📌 #طرح_مهدوی ؛ #عاشقانه_مهدوی
🔹 بیا تا زنده گردد دل ز لطفت
🔅 اللهم عجل لولیک الفرج
❀شَـھٖـید؏ٰـݪاءحَـسَـݩنِـجـمِـہْ❀🇵🇸
یڪمصرعاستحـٰاصلعمرۍڪہداشتیم یـٰارآمدوگرفتبہبندمڪشیدوبرد..🌱(: #صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
•|🔗📓|•
توچهکردیکهوقتیبهنامتمیرسیم...
دلآراممیگیرد..🍃
دهانخوشبومیشود...
غمازیادمیرود...
ویکگوشهجانمیگیریم!
نکندنامِدیگرتو.. ✨
‹سَیِّدُالعُشّاق›است؟!🙂♥️
#عزیزمحسین🌿
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#اللهمالرزقناحرم
#ما_ملت_امام_حسینیم
•┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈•
@alahassanenajmeh
•┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈•
شهیدمحمودرضابیضایی:
اگر"العجل"بگوییم
وبرایظهورآمادهنشویم
کوفیانآخرالزمانیم
ظهورتوپایانجنگهاست..
#تلنگرانہ
جوان گفت :
امامزمانترا میشناسے؟
پیرمرد :
بلہ میشناسم!
جوان :
پس سلامش کن:)
پیرمـرد:
السلامعلیڪیاصاحبالزمان
جوان لبخندے زد و گفت :
و علیکم السلام:)🙂🌹
آخ خدا تورو به بھترینات!
همچینروزے رو..
نصیبمونڪن😍🌱
•┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈•
@alahassanenajmeh
•┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈•
چگونہ بفࢪستم📨
تپش هاقلبم ࢪآ💙
بࢪاتؤتاباوࢪڪنے🦋
ازیادبردنت🌊
ڪاࢪمن نیست💎
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#حاج_قاسم
#سرداردلها
•┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈•
@alahassanenajmeh
•┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈•
دیروز یڪیو دیدم بآ افتخآر میگفت بہ زنم اجآزه دآدم روسریشو درآره:)
دمتوݧ گرم وآقݧ😄👌🏿
یه دختر سه سآله هم بود:)
رو سریش حڪم جونشو داشت!!
#بدون_تعارف
•┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈•
@alahassanenajmeh
•┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈•
حرف بزنیم؟!
https://harfeto.timefriend.net/16411020894938
❀شَـھٖـید؏ٰـݪاءحَـسَـݩنِـجـمِـہْ❀🇵🇸
#سلام_امام_زمانم 😍✋ سلام اے عابرٺنهاے ڪوچہ غريبانہ ڪجا پا مے گذارے بہ چشم هر ڪسے افٺد گذارٺ بہ
تا ڪے غریبانہ در این ڪنعان بمانم؟!
در انتظار دیدنت گریان بمانم...
تا ڪے منِ قحطے زدہ بین بیابان
محروم از باریدن باران بمانم..؟!
•
#یاایهاالعزیز🥀✨
#السلام_علیک_یا_قائمآلمحمد🌱🌸
| #اللهـمعجـللولیـڪالفـرجـــ|
•┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈•
@alahassanenajmeh
•┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈•
❀شَـھٖـید؏ٰـݪاءحَـسَـݩنِـجـمِـہْ❀🇵🇸
تا ڪے غریبانہ در این ڪنعان بمانم؟! در انتظار دیدنت گریان بمانم... تا ڪے منِ قحطے زدہ بین بیابان محر
خدایا!
سرنوشتمون هر چۍ شد
ختم بـھ امامزمان -عج- بشـھ . . !
نذرسلامتۍآقامونصلوات :)♥️
•[♥️🌱]•
#امام_زمان نـخـبـھ مؤمـن میخواد...
نہ عـلاف مجـازی...!!!
❀شَـھٖـید؏ٰـݪاءحَـسَـݩنِـجـمِـہْ❀🇵🇸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 جانَم میرَوَد💗 پارت38 شهاب تو حیاط قدم می زد و با تلفن صحبت می کرد _بله حاج آقا ان
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗جانم میرَوَد💗
پارت39
محمود که نمی خواست کم بیاره پوزخندی زد
ـــ من جام تو آشغالدونیه یا تو... بگم؟؟...
بگم مردم بفهمن اون شب با چندتا پسر می خواستی سوار ماشین بشی تا برید ددر ددور یکی جلوتونو گرفته زدید ناکارش کردید دختره ی خراب شهاب که از شنیدن این حرفا عصبانی شده بود یقه محمود و گرفت و محکم به دیوار کوبوند
_ببند دهنتو ببند
رو به مریم گفت
_ببریدشون داخل
مریم و شهین خانم...
مهیا و عطیه رو به داخل خانه شون بردند
با صدای آژیر پلیس مردم متفرق شدن بعد از اینکه چندتا سوال از شهاب پرسیدن محمود و با خودشون بردند محمد آقا که تازه رسید بود شهاب براش قضیه رو تعریف کرد
شهاب یا الله گفت و وارد خونه شد
مریم داشت پانسمان کردن پیشونی مهیا بود شهین خانم هم برای عطیه آب قند درست کرده بود
با اومدن محمد آقا و شهاب، عطیه سراسیمه از جاش بلند شد
محمد آقاــ سلام دخترم خوبی
عطیه_خوبم شکر شرمندم حاج آقا دوباره شما و آقا شهابو انداختم تو زحمت
_نه دخترم این چه حرفیه
_مریم اروم تر خو. سلام حاج آقا منم خوبم
محمد آقا و شهین خان خندیدند
_سلام دخترم زدی خودتو داغون کردی که
مهیا محکم زد رو دست مریم
_ای بابا ارومتر
مریم باشه ای گفت و ریز خندید
_حاج آقا من که کاری نکردم همش تقصیر شوهر این عطیه است
رو به عطیه گفت
_عطیه قحطی شوهر بود با این ازدواج ڪردی
مریم چسب و روی زخم زد
_اینقدر حرف نزن بزار کارموتموم کنم
محمد آقا لبخندی زد
_مریم بابا ،مهیا رو اذیت نڪن
مریم اخم بامزه ای کرد
_داشتیم بابا
مهیا دستش و به علامت تشکر بالا اورد
_ایول حمایت
شهاب گوشه ای ایستاد و سرش و پایین انداخت و به حرف های مهیا اروم می خندید
مریم وسایل پانسمان رو جمع ڪرد
_میگم مهیا یه زخم دیگه رو پیشونیته این برا چیه مهیا دستی به زخمش کشید
_تو دانشگاه به یکی خوردم افتادم
مهیا بلند شد مانتوش و تکوند
_عطیه پاشو امشب بیا پیشم
_نه ممنون میرم خونمون
_تعارف نکن بیا دیگه
شهین خانم دست عطیه رو گرفت
_راست میگه مادر یا برو با مهیا یا بمون پیش ما
عطیه لبخندی زد
ــ چشم میرم پیش مهیا
همه تا دم در همراه عطیه و مهیا رفتند
عطیه_شب همگی بخیر خیلی ممنون بابت همه چیز
مهیا_شبتون بخیر حاج خانوم به ما که آب قند ندادید ولی دستت درد نکنه
شهین خانم با خنده گفت
_ای دختره بلا.فردا می خوایم سبزی پاک کنیم برا روز نهم محرم بیا بهت آب قندم میدم
_واقعا؟؟ میشه دوستمم بیارم
_آره چرا ڪه نه
_خب پس شب بخیر
مهیا به طرف در خونه رفت و بعد از گشتن تو کیفش کلید و پیدا کرد و در را باز کرد....
🍁نویسنده : فاطمه امیری 🍁
﴿❀ۺھیڋعݪاءحښݩڹجݥہ➺﴾
•.' ⸤@alahassanenajmeh⸣✿⠕