۲۰۹/
نماند به کس روزِ سختی، نه رنج
نه آسانی و شادْمانی، نه گنج!
¶
بد و نیک بر ما همی بگذرد
نباشد دُژم هر که دارد خرد!
#شاهنامه_فردوسی
۹۰۵/
که گیتی نماندهمی بر کسی
چو ماند، به تن رنج یابد بسی
#شاهنامه_فردوسی
۱۹۹/
که ناخَوش بود دوستی با کسی
که مایه ندارد زِ دانش بسی
#شاهنامه_فردوسی
۱۳۴۸/
که «دشمن که دانا بود به ز دوست!
ابا دشمن و دوست دانش نکوست!
¶
بر اندیشد آن کس که دانا بود
به کاری که بر وَی تُوانا بود،
¶
زِ چیزی که باشد بر او ناتُوان
به جُستنْش رنجه ندارد روان!»
#شاهنامه_فردوسی
۲۴۲/
هر آنکس که دارد روانش خرد
سرِ مایهی کارها بنگرد!
#شاهنامه_فردوسی
پ.ن: پاسخ رستم به بهمن پسر اسپندیار...
اما من با دوستی صحبت میکردم، در باب مهاجرت، گفت همسر و فرزندانش آرامش یافتهاند. قرارمان هم آرامش بود. این بیت را یاد آوردم.
۳۸۸/
سَخُن هر چه بر گفتنش روی نیست
درختی بود کَش بر و بوی نیست!
°
اگر جانِ تو بسپَرد راهِ آز
شود کارِ بیسود بر تو دراز!
#شاهنامه_فردوسی
پ.ن: رستم داره پیغام میده به اسپندیار بوسیله بهمن...
و چقدر منِ کچل، کارِ بیسود کردهام...
۲۵۶/
در دَخمه بستند و گشتند باز
شد آن نامورشیرِ گردنفراز!
#شاهنامه_فردوسی
پ.ن: شَغاد برادر ناتنی رستم با حیله و نیرنگ رستم را در چاهی میاندازد که ته چاه با نیزه و شمشیر برهنه مثل میدان مین! فرش شده... رستم در آخرین لحظات زندگی تیری را به سمت درخت چناری میاندازد که شغاد در پشت آن کمین کرده و درخت و شغاد را با تیر به هم میدوزد... دخمهای ساختند و مردم با رستم وداع کردند.
۲۵۷/
چه جوییهمی زین سَرایِ سِپنج
کز آغازْ رنجست و فرجامْ رنج!
بیش از پانصد سال رستم در شاهنامه عرض اندام کرد و پس از کشتن اسپندیار کمکم به سمت پایان زندگی رستم رسیدیم و ایران دیگر روی خوش ندید یا نخواهد دید؟!
#شاهنامه_فردوسی
ساسان و همای برادر و خواهر هستند. بهمن که به خونخواهی پدرش اسپندیار به زاول حمله کرده و از فرامرز پسر رستم انتقام گرفته، همای را بعنوان ولیعهد انتخاب میکنه، اون زمان همای حامله بوده و بهمن میگه که فرزند همای پسر باشه یا دختر، پس از مادرش پادشاه است. ساسان از ناراحتی شهر و دیار را ترک میکنه و در بینامی زندگی میکنه. (تا ابوالقاسم خان ببینه کجا دوباره میتونه وارد داستانش کنه) خب همای چهرآزاد ولیعهد بهمن میشه. آن زمان همای به چهرآزاد ملقب بوده. بعد از بهمن، همای چهرآزاد ۳۲ سال پادشاه میشه.
اولین زن که به مقام پادشاهی میرسه.
پ.ن: به نظر ابوالقاسم خان فردوسی یه شمهای میاد از #زن_زندگی_آزادی حدود ۱۰۰۰ سال قبل. و البته داستانش برای قبل از هخامنشیان است.
۳۱۶/
ندیدیم کس روی او را تمام
سلامٌ عَلَیکُم، عَلَیکَ السّلام!
#شاهنامه_فردوسی
پ.ن: مدح و ستایش فرستادگان اسکندر، دخترِ کَیْدِ هندی را از زیبایی!
کید برای جلوگیری از جنگ با اسکندر، میگه دخترم را تقدیم به اسکندر میکنم (شما بگو ازدواج). اسکندر هیاتی را میفرستد که این دختر را ببیند و جهیزیه و اینها را بررسی کند. اگر هیات پسندید بریم ازدواج و اینا🤓 نمایندگان میان به کاخ کید، و کید اونها را میفرسته پیش دختر. قرار بوده یک نظر حلال باشه! اما میبیند مدتی گذشت و فرستادگان نیومدند. میفرسته دنبالشون که چی شد؟ کجایید؟ یک نظر بود نه نمایشگاه🤓 فرستادگان اسکندر در مدح و زیبایی دختر این بیت را میگن و اینکه خلاصه هر چی این زیبا رانگاه کنی سیر نمیشی.
میگن پول را خوار کن و خودت را عزیز کن🥴
میگن وقتی پول داری غم نداری😬
توی #شاهنامه_فردوسی رسیدم جاییکه اسکندر با تهدید از پادشاهِ چین (بَغپور)، باج و خراج میخواد و اینکه اگر ندهی، بیچاره میشی همونجور که هخامنشیان شدند...
بغپور اینجوری پاسخ میده:
تن آسان شد آن کو دِرَم خوار کرد!
و کلی گوهر و طلا و عاج و گنج میفرسته برای سکندر و سکندر یه جورایی شرمنده میشه😄
بعد سکندر میره طرف یمن، پادشاه یمن خبر دار میشه که لشکریان سکندر توی راه هستند. بُردِ یمنی بار ده شتر میکنه و دینار بار پنج شتر میکنه و ده نفر شتر هم دِرَم بار میزنه و کلی چیزمیز دیگه. میفرسته برای سکندر و توکل بر خدا که ایشالا حمله نکنه اسکندر🥴😬
و این جاست که از قول پادشاه یمن، فردوسی میگه:
چو باشد درم، دل نباشد به غم🤓
خلاصه اینکه پول را خوار کن و خودت را عزیز و البته قبلش باید پول داشته باشی که دلت غمی نباشه💚🤓
۴۹/
ستم نامهی عزلِ شاهان بُوَد
چو دردِ دل بیگناهان بُوَد!
#شاهنامه_فردوسی
پ.ن: خب شهریور شده...