بسم الله الرحمن الرحیم
مامان تلفن را گرفته بود دم گوشش و با قوطی کمپوت کلنجار میرفت. توی گوشی چند تا بله و نه گفت و بعد تاکید کرد که شیرینی فقط سولی باشد، آن هم فقط از قنادی اطمینان. من از روی مبل سهنفره نگاهش میکردم؛ تلفن را که قطع کرد کاسه کمپوت را آورد داد دستم و گفت: "امواج موبایل ضرر داره برات" و رفت دنبال چیدن سفره افطار. من داشتم پست یکی از بلاگرها را نگاه میکردم که با عکس سونوگرافیاش ذوقزده گریه میکرد. آن لحظه ذوقش را از عمق جانم حس میکردم :)
🌱
داداش دوسه ساعت بعد افطار شیرینیها را آورد و گذاشت لب اپن. از بالای کتاب ریحانه بهشتی که دستم بود، نگاهش کردم؛ گوشه جعبه شیرینی را به زور زد کنار. در جعبه پاره شد. سه چهارتا سولی چپاند توی مشتش و گفت: "اینم سهم ما ولی بازم برام نگه دارین ها."
🍃
مامان پیشدستیهای چینی لبطلاییاش را چیده بود بغل به بغل هم و توی هر کدام را با پنجتا و ششتا سولی پر کرده بود. آنموقع زانوهاش مثل حالا نبودند، چندبار پلهها را رفت و برگشت تا کام همه در و همسایه را شیرین کند. شب ولادت امام حسن مجتبی بود و دل ما دوبله سوبله شاد.
🌿
دوسه هفته بعد دست از پا درازتر برگشتیم خانه خودمان؛ با یک ساک لباس، با تهمانده آجیلها، کشکها، لواشکها و کمپوتها. روزی که خانه را به مقصد خانه مادرم ترک کرده بودیم دو نفر بودیم، روز برگشت هم دو نفر بودیم به اضافه یک دنیا رنج.
🍂
من سالها دور مینشستم، آهسته کف میزدم و یواشکی گریه میکردم؛ شب میلاد امام حسن منظورم هست، چون درست توی همین ایام گرد و غبارها میروند کنار و یک دلمکدری کوچک، یک زخمی که ردش مانده، یک خراش روی خاطرههام،خودش را نشان میدهد.
🥀
همین چند روز پیش داشتم سیره امام حسن مجتبی را میخواندم، دیدم اگر هر امامی در عصر خودشان به یک لقبی متصف شدهاند مثلا سجاد، باقر و یا صادق، حلمالحسنیه هم از ضربالمثلهایی بوده که مردم در زمان امام مجتبی استفاده میکردند.
حالا حلم معنای گستردهای دارد ولی فکر میکنم از پی دعاها و گرهها و خواستههای ما از امام مجتبی؛ آنها که از روی هیجان باشد، فوریفوتی باشد، امام با آن حلم معروفشان، از سر صبر دانه دانه گرهها را میشکافند، از نو بهترش را، آنکه قواره تن ما باشد را سر میاندازند؛ جوری که آن استجابت، به کارمان بیاید و به جانمان بنشیند.
نمونهاش همین دختر کوچک نازکدلی که دوسه روز است چپ و راست به مادر روزهدار کجخلق کمحوصلهاش میگوید: "مامان تو فوقالعادهای" (:
🌹
امروز کمی آمدهام جلوتر، نزدیکتر؛ همین حالا که دستم، دلم به لطف خدا، به مدد امام مجتبی سبز سبز است.
آن رنج، تمام و کمال از من نگذشته است ولی با این شیرینیها نشستهام سر راه کریم که باز از کوچه ما بگذرد و از پی شاخه گلی ناچیز، کنیزکی را از رنجها آزاد کند و بفرماید:
"ادّبنا الله تعالی: إِذَا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهَا أَوْ رُدُّوهَا".
بسم الله الرحمن الرحیم
اولین مرحله سوگ برای من، انکار است.
حدود یک سال را در این مقطع گذراندم و از همه صوتها و عکسها و فیلمها فرار کردم.
امشب به دلم افتاد از گوگل بپرسم: "مراسم احیاء، آقای رییسی"
فیلمهای سال ۹۹ را آورد و احیای سال قبل را.
این فیلمها دیگر هیچوقت بروز نمیشوند، هر سال که از گوگل بپرسیم باز همین تکراریها را نشانمان میدهد.
حالا پای منبر یک شهید نشستهام و با صدای او، قرآن به سر گذاشتهام و غم، دومین مرحله از سوگ است.