میگه؟ یه سرفه کردم تا طرف به خودش بیاد و بفهمم کیه. ولی از جاش تکون هم نخورد. با صدای بلند تر گفتم. +ببخشید! دیدم بازم کسی جواب نداد. حدس زدم شاید خواب باشه برای همین بیخیالش شدم و رفتم سمت کتابای ریحانه. دست دراز کردم که کیفشو بردارم. به محض اینکه کیف رو برداشتم خواستم برم بیرون که صدایی ک شنیدم‌مانع شد. اول ترسیدم. بعد که دقت کردم فهمیدم صدای محمده کابوس میدید؟ ریحانه ک گفته بود هنوز سر خاکه؟ خواستم نزدیکش شم. حدس زدم حالش بده که با وجود این گرمارفته زیر پتو . ولی ترسیدم دوباره شر به پا کنه،داد و بیداد کنه آبرومو ببره بگه بهم نزدیک نشو. ایستادم و نگاهش میکردم‌ که یهو دیدم تو جاش میلرزه. کیف روانداختم ورفتم سمتش. پتو رو از قسمت پاش از روش کشیدم. خیلی احتیاط کردم از دور این کار رو انجام بدم و دستم بهش نخوره که چیزی بگه آروم پتو رو دادم کنار که دیدم خیسه خیسه انگار یکی روش آب ریخته! استرس داشتم .ترسیدم حالش بدشده باشه و دوباره به قلبش فشار اومده باشه. ولی اگه میخاستم هم نمیتونستم کاری کنم‌. دیدم تلفنم زنگ میخوره‌ . مامان بود. تلفن و جواب دادم و _الو سلام مامان. +سلام مادر من سر خیابونم بیا دیگه. _بیا خونشون بابای ریحانه فوت شده‌ من خونشونم الان‌ . حال داداشش خیلی بده مامان. بیا کمک کن من نمیدونم چیکار کنم. اگه چیزی هم داری با خودت بیار. خیلی آروم حرف میزدم نمیدونستم. میشنید یا نه ولی این و گفتمو تلفن رو قطع کردم و خودم رفتم تو آشپزخونه‌ نفهمیدم چنددقیقه گذشت که مامان اومد تو خونه و داد زد : +فاطمه!فاطمهه! با عجله رفتم تو حیاط و دستم رو گذاشتم رو بینیم. _هیس مامان بیا بالا! +کسی خونه نیست؟ _نه بیا حالا برات تعریف میکنم. +بگو چیشده؟ میدونستم اگه نگم دست از سرم بر نمیداره‌ _اومدم کیف ریحانه رو براش ببرم خودشون مسجدن که دیدم یکی اینجا افتاده. داداش ریحانس. مامان حالش بده بیا داخل دیگه چرا استخاره میکنی؟ مثلا پرستاری ها! ملتمسانه گفتم: +خواهش میکنم! : فاطمه زهرادرزی،غزاله میرزاپور @Alachiigh
🔴 خوردن قسمت های سوخته کباب ممنوع!!! اگر گوشت مرغ و یا گوجه را کباب می کنید قسمت های سوخته را نخورید چون سرطان زاست. @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹شهید_مدافع_حرم_رحیم_کابلی🌹 خیلی کم خانه بود، اکثراً ماموریت بودند. اطرافیان همیشه اعتراض می­‌کردند و به من می‌گفتند که شما چگونه تحمل می­‌کنید، بچه­‌ها یک دل سیر پدرشان را ندیدند. یه روزی بهش گفتم:«خسته نشدی؟ نمی‌خواهی استراحت کنی؟» گفت:«مگر دنیا چقدر است که من خسته شوم؟ برای استراحت هم وقت زیاد است. ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌❌🎥 اگر مراقب نباشید، رسانه کاری میکند که عاشق ظالم شده و از مظلوم متنفر شوید ... @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴👆 آقای شورای نگهبان! 🔻اگر می‌خواهید مردم رو برای حضور پای صندوق‌های رأی به مشارکت بیشتر ترغیب و تشویق کنید، بسم‌الله؛ ایشون رو به هزار و یک دلیل قانونی و شرعی، رد صلاحیت کنید 👈 هزاران مشکل اساسی اقتصادی و سیاسی و بین‌المللی اساسی که در دوران ۸سال دفاع‌مقدس۲ (دوران ریاست جمهوری حسن‌فریدون) برای کشور ایجاد کرد، یک‌طرف؛ جملات شاذ و دشمن‌شادکن و مخرج مشترک واضح و اخیرش با دشمنان انقلاب هم یک‌طرف 💡 واقعاً برای رد صلاحیت چنین شخصی در انتخابات آتی خبرگان رهبری، دیگه چه حجّت شرعی و قانونی باید باشه؟! ‌‌‌ سیّد یار @Alachiigh
📳 البته خدا نیامرز اعتقادی به جنگ نداشت که! 👈 یا زمین و جزیره با دست‌و‌دلبازی می‌بخشید یا از کشور فرار می‌کرد (فرار از کشور در سال ۳۲، ۴۱ و ۵۷) ☑️ ۳۸ سال فرمانده کل قوا ☑️ تعداد جنگ: صفر ✅ میزان زمان‌های جداشده از ایران: به اندازه چند کشور اروپایی 🔴با چه رویی اینجوری حرف هم میزنن‼️ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 💢انتقام بازدارنده و لاغیر وقتی یک فرمانده ارشد ایرانی را می‌زنند باید معادل آن از فرماندهان ارشد اسرائیلی و آمریکایی را به هلاکت رساند تا بازدارندگی ایجاد شود. نکند باز هم برخی تحلیل گران معلوم الحال می خواهند بگویند حمله امروز صهیونیست های هار هم برای این است که ما را وارد جنگ کنند؟!!!!!! خودتان را به خواب نزنید ما اکنون در وسط همان هستیم که شما منفعلانه از آن فرار می کنید و صهیونیست های وحشی مثل سگ هایی هستند که هر چه از آن ها فرار کنیم جلوتر می آیند و پاچه ما را می گیرند. فقط تکلیف ما را روشن کنید که صهیونیست ها تا کجا جلو بیایند دست از این تحلیل های آبدوغ خیاری بر می دارید؟!! نکته آخر : فیلم بالا را حتما ببینید (دکتر اسداللهی) قطع به یقین پاسخ های اخیر ما به هیچ وجه نبوده اند ... ✌️ @Alachiigh
آلاچیق 🏡
#ناحله #قسمت_هفتاد_و_یک انگار یه پارچ آب یخ ریختن روم. چی؟ بابای محمد مرد؟؟؟ شوک بدی بهم وارد شده ب
اینو ک گفتم رفت از حیاط بیرون و گفت: +یک دقیقه صبر کن. الان میام. منتظر شدم تا برگرده. ایستاده بودم که دیدم با کیفش داره میاد تو. اتاق ریحانه رو بهش نشون دادم و خودم گوشیمو گرفتم و زنگ زدم به ریحانه که بیاد اینجا‌. از استرس تمام تنم میلرزید. چیزی هم نمیتونستم بگم. اگه گریه هم میکردم مامان میفهمید. سعی کردم ارامش خودمو حفظ کنم و جلوی اشکام رو بگیرم. به تن بی جون محمد خیره شدم. مامان دست گذاشت رو پیشونیش و +وای خیلی داغه ! تب داره ! اینو گفتو کیفشو باز کرد که دستشو کشیدم عقب. دستمو گذاشتم رو کیفشو با نگرانی گفتم: _مامان صبر کن ریحانه بیاد بعد مامان با این حرفم دستمو پرت کرد و گفت : +تا اون بیاد این تشنج میکنه میمیره. از اون موقع که تو رو بستری کردیم داروهات تو کیفم مونده‌ چندتا تب بر و تقویتی. سوییچ ماشینشو پرت کرد سمتم و ادامه داد. یه سرم تو صندوق عقب هست. برو بیارش. چادرمو در اوردم و رفتم سمت ماشین. یه کیف خیلی بزرگ بود که همیشه توش دارو بود. از استرس سرم به اون گنده ای به چشمام نخورد. ناچار کیفو برداشتم و صندوق رو بستم. خواستم برم داخل که ریحانه اومد. رو بهش گفتم: _حال داداشت بده ،به مامانم گفتم. میخواد بهش سرم بزنه. اینو گفتم و باهم رفتیم بالا. ریحانه باعجله رفت سمت محمد و اول به مامان سلام کرد. بعد دوباره ‌شروع کرد به گریه و زاری کردن. با گریه هاش محمد پلکشو باز کرد. حس کردم انقدر حالش بده ک نمیتونه چشم هاشو باز نگه داره. با دیدن قیافش دلم میخواست بزنم زیر گریه. نمیتونستم اینجوری ببینمش. مامان سرم رو از تو کیف در اوردو به من اشاره زدو گفت سرم و اویزون کنم به در کمد. منم همین کار رو کردم. بعدش هم از اتاق رفتم بیرون‌ پشت من ریحانه اومد بیرون و رفت تو آشپزخونه‌ . نگاهم دنبالش بود. یه پارچه خیس کردو دوباره رفت تو اتاق. کلافه سرمو لای دوتا دستم گرفتم و منتظر موندم. ___ : فاطمه زهرادرزی،غزاله میرزاپور @Alachiigh
موفقیت این نیست که هرگز اشتباه نکنیم، بلکه این است که یک اشتباه را دوباره تکرار نکنیم. ✨✨✨✨ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹شهید محمد بلباسی🌹 سال ۸۹ که برای دومین بار مشرف شدیم به کربلا، من چندبار به آقامحمد گفتم برای خودمون کفن بخریم و ببریم حرم امام حسین (ع) برای طواف، ولی ایشون همش طفره میرفت میگفت: بالاخره یه کفن پیدا میشه که ما رو بذارن توش، بعد چند بار که اصرار کردم ناراحت شد و گفت: دوتا کفن میخوای ببری پیش بی‌کفن؟ اون روز خیلی شرمنده شدم، ولی محمدجان نمیدونستم که قراره تو هم یه روز بی کفن تو غربت، پیکرت جا بمونه. راوی: همسر شهید ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ کربلا جای بلاگر بازی نیست! 👤 واکنش کربلایی‌ به کلیپ بحث برانگیز این روزها... 💬 حضور پرحاشیه تعدادی از بلاگرها در مراکز خرید و رستوران های ، و انتشار ویدئو در صفحاتشان واکنش های زیادی را در فضای مجازی و حقیقی در پی داشت. @Alachiigh
🔴 این واکنشهایی که به گروههای در داده می شود حاکی از آنست که هنجارشکنان از اینکه عده ای مانع از فتح الفتوحشان در جنبش ولنگاری شده اند،خشمگین هستند و از طرفی منتظرند که این گروهها نیز خسته شده و به جمع منفعلانه مسئولین نظام بپیوندند. ❌ اخیرا شاهد تکرار قولی از جانب رئیس جمهور محترم بودیم که نیم سال قبل در دیدار با خانواده شهدا به تحقق آن وعده داده بودند و مجددا بدون اینکه در این مدت ماضی،موفقیت چشمگیری در آن حاصل کرده باشند آن را تکرار نموده و از لزوم برخورد مدبرانه سخن گفتند. ♦️هیچ کس ضرورت تدبیر را انکار نمی کند اما اینکه چاره جویی ما در گذر زمان منجر به بیچاره شدنمان در عرصه فرهنگی شود خود مصداق بارز نقض تدبیر است. و اصولا باید بفرمایند چقدر دیگر زمان لازم دارند تا رویش جوانه های درایت مسئولان را در مسئله حجاب که به چالشی فرهنگی،سیاسی،امنیتی و حیثیتی برای نظام تبدیل گردیده، شاهد باشیم در حالیکه آن بخش از مسئولان که بر کرسیهای مرتبط تکیه زده اند یکی مشغول احیاء سرویس های بهداشتی،دیگری در اندیشه بازگرداندن خوانندگان آن طرف آبی و اعطای جواز به رپ ایرانیست و آن دیگری اندرخم خیابانهای شهر دغدغه موتور سواری بانوان را دارد.والله العالم ‼️یک و حجاب هم داریم که چون روحی سرگردان از نهادی به نهادی دیگر دست به دست می گردد و در آخر با آنهمه اشکال و ابهام باید دید آیا به وصال عملیات احیاء حجاب،عمرش قد می دهد یا قبل از به ثمر رسیدن، از پا درآمده،روانه سطل بازیافت می شود؟ ✍ مریم اشرفی گودرزی @Alachiigh
🔴👆🔴 آقا سیدحسن بدون لکنت بگویید: سیدحسن مصطفوی هستید یا سیدحسن خمینی؟! بدون تعارف بگویید نسبت فکری شما با پدر بزرگوارتان بیشتر است یا هاشمی رفسنجانی و ...؟! @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_من پای صندوق رای نمیرم و رای هم نمیدم +پس تو داری رای میدی❗️❗️❗️ ----------------------- @Alachiigh