🌹شهید عباس دانشگر🌹
خبر شهادتش را که شنیدم آرام و قرارم از دست رفت. روزهای اول گریه امانم نمیداد. با خودم میگفتم:« ای کاش وقتی عباس در میان ما بود بیشتر قدر او را میدانستیم!» بیحوصله بودم و دائما به عباس فکر میکردم. یاد چهره خندانش يك لحظه هم از جلوي چشمانم نميرفت.
در همان شبهای اول بود كه به خوابم آمد. دستش را روی قلبم گذاشت و گفت:«عمهجان! ناراحت نشو! اینقدر خودتو اذیت نکن! برام قرآن بخون تا هم شما آرامش پیدا کنی هم من بهرهای ببرم...»
🖊عمه شهید
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌⭕️تو کنسرت های ایران هم میشه از این کارا کرد البته اگه نمیترسن مخاطبینشون یوقت ناراحت نشن
نه اصلا #کنسرت رو ولش کن. در حد یه استوری هم #شرف داشته باشن ما راضی هستیم
#بیداری_غرب
#شرافت
#طوفان_تبیین
#پایان_اسقاطیل
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بسیارعالی👆
✅زود قضاوت نکنید
کاش یک مجموعه یا نهاد یا شبکه ای در صدا و سیما بود با توجه به آیات قرآن شبیه این ویدیوها را تولید می کرد.
کوتاه حداکثر ۹۰ ثانیه، مفید،باکیفیت و تاثیر گذار
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌بعضیا میگن امر به معروف هم نمیکنی ، لاقل تو جامعه راه برو 🚶🏻♂
اما یه ضرر کوچیک توی این کار هست
میدونین چیه⁉️
#لطفاً_حتما_ببینید 👆
#دکتر_علی_تقوی #حجاب
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌🔝امام خمینی ره:
▪️ما سر اسلام دعوا داریم،
▪️یک کسی که پنجاه سال مغزش را آنها تربیت کرده اند، این هرچه هم که ضربه از غرب به این مملکتش میخورد، به این کشورش میخورد... باز هم از آنها تعریف میکند!
▪️و ما خودمان میخواهیم خودمان را اداره کنیم،
▪️باید تصفیه بشود از این مغزهای پوسیده ای که عاشق آمریکا هستند و عاشق غرب هستند... باید تصفیه بشود از این موجودات.
🔻این کلیپ رو برسونید به دست جناب #پزشکیان!
#سخن_امام
#امام_خمینی_ره
#پزشکیان
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
#کـولـهبـارےازعـشـق #قسمت۶۲ـ۶۴ دارم به این فکر میکنم که این شهر آزاد شده مردم برمیگردن بارون م
#قسمت۶۵-۶۷
چندروز بعدش خبر شهادتش بهمون
رسید بعضیا لیاقتشون فراتر از چیزیه
که ما فکر میکنیم
از یه شهید کرمانی بگم بهتون که
میخواست بره جبهه مامانش
نمیذاشت بره میگفت تو جگر
گوشمی تو عزیز دردونمی چطوری ازت
بگذرم به مامانش میگفت الان نیازه
که من برم با مامانش خیلی حرف زد
گفت اصلا بیا باهم بریم مامانش هم
بقچه ش رو سریع بست اومد وایستاد
تو حیاط گفت من حاضرم بریم گفت:
مامان گرفتی مارو مسخرم کردی؟!
الان زنگ میزنم یه هواپیما خصوصی بیاد باهم بریم
مامانش ناراحت شد گفت خب چیکار
کنم پیرزن بود دیگه:) گفت برو بچه
ولی اونجا بهت میرسن غذا گیرت
میاد؟! حواسشون بهت هست؟!
گفت مامان ما یه فرمانده داریم که
خیلی هوامون رو داره لقمه از دهن
خودش در میاره میذاره تو دهن ما
راضی شد بالاخره پیرزن گفت برو.
بعد چند وقت همون شماره ای که
قرار بود بچش بهش زنگ بزنه و خبر
خودش رو بهش بده روی تلفن نقش
بست گوشی رو با ذوق و شوق
برداشت گفت سلام مامان خودتی؟!
صدای یه آقایی اومد صداش خیلی
آشنا بود.اصلا به دل مینشست
فرمانده گفت : چرا دعا کنید دعای
مادر شهیدا خیلی میگیره:)
پیرزن بنده خدا بغض کرد گفت شما
که گفتین سالمه:)
گفت: شرمندم حاج خانوم دعای مادر
شهیدا زود میگیره:)
اونشب براش دعا کردم گفتم خدایا
هرچی این فرمانده میخواد بهش بده
بچم گفته بود فرماندمون خیلی
مهربونه ها باورم نمیشد
چند ساعت ت بعدش که داشتم تلویزیون
نگاه میکردم نشون داد که سردار
سلیمانی رو ترور کردن:)
گفتم خدایا به همین زودی دعای مادر
شهیدا گرفت؟!
فرمانده اون پسر سردار بوده
سرداری که بهش میگیم سردار دلهامون
یه سرباز بود توی جبهه بچش تازه به
دنیا اومده بود خانومش زنگ میزنه
میگه که آقا بچت به دنیا اومده
ماموریت رو کنسل کن بیا برای بچت
پریناز گناهو تو چی میبینی؟!
اونوقت ما هر گناهی هم که باشه
انجام میدیم بعدش میگیم که این که گناه نیست.
مهم اینه دل پاک باشه.
اینا فقط چند تا از خاطرات بود
که برات تعریف کردم
دل پاک بودن هم حدی داره رفیق با
خودت چند چندی چرا همه چیزو انکار میکنی.
وای به حال کسایی که گناهو کوچک میشمارن:)
آدم اگه بخواد به یه جایی برسه اگه
بخواد یه تلنگری بهش زده بشه اگه
بخواد با خدا آشنا بشه بهترین
دستاویزش همین جوونایی هستن
که بی چشمداشت رفتن بدون ادعا رفتن:)
یه دونه شهید برای من پیدا کن که
ادعا داشته باشه تو دین تو معرفت تو
علم با اینکه خیلی بزرگ بودن:) به
قول گفتنی ره صدساله رو یه شبه رفتن:)
میبینی شهدا چطوری بودن و چطوری
شدن شهدا؟! اونا خونشون از ما
رنگین تر نبود یه تفاوت باهامون
داشتن عشق واقعی رو تجربه کردن
عاشق واقعی شدن
حالا اگر که میگی شهدا بخاطر پول
رفتن جواب معامله منو ندادی
حاضری همه چی بهت بدن و جون
عزیزترینت رو بگیرن ؟!
نمیخوام با احساساتت بازی کنم ها...
ولی همه اینا واقعیته...
یعنی اون پولها می ارزه که این بچه
ها از این سن در حسرت پدر و
آغوش پدر بزرگ بشن؟!
یا اینکه بچه دسته گلت رو علی اکبر
بدی و بعد علی اصغر تحویل بگیری:)
خیلی چیزا رو نمیشه با پول بدست
آورد یا برگردون مثل داغ عزیزان
داغ عزیز رو با پول میشه خنک کرد؟!
آغوش پدر رو میشه با پول برگردوند؟!
نمیشه:) نمیشه به والله نمیشه
همسر شهید میگفت
میدیدم علی چند باری هی یکم راه
میره صدا میزنه بابا میوفته باز بلند
میشه باز یکم میره صدا میزنه باز
میوفته بردش دکتر که این بچه چشه
چرا اینجوری میشه
شهید حججی میره به خواب
همسرش میگه
این چه چیزیش نیست فقط منو
میبینه میخواد بیاد بغلم نمیشه و
نمیتونه و هی میوفته
نگین به خاطر پول رفتن بخاطر همین
امنیتی که الان داریم و با خیال تخت
میگیریم میخوابیم بدون ترسیدن از
اینکه بمبی رو سرمون بیوفته یا
خونمون آوار بشه یا بریزن تو خونمون
با تیر و کلاش و تفنگ تیربارمون کنن
رفتن که به وقت شام تبدیل نشه به
وقت تهران و به وقت ایران
چقدر این بچه باید حرف بشنوه
حسرت بخوره بخاطر اینکه
مامان امروز بچه ها همشون با
باباهاشون اومدن مدرسه بابا کجاست؟!
بچه دو ساله از شهید شدن باباش چی
میدونه؟! چقدر دیدتش؟! چقدر
اغوششو حس کرده؟!
چقدر باید باباهای بچه های دیگه رو
ببینه که بغلشون میکنن نوازششون
میکنن براشون عروسک و اسباب بازی
میخرن
بخاطر این رفتن که همون حرومیایی
که دارن فلسطین رو تصرف کردن و
غزه رو تیربارون میکنن نیان تو کشور
و کشور رو به خاک و خون بکشن
رفتن تا امثال اونایی که راست راست
شالشونو در میارن با هر سر و وضعی
روی خون این شهدا پا میذارن امنیت
داشته باشن همین که تو به این
راحتی این کارو انجام میدی یعنی
آزادی داری امنیت داری.
نگین به خاطر پول رفتن:)
حرفم تموم یکم به خودمون بیایم
خیلیییییی مدیونشونیم جونمونو
زندگیمون راحتیمون رو آرامش و
امنیت مون رو .
👇👇👇
آلاچیق 🏡
#قسمت۶۵-۶۷ چندروز بعدش خبر شهادتش بهمون رسید بعضیا لیاقتشون فراتر از چیزیه که ما فکر میکنیم از ی
کـولـهبـارےازعـشـق
#قسمت۶۸-۷۰
جگر خانواده هاشون رو با این حرفا آتیش نزنیم:)
نفس در حالی که آب دماغش را بالا میکشید گفت :
پریناز این شهیدا به خاطر پول نرفتن
بعد هق زد بخدا به خا طر پول نرفتن
پریناز هم در حالی که صورتش از
اشک خیس بود نفس را در آغوش
کشید و گفت : ببخش نفس جان
نمیخواستم خاطرتو مکدر کنم آره
راست میگی اونا خیییلی خوبن خاک
تو سر من که همچین فکر غلطی داشتم.
بعد رو به مزار شهدا گفت : ببخشید از
همتون معذرت میخوام تو رو خدا
کمکم کنید .
نفس لبخندی زد و گفت: اونا خیلی
مردن حتما کمکت میکنم
پریناز اینا خییییلی آقان تو میدونی که
محمد حسین هم میره سوریه به
خداوندی خدا آنقدر نذر و نیاز میکنم
که سالم برگرده
اونا هم مثل منو محمد حسین عاشق
همسراشونن ولی به خاطر یچیز با
ارزش از این عشق گذشتن.
پریناز:نفس تو خواهریو در حقم تموم
کردی حالا فهمیدم بهترین و کامل
ترین دین ، دین اسلامه و من افتخار
میکنم که مسلمونم
و در نهایت محمد مهدی که از نفس
درباره ی پریناز میپرسید و دل عاشق
شده اش و رفتن به خواستگاری
پریناز و الان چند ماهی میشه که
محمد مهدی و پریناز عقد کردن..
ضربه ی آرامی که به بازوی نفس خورد
او را از افکار گذشته اش بیرون آورد
محمد حسین: بانو کجایی سه ساعتها
دارم صدات میکنم
نفس قیافه اش را مظلوم کرد و سرش
را پایین انداخت و گفت به فکر
پریشب بودم
(پریشب:
نفس ساعاتی که محمد حسین در
دانشگاه بود در خانه بیکار بود تصمیم
گرفت چند کتاب مذهبی بخواند به
سمت کتابخانه رفت و بعد از سرچ در
گوگل تصمیم گرفت کتاب های دختر
شینا ، یادت باشد ، بدون تو هرگز
و ... را بخرد .
آنها را به خانه آورد و ساعت ها
مشغول خواندن کتاب یادت باشد بود
آنقدری مجذوب این کتاب شده بود
که بدون آنکه متوجه آمدن محمد
حسین بشود خواندن را ادامه میداد
وقتی به خبر شهادت شهید حمید
سیاهلاکی و حال خراب همسرش
رسید گریه اش شروع شد و با خود
گفت همسران شهدا چه ها که
نمیکنند برای ما؟چه از خودگذشتگی
هایی که نمیکنند برای ما و ما
متوجه نیستیم
همانگونه که اشک هایش را با
آستینش پاک میکرد کتاب با شدت از
دستش کشیده شد سرش را بالا آورد
و محمد حسین را دید و ایستاد .
محمد حسین عصبی گفت: نفس من
بهت نگفتم همچین کاری نکن نگفتم
از این کتاب نخون دیدی من نیستم
شروع کردی به خوندن اینا؟
نفس دوباره اشکش را شروع کرد
دلش نمیخواست حتی یک لحظه
هم خودش را به جای همسر این
شهید بگذارد .
محمد حسین روی کاناپه نشست و
سر نفس را روی پایش گذاشت و گفت :
بخواب نفسم بخواب من جایی نمیرم
تو هم دیگه حق نداری از این کتابا
بخونی کتاب هارو برداشت و قایم کرد
و گفت که دیگر نفس حق خواندن
این کتاب ها را ندارد.)
محمد حسین کلافه گفت :
نفس چرا میخوای منو عذاب بدی؟
نفس : محمد حسین بخدا قول میدم
گریه نکنم قول میدم
من فقط میخوام اونا رو بخونم
محمد حسین گردنش را خاراند وگفت ....
#ادامه_دارد
#رمان_مذهبی
#خادم_المهدی✍
@Alachiigh
🔴 دو برابر کردن آب لیمو ترش با روشی جالب ...
لیمو را پیش از آبگیری مدت ۱۵ دقیقه درون آب داغ بیندازید،آب آن تقریبا دو برابر خواهد شد.
#لیمو_ترش
#سلامت_بمانید
@Alachiigh
🌹شهید_سیدابوالحسن_هاشمی🌹
🌿شهیدی که سرش درد میکرد!!
⚘شبی خواب دیدم که پیکر مطهر شهید در تابوت است و تابوت نیز در مسجد روستایمان گذاشته شده است. آن شهید در تابوت با من سخن گفت و خواست که هنگام حرکت تابوت خیلی جسدش را به اطراف حمل نکنیم. علت را پرسیدم؛ او گفت: «سرم درد میکند و با حرکت تابوت دردش بیشتر میشود.»
⚘....پس از شهادت او به یاد خوابم افتادم و وقتی جسد را مشاهده کردم، دیدم دقیقاً گلوله به سر او اصابت کرده بود. شهید هاشمی اولین شهید روستای طلحه میباشد و به همین مناسبت گلزار شهدای طلحه نیز به نام «بهشت هاشمی» نامگذاری شده است.
✍🏻به روایت برادر
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
@Alachiigh
🚨یــــک منـــــبـع آگــــاه:
🔻موشک قاره پیمای #خرمشهر از پایگاه فضایی شاهرود باموفقیت پرتاب شد.
🔚 پایــان صهیـــون بــا مــاست
#نحن_قادمون
@Alachiigh