eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.9هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
210 ویدیو
28 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
آخر به پایان می رسد این جمعه های انتظار آخر رسد آن بت شکن آن یاور مرکب سوار آخر رسد موعود مان آرام دل آرام جان آن مرد شب آن مهربان آن مونس دل بی قرار @Alamdarkomeil
(ع): ريشه سالم ماندن از لغزشها، انديشيدن پيش از عمل كردن است و سنجيدن پيش از سخن گفتن. غررالحكم حدیث 3098 💠 @alamdarkomeil
آنانڪہ قلب‌شان ... زِ تو رخصت گرفته بـود سربندشان بہ نام تو زینت گرفته بود 💠 @Alamdarkomeil
دستنوشته ای برای داداش ابراهیم در قتلگاه کانال کمیل 👉 @Alamdarkomeil 👈
در این ظلماتِ دنیا ، راه و بیـراهِ ما را چراغ هدایت هستید.. کاش لحظے‌اے رها نگردد ، دست‌مان از این حَبلُ‌المَتین... @Alamdarkomeil
‌‌ ‌‌ 🍃🌷آغاز یک تحول🌷🍃 🍃🌷قسمت اول: دختری از یک خانواده مذهبی بودم. در گذر ایام عاشق یه نفر شدم. ماه ها می گذشت و من در شعله عشق او می سوختم تا اینکه بالاخره بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم، تصمیم گرفتم بهشون ابراز علاقه کنم.❤️ در کمال ناباوری شروع کردم به فرستادن اس ام اس های عاشقانه و یه رابطه صرفا پیامکی با ایشون برقرار کردم اما عذاب وجدان لحظه ای منو رها نمی کرد.😔 صبح ها پیام میدادم شب ها پشیمون می شدم. حدود دو ماهی بود که وضعیتم به همین منوال می گذشت تا اینکه ایام نوروز یه سفر راهیان دعوت شدم.😳 برام خیلی عجیب بود که منِ سراپا گناه به چنین مکان مقدسی دعوت بشم.😳 ذهنم درگیر سؤالات گوناگونی شده بود. خدایا این چه سفری است که برای من گنهکار مقدر کردی؟ مگه اونجا خون هزاران جوان پاک و مؤمن ریخته نشده؟ من اینجا چه کاره ام؟ با تمام آشوب هایی که در دلم برپا بود سرانجام روز حرکت فرا رسید. همه سوار اتوبوس ها شدیم. در تمام مسیر اون افکار ذهنم رو درگیر خود کرده بود و از طرف دیگه حرفهایی که تو این مدت با اون آقا زده بودم هم برام خودنمایی می کردند.😭 بالاخره به این نتیجه رسیدم که تو این سفر حداقل دیگه باهاشون ارتباطی نداشته باشم لذا یه موضوعی رو بهونه کردم، با ایشون قهر کردم و سیم کارتم رو هم خاموش کردم. 🍃🌷ادامه دارد.... 👉 @Alamdarkomeil 👈
🌸💫🍃🌸 💫🍃🌸 🍃🌸 سلام امام زمانم لذت شعر به آن است ڪہ والا باشد هدف شعر ظهور گل زهرا باشد جان ناقابل ما نذر شما مهدی جان علت هستـے ما حضرت مولا باشد 👉 @Alamdarkomeil 👈
(ع): يك كار نيك پنهانى، با هفتاد كار نيك[علنى] برابرى مى كند. المُستَتِرُ بالحَسَنةِ تَعدِلُ سَبعينَ حَسَنةً. 💠 @alamdarkomeil
4_5972144642039219333.mp3
5.48M
🎧 مجاز حقیقی 🗣حاج حسین یکتا @alamdarkomeil
برای عشق بازی با خدا دل خالص بس است ... 💠 @alamdarkomeil
‌‌ ‌‌ 🍃🌷آغاز یک تحول🌷🍃 🍃🌷قسمت دوم کاروان به حرکت خود به سمت استان خوزستان ادامه داد. 🚌 غروب آفتاب به شهر اندیمشک رسیدیم، بعد از توقفی کوتاه در دوکوهه عازم اهواز شدیم. شب را در اهواز سپری کردیم.🌘 فردای آن روز عازم منطقه فکه شدیم. در منطقه فکه، کانال کمیل و حنظله رو زیارت کردیم. وقتی روحانی کاروان، ماجرای کانال کمیل و حنظله را برامون تعریف کرد، از شهید شاخص این کانال، شهید ابراهیم هادی و مرام و اخلاقش برامون گفت خیلی حالم عوض شد و بیشتر از کاری که کرده بودم خجالت می کشیدم.😔 شهید هادی تحول عجیبی رو در روحم پدید آورد. اونجا یه دفترچه یادداشتی بود که دلنوشته ها رو توش یادداشت می کردند. منم یه یادداشت گذاشتم که" شهید هادی عزیر دستم رو بگیر تا بتونم از این گناه نجات پیدا کنم." دوباره سوار اتوبوس ها شدیم که به سمت قتلگاه فکه برویم.🚌 مسیر کانال تا قتلگاه فکه حدود 10کیلومتر شاید هم کمتر یا بیشتر بود. بالاخره به قرارگاه فکه رسیدیم. کاروان با سینه زنی و مداحی روی رمل های فکه حرکت خودش رو به سمت گودال قتلگاه آغاز کرد. حال عجیبی داشتم، از دوستانم کمی فاصله گرفتم و مدام بین عشقم و شهید ابراهیم هادی در تکاپو بودم. قدم زدن روی رمل های داغ فکه و جای پای شهیدانی که ندای حق را عاشقانه لبیک گفته بودند حس عجیبی به من می داد. لذت و حلاوتی که اون لحظه ها برایم داشت رو تا اون لحظه تجربه نکرده بودم. اونجا ذره ای از اوج عرفان رو لمس کردم. دلم می خواست همون جا مینی منفجر می شد و من هم به سوی بالا پر می کشیدم. هر قدم که بر میداشتم ابراهیم هادی برایم پررنگ تر می شد و اون آقا بی فروغ تر. ❤️ تقریبا ده دقیقه پیاده روی کرده بودیم و من در تمام این مدت چشم بر رمل ها دوخته بودم. در همین حین یه لحظه سرم را بالا گرفتم که پهنای دشت فکه رو از پشت سیم خاردارها نظاره کنم اما به جای دشت، تابلویی جلو چشمانم خودنمایی کرد که برای همیشه مسیر زندگیم رو تغییر داد. روی تابلو نوشته بود💞" در زمین عشقی نیست که زمینت نزند، آسمان را دریاب."💞 دیدن این تابلو تیر نهایی رو بر قلب من شلیک کرد و همونجا تصمیم گرفتم که سیم کارتم رو بشکنم و کلا رابطه ام رو با اون آقا قطع کنم.😔 با این حال شوریده سرانجام به گودال قتلگاه رسیدیم و من هر لحظه وجود ابراهیم هادی رو که هادی من شده بود در کنار خودم احساس می کردم.😔 مراسم با شکوه و عظمت خاصی برگزار شد. بعد از مراسم طبق قولی که به شهید هادی داده بودم سیم کارتم رو کنار اتوبوس شکستم و در خاک فکه دفن کردم.🌹 🍃🌷 ادامه دارد.... 👉 @Alamdarkomeil 👈
‌‌ ‌‌ تقوا یعنی 👇 ♡ ﻓﯿﻠﻢ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ ﻭ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﺟﻠﻮﯼ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺑﺒﯿﻨﯿﺪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﺍﯾﻦ ﻓﯿﻠﻢ ﺭﺍ ﺟﻠﻮﯼ ﻫﻤﻪ ﭘﺨﺶ ﮐﻨﻨﺪ؟؟؟ ﺑﺎ ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ ﭼﻄﻮﺭ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﮐﺮﺩﻡ؟ ﺑﺎ همسرم ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻡ؟ و هزاران چیز دیگر ........ ﺍﮔﺮ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﯿﺴﺘﯽ ﺍﯾﻦ ﻓﯿﻠﻢ ﺭﺍ ﺑﻘﯿﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺒﯿﻨﻨﺪ ،ﯾﻌﻨﯽ ﺧﻮﺏ ﻧﯿﺴﺘﯽ ! ﺍﯾﻦ ﯾﮏ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﺍﺯ ﺗﻘﻮﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻋﻤﺎﻟﺖ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺳﺮﺕ ﺑﮕﺬﺍﺭﯼ ﻭ ﺑﺮﻭﯼ ﺑﺎﺯﺍﺭ، ﺩﻭﺭﯼ ﺑﺰﻧﯽ ﻭ ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ ﻧﺸﻮﯼ ... ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﯾﻦ ﺍﻣﮑﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺩﺍﺩﻩ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺻﻼﺡ ﮐﻨﯿﻢ . و همیشه دعا کنیم که خداوند حتی لحظه ای ما را به خودمان رها نکند که دچار خطا و اشتباهی نشویم . و همیشه دستمون به ریسمان الهی باشه تا راه راست و مستقیم را برویم نه راه گمراهان . و آیا ﻣﻐﻔﺮﺗﯽ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻫﺴﺖ…؟ @alamdarkomeil
سلام مهدے جان ✋🌸 تو را امواج دريا می شناسند تو را شن های صحرا می شناسند تو را ای منجی دل های عالم تمام کهکشان ها می شناسند 🍃اللهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرجْ🍃 @alamdarkomeil
(ع): موعظه ها، مايه حيات دل هاست. المَواعِظُ حَياةُ القُلوبِ . غررالحكم حدیث321 💠 @alamdarkomeil
فضای مجازی... هم دارد! هم ! سنگر کمین را؛ با کمک ببینیم... و با آیه‌ی ... از تیر رَس دشمن ! خارج شویم... @Alamdarkomeil
‌‌ ‌‌ 🍃🌷آغاز یک تحول🌷🍃 🍃🌷قسمت سوم: پس از قربانی کردن نفسم با دلی آسوده سوار اتوبوس شدم. چقد دل کندن از فکه برایم سخت شده بود. من معنای عشق واقعی رو اونجا فهمیدم. مدام با شهید هادی حرف می زدم.😭 شهید هادی‼️تو با دل بیمار من چه کردی که اینگونه واله و شیدای تو شده⁉️ سرم رو روی شیشه اتوبوس گذاشته بودم و با ذره ذره خاک فکه خداحافظی می کردم و اشک می ریختم. 😭 مناطق دیگه رو هم زیارت کردیم و من همه جا وجود هادی زندگیم رو حس می کردم.😭 سرانجام روز آخر سفر فرا رسید و برای بار دوم عازم دوکوهه شدیم مراسم قشنگی در دوکوهه برپا بود و من حال خوبی داشتم اما لحظه خداحافظی با دوکوهه دوباره زانوی غم بغل گرفتم.😔 حقیقتا احساس می کردم سینه ام دیگر وسعتی برای قلبم ندارد و همه وجودم اشک و ماتم شده بود.😭 اونجا فهمیدم عشق آسمانی لذت و حلاوتی دارد که یک عشق زمینی ندارد. با غم و اندوه با در و دیوار دوکوهه هم خداحافظی کردم. از عکس فرماندهانی که روی پل دوکوهه نصب بود تا سنگریزه های دوکوهه.😭 در مسیر دوکوهه به سمت خرم آباد مدام گریه می کردم و با درختان مسیر هم خداحافظی می کردم.😭 تا اینکه رسیدیم خرم آباد بعد از کمی استراحت و صرف غذا دوباره همه سوار اتوبوس ها شدیم. 🚌 حال من هم کمی بهتر شده بود، اون بغض و غم و اندوه جای خود رو به شادی و شعف عجیبی داده بود. من و دوستم قسمت جلوی اتوبوس نشسته بودیم و من در افکار خودم غوطه ور بودم. یه لحظه به یاد یکی از حرف هایی که اون آقا بهم زده بود افتادم و لبخندی روی لبم نمایان شد در همین لحظه اتفاق عجیبی افتاد. یه سواری شخصی پیچید جلوی اتوبوس ما و باعث شد اتوبوس ما ترمز بگیره و همه به سمت جلو خیز برداریم. نکته عجیب ماجرا اینجا بود که پشت اون سواری نوشته بود💞" در زمین عشقی نیست که زمینت نزند آسمان را دریاب"💞 با دیدن اون جمله لبخند روی لبانم خشک شد. اونجا فهمیدم که هدایت های شهید هادی هنوز ادامه دارد. 👉 @Alamdarkomeil 👈
حمایت از کالای ایرانی🇮🇷🇮🇷🇮🇷 📛️مراقب الگوگیری کودکانمان باشیم 💠 (ع): 👈كمتر كسى است كه خود را شبيه گروهى كند و بزودى يكى از آنها نشود 📚 نهج البلاغه حکمت ۲۰۷ @Alamdarkomeil
دست نوشته جالب شهید برای یکی از دوستانش نکند آخر کار قالی بافته ات را نخرند @AlamdarKomeil
🌹 مسافر کربلا 🌹 چهار ساله بود ، مریضی سختی گرفت . پزشکان جوابش کردند . گفتند : این بچه زنده نمی ماند ! پدرش او را نذر آقا اباالفضل (ع) کرد. به نیت آقا به فقرا غذا می داد . تا اینکه به طرز معجزه آسایی این فرزند شفا یافت ! هر چه بزرگتر می شد ارادت قلبی این پسر به قمر بنی هاشم بیشتر می شد. تاریخ تولد شناسنامه را تغییر داد و به جبهه رفت !در جبهه انقدر شجاعت از خود نشان داد که مسئول دسته گروهان اباالفضل (ع) از لشگر امام حسین (ع) شد. خوشحال بود که به عاشقان اربابش خدمت می کند. علیرضا کریمی شانزده سال بیشتر نداشت. آخرین باری که به جبهه می رفت گفت : راه کربلا که باز شد برمی گردم ! شانزده سال بعد پیکرش بازگشت. درست همان روزی که اولین کاروان به طور رسمی به سوی کربلا می رفت !!! آمده بود به خواب مسئول تفحص، گفته بود : زمانش رسیده که من برگردم !!! و محل حضور پیکرش را گفته بود !! روزی که تشییع شد روز تاسوعا بود . روز اباالفضل(ع) در پایان آخرین نامه اش برای من و شما نوشته بود : به امید دیدار در کربلا برادر شما علیرضا. حالا هرکس مشکلی برای سفر کربلا داره به سراغ علیرضا میره ... راوی :مادر شهید 📔 منبع : کتاب مسافر کربلا - اثر گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی @AlamdarKomeil