eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.9هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
210 ویدیو
28 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
(ع): يك كار نيك پنهانى، با هفتاد كار نيك[علنى] برابرى مى كند. المُستَتِرُ بالحَسَنةِ تَعدِلُ سَبعينَ حَسَنةً. 💠 @alamdarkomeil
4_5972144642039219333.mp3
5.48M
🎧 مجاز حقیقی 🗣حاج حسین یکتا @alamdarkomeil
برای عشق بازی با خدا دل خالص بس است ... 💠 @alamdarkomeil
‌‌ ‌‌ 🍃🌷آغاز یک تحول🌷🍃 🍃🌷قسمت دوم کاروان به حرکت خود به سمت استان خوزستان ادامه داد. 🚌 غروب آفتاب به شهر اندیمشک رسیدیم، بعد از توقفی کوتاه در دوکوهه عازم اهواز شدیم. شب را در اهواز سپری کردیم.🌘 فردای آن روز عازم منطقه فکه شدیم. در منطقه فکه، کانال کمیل و حنظله رو زیارت کردیم. وقتی روحانی کاروان، ماجرای کانال کمیل و حنظله را برامون تعریف کرد، از شهید شاخص این کانال، شهید ابراهیم هادی و مرام و اخلاقش برامون گفت خیلی حالم عوض شد و بیشتر از کاری که کرده بودم خجالت می کشیدم.😔 شهید هادی تحول عجیبی رو در روحم پدید آورد. اونجا یه دفترچه یادداشتی بود که دلنوشته ها رو توش یادداشت می کردند. منم یه یادداشت گذاشتم که" شهید هادی عزیر دستم رو بگیر تا بتونم از این گناه نجات پیدا کنم." دوباره سوار اتوبوس ها شدیم که به سمت قتلگاه فکه برویم.🚌 مسیر کانال تا قتلگاه فکه حدود 10کیلومتر شاید هم کمتر یا بیشتر بود. بالاخره به قرارگاه فکه رسیدیم. کاروان با سینه زنی و مداحی روی رمل های فکه حرکت خودش رو به سمت گودال قتلگاه آغاز کرد. حال عجیبی داشتم، از دوستانم کمی فاصله گرفتم و مدام بین عشقم و شهید ابراهیم هادی در تکاپو بودم. قدم زدن روی رمل های داغ فکه و جای پای شهیدانی که ندای حق را عاشقانه لبیک گفته بودند حس عجیبی به من می داد. لذت و حلاوتی که اون لحظه ها برایم داشت رو تا اون لحظه تجربه نکرده بودم. اونجا ذره ای از اوج عرفان رو لمس کردم. دلم می خواست همون جا مینی منفجر می شد و من هم به سوی بالا پر می کشیدم. هر قدم که بر میداشتم ابراهیم هادی برایم پررنگ تر می شد و اون آقا بی فروغ تر. ❤️ تقریبا ده دقیقه پیاده روی کرده بودیم و من در تمام این مدت چشم بر رمل ها دوخته بودم. در همین حین یه لحظه سرم را بالا گرفتم که پهنای دشت فکه رو از پشت سیم خاردارها نظاره کنم اما به جای دشت، تابلویی جلو چشمانم خودنمایی کرد که برای همیشه مسیر زندگیم رو تغییر داد. روی تابلو نوشته بود💞" در زمین عشقی نیست که زمینت نزند، آسمان را دریاب."💞 دیدن این تابلو تیر نهایی رو بر قلب من شلیک کرد و همونجا تصمیم گرفتم که سیم کارتم رو بشکنم و کلا رابطه ام رو با اون آقا قطع کنم.😔 با این حال شوریده سرانجام به گودال قتلگاه رسیدیم و من هر لحظه وجود ابراهیم هادی رو که هادی من شده بود در کنار خودم احساس می کردم.😔 مراسم با شکوه و عظمت خاصی برگزار شد. بعد از مراسم طبق قولی که به شهید هادی داده بودم سیم کارتم رو کنار اتوبوس شکستم و در خاک فکه دفن کردم.🌹 🍃🌷 ادامه دارد.... 👉 @Alamdarkomeil 👈
کانال شهید ابراهیم هادی
‌‌ ‌‌ تقوا یعنی 👇 ♡ ﻓﯿﻠﻢ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ ﻭ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﺟﻠﻮﯼ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺑﺒﯿﻨﯿﺪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﺍﯾﻦ ﻓﯿﻠﻢ ﺭﺍ ﺟﻠﻮﯼ ﻫﻤﻪ ﭘﺨﺶ ﮐﻨﻨﺪ؟؟؟ ﺑﺎ ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ ﭼﻄﻮﺭ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﮐﺮﺩﻡ؟ ﺑﺎ همسرم ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻡ؟ و هزاران چیز دیگر ........ ﺍﮔﺮ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﯿﺴﺘﯽ ﺍﯾﻦ ﻓﯿﻠﻢ ﺭﺍ ﺑﻘﯿﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺒﯿﻨﻨﺪ ،ﯾﻌﻨﯽ ﺧﻮﺏ ﻧﯿﺴﺘﯽ ! ﺍﯾﻦ ﯾﮏ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﺍﺯ ﺗﻘﻮﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻋﻤﺎﻟﺖ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺳﺮﺕ ﺑﮕﺬﺍﺭﯼ ﻭ ﺑﺮﻭﯼ ﺑﺎﺯﺍﺭ، ﺩﻭﺭﯼ ﺑﺰﻧﯽ ﻭ ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ ﻧﺸﻮﯼ ... ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﯾﻦ ﺍﻣﮑﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺩﺍﺩﻩ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺻﻼﺡ ﮐﻨﯿﻢ . و همیشه دعا کنیم که خداوند حتی لحظه ای ما را به خودمان رها نکند که دچار خطا و اشتباهی نشویم . و همیشه دستمون به ریسمان الهی باشه تا راه راست و مستقیم را برویم نه راه گمراهان . و آیا ﻣﻐﻔﺮﺗﯽ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻫﺴﺖ…؟ @alamdarkomeil
سلام مهدے جان ✋🌸 تو را امواج دريا می شناسند تو را شن های صحرا می شناسند تو را ای منجی دل های عالم تمام کهکشان ها می شناسند 🍃اللهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرجْ🍃 @alamdarkomeil
(ع): موعظه ها، مايه حيات دل هاست. المَواعِظُ حَياةُ القُلوبِ . غررالحكم حدیث321 💠 @alamdarkomeil
فضای مجازی... هم دارد! هم ! سنگر کمین را؛ با کمک ببینیم... و با آیه‌ی ... از تیر رَس دشمن ! خارج شویم... @Alamdarkomeil
‌‌ ‌‌ 🍃🌷آغاز یک تحول🌷🍃 🍃🌷قسمت سوم: پس از قربانی کردن نفسم با دلی آسوده سوار اتوبوس شدم. چقد دل کندن از فکه برایم سخت شده بود. من معنای عشق واقعی رو اونجا فهمیدم. مدام با شهید هادی حرف می زدم.😭 شهید هادی‼️تو با دل بیمار من چه کردی که اینگونه واله و شیدای تو شده⁉️ سرم رو روی شیشه اتوبوس گذاشته بودم و با ذره ذره خاک فکه خداحافظی می کردم و اشک می ریختم. 😭 مناطق دیگه رو هم زیارت کردیم و من همه جا وجود هادی زندگیم رو حس می کردم.😭 سرانجام روز آخر سفر فرا رسید و برای بار دوم عازم دوکوهه شدیم مراسم قشنگی در دوکوهه برپا بود و من حال خوبی داشتم اما لحظه خداحافظی با دوکوهه دوباره زانوی غم بغل گرفتم.😔 حقیقتا احساس می کردم سینه ام دیگر وسعتی برای قلبم ندارد و همه وجودم اشک و ماتم شده بود.😭 اونجا فهمیدم عشق آسمانی لذت و حلاوتی دارد که یک عشق زمینی ندارد. با غم و اندوه با در و دیوار دوکوهه هم خداحافظی کردم. از عکس فرماندهانی که روی پل دوکوهه نصب بود تا سنگریزه های دوکوهه.😭 در مسیر دوکوهه به سمت خرم آباد مدام گریه می کردم و با درختان مسیر هم خداحافظی می کردم.😭 تا اینکه رسیدیم خرم آباد بعد از کمی استراحت و صرف غذا دوباره همه سوار اتوبوس ها شدیم. 🚌 حال من هم کمی بهتر شده بود، اون بغض و غم و اندوه جای خود رو به شادی و شعف عجیبی داده بود. من و دوستم قسمت جلوی اتوبوس نشسته بودیم و من در افکار خودم غوطه ور بودم. یه لحظه به یاد یکی از حرف هایی که اون آقا بهم زده بود افتادم و لبخندی روی لبم نمایان شد در همین لحظه اتفاق عجیبی افتاد. یه سواری شخصی پیچید جلوی اتوبوس ما و باعث شد اتوبوس ما ترمز بگیره و همه به سمت جلو خیز برداریم. نکته عجیب ماجرا اینجا بود که پشت اون سواری نوشته بود💞" در زمین عشقی نیست که زمینت نزند آسمان را دریاب"💞 با دیدن اون جمله لبخند روی لبانم خشک شد. اونجا فهمیدم که هدایت های شهید هادی هنوز ادامه دارد. 👉 @Alamdarkomeil 👈