🌹یکی از نادرترین و تلخ ترین اتفاقات دوران دفاع مقدس
✍🏻روایتی خاص و ویژه از شهادتی خاص
🌷🌷روایت شهادت دو برادر در دو منطقه مختلف عملیاتی در فاصله دو روز
☀️یک برادر در ارتش و یک برادر در سپاه
🌴واکنش متفاوت و بی نظیر یک مادر در مقابل خبر شهادت دو پسرش
⏰به زودی در الف دزفول
⏳منتظر باشید
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/alefdezful
🌷 بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷
🌴 #مردان_دریایی
🔅 «شهید محمود دوستانی دزفولی» فرمانده گروهان غواص گردان بلال دزفول ، پس از عملیات والفجر8 و شهادت صمیمی ترین رفقایش ، با دلی سوخته به دزفول برمی گردد.
🌷شهادت «حمید کیانی» به تنهایی کمر محمود را شکسته است. محمود، ساکت ترین غواص اروند رود، به اصرار هادی عارفیان، عبدالامیر مطیع رسول و محمدحسین درچین با اصرار های مکرر قبول می کند که چند دقیقه از خاطرات عملیات والفجر8 بگوید. آن چند دقیقه، سه ساعت شده و برای همیشه در تاریخ ثبت می شود و محمود سه روز پس از بیان این خاطرات به شهادت می رسد.
✅شاید رمز و راز زنده ماندن محمود و تاخیر چند روزه اش در رسیدن به رفقای شهیدش، بیان همین خاطرات باشد، خاطراتی که سیدحبیب حبیب پور در قالب کتابی به نام «مردان دریایی» به چاپ رسانده است.
✍🏻متن خاطرات شهید محمود دوستانی از کتاب مردان دریایی به همراه صوت خاطره گویی شهید سه روز قبل از شهادت، در چند قسمت تقدیم می شود.
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/alefdezful
🌴 #مردان_دریایی
5️⃣🌷 قسمت پنجم
آن شب، به خاطر همين مشكلات، خيلي اذيت شديم، ولي به هر حال خودرويي كه منتظرمان بود سوارمان كرد و حدود ساعت چهار صبح به مقر رسيديم.
خيلي گرسنه بوديم و با زحمت زياد، با كتري كمي آب آورديم و سر و صورت خود را شستيم. عبدالنبي نيز مثل مادري مهربان به ما رسيدگي كرد. او با كمي سيبزميني غذايي درست كرد و تا نخورديم، نگذاشت بخوابيم.
فردا صبح، با همان برادران، به دزفول برگشتيم.
به مقر گردان كه رسيديم، همۀ بچه ها بودند. احساس ميكرديم كه روزها روزهاي آخر است. چند روز در آنجا مانديم و فرماندهان را در مورد عمليات توجيه كرديم و آخرين آموزش نيرو، كه رزم شبانه بود، آماده شد.
منطقهاي كه ميبايست در آنجا عمليات فرضي انجام میدادیم، هيچ شباهتي به منطقة عملياتي نداشت و نبايد كسي نيز از اين مسئله بويي ميبرد و نميبايد به كسي چيزي ميگفتيم. مثل اين بود كه مقداري شيشة خردشده در دهان كسي بريزند و به او بگويند: «حرف بزن!» وقتي هم به آموزشهاي آبي- خاكي ميرفتيم، هر كسي ميپرسيد: «چه خبر است كه اين آموزشها را ميبينيم؟» نميتوانستم چيزي بگويم.
يادم است در آموزشهاي نخلستان كه مجبور بوديم در نخلها – آن هم شبانه – آموزش ببينيم، شهيد محمد كياني ميگفت: «بابا، اين چه آموزشي است كه ميبينيم و چه لزومي دارد؟» ولي بعدها كه توجيه شد و از جريان آگاهي يافت، معذرتخواهي كرد و گفت: «ببخشيد! من نميدانستم و اشتباه كردم كه معترض بودم.»
مانور شب آخر آغاز شد. گروهان غواص با تمام تجهيزات خود وارد عمل شد و از اولين نيروهايي بود كه به آب زد. آنجا همگي دريافتيم كه هيچ تواني نداريم. اين را از فرماندهي گردان تا آخرين نفر از نيروها دريافته بودند و آن شب همگي به اين پي برديم كه اگر قرار است كاري شود، بايد خدا انجامش دهد، نه ما.
در آن شب، خودم -كه خيلي آموزش ديده بودم- زير آب رفتم. بيشتر بچه ها مثل من اذيت شدند، چون اگر يك لحظه فين نميزدند، زير آب ميرفتند.
مانور را، به هر قيمتي بود، انجام داديم و بحمد ا... خوب اجرا شد. دستة شهيد حميد كياني، بدون اطلاع ديگران، خطشكن و اول شناخته شد و همت و ثبات قدم و استواري او باعث شد كه كسي جز او را اول قرار ندهيم. خودش هم بارها گفته بود: «محمود! نكند من نفر دوم نيروهاي خطشكن باشم. اگر خودت جلوي من باشي، باش، ولي كس ديگری جلوتر از من نباشد!»
آن شب بچه ها حدود نيم ساعت در ساحل خوابيده و از شدت سرما يخ زده بودند و ميلرزيدند. لباسها حتي تا شب آخر هم كامل نبودند. بعد از پايان مانور، با قايق، بچه ها را به مقر آورديم.
همان شب بچه ها را روي اسكله به خط كردم و براي آنها سخن گفتم. به آنها گفتم: «بچه ها! خودتان همه چيز را ديديد و دريافتيد ما كه 45 روز دوره ديدهايم، در عمل، هيچ نبوديم.» در آنجا از آنها پرسيديم: «كداميك از شما آب نخورد؟ كداميك از شما خفه نشد؟» هيچكس دست بلند نكرد، چون همه آب خورده و خفه شده بودند.
بچه هايي كه از آموزش برگشته بودند از سوي برادران ديگر سؤال و جواب ميشدند كه: «شما آبادان رفتهايد؟» ولي هيچكس حرفي نميزد. يكي از بچه ها جلو آمد و گفت: «به نظرم اين بار عمليات در منطقة آبادان است.» ميخواست چوب در تاريكي پرتاب كند تا نتيجه بگيرد، ولي با يك حركت، ذهنش را منحرف كردم و گفتم: «اگر عمليات آبي است پس در مانور، آن تپه ها و شيارها چه بود؟» با اين سخن، نظرش را عوض كردم.
من خودم نيز كه بارها به خط دشمن رفته بودم، به يقين نميدانستم كه بالاخره در آنجا عمليات ميكنيم يا نه، چون براي رفتن به آنجا ميبايست لباس غواصي میداشتیم و از اساسيترين و ابتداييترين اركان غواصي، لباس غواصي است و ما لباس كافي و درست و حسابي نداشتيم.
⭕️⭕️ ادامه دارد ...
✳️«مردان دریایی » به همراه تصاویر و صوت خاطره گویی شهید دوستانی با گویش دزفولی در الف دزفول 👇
🌐https://alefdezful.com/4302
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/alefdezful
✋🏻باسلام
☀️ #با_شهدای_والفجر۸
🌷 حمید از زبان محمود🌷
✍🏻 2️⃣ روایت دوم - قسمت دوم - روایت آخرین روزهای حیات مادی *شهید حمید کیانی* از زبان شهید محمود دوستانی به مناسبت نزدیک شدن به ایام برگزاری عملیات والفجر۸
🌹هم نامش حميد بود و هم اخلاقش . سالها در پي شهادت از اين سنگر به آن سنگر و از اين جبهه به آن جبهه مي رفت . قامت استوارش تنها در هنگام نماز مي لرزيد و اشكش تنها در قنوت شبانه آشكار مي شد. دعاي كميل او دلها را به نخلستانهاي كوفه مي كشاند و نوحه هايش جانها را كربلايي مي كرد.
🌴او متولد ۲۷ بهمن ۱۳۴۳ بود که در ۲۷ بهمن ۱۳۶۴ پس از حماسه اي بزرگ در ساحل فاو بهشتي شد .
🎁 آنچه در چندین قسمت خواهید خواند روایت آخرین روزهای حیات مادی *شهید حمید کیانی* از زبان *«محمود دوستانی»* است که یک هفته بعد از شهادت حمید به او ملحق می شود.
🌐 مشروح روایت را به همراه تصاویر در الف دزفول ببینید👇🏻
🌐https://alefdezful.com/0120
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/alefdezful
🔅و من هنوز مبهوت و متحیرم . . .
❤️ 🌴گمان نمی کردم از این قامت رعنای ۱۷ ساله ، این همه دستنوشته و مطلب و خاطره به دستم برسد، اما به لطف تلاش بچه های مسجد صاحب الزمان جنوبی ، آنقدر دستوشته و خاطره از او پیش رویم قرار دارد که نمی دانم چگونه و در چند قسمت باید از «شهید عبدالامیر آب زاده» برایتان بگویم.
⁉️نمی دانم چه چیزهایی را و چگونه برایتان روایت کنم ؟
⁉️دستنوشته های مکررش قبل از شهادت را برایتان منتشر کنم؟
⁉️دستنوشته ها و دلنوشته های شهدای دیگر در وصف او را پیش رویتان بگسترانم؟
⁉️یا از علاقه و دلتنگی هایش برای رفقای شهیدش بگویم؟
⁉️یا از علاقه و محبتی که به مسعود شاه حیدر دارد. مسعودی که فقط ۵ روز بعد از شهادت امیر به شهادت می رسد و این رفاقت خدایی در بهشت برزخی پروردگار هم تداوم می یابد.
🔅تازه خاطرات همرزمانش هم هست.
🌷و حالا من مانده ام و تحیری غریب در آشنایی با یک قهرمان ۱۷ساله.
⏳منتظر باشید که در چند قسمت از «شهید عبدالامیر آب زاده» برایتان روایت کنم.
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/alefdezful
May 11
🌴 #مردان_دریایی
6️⃣🌷 قسمت ششم
چند روز پس از مانور، حدود پانزدهم دي ماه بود كه به سمت منطقه حركت كرديم و در راه با بچه ها خيلي خوش گذشت.
آن روز هم، مثل هميشه و قبل از حركت، آن چهار سوره كه با قل شروع ميشوند را تلاوت ميكرديم كه سفر به خير بگذرد. آنجا هم صداي شهيد حميد كياني بلند بود و بچه ها با او تكرار ميكردند. حدود پنجاه و چهار نفر بوديم و وقتي به آنجا رسيديم، هنوز هيچكس از جزئيات منطقه چيزي نميدانست.
محلي كنار بهمنشير براي نيروها آماده شده بود. شب كه به آنجا رسيديم، در يك مرغداري بزرگ كه براي ما در نظر گرفته شده بود، جا گرفتيم. آنجا پر از بوي مرغ و تخم مرغ و ساير فضولات بود. گفتند: «گروهانهاي گردان بلال بايد تا فردا صبح در اينجا بخوابند.» بچه هایی كه بازيگوش بودند با ديدن مرغداري، صداي مرغ و خروس از خود درميآوردند و داد و بيداد ميكردند.
در آن شب يك خانه براي خودمان پيدا كرديم و گروهان غواص مالك را در آن جا داديم. من و شهيدان حميد كياني و حسين انجيري و برادران عزيز حاجي محمد سعادت و حاج عليرضا زماني رفتيم در واحد بسيج خوابیدیم كه الآن بمباران شده است.
قبل از اذان صبح از خواب بيدار شدم. دوباره قامت رشيد حميد را در حال نماز و نيايش ديدم و خجالتزده شدم؛ با آن حالتي كه واقعاً خاص خودش بود. او در حالي كه اوركت خود را بر دوش داشت و كلاهش را روي سر گذاشته بود، نماز شب ميخواند. بچه ها هم بيدار شدند. نماز خوانديم و كارها را شروع كرديم.
اين را بگويم كه فقدان حميد ما را كشته است و چون بچة خوب و بامعرفتي بود. كه همه چيز او براي ما الگو بود و مدتها بود كه مانند برادر در كنار هم بوديم.
يك يا دو روز در آنجا بوديم و بالاخره به ما لباس غواصي دادند، اما چه لباسهايي! من قبلاً پيشبيني كرده و به بچه ها گفته بودم كه ممكن است لباس نباشد و ما بدون لباس در صحنة جنگ وارد شويم. گويا آن پيشبيني داشت محقق ميشد.
پوشيدن لباسها برايمان مصيبتي شده بود، چون اصلاً متناسب ما نبودند و در هر جلسهاي، حرف از لباسها و بدي آنها بود.
در جلسهاي كه فرماندهان گروهانهاي غواص از گردانهاي بلال، حمزه و عمار، از لشكر هفت ولي عصر(عج) شركت داشتند، آقاي عبدالمحمد رئوفي، فرمانده لشكر، اولين توصیهاش دربارة گله نكردن از لباسهاي غواصي بود و ميگفت: «كسي از لباسها صحبت نكند.»
اين جريان لباس زبانزد خاص و عام شده بود و حتي بچه هاي خشكي هم دنبال تهية لباس ما بودند. همين بدي لباس باعث شده بود كه پاهاي بچه ها زخمي شوند، چون فينها تنگ بودند و به پاي بچه ها فشار ميآوردند و كف پاهايشان زخمي ميشد. به همين دليل نميتوانستند به تمرين غواصي بيايند و وارد آب شوند، چون به داخل آب كه ميرفتند، پاهايشان عفونت ميكرد. در اينجا هم بچه ها از خودشان مايه گذاشتند و به راستي خدا كه اين زحمات را ديد، اين پيروزي بزرگ فتح فاو را به ما عنايت كرد.
كمكم لباسها كامل شدند و چون گشاد بودند، براي درست كردنشان يك خياط از لشكر آمده بود و آنها را بر اساس اندازة بچه ها كوچك و بزرگ ميكرد، به طوري كه ميگفتند استاندارد شدهاند.
يك شانس كه آورده بوديم آن بود كه از فرماندهي لشكر دستور آمده بود كه لباسها تا شب عمليات دستنخورده باقي بمانند و بيشتر از يك بار آن هم براي اندازهگيري، آنها را نپوشيم. ديگر از تمرين معاف بوديم و قرار شد تا شب عمليات در آب نرويم و به همين دليل، خاطرمان جمع بود.
بعد از مستقر شدن، مشكل لباسهاي غواصي هم حل شد. جلسات متعددي برگزار شد تا توجيه صورت بگيرد، ولي هنوز بچه هاي ديگر خبر نداشتند. حدود بيست نفر از گروهان پنجاه نفري از عمليات، مطلع بودند، ولي به بقيه چيزي نميگفتند و آن سي نفر هم اطلاع نداشتند و اين نشاندهندة اين است كه حفاظت به چه اندازه رعايت شده بود.
⭕️⭕️ ادامه دارد ...
✳️«مردان دریایی » به همراه تصاویر و صوت خاطره گویی شهید دوستانی با گویش دزفولی در الف دزفول 👇
🌐https://alefdezful.com/4302
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/alefdezful
✋🏻باسلام
☀️ #با_شهدای_والفجر۸
🌷 حمید از زبان محمود🌷
✍🏻 2️⃣ روایت دوم - قسمت سوم - روایت آخرین روزهای حیات مادی *شهید حمید کیانی* از زبان شهید محمود دوستانی به مناسبت نزدیک شدن به ایام برگزاری عملیات والفجر۸
🌹هم نامش حميد بود و هم اخلاقش . سالها در پي شهادت از اين سنگر به آن سنگر و از اين جبهه به آن جبهه مي رفت . قامت استوارش تنها در هنگام نماز مي لرزيد و اشكش تنها در قنوت شبانه آشكار مي شد. دعاي كميل او دلها را به نخلستانهاي كوفه مي كشاند و نوحه هايش جانها را كربلايي مي كرد.
🌴او متولد ۲۷ بهمن ۱۳۴۳ بود که در ۲۷ بهمن ۱۳۶۴ پس از حماسه اي بزرگ در ساحل فاو بهشتي شد .
🎁 آنچه در چندین قسمت خواهید خواند روایت آخرین روزهای حیات مادی *شهید حمید کیانی* از زبان *«محمود دوستانی»* است که یک هفته بعد از شهادت حمید به او ملحق می شود.
🌐 مشروح روایت را به همراه تصاویر در الف دزفول ببینید👇🏻
🌐https://alefdezful.com/122
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/alefdezful
☀️به نام خدا
🔆 «فرمانده ای که شلاق خورد... »
✍🏻 تکان دهنده ترین خاطره ای که تا کنون در «الف دزفول» منتشر شده است
🌹شهید حاج احمد سوداگر تا آخرین سال های زندگی اش همیشه می گفت: «از یادآوری این خاطره می سوزم . . . »
🌴 خانواده و دوستان این فرمانده ی شهید هم تا قبل از روایت الف دزفول از این ماجرا بی خبر بوده اند .
🌹دوست ندارم بگویم این خاطره را بدهید همه ی مسئولین بخوانند! حس می کنم بیان رفتار و عملکرد شهدا به بسیاری از مسئولین امروز کشور، بی فایده است ، چرا که حسین(ع) هم به لشکر روبرویش فرمود :«لقمه حرام نمی گذارد صدای مرا بشنوید!»
🌷دژبان اهوازحاج کریم را نمی شناسد و گیر می دهد به وسایل همراهش. در آن روزهای خاکی بودن آدم ها و شانه های بدون درجه ، هر چه حاجی با دژبان حرف می زند بی فایده است و حاج کریم بازداشت می شود و . . .
🌷 حاج کریم می گوید : فقط بگو روی ترکش هایم شلاق نزنند!! ....
❇️ این روایت را برای تمامی مدعیان قانون و قانون گرایی، مدعیان خدمت به مردم ، مدعیان احساس تکلیف ، مدعیان . . . . ارسال کنید.
⭕️🌐برای خواندن ماجرای کامل این روایت روی لینک زیر کلیک کنید👇🏻
🌐https://alefdezful.com/2811
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
☀️پوتین های خدایی
🌷آنقدر این خاطره بارمعنایی دارد، آن قدر این روایت تکلیف آور است، آنقدر تحیر آور است، آنقدر بغض گلوگیر می سازد و اشک می آفریند که دلتان ، وجودتان، هست و نیستتان را به هم می ریزد.
🌹 من طی این یازده سال اصلاً نداشته ام خاطره ای که اینگونه زیر و رویم کند و هر بار تصویرش از پیش چشمانم می گذرد، بیچاره ام کند ، دلم را مچاله کند ، زمینگیرم کند. نداشتم روایتی که هر جا خواسته ام نقلش کنم بغضم بشکند و گفتارم نا تمام بماند.
🌴این روایت از «شهید خدایی خراط نژاد» آن قدر سنگین است، آنقدر تفکر زاست و آنقدر زلزله می ریزد در وجود آدم. آنقدر حرف برای گفتن دارد این روایت که فقط و فقط شما را دعوت می کنم به تفکر و تامل در این روایت.
❇️این روایت را به دست هر مدیری که می شناسید برسانید. شاید مدیری در شعاع نورانیت «شهید خدایی خراط نژاد» تصمیم جدیدی برای آینده اش گرفت.
🌴الف دزفول را ببینید👇🏻
🌐https://alefdezful.com/0229
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🔅 ماجرای اعجاب انگیز و تکان دهنده ی یک شهید و صبوری خیره کننده ی یک پدر
🏴 *روایت سَر شهیدی که سه ماه نزد پدر ماند*
🌹مادر می گوید: در خواب سر بریده محمدرضا را روی پایم گذاشته بودم و در حال شستوشوی سر فرزندم با گلاب بودم
✅ زمانی که نبش قبر صورت گرفت و سر بریده محمدرضا کنار بدنش قرار گرفت،هنوز لباسهای محمدرضا پس از هفت سال به همان صورت قبل بود.
☀️پیکر محمدرضا برای سومین بار خاکسپاری شد.
🌷زمانی که میخواستند بدن محمدرضا را به خاک بسپارند به آن عطر زدم و هنگام نبش قبر نیز باز بوی همان عطر به مشامم رسید.
🌴 پدر ماجرای دفن سر محمدرضا را چندین سال از مادر و فرزندانش مخفی می کند.
⭕️ این روایت شگفت را در الف دزفول ببینید 👇
🌐https://alefdezful.com/626
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
✋🏻با سلام
🌷 *این روایت را منتشر کنید تا دنیا را تکان دهد*
🌴 روایتی از یک زن، از نجابت یک زن، از شرمِ مقدس یک زن، روایتی که با گریه خواهید خواند.
🌎 روایتی از ۲۲ آذر ماه ۱۳۵۹ . روایتی از حادثه توپ میدان مثلث. روایتی از آن جهنم محض که دزفولی ها هیچ گاه فراموشش نخواهند کرد.
🌹 تکه پاره های مردم حتی روی سیم های برق و پشت بام ها و شاخ وبرگ درختان و بین جوی های آب دیده می شود.
✳️از سرِکودک چند ماهه ی توی کالسکه چیزی نمانده است و از مادرش با آن چادر سیاه رنگ چیزی جز چند قطعه ی سوخته و مچاله شده.
✍🏻 پیرزنی کنج خیابان افتاده است و ناله می کند. لبه ی چادرش را با دندان محکم چسبیده است و با دست هایش چادر را دور خود پیچانده است. فشار دردی شدید در چهره اش به وضوح دیده می شود. مدام به مردم التماس می کند که «دا کُمکُم کُنِه وِرسُم . . . – مادر! کمک کنید بلند شوم – »
🌷دست لرزانش را دراز می کند و لبه چادر را از لای انگشتان پیرزن بیرون می کشد و از آنچه که می بیند ، تمام سلول های بدنش آتش می گیرد. آنگار آن توپ لعنتی در وجود مرد منفجر شده است. وحشت در چشم هایش پنجه می کشد....
⭕️ روایتی که تصاویرش را به سختی در قالب واژه در آورده ام
🌹 این روایت را در خلوت و با تأمل و در فرصتی مناسب بخوانید.
✅ الف دزفول را ببینید👇🏻
🌐https://alefdezful.com/0927
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc