﷽
🌹 #فصل_سوم: در ذکر جمعی از اکابر اصحاب مولی امیرالمؤمنین علی علیه السلام 🌹
#قسمت_شصت_و_پنجم
🌷 در ذکر میثم بن یحیی التمار 🌷
🌸 پس در سالی که حضرت امام حسین علیه السلام از مدینه متوجه مکه شد و از مکه متوجه کربلا، میثم به مکه رفت و به نزد امّ سلمه رضی الله عنها زوجهٔ حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم رفت امّ سلمه گفت تو کیستی؟ گفت منم میثم امّ سلمه گفت بخدا سوگند که بسیار شنیدم که حضرت رسول در دل شب یاد می کرد تو را و سفارش تو را به حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام می کرد.
پس میثم احوال حضرت امام حسین را پرسید، امّ سلمه گفت که به یکی از باغ های خود رفته است میثم گفت چون بیاید سلام مرا به او برسان و بگوی در این زودی من و تو به نزد حقتعالی یکدیگر را ملاقات خواهیم کرد ان شاء الله.
پس امّ سلمه بوی خوشی طلبید و کنیزک خود را گفت ریش او را خوشبو کن، چون ریش او را خوشبو کرد و روغن مالید میثم گفت تو ریش مرا خوشبو کردی و در این زودی در راه محبت شما اهل بیت به خون خضاب خواهد شد.
پس امّ سلمه گفت که حضرت امام حسین تو را بسیار یاد می کرزد میثم گفت من نیز پیوسته در یاد اویم و من تعجیل دارم و برای من و او امری مقدّر شده است که می باید به او برسیم چون بیرون آمد عبدالله بن عباس را دید که نشسته است گفت ای پسر عباس سؤال کن آنچه خواهی از تفسیر قرآن که من قرآن را نزد امیرالمؤمنین خواندهام و تأویلش از او شنیدهام.
ابن عباس دواتی و کاغذی طلبید و از میثم می پرسید و می نوشت تا آنکه میثم گفت که چون خواهد بود حال تو ای پسر عباس وقتی که ببینی مرا با نُه کس به دار کشیده باشند؟
چون ابن عباس این را شنید کاغذ را درید و گفت تو کهانت می کنی، میثم گفت کاغذ را مدر اگر آنچه گفتم به عمل نیاید کاغذ را بدر.
چون از حج فارغ شد متوجه کوفه شد و پیش از آنکه به حج رود با معرف کوفه می گفت که زورد باشد حرام زادهٔ بنی امیه مرا از تو طلب کند و از او مهلتی بطلبی و آخرا مرا به نزد او ببری تا آنکه بر دَرِ خانهٔ عمروبن الحریث مرا بر دار کشند.
📚 منتهی الآمال
💐 تا نیایی گره از کار بشر وا نشود
درد ما جز به ظهور تو مداوا نشود 💐
❣کانال مـــنتظران ظہور❣👇
╭┅═ঊঈ❤️ঊঈ═┅╮
@abasalehal_mahdi
╰┅═ঊঈ❤️ঊঈ═┅╯