eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
3هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
210 ویدیو
28 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
گاهی وقت ها میدیدم که پسر بچه با دوچرخه اش به جلوی منزل ابراهیم آمده و ساعت ها با او مشغول است او مشکلاتی در خانواده داشت و را امین خود میدانست. ابراهیم به او پاسخ مثبت میداد و ها برایش حرف میزد تا او برطرف شود. ۲💐 : @Alamdarkomeil
یک روز که آقا ابراهیم به منزل ما آمده بود، جلوی همه دولا شد و دست پدرم را ! تعجب کردم. او ورزش و کشتی بود. تمام محل او را می شناختند. او قهرمان ورزش و بود. تمام محل او را میشناختند. آقا ابراهیم گفت : (( شما سادات و اولاد حضرت زهرا 'علیه السلام' هستید. احترام شما واجب است)) به توصیه ی ، آن شب با پدرم به زورخانه حاج حسن رفتیم. از آن روز من هم جزو ورزشکاران آن فضای معنوی شدم. هر وقت وارد میشدم بلند میگفت: سلامتی سادات . بعد هم تا من وارد گود نمیشدم خودش وارد نمیشد. مرشد زورخانه هم بلند میگفت: برای جد صلوات برخوردهای ابراهیم باعث شد که به بودنم افتخار کنم. اخلاق و رفتار او در من و در بسیاری از ورزشکاران تاثیر داشت. همه دوستش داشتند... همه جا صحبت از روحیه ی ابراهیم بود. ۲🌹 : @Alamdarkomeil
به نیز خیلی اهمیت می‌داد. همیشه دوستان را به خانه دعوت می‌کرد و غذا می‌داد. در دوران مجروحیت که در خانه بستری بود هر روز غذا تهیه می‌کرد؛ و کسانی که به ملاقاتش می‌آمدند را سر سفره دعوت می‌کرد و پذیرائی می‌نمود. از این کار هم بی‌نهایت لذت می‌بُرد. می‌گفت: ما وسیله‌ایم. این رزق شماست. مؤمنین با برکت است و … در هیئت‌ها و جلسات مذهبی هم به همین گونه بود. وقتی می‌دید صاحب‌خانه برای پذیرائی هیئت مشکل دارد. بدون کمترین حرفی برای همه میهمان‌ها و عزادارها غدا تهیه می‌کرد. می‌گفت: مجلس علیه السلام باید از همه لحاظ کامل باشد. شب‌های جمعه بعد از برنامه بسیج، برای بچه‌ها شام تهیه می‌کرد. پس از صرف غذا دسته جمعی به زیارت حضرت عبد العظیم علیه السلام یا بهشت زهرا سلام ‌الله علیها می‌رفتیم. بچه‌های بسیج و هیچ وقت آن دوران را فراموش نمی‌کنند. هر چند آن دوران زیبا و به یادماندنی طولانی نشد. یکبار به ابراهیم گفتم: داداش، این همه پول از کجا می‌یاری؟! از آموزش و پرورش ماهی دو هزار تومان حقوق می‌گیری، ولی چند برابرش را برای دیگران خرج می‌کنی! نگاهی به صورتم انداخت و گفت: روزی رسان خداست. در این برنامه‌ها من فقط وسیله‌ام. من از خدا خواستم هیچ وقت جیبم خالی نماند. خدا هم از جائی که فکرش را نمی‌کنم اسباب خیر را برایم فراهم می‌کند. 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃 👉 @Alamdarkomeil 👈
‌‌ به نیز خیلی اهمیت می‌داد. همیشه دوستان را به خانه دعوت می‌کرد و غذا می‌داد. در دوران مجروحیت که در خانه بستری بود هر روز غذا تهیه می‌کرد؛ و کسانی که به ملاقاتش می‌آمدند را سر سفره دعوت می‌کرد و پذیرائی می‌نمود. از این کار هم بی‌نهایت لذت می‌بُرد. می‌گفت: ما وسیله‌ایم. این رزق شماست. رزق مؤمنین با برکت است و … در هیئت‌ها و جلسات مذهبی هم به همین گونه بود. وقتی می‌دید صاحب‌خانه برای پذیرائی هیئت مشکل دارد. بدون کمترین حرفی برای همه میهمان‌ها و عزادارها غدا تهیه می‌کرد. می‌گفت: مجلس امام حسین علیه السلام باید از همه لحاظ کامل باشد. شب‌های جمعه بعد از برنامه بسیج، برای بچه‌ها شام تهیه می‌کرد. پس از صرف غذا دسته جمعی به زیارت حضرت عبد العظیم علیه السلام یا بهشت زهرا سلام ‌الله علیها می‌رفتیم. بچه‌های بسیج و هیچ وقت آن دوران را فراموش نمی‌کنند. هر چند آن دوران زیبا و به یادماندنی طولانی نشد. یکبار به ابراهیم گفتم: داداش، این همه پول از کجا می‌یاری؟! از آموزش و پرورش ماهی دو هزار تومان حقوق می‌گیری، ولی چند برابرش را برای دیگران خرج می‌کنی! نگاهی به صورتم انداخت و گفت: روزی رسان خداست. در این برنامه‌ها من فقط وسیله‌ام. من از خدا خواستم هیچ وقت جیبم خالی نماند. خدا هم از جائی که فکرش را نمی‌کنم اسباب خیر را برایم فراهم می‌کند. @Alamdarkomeil
‌‌ باران شدیدی در تهران باریده بود. خیابان 17 شهریور را آب گرفته بود. چند پیرمرد می خواستند به سمت دیگر خیابان بروند مانده بودند چه کنند. همان موقع از راه رسید. پاچه شلوار را بالا زد. با کول کردن پیرمردها، آن ها را به طرف دیگر خیابان برد. ابراهیم از این کارها زیاد انجام می داد. هدفی جز شکستن نفس خودش نداشت. مخصوصا زمانی که خیلی بین بچه ها مطرح بود! راوی: جمعی از دوستان شهید 🌹 @Alamdarkomeil
‌‌ جعفر جنگروی تعریف می‌کرد که یکبار پس از هیئت نشسته بودیم و داشتیم با بچه‌ها حرف می‌زدیم. توی اتاق دیگه تنها نشسته بود و توی حال خودش بود. وقتی بچه‌ها رفتن.اومدم پیش ابراهیم، هنوز متوجه حضور من نشده بود. باتعجب دیدم هر چند لحظه یکبار سوزنی را به صورتش و به پشت پلک چشمش می‌زنه. یکدفعه گفتم: "چیکار می‌کنی داش ابرام ؟!"   انگار تازه متوجه حضور من شده باشه از جا پرید و از حال خودش خارج شد. بعد مکثی کرد و گفت: "هیچی، هیچی، چیزی نیست".   گفتم:"به جون ابرام ولت نمی‌کنم. باید بگی برا چی سوزن زدی تو صورتت" مکثی کرد و خیلی آرام مثل آدم‌هائی که بغض کرده‌اند گفت: "سزای که به بیفته همینه." @Alamdarkomeil
‌‌ از دیگر صفات برجسته شخصیت او این بود که از صحبت کردن با بسیار گریزان بود . اگر می‌خواست با زنی نامحرم ،حتی از بستگان صحبت کند به هیچ وجه سرش را بالا نمی‌گرفت وبه قول دوستانش :  به زن نامحرم داشت! و چه زیبا گفت امام محمد باقر(ع) که: "سخن گفتن با زنان نامحرم از تیرهای شیطان است" @Alamdarkomeil
‌‌ باران شدیدی در تهران باریده بود. خیابان 17 شهریور را آب گرفته بود. چند پیرمرد می خواستند به سمت دیگر خیابان بروند مانده بودند چه کنند. همان موقع از راه رسید. پاچه شلوار را بالا زد. با کول کردن پیرمردها، آن ها را به طرف دیگر خیابان برد. ابراهیم از این کارها زیاد انجام می داد. هدفی جز شکستن نفس خودش نداشت. مخصوصا زمانی که خیلی بین بچه ها مطرح بود! راوی: جمعی از دوستان شهید 🌹 @Alamdarkomeil
🌸مانند باشیم : : مهدی حسن قمی از کوچکترین دوستان ابراهیم میگفت: به صورت بود. مثلا هربار که با هم بودیم و یک میدید،پول را به من میداد تا به فقیر بدهم. اینطوری خودش گرفتار ریا نمیشد و به ما هم درس برخورد بافقیر را میداد. یادم هست ابراهیم به علاقه داشت. اما هر جایی برای ساندویچ نمیرفت. یک ساندویچ فروشی در ۱۷ شهریور بود، که به فروشنده اش آقا شیخ میگفتند. یعنی آدم مقدس و بود. ابراهیم همیشه پیش او میرفت. حساب دفتری پیش او داشت. میدانست توی الویه اش کالباس نمیریزد و فقط از مرغ استفاده میکند ابراهیم از سوسیس و همبرگر و... اینگونه به ما درس تربیتی میداد که هر چیزی نخوریم و هر جایی برای نرویم. می دانست که این فروشنده به و خیلی دقت دارد. برای همین آنجا میرفت. چرا که دستور میدهد: انسان به غذایی که میخورد توجه داشته باشد. ۲ ۲۳۰ 🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹 👉 @Alamdarkomeil 👈
‌ ‌ ‍ 💠 و 🌺يكي از عمليات هاي مهم غرب كشور به پايان رسيد. 🌸پس از هماهنگي، بيشتر رزمندگان به زيارت حضرت امام خمینی رفتند. 🌺با وجودي كه ابراهيم در آن عمليات حضور داشت ولي به تهران نيامد! 🌸رفتم و از او پرسيدم : چرا شما نرفتيد!؟ 🌸گفت: نمي شه همه بچه ها جبهه را خالي كنند، بايد چند نفري بمانند. 🌺گفتم: واقعاً به اين دليل نرفتي!؟ مكثي كرد وگفت : 🔵"ما رهبر را براي ديدن و مشاهده كردن نمي خواهيم، ما رهبر را براي اطاعت مي خواهيم" 🌺بعد ادامه داد : من اگه نتوانستم رهبرم را ببينم مهم نيست. 🔴👈"بلكه مهم اين است كه مطيع فرمانش باشم و او از من راضي باشد." 📚برگرفته از کتاب 👉 @Alamdarkomeil 👈
همیشه آیه‌ ي را زمزمه میکرد ‌گفتم: آقا این آیه برای محافظت در مقابل دشمنه اینجا که دشمن نیست ! نگاه معنا داری کرد گفت: دشمنی بزرگتر از هم وجود داره؟! بارها در وسوسه های شیطان، این جمله حکیمانه آقا ابراهیم را با خود مرور میکردم تا به جمله زیبای امیر المومنین (ع) برخورد کردم که فرموده اند : دشمن ترين دشمنانت، نفس شیطان درونی توست اَعْدی عَدُوّك نَفْسُكَ الَّتي بَيْنَ جَنْبَيْكَ. ؛ 🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨ 👉 @AlamdarKomeil