eitaa logo
بنیاد مهدویت استان البرز
2هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
2.4هزار ویدیو
167 فایل
﴾﷽﴿ 🔰محور فعالیت بنیاد:آموزشی_فرهنگی_ پژوهشی کرج_بلوار ملاصدرا_به‌سمت نبوت‌_بعد از ابوذرجنوبی _بنیاد‌ فرهنگی‌ حضرت‌ مهدی‌ موعود(علیه‌السلام) 02634294152_02634214145 +989370754174 ارتباط با ادمین ها👇 @Admin_mahdaviii @alborz_mahdaviat
مشاهده در ایتا
دانلود
‏امام سجاد علیه السلام ان اهل زمان غیبته القائلین بامامته المنتظرین لظهوره هم افضل من اهل کل زمان لان الله تعالی اعطاهم من العقول والافهام والمعرفه ما صارت به الغیبة عندهم بمنزلة المشاهده . اهل زمان غیبت امام زمان از اهل همه ی زمانه بهترند چون خدای مهربان به ایشان معرفت وفهم وعقلی عنایت کرده که خود در محضر امام میبینند و غیبت برایشان مانند مشاهده امام است . 🏴 @alborzmahdaviat
توجه بفرمائید با توجه به فراوانی فرق و مذاهب و عرفانهای مختلف در استان البرز، بنیاد مهدویت استان البرز دوره های نقد مذاهب و فرق را به صورت مجزا و تخصصی با حضور اساتید طراز اول کشوری به صورت مجازی برگزار می نماید ۱.دوره شیعه شناسی ۲.دوره نقد اهل سنت🕌 ۳.دوره نقد عرفانهای نوظهور☯ ۴.دوره نقد مسیحیت تبشیری✝ 🔖 به همراه اعطای مدرک پایان دوره 📌علاقه مندان به هر یک از دوره های نامبرده جهت ثبت نام با شماره ۰۹۳۷۴۲۰۰۹۴۵ واحد پژوهش بنیاد مهدویت استان البرز تماس حاصل نمایند. 🔸نکات مهم لطفا توجه داشته باشید هر نفر فقط در یک دوره می تواند شرکت کند. تعداد ثبت نام شوندگان محدود و تا پایان مدت ۶/۲۰ خواهد بود. هزینه دوره پنجاه هزار تومان می باشد. واریز هزینه به شماره کارت بانک صادرات ۶۰۳۷۶۹۱۹۸۰۰۵۷۵۴۱ در صورت واریز هزینه پیامک ارسال شود.
▪️ ◾️ ◼️ ⬛️ داستان ، داستان یک منتظر است در پیچ و خم برج انتظار قسمت یازدهم_ بعد از نماز، مراسم باشکوهی به مناسبت ولادت امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام برگزار شد. سخنران در ابتدا، ده دقیقه ای در وصف کرامات و حقانیّت امیرالمؤمنین صحبت کرد. از ولادت در کعبه تا شهادت در محراب، از پیمان اُخوت با حضرت محمد صلی الله تا لیاقت همسری با فاطمه زهرا، از دلیری در میدان جنگ تا نرمی در میان ایتام، از رشادت در خیبر تا ناشناس رفتن به در خانه ی فقرا، از بالا رفتن دست علی در غدیر تا بستن دست علی در سقیفه، از خوابیدن در بستر مرگ به جای پیامبر تا خانه نشینی برای حفظ زحمات پیامبر . آنقدر گفت و گفت که خسته شد از گفتن و در میان راه ماند و ختم کرد به این کلام پیامبر اکرم که "علیٌ معَ الحقِّ و الحقُّ معَ علیِّ یَدورُ حَیثُما دَارَ". علی با حقّ است و حقّ با علی است هرکجا باشد حقّ هم آنجاست. سپس مدّاح در وصف امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام اشعاری از مرحوم شهریار را خواند:" علی ای همای رحمت". تقریباً همه ی معتکفین این شعر مرحوم شهریار را حفظ بودند و با مداح همخوانی میکردند. ترکیب صدای زنانه با صدای مردانه که از آن سوی پرده، همنوایی میکردند صحنه ای با شکوه را در مصلی رقم زده بود؛ گویی محشری بر پا شده بود و عاشقان و محبّان علی در صحرای محشر تنها دستاویز خود برای رهایی از دوزخ را صدا میزدند و علی علی میگفتند. کم کم، نداهای یا علی یا علی، به فریادها و ضجّه های یا علی یا علی تبدیل شد. در میان شادی و سرور ولادت چنین انسان برجسته ای، اشکهای تمنای درماندگان و متوسّلین به امیرالمؤمنین جاری بود که همچون بیچارگانی که فرصتی برای توبه و بازگشت نداشته باشند، آخرین امیدهای خود را مضطرّانه به او عرضه میداشتند. صدای گریه ی بزرگترها و کودکان چنان به هم آمیخته شده بود که قابل تشخیص نبود. مداح آهنگ صدایش را به آرامی فرونشاند و آتشی را که برپا کرده بود در میان آه و اشک معتکفین خاموش کرد! ادامه دارد... @alborzmahdaviat
8.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 سلوک مهدوی با عرفان عاشورایی جلسه ی یازدهم بی بصیرتی یعنی ... کاری از واحد آموزش بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود عجل الله تعالی فرجه الشریف 🎤 حجه الاسلام و المسلمین استاد عسکری 🏴 @alborzmahdaviat
▪️ ◾️ ◼️ ⬛️ داستان ، داستان یک منتظر است در پیچ و خم برج انتظار قسمت دوازدهم_ کم کم همه، بساط شام را باز کردند و مشغول خوردن شدند. عده ای هم که روزه بودند، افطار کردند. من هم سفره ام را باز کردم تا چیزی بخورم. نان سنگک، پنیر، سبزی و خرما. زیر چشمی نگاهی به ملکه کردم. هیچ چیز برای خوردن نداشت و فقط به سفره ی من نگاه میکرد. تعارف کردم و ملکه بدون هیچ مکثی مشغول خوردن شد. لقمه های بزرگ برمیداشت و سریع میجوید و قورت میداد و بلافاصله لقمه ی بعدی را میگرفت. احساس کردم به شدت گرسنه است. با خود فکر کردم اگر اینگونه پیش برود، غذای سه روز من همین امشب تمام میشود. اما ملکه گرسنه بود، دلم برایش سوخت. با خود حساب کردم که اگر تغذیه ام تمام شود، مقداری پول همراهم هست. مغازه ی نانوایی و بقّالی هم نزدیک بود و دم در مصلی بعضیها بودند که برای معتکفین از بیرون خرید میکردند، فقط باید لیست سفارشات را به انتظامات میدادیم و هزینه اش را پرداخت میکردیم؛ از این بابت نگرانی نداشتم، خدا روزی رسان هم بود. سفره را به طرف ملکه باز کردم و خودم کم کم از خوردن دست کشیدم. او تمام محتوای سفره را خورد، یکی و نصفی نان سنگک، نصف قالب پنیر و همه سبزی و حدود ده عدد خرما. چیزی که فکر میکردم برای سه روز من کافی باشد، در عرض نیم ساعت جلوی چشمم تمام شد! با تعجب به او نگاه میکردم که با این لاغری و شکم چسبیده به پشت این همه غذا را کجا فرستاد! آشپزخانه درست رو به روی ما بود. میشد غذا گرم کرد و آب جوش و چای هم بود. بعد از شام، همه لیوان به دست به آنجا رفتند تا چای بگیرند. من هم لیوان را برداشتم و به آنجا رفتم تا برای ملکه چای بیاورم. زمان رفت و برگشت از میان جمعیت و با آن همه ازدحام داخل آشپزخانه، یک ربع شد. به سختی از میان جمعیت خود را به ملکه رساندم و لیوان چای را به او دادم. در میان راه چای تقریباً ولرم شده بود. ملکه چای را به یکباره نوشید و دوباره چای خواست! باورم نمیشد دوباره باید میرفتم. ازدحام داخل آشپزخانه از قبل هم بیشتر شده بود و تازه خودم هم هنوز چای نخورده بودم و از همه بدتر اینکه فقط دو ساعت از اعتکاف گذشته بود و هنوز سه روز، یعنی 72 ساعت دیگر مانده بود! مدتی گذشت؛ آنقدر رفتم و آمدم که دیگر خسته شدم. ساعت از ده شب گذشته بود. کمی دراز کشیدم و به سقف شبستان خیره شدم، با خود فکر کردم که از این رفتنها و آمدنها و ازدحام مسیر و شلوغی آشپزخانه نباید دلخور شوم؛ تمرینی است برای رفتن از مسیر های پر ازدحام و شلوغ! ملکه همچنان نشسته بود و با تعجب به اطرافیان نگاه میکرد. ادامه دارد... @alborzmahdaviat
🔻عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ رَجُلٍ قَالَ سَأَلْتُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ سلام الله علیه فِي قَوْلِهِ تَعَالَى- وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً فَلا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ إِنَّهُ كانَ مَنْصُوراً قَالَ ذَلِكَ قَائِمُ آلِ مُحَمَّدٍ يَخْرُجُ فَيَقْتُلُ بِدَمِ الْحُسَيْنِ سلام الله علیه فَلَوْ قَتَلَ أَهْلَ اَلْأَرْضِ لَمْ يَكُنْ مُسْرِفاً وَ قَوْلُهُ فَلاٰ يُسْرِفْ فِي اَلْقَتْلِ لَمْ يَكُنْ لِيَصْنَعَ شَيْئاً يَكُونُ سَرَفاً ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ سلام الله علیه يَقْتُلُ وَ اَللَّهِ ذَرَارِيَّ قَتَلَةِ اَلْحُسَيْنِ سلام الله علیه بِفَعَالِ آبَائِهَا. راوی می گوید از امام صادق سلام الله علیه از تفسير آيه شريفه: {وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً فَلا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ إِنَّهُ كانَ مَنْصُوراً} پرسيدم. حضرت فرمود: مقصود از «ولى» قائم آل محمّد صلّى اللّه عليه و آله است كه به خون خواهى حضرت سيّد الشهداء سلام الله علیه خروج نموده و شروع به كشتن مى‌نمايد به طورى كه اگر اهل زمين را بكشد اسراف نكرده است. و در ذيل اين فقره از آيه {فَلاٰ يُسْرِفْ‌ فِي اَلْقَتْلِ‌} مى‌فرمايد: حضرت قائم سلام الله علیه اقدام به چيزى كه اسراف محسوب شود نمى‌كند. سپس امام صادق سلام الله علیه فرمود: به خدا قسم حضرت قائم سلام الله علیه اعقاب كشندگان سيّد الشّهداء سلام الله علیه را به واسطه عمل آباء و اجدادشان خواهد كشت. کامل الزیارت ج ۱ ص ۶۳ http://eitaa.com/joinchat/3866755103C32c6614f49 🏴 @alborzmahdaviat
10.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 سلوک مهدوی با عرفان عاشورایی جلسه ی دوازدهم اگر الان یاری نکنی، وقتی خواهی آمد که دیر شده کاری از واحد آموزش بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود عجل الله تعالی فرجه الشریف 🎤 حجه الاسلام و المسلمین استاد عسکری 🏴 @alborzmahdaviat
▪️ ◾️ ◼️ ⬛️ داستان ، داستان یک منتظر است در پیچ و خم برج انتظار قسمت سیزدهم_ تمام دور و بری های ما مشغول عبادت بودند. صدای زیارت عاشورا و دعای جوشن کبیر، دعای فرج خواندنهای گروهی و صدای گریه ی حاجتمندان شنیده میشد. کم کم بعضی از لامپ های بالای سرمان را خاموش کردند، تا هرکس میخواهد، بخوابد و هرکس میخواهد، نیایش کند. در تاریکی شب، صدای هیاهوی بچه ها و گریه های گاه و بیگاه آنها که با صدای گریه و شیون دردمندان آمیخته شده بود، قلب را به تکاپو میانداخت. همانطور که دراز کشیده بودم و سقف را نگاه میکردم، به یاد حاجت خودم افتادم. وقت خوابیدن نبود، زمان مناجات بود. بلند شدم و سریع سجاده ام را پهن کردم تا نماز شب سیزدهام رجب را به جا آورم؛ دو رکعت نماز در هر رکعت سوره حمد و یس و تبارک الله و توحید. نماز طولانی ای بود و سوره های بلند را باید از روی قرآن میخواندم. تکه های کاغذ را لای قرآن گذاشتم تا سوره های یس و تبارک الله را در حین نماز به راحتی پیدا کنم و قرآن به دست ایستادم و قامت بستم. با تمام وجود تکبیره الاحرام گفتم و وارد نماز شدم. با بسم الله الرحمن الرحیم گفتن، گویی وارد فضای جدیدی شدم. بعد از حمد، سوره یس و تبارک الله را از روی قرآن خواندم و بعد توحید را گفتم و به رکوع رفتم. با وجودیکه رکعت اول خیلی طول کشید، اما احساس خوبی داشتم و آنقدر سرخوش بودم که وقتی به رکوع رفتم، آرزو کردم که ایکاش میشد در رکوع هم همانقدر بمانم. بعد از رکوع به سجده رفتم و برخاستم و دوباره به سجده رفتم و در حالیکه سر از پا نمیشناختم، دوباره قیام کردم و با اشتیاق خاصی رکعت دوم را هم، مثل رکعت اول به جا آوردم و بعد از توحید، قنوت را هم خواندم و به رکوع رفتم و برخاستم و به سجده رفتم و نشستم و دوباره به سجده رفتم. در سجده دوم توانِ سر از مُهر برداشتن، نداشتم؛ احساس میکردم باید با تمام وجود، عبودیتم را به خدا اثبات کنم و هر چه میخواهم در همین لحظه ی طلایی از خدا بخواهم. آنقدر "یا ربّ یا ربّ" گفتم که دیگر توانِ ماندن در سجده را نداشتم. خون در سرم جمع شده بود و نفسم به شماره افتاده بود. با حالت التجاء بلند شدم و تشهد و سلام نماز را گفتم. چشم هایم را بسته بودم، احساس میکردم هزار پله ی برج را بالا رفته ام؛ خوشحال بودم. نمیدانستم از خدا چه بخواهم تا اجابت شود؛ بی اختیار به یاد ملکه افتادم، چشمهایم را باز کردم و به او نگاه کردم. ملکه با حالت خاصی به من نگاه میکرد و در حالیکه با دست، مقنعه اش را می کشید گفت: روسری اضافه داری؟ ادامه دارد... @alborzmahdaviat
باسلام و احترام خدمت والدین گرامی ثبت نام پیش دبستانی سلاله نور با رعایت پروتکلهای بهداشتی و ظرفیت محدود تا ۲۸شهریورماه تمدید شد. قابل ذکر است انتخاب نوع آموزش بصورت حضوری و یا مجازی کاملا اختیاری است. شرایط پذیرش کودک: ۱_تمام وسایل از جمله صندلی ها و میزها هر جلسه قبل و بعد از حضور کودکان ضدعفونی خواهد شد. 🌹🌹🌹 ۲_ در بدو ورود دمای بدن کودک از طریق تب سنج دیجیتالی غیرتماسی کنترل میشود. همچنین دستان کودکان در بدو ورود و در چندین نوبت در طول روز ضدعفونی می شود.🌸🌸۳_کارکنان و همکاران حتما ماسک می زنند. البته بهتر است که کودکان هم ماسک یا کلاه شیلددار داشته باشند. ۴_ دم در کودک پذیرش می شود و در پایان کلاس نیز دم در کودک به والدین تحویل داده خواهد شد. ۵_با توجه به اینکه تعداد کودکان کم هستند، چیدمان میزها حتما با فاصله گذاری خواهد بود. قابل ذکر است ظرفیت کلاسها بسیار بسیار محدود می باشد. قابل ذکر است با توجه به اهمیت آموزش دوره پیش دبستانی، تمامی معلمان پیش دبستانی مجموعه سلاله نور بسیار مجرب و با سابقه هستند.تمامی سرفصلهای مربوط به دوره پیش دبستانی بطور کامل و دقیق با نوآموزان کارمی شود.
▪️ ◾️ ◼️ ⬛️ داستان ، داستان یک منتظر است در پیچ و خم برج انتظار قسمت چهاردهم_ با شنیدن درخواست ملکه، دنیا روی سرم خراب شد. انگار از پله ی هزارم به پله ی اول پرتم کردند. تازه فهمیدم تمام مدتی که من در نماز بودم و از طول کشیدن نمازم لذت میبردم، چقدر ملکه در رنج بوده تا نماز من تمام شود و درخواست خود را بگوید. مثل اینکه کسی در پله ی اول زیر دست و پا له شود و تو بیخیال او، پله ها را یکی پس از دیگری طی کنی! اصلاً انسانی نبود. مقنعه برای صورتش تنگ بود و چانه اش را فشار میداد. آرزو کردم که ایکاش قبل از شروع نماز، کمی با ملکه حرف میزدم و با کسب اجازه از او وارد نماز میشدم و ایکاش روسری اضافه با خود آورده بودم! نیرویی از درون مثل خوره وجودم را میخورد، باید کاری میکردم. سریع بلند شدم و از دور و بری هایم پرس و جو کردم، هیچکس روسری اضافه نداشت. تنها چیزی که به ذهنم رسید این بود که با وسیله ای کمی مقنعه ی ملکه را گشادتر کنم. بعد از نیم ساعت جستجو، بالاخره یک بشکاف پیدا کردم. به سرعت به طرف ملکه برگشتم و از او خواستم مقنعه اش را درآورد تا مقنعه را از قسمت چانه گشادتر کنم. ملکه با اکراه مقنعه اش را درآورد و در حالیکه چادرش را روی سرش انداخته بود، آن را به من داد. بی اختیار چشمم به موهای ملکه افتاد. با وجودیکه سن و سالی از او گذشته بود، اما در بین موهای پرپشت و طلایی اش تک و توک موی سفید دیده میشد. صورت ملکه در میان موهای مجعد و طلایی اش زیباتر و جوانتر به نظر میرسید. در حین درست کردن مقنعه به او گفتم، چرا مقنعه ای به این تنگی گرفته اید و ملکه با حالت سرافکندگی گفت که آن را کسی به او داده و خودش نخریده است. معلوم بود که سایه ی سیاه فقر سالها بر سر ملکه بوده است. دوست نداشتم از زندگی اش سؤالی بپرسم، مطمئن بودم که به اندازه ی یک کتاب هزار صفحه ای، حرف برای گفتن خواهد داشت و صد درصد، بیشتر آنها از موضوع مقنعه دردناکتر هستند. قلبم طاقت اینهمه رنج و اندوه را نداشت، غم خودم برایم بس بود. بعد از درست کردن مقنعه، ملکه آنرا به سر کرد و با حالت رضایت از من تشکر کرد. صورتش نسبت به قبل بازتر شده بود؛ معلوم بود چقدر مقنعه برایش تنگ بوده است. من معنی تنگی و له شدن را درک میکردم! ادامه دارد... @alborzmahdaviat
7.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 سلوک مهدوی با عرفان عاشورایی جلسه ی سیزدهم قبل از اینکه امام به اصطرار برسدو صدای مظلومیتشان بلند بشود، باید در رکاب امام بود. کاری از واحد آموزش بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود عجل الله تعالی فرجه الشریف 🎤 حجه الاسلام و المسلمین استاد عسکری 🏴 @alborzmahdaviat
▪️ ◾️ ◼️ ⬛️ داستان ، داستان یک منتظر است در پیچ و خم برج انتظار قسمت پانزدهم_ ساعت از دوازده گذشته بود، دراز کشیدم تا کمی استراحت کنم و دوباره برای عبادت بلند شوم. میخواستم تا خود صبح عبادت کنم. چشمهایم را بستم؛ فکر میکردم که چه دعاهایی بخوانم بهتر است که ناگهان با صدای کسی بیدار شدم که ما را برای نماز شب بیدار کرد. نگاهی به ساعت روبه رویم انداختم؛ ساعت سه و نیم صبح بود. باورم نمیشد سه ساعت خوابیده بودم. تمام لامپهای مصلی خاموش بود و از حیاط، نور کمی به داخل روشنایی میداد. ملکه در کنار ستون خوابیده بود و برای اینکه پایش به سر کسی نخورد آنها را داخل شکمش جمع کرده بود. دور تا دور مصلی، همه بدون هیچ نظم و قاعدهای کنار هم خوابیده بودند؛ معلوم بود کسی از روی برنامه ریزی نخوابیده و هر کسی در گوشه ای خوابش برده است. آنهایی که میخواستند نماز شب بخوانند بلند شدند و مثل مردگانی که از قبرهای خود محشور شده باشند، گیج و مبهوت به اطراف نگاه میکردند. آرام آرام از میان جمعیتی که خوابیده بودند، رد شدم تا دست و پای کسی را لگد نکنم. به در خروجی که رسیدم سوز سرما به صورت خورد. هوا بسیار سرد بود، چادرم را به روی صورتم کشیدم و به سرعت به طرف وضوخانه به راه افتادم. در مسیر وضوخانه از شدت سرما همه، اعم از زن و مرد، خود را میان چیزی پوشانده بودند به طوری که چهره ی کسی معلوم نبود. حال و هوای خاصی داشت. احساس میکردم در میان کوچه پس کوچه های شهر کوفه هستم. نمیدانم این احساس از کجا نشأت میگرفت، شاید برای این بود که همیشه در فیلمهای تاریخی، غربت و تنهایی آدمهای بزرگ را با انسانهایی نشان میدادند که با چهره ی پوشیده و بی تفاوت از کنار آنها عبور میکنند تا به آنها آشنایی ندهند و چه کسی غریبتر و تنهاتر از مولای موحدان امیرالمؤمنین علی علیه السلام در کوچه های شهر کوفه! ادامه دارد... @alborzmahdaviat