هِیْئَت عَلَمدارِکَربَلا(قم)
گفتى: بسنده کن به خيالى ز وصل ما ما را به غير ازين سخنى در خيال نيست..! #عزیزمحسین♥️
نسبت عشق به من
نسبت جان است به تن
توبگو من به تو مشتاق ترم
یاتو به من :)))))💔
#أحبک_یاحسین
ما همه شب با دردِ دوری و دلتنگی از تو میخوابیم
اونم فدا سرت .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠هِيْئَت عَلَمدارِكَربَلا(قم)💠
#جلسه_برنامه_ریزی
#دهه_اول_محرم
#بچه_هیئتی_پای_کار
📆یکشنبه۸ خرداد۱۴۰۱
سلام عليكم
باصلوات برمحمدوآل محمد(ص)
جلسه خادمین هیئت علمدارکربلا
جهت برنامه ریزی برگزاری مراسم
دهه اول محرم برگزارشد،
#هِيْئَت_عَلَمدارِ_كَربَلا_قم
#خیریه_عَلَمدارِ_كَربَلا_قم
#پایگاه_شهید_هاشمی_نژاد
#قرارگاه_جهادی_عَلَمدار_ِكَربَلا_قم
#صندوق_قرض_الحسنه_علمدار_کربلا
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـ⚘
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@alamdar_qom79
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
❇️ لینک شبکه های اجتماعی
💠 هِیْئَت عَلَمدارِکَربَلا(قم)
🔴کانال_ایتا_تلگرام_سروش_اینستا
@alamdar_qom79
🔴گروه بازارچه مجازی عَلَمدارِکَربَلا
https://eitaa.com/joinchat/1704329237Ca0bbf8b444
🍃🍃🍃🍃
🔴گروه کاریابی عَلَمدارِکَربَلا(قم)
https://eitaa.com/joinchat/3823370333C4c1fb7f938
🍃پیج اینستاگرام
#سرچ_کنید_سپس_عضو_شوید
@kheyriye_alamdar79
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـ⚘
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@alamdar_qom79
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
زهرا امیرابراهیمی دیروز برنده بهترین بازیگر زن جشنواره فیلم کن شد
فیلمی که ایشون بازی کرده اسمش عنکبوت مقدسه که درباره قتلهای زنجیرهای سعید حنایی در مشهد در دهه ۸۰ه
نکته ماجرا پوستر فیلمه که عکسی هوایی از شهر مشهده و شهر رو مانند شبکه عنکبوتی نشون داده و در مرکز عکس هم حرم امام رضا(ع)ست و زیرش هم نوشته شده عنکبوت مقدس ...
علاوه بر این که فضای فیلم به شدت سیاه نمایی ایرانه ، توی تیزر فیلم هم قاتل مدام در حرم امام رضا نشون میده
دشمن ما همینجاست ،مرگ بر آمریکا مرگ بر آمریکا
این همه مرض و سیاه نمایی ایران چرا نباید توی جشنواره کن جایزه بگیره؟
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـ⚘
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@alamdar_qom79
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
هِیْئَت عَلَمدارِکَربَلا(قم)
زهرا امیرابراهیمی دیروز برنده بهترین بازیگر زن جشنواره فیلم کن شد فیلمی که ایشون بازی کرده اسمش عنک
یه فیلمی ساختن درباره سعیدحنایی، قاتل زنجیرهای که فاحشهها رو به قتل میرسونده در مشهد.. یه شخصیت حزبالهی نشوناش میدن، مشهدی، اهل حرم و زیارت... داستان کلاً توی «مشهدمقدس» است! اسم فیلم بنظرتون چیه؟!🤔 «عنکبوتمقدس»
رسماً به سبک هالییود دارن ضدمکتب اهلبیت فیلم میسازن و مشهدمقدس و حرممقدس رو تشبیه میکنن به یه تار عنکبوتی... این وقیحان بیدین بیقید و بندی که هر روز خبر تجاوز و فحشاشون داره میاد بیرون، جاهای دیگه رو دارن تخریب میکنن!!
جالبه این فیلم، همین دیروز پریروز مورد تقدیر و تمجید غربیها قرار گرفت و جایزه برد!!
#روضهی_فکر
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـ⚘
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@alamdar_qom79
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🔴 امام رضا غریب است یعنی با توهین به ساحت ایشان سلبریدیهای خبیث ایرانی جایزه میبرند
#عنکبوت_مقدس
⭕️ توهین کننده به اهل بیت عاقبت بخیر نمیشه
حتی اگه بجای جایزه کن، اسکار بگیره!
لعنت به هرچه فاحشه سبلریتی رزل
#عنکبوت_مقدس
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـ⚘
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@alamdar_qom79
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بی خبر از شهادت پدر!
🔹دیدن این تصاویر به همه مردم به ویژه مسئولین توصیه می شود.
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـ⚘
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@alamdar_qom79
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
هِیْئَت عَلَمدارِکَربَلا(قم)
#قسمت_سی_و_هشت آروم گفتم _قسمتُ خودمون میسازیم. انگار که شنید پاشو گذاشت رو گاز و با تمام وجود گ
رمان #ناحله
#قسمت_سی_و_نه
حرفشو قطع کردمو گفتم:خیلی سخت اومدم ریحانه...خیلییی!!!
+عه پس خوشا به حالت چقدر قشنگ طلبیده شدی تو دختر .بهت حسودیمشد.تک و تنها... آرزوم بود اینجوری...
فاطمه:فقط همین تعداد اومدن؟
ریحانه:اووو نه بابا خدا رو شکر خیلی زیاد بودن.
مراسم تموم شده الان!!!
فاطمه:اره میدونم
ریحانه:نبودی کههههه اصلا جا نبود واسه نشستن.
هم اقایون هم خانوما اصلا یه سریا بیرون واستاده بودن.به لطف داداشم مراسم وداعشونو اینجا گرفتیم.خیلیم باشکوه شد.
فاطمه:نامرد چرا نگفتی تشیعشون کیه؟
بهت زده نگام کرد
ریحانه:تو که همینشم نمیخواستی بیای!!
فاطمه:خب بابام......
متوجه شد منظورمو برا همین دیگه ادامه نداد
مشغول صحبت بودیم که از تو جیبش یه شیشه ای در اورد و سمتم دراز کرد و گف:بیا عزیزم.اینو برا مهمونا درست کردیم.فقط یه دونه موند گفتم یادگاری نگه دارم.ولی مث اینکه قسمتِ تو بود.ازش گرفتمو عجیب نگاش کردم که با صدای بابام وحشت زده برگشتم سمت در ابروهاش به هم گره خورده بود
بابا:اومدی شهید ببینی یا ....!؟
نمیخاستم بیش تر از این آبروم بره.
فاطمه:اومدم پدرجان اومدم.
اینو گفتمو از ریحانه خداحافظی کردمو پشتِ بابا رفتم بیرون.سوار ماشین شدمو رفتیم.تو راه شیشه رو باز کردم که ببینم چیه.یه نامه پیچیده که با یه خط خیلی کوچولو نوشته بود:
"به حرمتِ خونِ این شهید!تو امانت داری خیانت نکن!!!تو نزار چادرِ مادرش ایندفعه تو کوچه ها خاکی شه!!!تو زمینه ی حضور گلِ نرگسُ فراهم کن!!!!"
آخی چه متن قشنگی!!ولی!!چادرِ مادرش؟امانت؟
شیشه رو سروته کردم یه کاغذ دیگه ازش افتاد تو بغلم.خیلی کوچیکتر از قبلیِ بود.بازش کردم.نوشته بود
"به نیت شهید ۱۰۰ صلوات سهمِ شما"
مشغول فرستادن صلواتام بودم که رسیدیم خونه!
محمد:
محمد:بچه ها اروم اروم بلندش کنید!بسم الله
یاعلی گفتنو پاشدن که یه صدای دوییدن توجه همه رو جلب کرد.همه برگشتیم سمت صدا.
دقت که کردم دیدم همون دوست ریحانس.
واسه چی اومده اینجا الان؟اگه واسه مراسم میخواست بیاد که تموم شده.تازه ریحانه هم گفته بود که نمیاد کلا.روشو کرد سمت محسن.حس کردم حالش بده.به اسمِ کوچیک صداش زد:آقا محسن؟
هممون تعجب کردیم.این بچه سرجمع یه بار با محسن بیشتر هم کلام نشد چرا انقد گرم گرفته؟
فاطمه:ببخشید با شمام میشه خواهش کنم یه دقیقه نرید؟
با محسن چیکار داره!!میخواستم ریحانه رو صدا کنم بیاد دوستشُ جمع کنه که ادامه داد:میشه یه دیقه شهیدُ بزارید زمین!!!؟؟من به زور خودمو رسوندم اینجا.
ریحانه بهش نزدیک شد و گفت:عه اومدی؟؟؟چرا انقدر دیر؟؟؟
سرشو برگردوند سمتش
فاطمه:میگم برات بعد.الان میشه به اینا بگی فقط یه دیقه اجازه بدن منم ببینم شهیدُ؟
ریحانه برگشت سمت من و سرشو تکون داد به معنی اینکه بگو شهیدُ بزارن زمین.با تردید نگاشون کردمو به محسن اشاره زدم همین کارو کنن و خودم رفتم گوشه ی انتهایی هیئتو نشستم.سرم از شدت درد در حالِ انفجار بود.اما دلم میخواست ببینم این دختره چه واکنشی نشون میده.بچه ها تابوتُ آروم گذاشتن روزمین و یه خورده ازش فاصله گرفتن.دیدم زانو زده جلوش.به شدت گریه میکرد...
بعدِ چندثانیه سرشو گذاشت رو تابوت.دلم میخواس بزنم تو سرم واسه قضاوت عجولانم از کنار شهید بلند شد.با انگشتم به محسن اشاره زدم که برن.دوباره همه نشستنو با بسم الله و یاعلی شهیدو بلند کردنو بردنش بیرون تو جیپ گذاشتن.خیلی خسته بودم حتی نمیتونستم از جام پاشم.ولی به حال این دختره غبطه میخوردم.همچین یه بارَکی اومد.یه بارکی با شهید تنها خلوت کرد...
ریحانه اومد کنارم نشست برگشتم سمتشو گفتم:چیه؟چرا اومدی پیش من؟چرا نگفتی به دوستت داره میاد چادر سر کنه؟این که خوبه که. خب پس حتما میدونه شهید حرمت داره.بسته فرهنگیمونو دادی بهش؟
چش غره داد و گفت:چقد که تو حرف میزنی اه.
باشه بعد تعریف میکنم برات.
از جاش پاشد و میخاست بره که صداش کردم:ریحانه
برگشت طرفم
ریحانه:باز چیشده؟
پَرِ چادرشو گرفتمو بوسیدم.
محمد:مرسی که انقد گُلی!
یه لبخند عمیق نشست رو لباش.به همون اکتفا کرد و رفت سمت دوستش که حالا تقریبا به موازات ما اون طرف حسینه نشسته بود.از جام پاشدم و رفتم سمت در.که دیدم محسن منتظر نشسته.
محسن:کجایی حاجی بیا دیگه اه این دختره آبرومونو برد.
کج و کوله نگاش کردمو و با خنده گفتم:چیزی نگفت که بیچاره.
اینو که گفتم با مشتش زد رو بازوم.بچه ها دورِ جیپ جمع شده بودن.تک تک همشونو به گرمی بغل کردمو ازشون به خاطر زحمتایِ امروز تشکر کردم.به راننده ی جیپ هم دست دادمو سلام علیک کردیم...
نویسندگان:خانم ها درزی ومیرزاپور.
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
هِیْئَت عَلَمدارِکَربَلا(قم)
رمان #ناحله #قسمت_سی_و_نه حرفشو قطع کردمو گفتم:خیلی سخت اومدم ریحانه...خیلییی!!! +عه پس خوشا به
#ناحله
#قسمت_چهلم
به سرهنگو بقیه بالادستیا هم دست دادمو ازشون خداحافظی کردم.راننده ماشینُ استارت زدو حرکت کرد.بقیه بچه های سپاه هم دورش با موتور و ماشین راه افتادن.تو شلوغیا چشَم خورد به بابای همون دختره.دلم نمیخواست باهم هم کلام وهم نگاه شیم.انقدر نگاش نافذ بود که حس میکردم همه ی مغزمو میخونه.از یه طرفم حس میکردم دختره جریان اون شب هیئتو برا باباش تعریف کرده که اینجوری سنگینه...
به هر حال برای اینکه قضیه عادی جلوه کنه دستمو گذاشتم رو شونه محسن و گفتم:بح بح الان دیگه فقط منُ تو موندیم که شاعر میفرماد
"لحظه به لحظه ی تو خنده به گریه ی چشمامه"
حالام که "جاده خالی شهر خالی...هوووووووو"
محسن که دیگه روده بر شده بود از خنده گفت:حاجی بابای دختره پیاده شد از ماشین...
هیس.
اومد جلو دستمو دراز کردم که سلام کنم دیدم از کنارم گذشت و رفت تو!چقدر عصبانی.یه چیزی گفت و برگشت تو ماشین که دختره هم پشتش اومد.متوجه حضور ما نشد رفت تو ماشینو نشست که محسن هولم داد تو حسینیه و گف:یالا حاجی رف حالا تعریف کن جریانشو.
با دیدن ریحانه خودشو جمع کرد.
محمد:من چه میدونم قرار بود ریحانه تعریف کنه.
ریحانه سرشو انداخت پایینو گف:چیو؟
محمد:قضیه همین دختره!
ریحانه:الان شما سوژش کردین یعنی؟
محسن گف: بابا خودش سوژس دیگه نیاز نداره که ما سوژش کنیم.
با حرفش عصبانی شدم ابروهام گره خورد تو هم زدمپسِ گردنش.
محمد:راجب یه دخترِ غریبه که شناختی ازش نداریم اینجوری حرف نزن!!
محسن:بله فرمانده!!!
محمد:خجالتم که نمیکشی.
رومو کردم سمت ریحانه و گفتم:خب دیگه بگو چرا دیر اومد؟
ریحانه:اها.
ببینین این باباش قاضیه خیلی کله گندن.پولدارم که هستن ماشالله!ولی باباش زیاد مذهبی نیست ریلکسه!کلا مث اینکه از مذهبیا هم زیاد خوشش نمیاد.ولی خودِ فاطمه بیشتر گرایشش به ماهاس انگار.نظر من اینه ما باید رفتارمون جوری باشه که جذبِ ما شه و از ماها خوشش بیاد.میگن باباهه قاضیِ خوبیه ها.مرد بدی نیست ولی خب شخصیتش اینجوریه.سرمو تکون دادمو گفتم:که اینطور...
محسنم سرشو به تبعیت از من تکون داد و گفت:میخاین عاشقِ من شه؟ نظرتون چیه؟
اینو که گفت مث فشفشه پرید و از هیئت خارج شد.منم یه گوشه نشستم به ساعت نگاه کردم تقریبا ۱۰ بود.همونجا دراز کشیدم و ساعدِ دستمو گذاشتم رو سرم که ریحانه مشغولِ جارو برقی شد.روح الله هم از اتاقِ سیستم صوتی اومد بیرون و مستقیم رفت پیش ریحانه.چقد ذوق میکردم میدیدمشون.چه زوجِ خوبی بودن.مشغول حرف زدن شدن که داد زدم:هی دختر کارتو درست انجام بده.
روح الله که تازه متوجه حضور من شد خندیدو اومد سمت من که پاکت دستمال کاغذیو پرت کردم سمتشو گفتم:نیا اینجا مزاحمم نشو میخام بخوابم.
با این حرفم راهشو کج کرد و رفت بیرون از هیئت پیش محسن.منم چشامو از خستگی رو هم گذاشتم.ولی صدای جارو برقی اذیتممیکرد.بعد چند دقیقه روح الله و محسن دوباره اومدن تو و مشغول نظافت شدن.فکر این دختره از سرم نمیرفت.با این اوضاعی که ریحانه تعریف کرده بود پس چه سعادتی داشت.حوصلم سر رفته بود...
ازمحسن و روح الله و بقیه بچه ها خداحافظی کردمو تاکید کردم که درِ حسینیه رو قفل کنن.از هیئت بیرون رفتمو یه راس حرکت کردم سمتِ اِل نودِ خوشگلم.وضعیت مالیِ خوبی نداشتیم ولی چون همیشه تو جاده بودم.تهران شمال یا شمال تهران بابا میگفت که یه ماشینِ بهتر بخرم که خدایی نکرده اتفاقی نیوفته.به هر حال بهتر از پراید بود!دزدگیر ماشینو زدمو نشستم توش ریحانه پشتم اومد نشست تو ماشین.
محمد:نمیری خونه شوهرت؟
ریحانه:نه بابا چقدر اونجا برم.
استارت زدمو روندم سمت خونه.تو این مدت که خونه نبودیم قرار شد علی و زنداداش پیش بابا بمونن و مواظبش باشن.بعد چند دقیقه رسیدیم.
ریحانه پاشد درو باز کرد.ماشینو بردم تو حیاط و پشتش ریحانه درو بست و یه راست رفتیم بالا.
فاطمه:
حال دلم خوب شده بود اشکام باعث شد خیلی سبک شم گفتم الان که حالم خوبه و ذهنم آرومه یخورده درس بخونم دوساعت مفید به درس خوندن گذشت یه روز مونده بود به عید و من هنوز سفره هفت سینمو نچیدم یه نگاه به ساعت انداختم ۴ بود. خب کلی۷ وقت داشتم هنوز.دراز کشیدمو گوشیمو برداشتم اینستاگراممو باز کردم
تا صفحه اشو باز کردم عکس محمد و دیدم
محسن پست گذاشته بود خواستم کپشنو بخونم که اون پست پایین رفت و عکسای دیگه بالا اومدن پیج محسنو سرچ کردم
انگار عکسو تو مراسم عقد ریحانه گرفته بودن
همون لباسا تنش بود.همون مدل مو هم داشت.
وقتی متنو خوندم فهمیدم که تولدشه.محسن بهش تبریک گفته بود با یه ذوق عجیب رفتم تو پیجش ببینم خودش چی گذاشته هیچپست جدیدی نذاشته بود.رفتم پستایی ک محمد توشون تگ شده رو ببینم ۱۰ تای اولی یا عکس محمد بودن یا عکس محمد به همراه چند نفر
همشون تولدشو تبریک گفته بودن و براش آرزوی شهادت کرده بودن...
نویسندگان:خانم ها درزی ومیرزاپور.
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈
🔴این فیلم ها رو میبینید حرص میخورید؟
حق دارید
⏪وقتی صداوسیمای ما شده محلی برای گنده کردن چند سلبریتی که تهش میرن به نظام دهن کجی میکنند اوضاع بدتر میشه که بهتر نمیشه.
چندساله که یک فیلم و سریال فاخر ساخته نشده؟
◾️صداوسیما تمام اساطیر، مشاهیر،نخبگان، ریاضیدانان، نجوم شناسان، شهدا و بزرگان این کشور رو سالهاست که بایکوت کرده.
◾️در مورد چندتا از فرماندهان شهید ما فیلم ساختن؟
◾️مگه عظمت امام علی رو میشه فقط با یک سریال نشان داد؟
◾️از حضرت رسول (ص) چند فیلم ساخته شده؟
◾️دقت در سریال های صداوسیما
تمام سریال هایی که در این سالها ساخته شده در مورد این هست که یه بچه های پدر و مادرش رهاش کردن یا گم شده.
مگه ما چقدر بچه توی این کشور داریم که پرورشگاهی هستند که تمام سریال های تلویزیون ما در این مورد هست؟
◾️این بچه پدر و مادر دار تو کشور داریم اینا ول کردن هرچی سریال میسازن خلاصه میشه تو این موضوع. نمونه اش: بچه مهندس، سرنوشت و...
اینها بخشی از اساطیر بزرگ این کشور هستند:
◾️حافظ، سعدی، فردوسی، مولانا، ملاصدرا، شیخ بهائی، شیخ طوسی، میرداماد، ابوعلی سینا، خیام، فارابی، خواجه عبداله انصاری، صائب تبریزی، جامی، سیبویه، ناصرخسرو، قطب الدین شیرازی، فخرالدین عراقی، ابوسعید ابوالخیر، مدرس، امیرکبیر، خوارزمی، ابوریحان، جابر بن حیان، زکریای رازی، ابن هیثم، شهید کاظمی،شهید همت،شهید باقری،شهید زین الدین،شهید کاوه، شهید چمران، شهید علی هاشمی، شهید خرازی، شهید باکری، شهید وزوایی و صدها چهره بزرگ دیگری صداوسیمای ملی در معرفی این چهره جفا کرده.
◾️وقتی ما اثر خوب و فاخری تولید نکنیم، دیگران تولید میکنند و ما مجبور میشیم بیایم با اونها مقابله کنیم.
#جنگ_شناختی
#همه_خادم_الرضاییم
#سلام_فرمانده
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـ⚘
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@alamdar_qom79
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک تکه از بهشت در آغوش مشهد است…
🔹یا غریب الغربا…
✍️بر دشمن امام رضا لعنت...
#همه_خادم_الرضاییم
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـ⚘
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@alamdar_qom79
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠هِيْئَت عَلَمدارِكَربَلا(قم)💠
#جلسه_تعامل_همفکری
#کمیته_امداد_منطقه_دو
#دوشنبه۹ خرداد۱۴۰۱
سلام عليكم
باصلوات برمحمدوآل محمد(ص)
جلسه هم افزایی_همفکری
درخیریه علمدارکربلابرگزارشد
🔰حاضرین جلسه👇
جناب آقای حسین بابائیان
رئیس کمیته امدادمنطقه۲
#جناب_آقای_محمود_متقی
مشارکت های مردمی کمیته امدادمنطقه۲
#جناب_آقای_حسن_الوندی
مشارکت های مردمی کمیته امدادمنطقه۲
#علی_وکیلی
مسئول خیریه علمدارکربلاقم
#هِيْئَت_عَلَمدارِ_كَربَلا_قم
#خیریه_عَلَمدارِ_كَربَلا_قم
#پایگاه_شهید_هاشمی_نژاد
#قرارگاه_جهادی_عَلَمدار_ِكَربَلا_قم
#صندوق_قرض_الحسنه_علمدار_کربلا
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـ⚘
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@alamdar_qom79
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
آهو تو را شناخت
نشناخت دشمنت
گاه آدمی به رتبه ی حیوان نمی رسد...
#همه_خادم_الرضاییم
🇮🇷🇮🇷🍃🍃