eitaa logo
❀شَـھٖـید؏‍ٰـݪاءحَـسَـݩ‌نِـجـمِـہْ❀🇵🇸
473 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.7هزار ویدیو
14 فایل
وقتےبراےِدنیاےِبقیہ‌ازدنیاٺ‌گذشتے میشےدنیاےِیھ‌دنیاآدم! آره همون‌قضیه‌«عزّتِ بعدِ شھادت» اینجا‌ دعوت‌ شدہ‌ۍ‌خو‌د‌ِ شھیدی🌱🌻 اطلاعاتمونھ⇩ @alahassanenajmeh_ir نـٰاشنـٰاسمونہ⇩ https://harfeto.timefriend.net/16639225622260
مشاهده در ایتا
دانلود
ترکش ریزی، آمبــ🚑ــولانس تیزی... , وقتی عملیات نمی‌شد و جابجایی صورت نمی‌گرفت نیروها از بیکاری حوصله‌شان کم می‌شد🙁،‌ نه تیر و ترکشی نه شهید و مجروحی و نه سرو صدایی، منطقه یکنواخت و آرام بود آن موقع بود که صدای همه درمی‌آمد و بعضی‌ها برای روحیه دادن به رزمنده ها، دست به سوی آسمان بلند کرده و می‌گفتند: «اللهم ارزقنا ترکش ریزی😁، آمبولانس تیزی😅، بیمارستان تمیزی🤣 ، و غذاها و کمپوتهای لذیذی . عاشقانه تمیزی .،رزمنده های عزیزی، صدام مریضی، تفنگ های پیشیزی😂
توبسیج شیراز نشسته بودیم که حسن آمد و گفت: که یه پسر گیرش اومده👶🏻 بعد از تبریک پرسیدیم اسمشو چی گذاشتی؟🙂 گفت: محمد رسول! گفتیم چرا؟🙄 با خنده گفت: شاید بزرگ شد بخواد ادعای پیغمبری کنه اسمش بهش بیاد!😁 در سنگر تاکتیکی جلسه بود و به خاطر طرح موضوعات مختلف جلسه به درازا کشید وقت نماز مغرب شد و ادامه جلسه به بعد از نماز موکول گردید...🙂 بعد از تجدید وضو ،همگی حضار و رفقای دیگر محیای نماز جماعت شدند🕌 - کی امام جماعت بشه ؟🧐 حاج نبی گفتند: امروز می خوایم پشت سر حسن آقا نماز بخونیم و حسن آقا رو فرستادند جلو.😇 حسن خنده ای کرد😄 و جلو ایستاد. اذان ، اقامه و تکبیرة الاحرام بعدشم حمد و سوره الله اکبر همه رفتند رکوع.📿 حسن دو تاپاهاشو باز کرد و از بین پاهاش پشت سرش را نگاه کرد👀 و یک مرتبه با صدای بلند گفت :هوووووو عامو خیلی هم اومدنااااا😳😱 همه زدند زیر خنده و نماز بهم خورد.😂 حاج نبی هاج و واج گفت: چرا نماز مردم را خراب میکنی؟😐 حسن با خنده گفت :خب شما آدم از من درست تر پیدا نکردید پشت سرش نماز بخونید!😶😅 "شهیدحسن‌حق‌نگه‌دار"
عازم جبهه بودم . یڪی از دوستانم برای اولین بار بود ڪه بہ جبهه می اومد .😍😃 مادرش برای بدرقه ی او آمده بود . خیلی قربان صدقه اش می رفت😊و دائم بہ دشمن نالہ و نفرین می ڪرد . بهش گفتم : « مادر شما دیگہ برگردید فقط دعا ڪنید ما شهید بشیم.🕊دعای مادر زود مستجاب میشہ.»😌 در جواب گفت:« خدا نڪنه مادر ، الهی صد سال زیر سایه ی پدر و مادرت زنده بمونی !🙄 الهی ڪه صدام شهید بشه ڪه اینجور بچه های مردم رو بہ ڪشتن می ده !»😐😅
😃 صدا به صدا نمی‌رسید.😲 همه مهیای رفتن و پیوستن به برادران مستقر در خط بودند. راه طولانی، تعداد نیروها زیاد و هوا بسیار گرم بود.😒 راننده خوش انصاف هم در کمال خونسردی آینه را میزان کرده و به سر و وضعش می‌رسید.😁بچه‌ها پشت سر هم صلوات می‌فرستادند،📿برای :سلامتی امام، بعضی مسئولین و فرمانده لشگر و ... اما باز هم ماشین راه نیفتاد.😕 بالاخره سر و صدای بعضی درآمد: «چرا معطلی برادر؟ لابد صلوات می‌خواهی.😐 اینکه خجالت نداره. چیزی که زیاد است صلوات.»😁 سپس رو به جمع ادامه داد: «برای سلامتی بنده!🙂 گیر نکردن دنده، کمتر شدن خنده یک صلوات راننده پسند! بفرستید.»😅
🌸🌱😅 ‌‌‌ نصفہ شب ڪوفتہ از راهـ‌ رسيد ديد تو چادر جا نيست بخوابہ.👀😕 شروع ڪرد سر و صدا،😱مگہ اينجا جاۍخوابہ؟ پاشيد نماز شب بخونيد، دعا بخونيد🤲🏻🤗 ما هم تحت تاثير حرفاش بلند شديم🙂مشغول عبادت شديم، خودش راحت گرفت خوابید😂😐
🌸🌱😅 ‌‌‌ نصفہ شب ڪوفتہ از راهـ‌ رسيد ديد تو چادر جا نيست بخوابہ.👀😕 شروع ڪرد سر و صدا،😱مگہ اينجا جاۍخوابہ؟ پاشيد نماز شب بخونيد، دعا بخونيد🤲🏻🤗 ما هم تحت تاثير حرفاش بلند شديم🙂مشغول عبادت شديم، خودش راحت گرفت خوابید😂😐 •┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈‌• @alahassanenajmeh •┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈‌•
•°{⛱💛}°• ماموریت‌ما‌تمام‌شد، همہ‌آمده‌بودند‌جز«بخشے». بچہ‌خیلے‌شوخے‌بود☺️ همہ‌پڪر‌بودیم😢 اگر‌بود‌همہ‌مان‌راالان‌مےخنداند.🙂 یہو‌دیدیم‌👀دونفر‌ یہ‌برانڪارد‌دست‌گرفتہ‌ودارن‌میان .یڪ‌غواص‌روے‌برانڪارد‌آه‌و‌نالہ‌مےڪرد😫. شڪ‌نڪردیم ‌ڪہ‌خودش‌است. تا بہ‌ما‌رسیدند‌بخشے‌سرامدادگردادزد🗣:«نگہ‌دار!»✋ بعد‌جلوے‌چشمان‌بہت‌زده‌ۍدو‌امدادگر پرید‌پایین‌😅و‌گفت: «قربون‌دستتون!‌چقدر میشہ؟!!» 😆😁 و‌زدزیر‌خنده‌و‌دوید‌بین‌بچہ‌ها‌گم‌شد😂 بہ‌زحمت،امدادگرها‌رو‌راضےڪردیم‌ڪہ‌بروند!! •┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈‌• @alahassanenajmeh •┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈‌•
در جبهه جنوب در انتهای خط مقدم کرخه نور خطی کوتاه به اسم طراح بودیم، اینقدر از دشمن هراسی نداشتیم که از پشه های نیشدار و دردآور آنجا می ترسیدیم،😒 حتی از ترس نیش پشه ها به دستشویی نمی رفتیم،😕 چون هر بار به دستشویی می رفتیم چند ساعتی فقط جای نیش پشه ها را می خاراندیم، 😖لامذهب ها جاهای حساس را نیش میزدند،😅 آقاسیدی روحانی و خوش اخلاق همسنگر ما بود،🙃از حضورش سنگر ما روحانی و معنوی بود،😍 ولی محل استراحتش نظر مرا جلب کرده بود!🤔 آقا سید با همان لباس مقدس روحانی عبا و عمامه ملبس بود ، ایشان هر وقت از جایش بلند میشد مقدار زیادپشه زخمی و یا مرده روی پتویش بود،😮 متوجه شدم هر وقت آقا سید به دستشویی میرود بعد از تهارت هنگام بلند شدن ، پشه ها زیر قبای آقا سید حبس میشدند،👀 و همراه ایشان به سنگر می آمدند،😜 وقتی آقاسید می نشستند همه پشه ها له میشدند ، و می مردند،😁 من مدتی بعد از آقا سید به دستشویی می رفتم که پشه ها زیر قبای آقاسید خارج شده بودند ، دیگر از نیش پشه ها در امان بودم.😁 تشکر ازآقا سید منتظری •┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈‌• @alahassanenajmeh •┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈‌•
تعداد مجروحین بالا رفته بود فرمانده از میان گرد و غبار انفجارها دوید طرفم و گفت : سریع بی‌سیم بزن عقب و بگو یک آمبولانس بفرستند مجروحین را ببرد! شاستی گوشی بی‌سیم را فشار دادم و بخاطر اینکه پیام لو نرود و عراقی‌ها از خواسته‌مان سر در نیاورند، پشت بی‌سیم با کد حرف زدم گفتم: ” حیدر حیدر رشید ” چند لحظه صدای فش فش به گوشم رسید. بعد صدای کسی آمد: – رشید بگوشم. + رشید جان! حاجی گفت یک دلبر قرمز بفرستید! -هه هه دلبر قرمز دیگه چیه ؟ + شما کی هستی؟ پس رشید کجاست؟ – رشید چهار چرخش رفته هوا. من در خدمتم. + اخوی مگه برگه کد نداری؟ – برگه کد دیگه چیه؟ بگو ببینم چی می‌خوای؟😅🙈😂 دیدم عجب گرفتاری شده‌ام، از یک‌طرف باید با رمز حرف می‌زدم، از طرف دیگر با یک آدم ناوارد طرف شده بودم😄😄😂 + رشید جان! از همان‌ها که چرخ دارند! – چه می‌گویی؟ درست حرف بزن ببینم چی می‌خواهی ؟😅😅 + بابا از همان‌ها که سفیده. – هه هه! نکنه ترب می‌خوای. + بی‌مزه! بابا از همان‌ها که رو سقفش یک چراغ قرمز داره🚨👉 – ای بابا! خب زودتر بگو که آمبولانس می‌خوای!🚒😂🙈😅 کارد می‌زدند خونم در نمی‌آمد. هر چه بد و بیراه بود به آدم پشت بی‌سیم گفتم.😂😂 چنل‌شھیدعلاءحسن‌نجمه
😂🤣 در منطقه سومار، خط مقدم بودیم که با ماشین🚚 ناهار🍚 آوردند. به اتفاق یکی از برادران رفتیم غذا🍛 را گرفتیم و آوردیم. در فاصله ماشین تا سنگر خمپاره💣 زدند. سطل غذا را گذاشتیم روی زمین ودرازکش شدیم، برخاستیم دیدیم ای دل غافل🤦🏻‍♂ سطل برگشته وتمام برنج ها نقش زمین شده است. از همانجا با هم بچه ها را صدا 🗣 زدیم و گفتیم: باعرض معذرت، امروز اینجا سفره انداختیم، تشریف بیاورید سر سفره تا ناهار از دهان نیفتاده😋 وسرد نشده. همه از سنگر آمدند بیرون. اول فکر می کردندشوخی میکنیم، نزدیک تر که آمدند باورشان شد که قضیه جدی هست🤭😄 •┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈‌• @alahassanenajmeh •┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈‌•
😅 شب سیزده رجب بود🍃. حدود 2000 بسیجی لشگر ثارالله در نمازخانه لشگر جمع شده بودند.🌷 بعد از نماز محمد حسین پشت تریبون رفت و گفت امشب شب بسیار عزیزی است و ذکری دارد که ثواب بسیار دارد و در حالت سجده باید گفته شود.😇 تعجب کردم😮! همچین ذکری یادم نمی آمد!🤔 خلاصه تمام این جمعیت به سجده رفتند که محمد حسین این ذکر را بگوید و بقیه تکرار کند.😁 هر چه صبر کردیم خبری نشد🙁. کم کم بعضی از افراد سرشان را بلند کردند و در کمال ناباوری دیدند که پشت تریبون خالی است و او یک جمعیت 2000نفری را سر کار گذاشته است.😶😐😑😂 بچه ها منفجر شدند از خنــ😂ـــده و مسئولان به خاطر شاد کردن بچه ها به محمد حسین یک رادیـ📻ــو هـــ🎁ــدیه کردند!😅 •┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈‌• @alahassanenajmeh •┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈‌•
‹🖤 ⃟🥀⸾⸾ › قَـبل‌از‌عَملیـٰات‌بود.. داشتیم‌باھَم‌تَصمیم‌مۍ‌گِرفتیم‌اگـَر‌گیر‌افتادیم چِطور‌توۍ‌بۍ‌سیـم‌بِہ‌هم‌رَزمـٰامون‌خَبر‌بدیم کہ‌تَکفیریـٰا‌نَفهمـن یهو‌آ‌سید‌اِبراهیم‌ا‌زفَرمـانده‌ھاۍ‌تیپ‌فاطِمیون بلنـد‌گُفت‌آقـٰا‌اگر‌مَن‌پشت‌بۍ‌سیـم‌گُفتم‌ ھَمہ‌چۍ‌آرومہ‌مَن‌چقـدر‌خوشبَختم‌ بِدونید‌دهنم‌سِرویس‌شده😂!' ❊𝐉𝐎𝐈𝐍'𝐈𝐍↷ ‹ @alahassanenajmeh🖤🥀' ›