گاهی وقت ها میدیدم که پسر بچه #دبستانی با دوچرخه اش به جلوی منزل ابراهیم آمده و ساعت ها با او مشغول #صحبت است او مشکلاتی در خانواده داشت و #ابراهیم را امین خود میدانست. ابراهیم به #اعتماد او پاسخ
مثبت میداد و #ساعت ها برایش حرف
میزد تا #مشکل او برطرف شود.
#سلام_بر_ابراهیم۲💐
#روایت: #سید_محسن_میری
@Alamdarkomeil
یک روز که آقا ابراهیم به منزل ما آمده بود، جلوی همه دولا شد و دست
پدرم را #بوسید!
تعجب کردم. او #قهرمان ورزش و کشتی
بود. تمام محل او را می شناختند.
او قهرمان ورزش و #کشتی بود.
تمام محل او را میشناختند.
آقا ابراهیم گفت :
(( شما سادات و اولاد حضرت زهرا 'علیه السلام' هستید. احترام شما واجب است))
به توصیه ی #ابراهیم، آن شب با پدرم به زورخانه حاج حسن رفتیم. از آن روز
من هم جزو ورزشکاران آن فضای معنوی شدم.
هر وقت وارد میشدم بلند میگفت:
سلامتی سادات #صلوات. بعد هم تا من وارد گود نمیشدم
خودش وارد نمیشد.
مرشد زورخانه هم بلند میگفت: برای
جد #سادات صلوات
برخوردهای ابراهیم باعث شد که به
#سید بودنم افتخار کنم.
اخلاق و رفتار او در من و در بسیاری از ورزشکاران تاثیر داشت.
همه دوستش داشتند...
همه جا صحبت از روحیه ی #پهلوانی ابراهیم بود.
#سلام_بر_ابراهیم۲🌹
#روایت: #سید_کمال_سادات_شکرآبی
@Alamdarkomeil
#ابراهیم به #اطعام_دادن نیز خیلی اهمیت میداد. همیشه دوستان را به خانه دعوت میکرد و غذا میداد. در دوران مجروحیت که در خانه بستری بود هر روز غذا تهیه میکرد؛ و کسانی که به ملاقاتش میآمدند را سر سفره دعوت میکرد و پذیرائی مینمود. از این کار هم بینهایت لذت میبُرد. میگفت: ما وسیلهایم. این رزق شماست. #رزق مؤمنین با برکت است و … در هیئتها و جلسات مذهبی هم به همین گونه بود. وقتی میدید صاحبخانه برای پذیرائی هیئت مشکل دارد. بدون کمترین حرفی برای همه میهمانها و عزادارها غدا تهیه میکرد. میگفت: مجلس #امام_حسین علیه السلام باید از همه لحاظ کامل باشد. شبهای جمعه بعد از برنامه بسیج، برای بچهها شام تهیه میکرد. پس از صرف غذا دسته جمعی به زیارت حضرت عبد العظیم علیه السلام یا بهشت زهرا سلام الله علیها میرفتیم. بچههای بسیج و #هیئتی هیچ وقت آن دوران را فراموش نمیکنند. هر چند آن دوران زیبا و به یادماندنی طولانی نشد. یکبار به ابراهیم گفتم: داداش، این همه پول از کجا مییاری؟! از آموزش و پرورش ماهی دو هزار تومان حقوق میگیری، ولی چند برابرش را برای دیگران خرج میکنی! نگاهی به صورتم انداخت و گفت: روزی رسان خداست. در این برنامهها من فقط وسیلهام. من از خدا خواستم هیچ وقت جیبم خالی نماند. خدا هم از جائی که فکرش را نمیکنم اسباب خیر را برایم فراهم میکند.
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
👉 @Alamdarkomeil 👈
#ابراهیم به #اطعام_دادن نیز خیلی اهمیت میداد. همیشه دوستان را به خانه دعوت میکرد و غذا میداد. در دوران مجروحیت که در خانه بستری بود هر روز غذا تهیه میکرد؛ و کسانی که به ملاقاتش میآمدند را سر سفره دعوت میکرد و پذیرائی مینمود. از این کار هم بینهایت لذت میبُرد. میگفت: ما وسیلهایم. این رزق شماست. رزق مؤمنین با برکت است و … در هیئتها و جلسات مذهبی هم به همین گونه بود. وقتی میدید صاحبخانه برای پذیرائی هیئت مشکل دارد. بدون کمترین حرفی برای همه میهمانها و عزادارها غدا تهیه میکرد. میگفت: مجلس امام حسین علیه السلام باید از همه لحاظ کامل باشد. شبهای جمعه بعد از برنامه بسیج، برای بچهها شام تهیه میکرد. پس از صرف غذا دسته جمعی به زیارت حضرت عبد العظیم علیه السلام یا بهشت زهرا سلام الله علیها میرفتیم. بچههای بسیج و #هیئتی هیچ وقت آن دوران را فراموش نمیکنند. هر چند آن دوران زیبا و به یادماندنی طولانی نشد. یکبار به ابراهیم گفتم: داداش، این همه پول از کجا مییاری؟! از آموزش و پرورش ماهی دو هزار تومان حقوق میگیری، ولی چند برابرش را برای دیگران خرج میکنی! نگاهی به صورتم انداخت و گفت: روزی رسان خداست. در این برنامهها من فقط وسیلهام. من از خدا خواستم هیچ وقت جیبم خالی نماند. خدا هم از جائی که فکرش را نمیکنم اسباب خیر را برایم فراهم میکند.
@Alamdarkomeil
#شکستن_نفس
باران شدیدی در تهران باریده بود. خیابان 17 شهریور را آب گرفته بود. چند پیرمرد می خواستند به سمت دیگر خیابان بروند مانده بودند چه کنند. همان موقع #ابراهیم از راه رسید. پاچه شلوار را بالا زد. با کول کردن پیرمردها، آن ها را به طرف دیگر خیابان برد.
ابراهیم از این کارها زیاد انجام می داد. هدفی جز شکستن نفس خودش نداشت. مخصوصا زمانی که خیلی بین بچه ها مطرح بود!
راوی: جمعی از دوستان شهید
#سلام_بر_ابراهیم 🌹
@Alamdarkomeil
جعفر جنگروی تعریف میکرد که یکبار پس از هیئت نشسته بودیم و داشتیم با بچهها حرف میزدیم. #ابراهیم توی اتاق دیگه تنها نشسته بود و توی حال خودش بود. وقتی بچهها رفتن.اومدم پیش ابراهیم، هنوز متوجه حضور من نشده بود. باتعجب دیدم هر چند لحظه یکبار سوزنی را به صورتش و به پشت پلک چشمش میزنه. یکدفعه گفتم: "چیکار میکنی داش ابرام ؟!"
انگار تازه متوجه حضور من شده باشه از جا پرید و از حال خودش خارج شد. بعد مکثی کرد و گفت: "هیچی، هیچی، چیزی نیست".
گفتم:"به جون ابرام ولت نمیکنم. باید بگی برا چی سوزن زدی تو صورتت" مکثی کرد و خیلی آرام مثل آدمهائی که بغض کردهاند گفت: "سزای #چشمی که به #نامحرم بیفته همینه."
@Alamdarkomeil
از دیگر صفات برجسته شخصیت او این بود که از صحبت کردن با #نامحرم بسیار گریزان بود . اگر میخواست با زنی نامحرم ،حتی از بستگان صحبت کند به هیچ وجه سرش را بالا نمیگرفت وبه قول دوستانش : #ابراهیم به زن نامحرم #آلرژی داشت! و چه زیبا گفت امام محمد باقر(ع) که: "سخن گفتن با زنان نامحرم از تیرهای شیطان است"
@Alamdarkomeil
#شکستن_نفس
باران شدیدی در تهران باریده بود. خیابان 17 شهریور را آب گرفته بود. چند پیرمرد می خواستند به سمت دیگر خیابان بروند مانده بودند چه کنند. همان موقع #ابراهیم از راه رسید. پاچه شلوار را بالا زد. با کول کردن پیرمردها، آن ها را به طرف دیگر خیابان برد.
ابراهیم از این کارها زیاد انجام می داد. هدفی جز شکستن نفس خودش نداشت. مخصوصا زمانی که خیلی بین بچه ها مطرح بود!
راوی: جمعی از دوستان شهید
#سلام_بر_ابراهیم 🌹
@Alamdarkomeil
🌸مانند #ابراهیم باشیم :
#غذا :
مهدی حسن قمی از کوچکترین
دوستان ابراهیم میگفت:
#تربیت_کردن_ابراهیم به صورت #غیر_مستقیم بود.
مثلا هربار که با هم بودیم و یک
#فقیر میدید،پول را به من میداد
تا به فقیر بدهم.
اینطوری خودش گرفتار ریا نمیشد
و به ما هم درس برخورد بافقیر را میداد.
یادم هست ابراهیم به #ساندویچ
#الویه علاقه داشت. اما هر جایی
برای ساندویچ نمیرفت.
یک ساندویچ فروشی در ۱۷ شهریور بود، که به فروشنده اش
آقا شیخ میگفتند.
یعنی آدم مقدس و #مسجدی بود.
ابراهیم همیشه پیش او میرفت.
حساب دفتری پیش او داشت.
میدانست توی الویه اش کالباس نمیریزد و فقط از مرغ استفاده میکند
ابراهیم از سوسیس و همبرگر و...
اینگونه به ما درس تربیتی میداد
که هر چیزی نخوریم و هر جایی
برای #غذا نرویم.
می دانست که این فروشنده به #حلال
و #حرام خیلی دقت دارد.
برای همین آنجا میرفت.
چرا که #قران دستور میدهد:
انسان به غذایی که میخورد توجه داشته باشد.
#سلام_بر_ابراهیم۲
#صفحه_۲۳۰
🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹
👉 @Alamdarkomeil 👈
💠 #ابراهیم و #امام_خمینی
🌺يكي از عمليات هاي مهم غرب كشور به پايان رسيد.
🌸پس از هماهنگي، بيشتر رزمندگان به زيارت حضرت امام خمینی رفتند.
🌺با وجودي كه ابراهيم در آن عمليات حضور داشت ولي به تهران نيامد!
🌸رفتم و از او پرسيدم : چرا شما نرفتيد!؟
🌸گفت: نمي شه همه بچه ها جبهه را خالي كنند، بايد چند نفري بمانند.
🌺گفتم: واقعاً به اين دليل نرفتي!؟
مكثي كرد وگفت :
🔵"ما رهبر را براي ديدن و مشاهده كردن نمي خواهيم، ما رهبر را براي اطاعت مي خواهيم"
🌺بعد ادامه داد : من اگه نتوانستم رهبرم را ببينم مهم نيست.
🔴👈"بلكه مهم اين است كه مطيع فرمانش باشم و او از من راضي باشد."
📚برگرفته از کتاب #سلام_بر_ابراهیم
👉 @Alamdarkomeil 👈
#بزرگترین_دشمن
همیشه آیه ي #وجعلنا را زمزمه میکرد
گفتم: آقا #ابراهیم این آیه برای محافظت در مقابل دشمنه
اینجا که دشمن نیست !
نگاه معنا داری کرد گفت:
دشمنی بزرگتر از #شیطان هم وجود داره؟!
بارها در وسوسه های شیطان، این جمله حکیمانه آقا ابراهیم را با خود مرور میکردم تا به جمله زیبای امیر المومنین (ع) برخورد کردم که فرموده اند :
دشمن ترين دشمنانت، نفس شیطان درونی توست
اَعْدی عَدُوّك نَفْسُكَ الَّتي بَيْنَ جَنْبَيْكَ.
#قهرمان_من ؛ #شهید_ابراهیم_هادی
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨
👉 @AlamdarKomeil