قرار بود عملیات کنیم؛ خط هنوز آرام بود با بچه ها نشسته بودیم دورهم.
یک دفعه یک موتوری ،آمد از بغلمان رد شد و رفت جلو.
گفتم: «این کیه دیگه؟ زود جلوش رو بگیرید نذارید بره اون سمت. صورتش را پوشانده بود. بچه ها افتادند .دنبالش ایستاد و چفیه اش را کنار زد. حاج قاسم بود.
کفری شدم، خون خونم را میخورد، گفتم «حاجی اینجا چه کار میکنی؟» طفره رفت. دست گذاشتم روی نقطه ضعفش :گفتم: «حاجی میدونی از ایران که بلند میشی میای تا وقتی برگردی دل آقا نسبت به شما چه جوره؟ اصلا اگه دست دشمن بیفتی میدونی چه اتفاقی برای امت اسلام و جبهه مظلومین میفته؟
نگاهم کرد. گفت : من میدونم کِی شهید می شم نگران نباش ، اجازه بده
برم ، گره به کار افتاده اگه نَرَم خیلی شهید می دیم.»
مسئولیت آن قسمت از منطقه با من بود. دهانم قفل شد. نتوانستم چیزی بگویم.
چند کیلومتری رفت داخل خط دشمن و تنهای تنها مخفیانه اطلاعاتی را که میخواست جمع کرد و آورد پیاده کرد روی نقشه.
آن عملیات تلفات زیادی از تکفیریها گرفتیم. شصت و چند جنازه را فقط خودم شمردم.
راوی ؛ حجت الاسلام کاظمی کیاسری
📚 برگرفته از کتاب #سلیمانی_عزیز
🌹هدیه به روح سردار دلها ؛ #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی صلوات
✏️ #مکتب_حاج_قاسم
🌙 شب جمعه #به_وقت_حاج_قاسم
🌺🍃
«فقط پنج دقیقه ژنرال سلیمانی را ببینم.» درخواست خیلی ها بود.
خیلی از مسئولین عالی رتبه کشورهای خارجی ، کنار دیدارهایی که با مقامات کشورمان داشتند، اصرار می کردند وزارت خارجه ترتیبی بدهد حاج قاسم را هم ببینند و بعد از ایران بروند.
دوست داشتم دلیلش را از زبان خودشان بشنوم. می گفتند: «این فرد ، عظمتی در جهان ایجاد کرده که ما می خواهیم به عنوان یک بخش مهیج زندگی مان و در تاریخ فعالیت سیاسی مان با ایشان عکس بگیریم و او را از نزدیک ببینیم.»
راوی:حسین امیرعبداللهیان
📚 برگرفته از کتاب #سلیمانی_عزیز
⚘هدیه به روح سردار دلها ؛ #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی صلوات
#مکتب_حاج_قاسم
https://eitaa.com/albom_shohada
قرار بود کربلا دعای عرفه بخوانم. تلفن همراهم زنگ خورد. شماره ناشناس بود. گوشی را جواب دادم. حاج قاسم پشت خط بود.
بعد از کلی تعارف و عذرخواهی گفت: «می شه بیای برامون روضه بخونی؟» مدام می گفت: «البته اگر خسته نمی شی، اگر اذیت نمی شی، اگر...»
درست است که نظامی نیستم ولی خب من هم حاجی را فرمانده خودم می دانستم. کافی بود دستور بدهد. فوری گفتم: «نفرمایید حاجی جان، برای ما توفیقه کنار شما روضه بخونیم.» آمدند دنبالم. رفتیم روی پشت بام حرم سیدالشهدا علیه السلام ، درست کنار گنبد.
حاج قاسم نشسته بود و ابومهدی داشت زیارت عاشورا می خواند. بعد هم من روضه خواندم. به قدر تمام دو ساعت و نیم دعا و روضه، حاجی شانه هایش می لرزید ؛ ثانیه به ثانیه
راوی: حاج محمدرضا طاهری
___________
📚 برگرفته از کتاب #سلیمانی_عزیز
⚘هدیه به روح سردار دلها ؛ #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی صلوات
#مکتب_حاج_قاسم
شب جمعه #به_وقت_حاج_قاسم
امان از این ترکش ها! چه دردها که به جان حاجی نمی انداختند. مدام دردش را می خورد.
یادم هست بعضی وقت ها قرآن که می خواست بخواند گردن بند طبی می بست. دائم بدنش را به هم فشار می داد تا شاید دردش کم شود.
می خواستیم تنش را ماساژ بدهیم نمی گذاشت. می گفت: «این درد مال منه، عادت می کنم»، می گفتم: «خب حاجی چرا این رو همیشه نمی بندی به گردنت؟ دردت رو کمتر می کنه ها.»
می گفت: «من ببندم نیرو چی می گه؟ نمی گه حاج قاسم چش شده؟» ناراحتی ام را که دید. خندید.
ــ این دردها یادگاری رفقای شهیدمه. این ها نباشه یادم می ره کی هستم. با این دردها یاد شهدا میفتم، یاد حسین یوسف الهی، یاد احمد کاظمی. اونا نمی دادن بدنشون رو کسی ماساژ بده.
بعد مکثی کرد و گفت: «این درد خیلی مهم نیست ،درد مردم و درد دین آدم رو می کُشه. »
راوی : حجت الاسلام کاظمی کیاسری
________
📚 برگرفته از کتاب #سلیمانی_عزیز
⚘هدیه به روح سردار دلها ؛ #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی صلوات
#مکتب_حاج_قاسم
#بهوقت_حاجقاسم
🥀
Part01_سلیمانی عزیز.mp3
9.35M
📕🎙کتاب صوتی #سلیمانی_عزیز
✉️خاطرات متفاوت وخوانده نشده از #سردار شهید حاج قاسم سلیمانی
💠قسمت 1⃣
🍃