eitaa logo
الف‌لام‌میم
509 دنبال‌کننده
260 عکس
53 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
ساخته‌ی مکعب، مکعب روبیک. به اعتراف سازنده‌اش، مکعب روبیک در اصل ماکت و سازه‌ای نمادین بوده و نه بازی. قیافه‌ی مردک باید دیدنی باشد آن موقع که سازه‌اش را چرخانده و دیده که عجب بازی فکری‌ای از آب در آمده و پرفروش ترین بازی فکری جهان را شانسی ساخته است. لکن قیافه‌اش برایم دور از ذهن نیست و بلکه آشناست.
حاصل، همان موقع که خطِ سرکش از صفحه‌ی صمغی پا بیرون گذاشت فهمیدم عجب خبط و خطایی کردم. پدرمان آدم هم همان موقع که از فرمان سرپیچی کرد و دست درازی به شجره، فهمید عجب خطایی کرده و جدای از آن غمِ هبوط، حاصلِ عذابِ وجدان شد سال‌ها اشک و آه. الغرض می‌گفتم. روز به روز تعدادِ قسمت‌هایِ رویِ مکعبِ روبیکِ شوم بیشتر و بیشتر شد. همان خط سرکشِ لعنتی به بقیه جرات داد و تاختند و تاختند و سیاهی، زردی، سبزی، سرخی، آبی‌ و باقی رنگ‌ها در هم آمیختند و به قالب خطوط پیچیدند دور مکعب روبیک. نوعی از علف هرز را دیده‌اید که می‌پیچد به دور درخت و گل و گیاه، در نظر بیاورید، همین‌گونه خطوط پیچیدند به دور آن مکعب.
مع‌هذا داستان گم نشود. به تاریخ سوم مهری، صباحی و خجسته ساعتی و فرخنده روزی و به مثابه‌ی جنت، مکانی و حسرتِ روزهای باقی و لذت روزهای فانی، به شرح ماوقعی که گذشت در آن متن کذایی و برخورد یخ با مواد مذابی و ...، بگذریم، غرض این بود که حضرت نقاش-روحی فداه- به قاعده‌ی دیواری رنگ پاشاند روی آن مکعب و جان داد به آن لاجان و خطوط آن‌گونه که باید رنگ گرفته و سرجای خود نشستند. غرض، همان که گفتم، همان حس و حال بازآمده و شاید، باز نوشتم، اگر قلمی به دست گرفتم و آتشی به ذهن گیراندم و ای، تا او چه خواهد.
آینه صاف است و براق و صیقلی. به خودی خود در آینه تصویری‌ست؟ نه. ما به آینه تصویر می‌دهیم و آینه به ما وجود. مثَل، مثَل توست که «ظهور تو به من است و وجود من از تو». مرآتی بود و تصویری. تصویر، دقیق، به قالب مرآت درآمد. دستمریزادی گفت: تبارک الله. به ناگه امر بر ما مشتبه شد. کلاه از سر کودک عقل افتاد. کدام آینه بود و کدام تصویر؟ ظاهر کدام است و مظهر کدام؟ تصویر کدام است و آبگینه کدام؟ علی، تو کدامی و الله کدام؟ تو دانی و تو.
کتاب الله نازل شد. شرح آیه به آیه‌اش؟ تو. «قد افلح المومنون» در شرح تو آمد. نگین انگشتری در نماز به سائل بخشیدی و حال، مومن کیست؟ تو، امیرالمومنین. اسماء الحسنی را به آن تواشیح معروف و رمضان‌ها در خاطر بیاورید، الملک القدوس السلام المومن. حال مومن کیست؟ حضرت حق. رسول الله فرمود خدا را کس نشناخت جز من و علی، و کس علی را نشناخت جز من و خدا. و همان کس که هم علی را شناخت و هم خدا را فرمود:«المومن مرآت المومن» مومن آینه‌ی مومن است و حال مومن کیست؟ الله آینه‌ی علی‌ست یا علی آینه‌ی الله؟ به خودش قسم که امر بر ما مشتبه است.
_۱۱۰_
تیغی ز میان برکش. زیر گلویم هوای بریده شدن دارد. آخر چه نیازی به آن تیغ دو لب؟ به نخلی راضی‌ام. مرا به دار وعده نمی‌دهی؟ چشم بگشا، از چله‌ی ابرو مژگانی بیفکن به دل این بی‌قرار. تیغ تو دو لب دارد و مسیحا یک دم. انتظار نداری که مداوا از غیر تو بخواهم؟گردن بزن، سر بزن، تیغ بکش، لب بگشا و به نفرینی_گرچه حیف از آن لب که بگردد به عتاب آلوده_ دعا کن مرا. عاشقان، همان آهوان وحشی به تمنای شکار همه گردن خم کرده و ایستاده‌اند. ساعتی گردن کشیدم بهر تماشا، ز من رو مگردان. حیف از آن پیشانی که به نشانه‌ی غضب در هم کشیده‌ای‌ و بَه بِه آن دو تیغ کج که به هم رسیده‌اند. رو ترش کردی و آن ابروان _همان دو تیغ_ به هم رسیدند و قسم به آن تیغ دو دم. خون گس است و تلخ و لعل لبت شیرین. جای سوال است، تا کی رقیب به دام افتد؟ من چه؟ قدری مرا بسوزان، من هم گناه دارم... .
الف‌لام‌میم
حضرت علامه حسن زاده می‌فرمودند: یک وقتی ما مشرف شدیم شوش. آن شهری که دانیال نبی دفن هستند. گفتیم برویم زیارت این پیامبر خدا. وضو گرفتیم و آماده شدیم و رفتیم به نزدیک مزار ایشان. دم در موقعی که خواستم وارد شوم آن قدر عظمت ایشان مرا گرفت و آن قدر تحت تاثیر عظمت ملکوتی ایشان واقع شدم دیدم نمیتوانم قدم از قدم بردارم. با خود گفتم کجا تو با این وضعی که داری و با این موقعیتی که داری می‏خواهی بروی زیارت این حقیقتی که واسطه فیض بین حق و خلق است. عقب گرد کردم. باز دیدم نمیتوانم از خیر فیض زیارت این انسان کامل دست بردارم باز طمع کردم بروم جلو و از فیض زیارت ایشان بهره ببرم. یک مقدار جلو رفتم باز این حالت بر من عارض شد نتوانستم جلو بروم. باز برگشتم عقب به طوری کلی منصرف شدم از زیارت حضرت دانیال. ساک در دستم بود حیران و سرگردان در خیابانهای اطراف می‏گردیدم و نمی‏دانستم چه کار کنم. من_آیت‌الله رمضانی_حوصله ام سر رفت و گفتم بالاخره زیارت رفتید یا نرفتید؟ ایشان فرمود: رفتم اما چه رفتنی؟ هر کس در آنجا بود حکم به جنون من کرد. عرض کردم چکار کردید؟ فرمود: دیدم نمی‏شود از فیض زیارت دست برداشت. از آن طرف هم نمی شود به شکل طبیعی و معمول به زیارت یک انسان کامل رفت. کاری کردم که هر کس بود در آنجا حکم به جنون من داد. عرض کردم چه کردید؟ فرمود: از همان بدو ورود تا پای ضریح با این عبا و قبا و این وضعی که داشتم سینه خیز رفتم و خودم را به کنار ضریح رساندم و باز با همان حالت بازگشتم. _حدیث سهر، آیت‌الله رمضانی_