🌹🌹🌹🌹🌹
سالروز ازدواج دو گل سرسبد هستی، مولا المتقیان، امیر مومنان، حضرت علی علیه السلام و حضرت زهرا سلام الله علیها مبارک باد.
🍂😊🌹🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهیدمحسنحججی✨"
#استوری 🎞"
تولدت مبارک برادر شهیدم!🙃🌿
❀شَـھٖـید؏ٰـݪاءحَـسَـݩنِـجـمِـہْ❀🇵🇸
به وقت رمان
🌈 #قسمت_نوزدهم
🌈 #هرچی_تو_بخوای
⭐️ رمان محتوایی ناب🌼🍃
_... من اگه بخوام ازدواج کنم خواستگار مثل داداش تو دارم که آرزوشه با من ازدواج کنه.میدونی برای بازار گرمی هم نمیگم.
حانیه از حرفی که گفته بود شرمنده شد،سرشو انداخت پایین و عذرخواهی کرد. کلاسها شروع شده بود....
من همچنان کلاس استادشمس نمیرفتم. بسیج میرفتم مثل سابق. حتی با حانیه هم مثل سابق بودم.😊روزها میگذشت و من مشغول مطالعه و ذکر و نماز و ورزش و درسهام بودم.
اواخر اردیبهشت بود....
حوالی عصر بود که از دانشگاه اومدم بیرون.
خیابان خلوت بود.
هوا خوب بود و دوست داشتم پیاده روی کنم.😇😌
توی پیاده رو راه میرفتم و زیرلب✨ صلوات✨ میفرستادم.
تاکسی🚕 برام نگه داشت.راننده گفت:
_خانم تاکسی میخواین؟
اولش تعجب کردم 😟آخه من تو پیاده رو بودم،همین یعنی اینکه تاکسی نمیخوام ولی بعدش گفتم شاید چون خلوته خواسته مسافر سوار کنه.😕
نگاهی به مسافراش کردم.👀🚕
یه آقایی👤 جلو بود و یه خانم عقب. هرسه تاشون به من نگاه میکردن.به نظرم غیرعادی اومد.
گفتم:تاکسی نمیخوام،ممنون.
به راهم ادامه دادم...
اما تاکسی نرفت.آرام آرام داشت میومد. ترسیدم.😥دلم شور افتاد.کنار خیابان، جایی که ماشین پارک نبود اومد کنار.
یه دفعه مرد کنار راننده و خانمه پیاده شدن و اومدن سمت من...
مطمئن شدم خبریه.😥😐بهشون گفتم:
_برید عقب.جلو نیاید.
ولی گوششون بدهکار نبود...
مرد دست دراز کرد تا چادرمو از سرم برداره،عقب کشیدم،..
✨بسم الله گفتم و با یه چرخش با پام محکم زدم تو شکمش...😏
دولا شد روی زمین.با غیض به خانومه نگاه کردم.ترسید و فرار کرد.
راننده سریع پیاده شد و با چاقو اومد طرفم.گفت:👤🔪
_یا سوار میشی یاهمین جا تیکه تیکه ت میکنم.😠
خیلی ترسیده بودم ولی سعی کردم به ظاهر آروم باشم.اون یکی هم معلوم بود درد داره ولی داشت بلند میشد.. همونجوری که بلند میشد به اونی که چاقو داشت گفت:
_مواظب باش،ظاهرا رزمی کاره.
گفتم:
_آره.کمربند مشکی کاراته دارم.بهتره جونتون رو بردارید و بزنید به چاک.
اونی که چاقو داشت باپوزخند گفت:
_وای نگو تو رو خدا،ترسیدم.😏
با یه ضربه پا زدم تو قفسه سینه ش،چند قدم رفت عقب.
فهمید راست میگم....
هم ترسید هم دردش گرفته بود.لژ کفشم خیلی محکم بود،ضربه هام هم خیلی محکم بود ولی چاقو از دستش نیفتاد.
اون یکی هم ایستاد و معلوم بود بهتره.با یه ضربه ناگهانی چاقو شو زد تو شکمم، دقیقا سمت چپم.
چون چادر سرم بود،نتونست دقت کنه و خیلی عمیق نزد.
البته خیلی عمیق نزد وگرنه عمیق بود.توان ایستادن نداشتم،روی زانوهام افتادم... 😣داشتن میومدن نزدیک.چشمم به پاهاشون بود😥👞
ادامه دارد...
📚 نویسنده : بانو مهدییار منتظرقائم
❀شَـھٖـید؏ٰـݪاءحَـسَـݩنِـجـمِـہْ❀🇵🇸
🌈 #قسمت_نوزدهم 🌈 #هرچی_تو_بخوای ⭐️ رمان محتوایی ناب🌼🍃 _... من اگه بخوام ازدواج کنم خواستگار مثل داد
🌈 #قسمت_بیستم
🌈 #هرچی_تو_بخوای
⭐️ رمان محتوایی ناب🌼🍃
چشمم به پاهاشون بود....😧😥
از یه چیزی مطمئن بودم،تا جون دارم نمیذارم دستشون بهم بخوره،نمیذارم حجابمو ازم بگیرن...😠☝️
تمام توانمو جمع کردم،با دستهام دوتا مچ پاهای یکیشونو گرفتم و محکم کشیدم...
با سر خورد زمین.
فکر کنم بیهوش شده باشه،یعنی خداکنه بیهوش شده باشه،نمرده باشه.
باشدت عصبانیت به اون یکی که هنوز چاقو داشت نگاه کردم.😡
ترسیده بود ولی خودشو از تک و تا ننداخت.
از تعللش استفاده کردم و سرپا شدم. اونقدر نزدیکم بود که اگه دستشو دراز میکرد خیلی راحت میتونست چاقوشو تو قلبم فرو کنه.با دستم چنان ضربه ای به ساق دستش زدم که چاقو دو متر اون طرفتر افتاد و دستش به شدت درد گرفت.😡👊
خیز برداشت چاقو رو برداره،پریدم و چاقو رو گرفتم...
اما..آی دستم....😣🔪
با دست راست چاقو رو گرفتم ولی چون شکمم درد داشت تعادلمو از دست دادم و افتادم روی دست چپم.
تا مغز ستون فقراتم درد گرفت.فکرکنم شکست. پای چپش رو گذاشت روی کمرم و فشار میداد.
دیگه نمیتونستم تکون بخورم...
چیزی نمونده بود از درد بیهوش بشم.
پای راستش نزدیک گردنم بود. خوشبختانه دست راستم سالم بود و چاقو تو دستم بود.
ته مونده های توانم رو جمع کردم و چاقو رو فرو کردم تو ساق پاش.🔪👞
ازدرد نعره ای زد که ماشینی به شدت ترمز کرد.🗣
صدای پای راننده شو میشنیدم که بدو به سمت ما میومد.🚙🏃
خیالم نسبتا راحت شده بود.نفس راحتی کشیدم ولی دلم میخواست از درد بمیرم.
نیم خیز شدم،...
دیدم امین بالا سرم ایستاده.تا چشمش به من افتاد خشکش زد.
اونی که چاقو تو پاش بود لنگان لنگان داشت فرار میکرد.
فریاد زدم:
_بگیرش...😵👈🏃
امین که تازه به خودش اومده بود رفت دنبالش 🏃🏃و با مشت مرد رو نقش زمین کرد.😡👊
نشستم....
دست چپم رو که اصلا نمیتونستم تکون بدم،شکمم هم خونریزی داشت اما جای توضیح برای امین نبود.😖😣
پس خودم باید دست به کار میشدم.بلند شدم.آه از نهادم بلند شد.
چاقو رو از پاش درآوردم و گذاشتم روی رگ گردنش،محکم گفتم:
_تو کی هستی؟بامن چکار داشتی؟😡🔪
از ترس چیزی نمیگفت...
چاقو رو روی رگش فشار دادم یه کم خون اومد.
-حرف میزنی یا رگتو بزنم؟میدونی که میزنم.😡🔪
اونقدر عصبی بودم که واقعا میزدم.امین گفت:
_ولش کن.😥
گفتم:
_تو حرف نزن.😡
روبه مرد گفتم:
_میگی یا بزنم؟😡🔪
از ترس به تته پته افتاده بود.گفت:
_میگم...میگم.یه آقایی مشخصات شما رو داد،گفت ببریمت پیشش.😥😨
داد زدم:_ کی؟😵😡
-نمیدونم،اسمشو نگفت
-چه شکلی بود؟😡
-حدود45ساله.جلو و بغل موهاش سفید بود.چهار شونه.خوش تیپ و باکلاس بود.😰
امین مثل برق گرفته ها پرید روش و یقه ش رو گرفت وگفت:
_چی گفتی تو؟؟!!😡👊
من باتعجب به امین نگاه کردم و آروم گفتم:
_استادشمس؟!!!😳😨
امین که کارد میزدی خونش درنمیومد با سر گفت:.....
ادامه دارد...
📚 نویسنده : بانو مهدییار منتظرقائم
و امـروز قـلـب علےشاد اسـت😌
#السلامعلیڪیاامیرالمومنـیـن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°~🎉🎊~°
قَد و بالای علی(ع)
از چشمِ زهرا(س) دیدنیست 💛
وای وقتی میرسد،
دریا به دریا دیدنیـست ...🍃
#سالگرد_ازدواج_امام_علی_و_حضرت_فاطمه_مبارک
#روز_عشق
Hamed Zamani - Eshghe Paak.mp3
11.06M
🎧🎼🎧
چه صاف و ساده شروع شد😍
چه عاشقـــ♥️ـــونه و زیبـــا😍
🎤🎤 #حامد_زمانی
عشـــق پاکـــ💖💍💖
زیارتعاشورابانوایحاجقاسم❤️.mp3
8.5M
قوت قلب💚
ان شاءالله عمری باشه هر روز یاداوری میکنم براتون...
•روز دوازدهم•
•♥🌙•
کاش عکاس📸...
ظهورت باشم...
آقا جان💔...🚶♂️
#اللهمعجللولیڪالفرج
#امام_زمان
[﷽♥️]
#حـدیـث_گرافـے🌥
حضرتزهرا(س)
یاعلی،
مناز خداےخود شرم دارم، از تو چیزےرا بخواهمکہ تو توانتهیهآنرا نداشتهباشی🌸✨
•
•
.
#عشق_پاک
#تلنگرانہ
مگه قرار نشُد♥️
چادر که سر میکنیم
معنیش این باشه
که زینتهامونُ
از نآمحرم بپوشونیم؟!😔
پس فلسفه این چادرایِ🙄
پر زرق و برق و💔
دو کیلو آرایش چیه ؟!🚶♀
❀شَـھٖـید؏ٰـݪاءحَـسَـݩنِـجـمِـہْ❀🇵🇸
[﷽♥️] #حـدیـث_گرافـے🌥 حضرتزهرا(س) یاعلی، مناز خداےخود شرم دارم، از تو چیزےرا بخواهمکہ تو توان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
عٰاقدشگفت:
ڪہمهریہاوآبشود..
وقـراراستڪہاو
مـٰادرِ اربـٰاب شـود..♥️
#عشق_پاک
❀شَـھٖـید؏ٰـݪاءحَـسَـݩنِـجـمِـہْ❀🇵🇸
#تلنگرانہ مگه قرار نشُد♥️ چادر که سر میکنیم معنیش این باشه که زینتهامونُ از نآمحرم بپوشونیم؟!😔 پس
Γ🕯🍂ꜛꜜ
•
°
حجابیعــنۍ:
من
مجہز بہ آنتـۍویروســـ
هوسووسوسہهستم!/😌♥️
#شهید_علاء_حسن_نجمه
#تراب_الحسین
•┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈•
@alahassanenajmeh
•┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
Γ🌿🎥ꜛꜜ
•
°
تولد تولد تولد داداشمون مبارڪ🎉
تولد داداش محسنہ؛♥️
نمۍخواۍبہشڪادوبدۍ؟؟!✨
#شهید_علاء_حسن_نجمه
#تراب_الحسین
•┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈•
@alahassanenajmeh
•┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈•
#رهبرانہ
نپُرس از منِ عاشِق
ڪِہ عِشق سیِرے چَن
ڪِہ مستِ چِشم
#تٌ
چٌون و چِرا نِمے فَهمد
#جانم_سیدعلے_خامنہ_اے
#سربازان_رهبر
#شهید_علاء_حسن_نجمه
#تراب_الحسین
•┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈•
@alahassanenajmeh
•┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈•
یہ چالش بامزه ولی پر از ثواب های یهویی😍
یکان روز تولدت 👇👇👇
۰ _همین حالا
۱_موقع نماز صبح
۲ _سرنماز ظهر
۳_نیم ساعت بعد
۴ _دو دقیقه دیگه
۵ _یک ربع بعد
۶ _موقع نماز عشا
۷ _یک ساعت قبل نماز صبح
۸ _یک ساعت بعد نماز صبح
۹ _پنج دقیقه بعد
~~~~~~~~♡~~~~~~~
یکان ماه تولدت👇👇👇
۰_برا شهید ابراهیم هادی
۱ _برا سردار سلیمانی
۲ _برا شهید حججی
۳_برا سردار همدانی
۴_براشهید سیاهکالی
۵ _برا شهید صدر زاده
۶ _برا شهید محرابی
۷ _ برا شهید حدادیان
۸ _برا شهید زمانی نیا
۹ _برا شهدای گمنام
~~~~~~~~~~♡~~~~~~~~
یکان سال تولدت👇👇👇
۰_سه تا سوره قدر میخونم
۱ _سه تا صلوات میفرستم
۲ _یک دعای فرج میخونم
۳_چهارده تا صلوات میفرستم
۴_یک دعای سلامتی امام زمان عج میخونم
۵_یک سوره حمد میخونم
۶_سه تا سوره توحید میخونم
۷_پنج تا صلوات میفرستم
۸_یک سوره کوثر میخونم
۹_یک سوره قدر میخونم
جملہشماچے شد ؟
یادت نره انجام بدیا😉❤️
#شهید_علاء_حسن_نجمه
#تراب_الحسین
•┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈•
@alahassanenajmeh
•┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈•