دو تا از سران و پهلوانان در هنگام شکار دخترکی جوان را می یابند که از ترکان است. بر سر تصاحب آن به کنیزی، اختلافی رخ می دهد. برای حل اختلاف و داوری به پیش کیکاووس میروند. در نهایت این دخترک جوان همسر کیکاووس میشود! (گوشت لخم را میبری پیش شیر؟! خو شیر یه لقمه چپش میکنه و تو هم حسرت و نگاه😄) فرزند این دو میشود سیاوخش. سیاوخش را به رستم میسپارند که دایهاش باشد و از رستم، هنرهای رزمی یاد بگیرد:
۷۶/ به رستم سپردش دل و دیده را
جهانجویگردِ پسندیده را
¶
تهمتن ببردش به زاولسِتان
نِشستنگهش ساخت در گلسِتان
¶
سُواری و تیر و کمان و کمند،
عِنان و رِکیب و چه و چون و چند
سیاوخش وقتی هشت ساله میشه کیکاووس حکم فرمانداری کَوَرْسْتان را به او میدهد. کَوَرْسْتان همان ماوراءالنهر است.🛎️
پ.ن: در حال نوشتن این مطلب بودم که ناگهان لیوان چای بر روی کتاب ریخت! یاد ندارم که کتابی را بدین گونه بیحرمت کرده باشم چه در دوران مدرسه و دانشگاه چه در دوران کاری! این هم فضای روزگار و شاهنامه فردوسی و آهی که از جان بر آمد😑🙄
سیاوخش داره بزرگ میشه، ماشاءالله بر و رو و ماشاءالله قد و هیکل! سوداوه که سوگلی کیکاووس بوده عاشق سیاوش میشه و بدنبال به وصال رسیدنه پس راه سیاوش را به حرمسرا باز میکنه، هدف شاه دامادی سیاوش بوده، اما هدف سودابه نزدیک کردن سیاوش به خود.
سیاوش اما با خرد و دانشی که داره، هیچ جور به سودابه راه نمیده.
اینجا سودابه یه حیله و نیرنگ بکار میبره که سیاوش را بذاره در مقابل عمل انجام شده... اینجا داستان مثل یوسف و زلیخا میشه. سوداوه سرافکنده از این ماجرا، با یه جادوگری که حامله بوده از دیو، قرار میزاره که بچهی خودش را سقط کنه و بجای بچهی خودش و کیکاووس جا بزنه که این حاصل تنش و استرسی هست که آقا سیاوش ایجاد کرده...
حرف اینها لقلقه دهن ایرانیان میشه و موبدان پیشنهاد میدن که هر دو (سیا و سودا) را بندازیم توی آتش، و اونی که خائن به شاه بوده میسوزه و اونی راست گفتار و راست کردار بوده از آتش به سلامتی بیرون میاد. (اینجا داستان مشابه داستان ابراهیم میشه و میدانیم که آتش بر ابراهیم گلستان شد.)
۴۵۴/ زهردو، سَخُن چون بر این گونه گشت
بر آتش یَکی را بباید گذشت
¶
چُنینست سَوگندِ چرخِ بلند
که بر بیگناهان نیارد گُزند
خلاصه سوداوه قبول نمیکنه بره توی آتش و سیاوش از آتش به سلامتی بیرون میاد و شاه حکم بر دار کشیدن سوداوه را میده. ⚰⚔
اینجا رگ فردینی! سیاوش بجوش میاد و ضامن سوداوه میشه که کیکاووس از جان او بگذره😄 ایشون هم خو خیلی دلبسته سوداوه خانوم بودن و دنبال بهانه بودن، خوشحال و خندان از این پیشنهاد، سوداوه را عفو میکنه! و فردوسی مردان را نصیحت میکنه که:
۵۵۷/ بر این داستان زد یَکی رهنمون
که «مهری فُزون نیست از مهرِ خون
¶
چو فرزندِ شایِسته آمد پدید
ز مهرِ زنان دل بباید برید!»
یعنی اینکه زن فقط برای زاییدن خوبه😄 و خیلی لیلی به لالاش نذارید که گرفتار مکر و حیلهش میشین.🧨
#شاهنامه_فردوسی
۲۲۸۴/
یَکی تشتِ زرّین نِهاد از برش
جدا کرد از آن سروِ سیمین سرش
#شاهنامه_فردوسی
کشته شدن سیاوش بدست کرسیوز و گروی
... گرفتند نَفرین همه بر گُروی
۲۲۹۲/
یَکی بد کند، نیکْ پیش آیدش
جهان بنده و بختْ خویش آیدش
¶
یَکی جز به نیکی زَمین نسپَرد
همی از نِژندی فروپِژمرد
¶
مدار ایچ تیمار با جان بهم!
به گیتی مکن جان و دل را دُژم!
¶
یَکی دان ازو هر چه آیدهمی
که جاوید با تو نپایدهمی!
#شاهنامه_فردوسی
۶۹۵/
جهان را چُنین است ساز و نِهاد
ز یَک دست بسْتَد به دیگر بداد
¶
به دردیم ازین رفتن اندر وُریب
زمانی فَراز و زمانی نِشیب
¶
اگر دل تُوان داشتن شادْمان
نمانیهمی، رنجت ایدر ممان!
¶
به خوردن بیارای و بیشی ببخش!
مکن روز پیشِ دلِ خویش رخش!
¶
ترا داد، فرزند را هم دِهد
درختی که از بیخ تو برجَهد
¶
نبینی که گنجش پر از خواستهست
جهانی به خوبی بیاراستهست؟!
¶
کمی نیست در بخشش دادگر
فزونی نیابی تو، اندُه مخَور!
#شاهنامه_فردوسی
پایان پادشاهی کیکاوس، آغاز پادشاهی کیخسرو فرزند سیاوُش
۱۴۶۴/
چُنینست رسمِ سرایِ فِریب
گهی با فَرازست و گه با نِشیب
¶
ازو شادْمانی و زو مُستمند
گهی بر زَمین، گه بر ابر بلند
#شاهنامه_فردوسی
رستم توانست کاووس کُشانی را مغلوب کند.
۱۴۷۴/
به مردی نباید شدن در گُمان
که بر تو درازدست دستِ زمان
#شاهنامه_فردوسی
در وصف غرور کاموس کُشانی
انقلاب بزرگ ابراهیم ع، تغییر سنت قربانی. هر چند بعد از چندین سال، مکیان به سنت سابق بر میگردند که همان قربانی کردن فرزند باشد.
عبدالمطلب نذر قربانی داشت یکی از پسرانش را... (قریب به مضمون کتاب قاف)
#عید_بزرگ_قربان_مبارک
و عبدالمطلب در آن وقت پسر جز حارث نداشت و با خدای نذر کرد که اگر وی را ده پسر بیاید و هر ده مرد و بالغ شوند، یکی را از ایشان در راهِ حقْ قربان کند.
#قاف
۱۸۳۸/
هنر مردمی باشد و راستی
زکژّی بود کمّی و کاستی!
#شاهنامه_فردوسی