eitaa logo
آلاچیق 🏡
1.2هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
3.8هزار ویدیو
59 فایل
فعالیتهای کانال، به نیت مهدیِ فاطمه عجل الله تعالی فرجه ادمین تبادل، انتقاد-پیشنهاد-مسابقه : @nilofarane56 پ زینب کبری سلام الله علیها کپی مطالب با ذکر صلوات 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
8.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مداحی حماسی سیاسی بسیار زیبا و طوفانی 🎙کربلایی حسین طاهری ♥️صلی الله علیک یا اباعبدالله 🙏🤚 ♥️صلی‌الله علیک یا بقیه الله 🙏🤚 التماس دعا از همراهان عزیز🙏🙏 🍁〰🍂 @Alachiigh
💐✨💐✨💐✨💐 🍃یه روزهایی تو زندگیمون هست که هیچ اتفاق خاصی نمیفته 🍃ما به این روزها می گیم تکراری؛ ولی حواسمون نیست که می تونست اتفاق های بدی بیفته!🙏😊 💐✨💐✨💐✨💐 🍁〰🍂 @Alachiigh
آلاچیق 🏡
🌺دلارام من🌺 قسمت18 اگر برای نیما چنین اتفاقی می‌افتاد نه کسی ترغیبم می‌کرد عیادتش بروم و نه خودم می
🌺دلارام من🌺 قسمت 19 جای نیما خالی! شاید او هم اگر حامد را ببیند از او خوشش بیاید؛ زیرلب می‌گویم: نیما! - خیلی دوست دارم ببینمش؛ اونم برادر ماست، نباید از خودمون دورش کنیم. ناگاه طوری آه می‌کشد که شباهتی به آن حامد خوشحال ندارد: خوش به حال نیما، خیلی دلم می‌خواد یه بار دیگه مامانو بغل کنم، سرمو رو پاهاش بذارم؛ هروقت رفتم دیدنش خیلی سرد برخورد کرد، بابا خیلی مامانو دوست داشت، همیشه به یادش بود. - دلت می‌خواست تو هم با مامان بزرگ می‌شدی؟ - مامان که آره، ولی این محیطی که توش بزرگ شدمو بیشتر دوست دارم؛ از بابا خیلی چیزا یاد گرفتم، شاید قسمت من و تو این بوده دیگه، تو جنبه زندگی پولداری رو داشتی، ولی من شاید نداشتم.. به گلستان شهدا می‌رسیم. همیشه عاشق اینجا بوده‌ام اما حالا احساس دیگری دارم؛ حس کسی که تکه‌ای از وجودش اینجاست، عزیزش اینجاست و صدایش میزند؛ دلم برای پدر می‌سوزد که هربار اینجا آمدم، به او سر نزدم. موقع پیاده شدن هم در را برایم باز می‌کند؛ کم کم دارم عادت می‌کنم به محبت‌هایش؛ سلام می‌دهیم و وارد می‌شویم. حامد یک بطری گلاب می‌خرد و به من می‌دهد؛ بعد جلوتر راه می‌افتد تا جای مزار پدر را نشانم دهد. در قطعه مدافعان حرم دفنش کرده‌اند، چشمان مهربان و لبخند قشنگش را که از داخل عکس می‌بینم، قدم تند می‌کنم و از حامد جلو می‌افتم، حامد هم آرام قدم برمی‌دارد تا من راحت باشم. به چندقدمی مزار که می‌رسم، ناگاه می‌ایستم؛ احساس غریبی می‌کنم، کسی به جلو هلم می‌دهد و دستی به عقبم می‌کشد؛ زیر لب سلام می‌کنم و چند قدم مانده را آرامتر برمی‌دارم. خسته‌ام، انگار بخواهم خستگی تمام هجده سال زندگی‌ام را یک‌ جا زمین بگذارم؛ انگار شارژم تمام شده باشد و بخواهم خاموش شوم؛ اینجا برایم نقطه صفر دنیاست، رمقم تمام شده که زانو میزنم یا بهتر بگویم، می‌افتم. بعد از هجده سال، اولین بار بغضم با صدای بلند می‌شکند و هق‌هقم را خفه نمی‌کنم. - چرا انقدر دیر؟ چرا زودتر پیدات نکردم بابا؟ وقتی لفظ بابا را به کار می‌برم آتش می‌گیرم؛ نمی‌دانم بلند این حرف‌ها را زده‌ام یا در دلم؟ مزارش را در آغوش می‌کشم، سرد است، خیلی سرد؛ نمی‌تواند جایگزین آغوش گرم پدر باشد؛ می‌بوسمش، اما آرام نمی‌شوم؛ حامد رسیده سر مزار، این را از زمزمه حمد و سوره‌اش می‌فهمم، پایین مزار نشسته و در سکوت، زمین را نگاه می‌کند، شاید می‌خواهد اشک‌هایش را نبینم، اما من چیزی جز پدر نمی‌بینم. آرامتر که می‌شوم، بطری گلاب را دستم می‌دهد: می‌خوای سنگ قبرو بشوری؟ بوی خوش گلاب روانم را تسکین می‌دهد. - اصلا انگار بابا داشتن به من نیومده... فقط تنهایی... تنهایی... تنهایی. جواب حامد را که می‌شنوم، می فهمم این جمله را بلند گفته‌ام. - اولا بابا زندست، دوما کسی که خدا رو داره تنها نمی‌مونه، سوما ما تنهات نمی‌ذاریم؛ من هستم، مامان هانیه هست. ناخودآگاه لب می‌جنبانم: بابا چه‌جور آدمی بود؟ - مومن بود، مهربون بود، بخشنده بود، شجاع بود، تو یه کلمه: خوب بود، خیلی خیلی خوب. موقع اذان صبح تلفنم زنگ می‌خورد، چه‌کسی می‌تواند باشد جز حامد؟ - الو... سلام حامد. - سلام آبجی... خوبی؟ - ممنون... کجایی چند روزه؟ - باور می‌کنی الان کجام؟ - کجایی؟ - حدس بزن! - بگو دیگه! - روبروی پنجره فولاد! - چی؟! کی رفتی؟ چرا منو نبردی؟ - هنوز داداشتو نشناختی! یکی از خصوصیاتم اینه که بی‌خبر میرم معمولا...! - دیگه... بازم از خوبیات بگو! - یکی دیگه‌ش اینه که تا چیزی که می‌خوام رو نگیرم ول کن نیستم! نزدیک طلوع است و صدای نقاره می‌آید؛ باصدایی شاد اما بغض‌آلود می‌گوید: آماده شو... می‌خوایم بریم کربلا... کربلامونو گرفتم! جیغ میزنم: چی؟! چطور؟ راست میگی؟ - گفتم که چیزی که بخوامو می‌گیرم همه چیز سریع جور می‌شود؛ حامد خودش دست به کار گرفتن روادید برای من و عمه می‌شود و من، تا همه چیز جمع‌ و‌جور شود سر از پا نمی‌شناسم. تصاویر زائران در تلوزیون، بی‌قرارترم می‌کند و با فکر اینکه من هم چند روز دیگر در شمار آن‌ها خواهم بود، از شادی می‌لرزم؛ هرچه از حامد می‌پرسم چطور کربلا را گرفته، یک کلمه جواب می‌گیرم: آقا که بطلبه طلبیده دیگه حتی اجازه نمی‌دهد من و عمه دست به سیاه و سفید بزنیم؛ همه کارها را خودش بردوش گرفته؛ بالاخره عازم مرز هویزه می‌شویم؛ آه، هویزه! چه خاطراتی از اینجا دارم و حالا این سرزمین کربلایی مرا عازم کربلا می‌کند! خوشبخت‌ تر از من در دنیا وجود ندارد، چه از این بهتر؟ کربلا، پای پیاده، اربعین. ادامه دارد... 🍁〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ* ⭐️صفحه ۲۵۹ مصحف شریف ✨همراه تدبر و چند نکته ⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏 ✦••✾🌹•🌟•🌹✾••✦ https://eitaa.com/Alachiigh
🌹شهید مهدی زین الدین🌹 🌺سردار عشق ✍بعد از چند شبانه روز بی خوابی، بالاخره فرصتی دست داد و حاج مهدی در یکی از سنگرهای فتح شده عراقی خوابید. پنج روز از عملیات در جزیزه مجنون می گذشت و آقا مهدی به خاطر کار زیاد فرصتی برای استراحت نداشت. چهره اش زرد بود و چشمان قرمزش از بی خوابی ها و شب بیداری های ممتد حکایت می کرد. ساعتی نگذشت که یک گلوله خمپاره صد و بیست روی طاق سنگر فرود آمد. داد زدم:«بچه ها آقامهدی» همه دویدند طرف سنگر هنوز نرسیده بودیم که او در حالیکه سرفه می کرد و خاک ها را کنار می زد دیدیم. کمکش کردیم تا بیرون بیاید. همه نگران بودند «حاج آقا طوری نشدین؟» و او عمانطور که خاک های لباسش را می تکاند خندید و گفت: انگار عراقی ها هم می دانند که  خوا ب به ما نیامده.. 〰〰〰〰 این سردار سرافراز اسلام در حالی که تنها ۲۵ سال داشت در ۲۷ آبان ۶۳ به همراه برادرش 🌹 مجید زین الدین🌹 در مأموریتی که از کرمانشاه به طرف سردشت آذربایجان غربی درحرکت بود در منطقه تپه ساروین با گروهک های ضد انقلاب درگیر و به فیض شهادت نائل آمدند ⭐️شادی روح پاک همه شهدا فاتحه و صلوات 🍁〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴دشمن بی پایان 🔺‏هشدار فائزه هاشمی به فيفا: فیفا گول نخورد، کرونا بهانه است که زنان را به ورزشگاه راه ندهند! ➕ فائزه هاشمی و امثال مسیح علینژاد دو روی یک سکه هستند؛ هدف این جماعت تحریم ورزش ایران و ممانعت از ایجاد شور و شعف ملی ازطریق افتخار آفرینی ورزشکاران کشورمان در عرصه‌های بین المللی است! 🔮 گفتمان 🍁〰🍂 @Alachiigh
👤 توییت استاد ✍ ‏برای ‎ کیفرخواست صادر شده است و باید در دادگاه پاسخ گوی ‎ باشد نه تلویزیون ! در کجای دنیا به چنین کسی آنتن می دهند؟ البته بنده موافق پخش علنی دادگاه ایشان از رسانه ها هستم… Masaf 🍁〰🍂 @Alachiigh
اردشیر زاهدی وزیر خارجه پهلوی و داماد شاه درگذشت یادی کنیم از صحبت‌های بسیار جالب اردشیر زاهدی در بی‌بی‌سی که بسیار مورد توجه قرار گرفت... بخشی از گفتگوی او با بی بی سی فارسی: «ایران»، آمریکا و همپیمانانش را به زانو درآورده 🔹من به سردار سلیمانی افتخار کرده و خواهم کرد؛ او خون خود را برای مملکتش داد. 🔹تروریست کسانی هستند که برخلاف قوانین ترور می‌کنند و بعد می‌گویند افتخار می‌کنیم که ترور کردیم. 🔹غلط می‌کنند کسانی که تغییر حکومت در ایران را عامل پیشرفت می‌دانند. 🔹آمریکا و شرکایش مانند اسرائیل و سعودی در برابر ایران به زانو درآمدند. 🔹ایرانی‌هایی که در خارج می‌گویند بروید آنجا بمب بیاندازید، به نظرم آن‌‌ها دیگر ایرانی نیستند و شرافتشان را فروختند و از خارج پول بگیرند. 🔸در دوران پهلوی چندین میلیارد پول برای خرید طیاره(هواپیما) و ... دادیم اما امروز ایران خودش هواپیما و زیردریایی می‌سازد، من به آن‌ها افتخار می‌کنم. Bisimchimedia 🍁〰🍂 @Alachiigh