eitaa logo
الف دزفول
3.2هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
257 ویدیو
8 فایل
شهید آباد مجازی دزفول ارتباط با مدیر @alimojoudi
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 🌴 🔅 «شهید محمود دوستانی دزفولی» فرمانده گروهان غواص گردان بلال دزفول ، پس از عملیات والفجر8 و شهادت صمیمی ترین رفقایش ، با دلی سوخته به دزفول برمی گردد. 🌷شهادت «حمید کیانی» به تنهایی کمر محمود را شکسته است. محمود، ساکت ترین غواص اروند رود، به اصرار هادی عارفیان، عبدالامیر مطیع رسول و محمدحسین درچین با اصرار های مکرر قبول می کند که چند دقیقه از خاطرات عملیات والفجر8 بگوید. آن چند دقیقه، سه ساعت شده و برای همیشه در تاریخ ثبت می شود و محمود سه روز پس از بیان این خاطرات به شهادت می رسد. ✅شاید رمز و راز زنده ماندن محمود و تاخیر چند روزه اش در رسیدن به رفقای شهیدش، بیان همین خاطرات باشد، خاطراتی که سیدحبیب حبیب پور در قالب کتابی به نام «مردان دریایی» به چاپ رسانده است. ✍🏻متن خاطرات شهید محمود دوستانی از کتاب مردان دریایی به همراه صوت خاطره گویی شهید سه روز قبل از شهادت، در چند قسمت تقدیم می شود. 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/alefdezful
🌴 5️⃣🌷 قسمت پنجم آن شب، به خاطر همين مشكلات، خيلي اذيت شديم، ولي به هر حال خودرويي كه منتظرمان بود سوارمان كرد و حدود ساعت چهار صبح به مقر رسيديم. خيلي گرسنه بوديم و با زحمت زياد، با كتري كمي آب آورديم و سر و صورت خود را شستيم. عبدالنبي نيز مثل مادري مهربان به ما رسيدگي كرد. او با كمي سيبزميني غذايي درست كرد و تا نخورديم، نگذاشت بخوابيم. فردا صبح، با همان برادران، به دزفول برگشتيم. به مقر گردان كه رسيديم، همۀ بچه ها بودند. احساس ميكرديم كه روزها روزهاي آخر است. چند روز در آنجا مانديم و فرماندهان را در مورد عمليات توجيه كرديم و آخرين آموزش نيرو، كه رزم شبانه بود، آماده شد. منطقهاي كه ميبايست در آنجا عمليات فرضي انجام میدادیم، هيچ شباهتي به منطقة عملياتي نداشت و نبايد كسي نيز از اين مسئله بويي ميبرد و نميبايد به كسي چيزي ميگفتيم. مثل اين بود كه مقداري شيشة خردشده در دهان كسي بريزند و به او بگويند: «حرف بزن!» وقتي هم به آموزشهاي آبي- خاكي ميرفتيم، هر كسي ميپرسيد: «چه خبر است كه اين آموزشها را ميبينيم؟» نميتوانستم چيزي بگويم. يادم است در آموزشهاي نخلستان كه مجبور بوديم در نخلها – آن هم شبانه – آموزش ببينيم، شهيد محمد كياني ميگفت: «بابا، اين چه آموزشي است كه ميبينيم و چه لزومي دارد؟» ولي بعدها كه توجيه شد و از جريان آگاهي يافت، معذرتخواهي كرد و گفت: «ببخشيد! من نميدانستم و اشتباه كردم كه معترض بودم.» مانور شب آخر آغاز شد. گروهان غواص با تمام تجهيزات خود وارد عمل شد و از اولين نيروهايي بود كه به آب زد. آنجا همگي دريافتيم كه هيچ تواني نداريم. اين را از فرماندهي گردان تا آخرين نفر از نيروها دريافته بودند و آن شب همگي به اين پي برديم كه اگر قرار است كاري شود، بايد خدا انجامش دهد، نه ما. در آن شب، خودم -كه خيلي آموزش ديده بودم- زير آب رفتم. بيشتر بچه ها مثل من اذيت شدند، چون اگر يك لحظه فين نميزدند، زير آب ميرفتند. مانور را، به هر قيمتي بود، انجام داديم و بحمد ا... خوب اجرا شد. دستة شهيد حميد كياني، بدون اطلاع ديگران، خطشكن و اول شناخته شد و همت و ثبات قدم و استواري او باعث شد كه كسي جز او را اول قرار ندهيم. خودش هم بارها گفته بود: «محمود! نكند من نفر دوم نيروهاي خطشكن باشم. اگر خودت جلوي من باشي، باش، ولي كس ديگری جلوتر از من نباشد!» آن شب بچه ها حدود نيم ساعت در ساحل خوابيده و از شدت سرما يخ زده بودند و ميلرزيدند. لباسها حتي تا شب آخر هم كامل نبودند. بعد از پايان مانور، با قايق، بچه ها را به مقر آورديم. همان شب بچه ها را روي اسكله به خط كردم و براي آنها سخن گفتم. به آنها گفتم: «بچه ها! خودتان همه چيز را ديديد و دريافتيد ما كه 45 روز دوره ديدهايم، در عمل، هيچ نبوديم.» در آنجا از آنها پرسيديم: «كداميك از شما آب نخورد؟ كداميك از شما خفه نشد؟» هيچكس دست بلند نكرد، چون همه آب خورده و خفه شده بودند. بچه هايي كه از آموزش برگشته بودند از سوي برادران ديگر سؤال و جواب ميشدند كه: «شما آبادان رفتهايد؟» ولي هيچكس حرفي نميزد. يكي از بچه ها جلو آمد و گفت: «به نظرم اين بار عمليات در منطقة آبادان است.» ميخواست چوب در تاريكي پرتاب كند تا نتيجه بگيرد، ولي با يك حركت، ذهنش را منحرف كردم و گفتم: «اگر عمليات آبي است پس در مانور، آن تپه ها و شيارها چه بود؟» با اين سخن، نظرش را عوض كردم. من خودم نيز كه بارها به خط دشمن رفته بودم، به يقين نميدانستم كه بالاخره در آنجا عمليات ميكنيم يا نه، چون براي رفتن به آنجا ميبايست لباس غواصي میداشتیم و از اساسيترين و ابتداييترين اركان غواصي، لباس غواصي است و ما لباس كافي و درست و حسابي نداشتيم. ⭕️⭕️ ادامه دارد ... ✳️«مردان دریایی » به همراه تصاویر و صوت خاطره گویی شهید دوستانی با گویش دزفولی در الف دزفول 👇 🌐https://alefdezful.com/4302 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/alefdezful
✋🏻باسلام ☀️ 🌷 حمید از زبان محمود🌷 ✍🏻 2️⃣ روایت دوم - قسمت دوم - روایت آخرین روزهای حیات مادی *شهید حمید کیانی* از زبان شهید محمود دوستانی به مناسبت نزدیک شدن به ایام برگزاری عملیات والفجر۸ 🌹هم نامش حميد بود و هم اخلاقش . سالها در پي شهادت از اين سنگر به آن سنگر و از اين جبهه به آن جبهه مي رفت . قامت استوارش تنها در هنگام نماز مي لرزيد و اشكش تنها در قنوت شبانه آشكار مي شد. دعاي كميل او دلها را به نخلستانهاي كوفه مي كشاند و نوحه هايش جانها را كربلايي مي كرد. 🌴او متولد ۲۷ بهمن ۱۳۴۳ بود که در ۲۷ بهمن ۱۳۶۴ پس از حماسه اي بزرگ در ساحل فاو بهشتي شد . 🎁 آنچه در چندین قسمت خواهید خواند روایت آخرین روزهای حیات مادی *شهید حمید کیانی* از زبان *«محمود دوستانی»* است که یک هفته بعد از شهادت حمید به او ملحق می شود. 🌐 مشروح روایت را به همراه تصاویر در الف دزفول ببینید👇🏻 🌐https://alefdezful.com/0120 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/alefdezful
🔅و من هنوز مبهوت و متحیرم . . . ❤️ 🌴گمان نمی کردم از این قامت رعنای ۱۷ ساله ، این همه دستنوشته و مطلب و خاطره به دستم برسد، اما به لطف تلاش بچه های مسجد صاحب الزمان جنوبی ، آنقدر دستوشته و خاطره از او پیش رویم قرار دارد که نمی دانم چگونه و در چند قسمت باید از «شهید عبدالامیر آب زاده» برایتان بگویم. ⁉️نمی دانم چه چیزهایی را و چگونه برایتان روایت کنم ؟ ⁉️دستنوشته های مکررش قبل از شهادت را برایتان منتشر کنم؟ ⁉️دستنوشته ها و دلنوشته های شهدای دیگر در وصف او را پیش رویتان بگسترانم؟ ⁉️یا از علاقه و دلتنگی هایش برای رفقای شهیدش بگویم؟ ⁉️یا از علاقه و محبتی که به مسعود شاه حیدر دارد. مسعودی که فقط ۵ روز بعد از شهادت امیر به شهادت می رسد و این رفاقت خدایی در بهشت برزخی پروردگار هم تداوم می یابد. 🔅تازه خاطرات همرزمانش هم هست. 🌷و حالا من مانده ام و تحیری غریب در آشنایی با یک قهرمان ۱۷ساله. ⏳منتظر باشید که در چند قسمت از «شهید عبدالامیر آب زاده» برایتان روایت کنم. 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/alefdezful
🌴 6️⃣🌷 قسمت ششم چند روز پس از مانور، حدود پانزدهم دي ماه بود كه به سمت منطقه حركت كرديم و در راه با بچه ها خيلي خوش گذشت. آن روز هم، مثل هميشه و قبل از حركت، آن چهار سوره كه با قل شروع ميشوند را تلاوت ميكرديم كه سفر به خير بگذرد. آنجا هم صداي شهيد حميد كياني بلند بود و بچه ها با او تكرار ميكردند. حدود پنجاه و چهار نفر بوديم و وقتي به آنجا رسيديم، هنوز هيچكس از جزئيات منطقه چيزي نميدانست. محلي كنار بهمنشير براي نيروها آماده شده بود. شب كه به آنجا رسيديم، در يك مرغداري بزرگ كه براي ما در نظر گرفته شده بود، جا گرفتيم. آنجا پر از بوي مرغ و تخم مرغ و ساير فضولات بود. گفتند: «گروهانهاي گردان بلال بايد تا فردا صبح در اينجا بخوابند.» بچه هایی كه بازيگوش بودند با ديدن مرغداري، صداي مرغ و خروس از خود درميآوردند و داد و بيداد ميكردند. در آن شب يك خانه براي خودمان پيدا كرديم و گروهان غواص مالك را در آن جا داديم. من و شهيدان حميد كياني و حسين انجيري و برادران عزيز حاجي محمد سعادت و حاج عليرضا زماني رفتيم در واحد بسيج خوابیدیم كه الآن بمباران شده است. قبل از اذان صبح از خواب بيدار شدم. دوباره قامت رشيد حميد را در حال نماز و نيايش ديدم و خجالت‏زده شدم؛ با آن حالتي كه واقعاً خاص خودش بود. او در حالي كه اوركت خود را بر دوش داشت و كلاهش را روي سر گذاشته بود، نماز شب ميخواند. بچه ها هم بيدار شدند. نماز خوانديم و كارها را شروع كرديم. اين را بگويم كه فقدان حميد ما را كشته است و چون بچة خوب و بامعرفتي بود. كه همه چيز او براي ما الگو بود و مدتها بود كه مانند برادر در كنار هم بوديم. يك يا دو روز در آنجا بوديم و بالاخره به ما لباس غواصي دادند، اما چه لباسهايي! من قبلاً پيشبيني كرده و به بچه ها گفته بودم كه ممكن است لباس نباشد و ما بدون لباس در صحنة جنگ وارد شويم. گويا آن پيشبيني داشت محقق ميشد. پوشيدن لباسها برايمان مصيبتي شده بود، چون اصلاً متناسب ما نبودند و در هر جلسهاي، حرف از لباسها و بدي آنها بود. در جلسهاي كه فرماندهان گروهانهاي غواص از گردانهاي بلال، حمزه و عمار، از لشكر هفت ولي عصر(عج) شركت داشتند، آقاي عبدالمحمد رئوفي، فرمانده لشكر، اولين توصیهاش دربارة گله نكردن از لباسهاي غواصي بود و ميگفت: «كسي از لباسها صحبت نكند.» اين جريان لباس زبانزد خاص و عام شده بود و حتي بچه هاي خشكي هم دنبال تهية لباس ما بودند. همين بدي لباس باعث شده بود كه پاهاي بچه ها زخمي شوند، چون فينها تنگ بودند و به پاي بچه ها فشار ميآوردند و كف پاهايشان زخمي ميشد. به همين دليل نميتوانستند به تمرين غواصي بيايند و وارد آب شوند، چون به داخل آب كه ميرفتند، پاهايشان عفونت ميكرد. در اينجا هم بچه ها از خودشان مايه گذاشتند و به راستي خدا كه اين زحمات را ديد، اين پيروزي بزرگ فتح فاو را به ما عنايت كرد. كمكم لباسها كامل شدند و چون گشاد بودند، براي درست كردنشان يك خياط از لشكر آمده بود و آنها را بر اساس اندازة بچه ها كوچك و بزرگ ميكرد، به طوري كه ميگفتند استاندارد شدهاند. يك شانس كه آورده بوديم آن بود كه از فرماندهي لشكر دستور آمده بود كه لباسها تا شب عمليات دستنخورده باقي بمانند و بيشتر از يك بار آن هم براي اندازهگيري، آنها را نپوشيم. ديگر از تمرين معاف بوديم و قرار شد تا شب عمليات در آب نرويم و به همين دليل، خاطرمان جمع بود. بعد از مستقر شدن، مشكل لباسهاي غواصي هم حل شد. جلسات متعددي برگزار شد تا توجيه صورت بگيرد، ولي هنوز بچه هاي ديگر خبر نداشتند. حدود بيست نفر از گروهان پنجاه نفري از عمليات، مطلع بودند، ولي به بقيه چيزي نميگفتند و آن سي نفر هم اطلاع نداشتند و اين نشاندهندة اين است كه حفاظت به چه اندازه رعايت شده بود. ⭕️⭕️ ادامه دارد ... ✳️«مردان دریایی » به همراه تصاویر و صوت خاطره گویی شهید دوستانی با گویش دزفولی در الف دزفول 👇 🌐https://alefdezful.com/4302 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/alefdezful
✋🏻باسلام ☀️ 🌷 حمید از زبان محمود🌷 ✍🏻 2️⃣ روایت دوم - قسمت سوم - روایت آخرین روزهای حیات مادی *شهید حمید کیانی* از زبان شهید محمود دوستانی به مناسبت نزدیک شدن به ایام برگزاری عملیات والفجر۸ 🌹هم نامش حميد بود و هم اخلاقش . سالها در پي شهادت از اين سنگر به آن سنگر و از اين جبهه به آن جبهه مي رفت . قامت استوارش تنها در هنگام نماز مي لرزيد و اشكش تنها در قنوت شبانه آشكار مي شد. دعاي كميل او دلها را به نخلستانهاي كوفه مي كشاند و نوحه هايش جانها را كربلايي مي كرد. 🌴او متولد ۲۷ بهمن ۱۳۴۳ بود که در ۲۷ بهمن ۱۳۶۴ پس از حماسه اي بزرگ در ساحل فاو بهشتي شد . 🎁 آنچه در چندین قسمت خواهید خواند روایت آخرین روزهای حیات مادی *شهید حمید کیانی* از زبان *«محمود دوستانی»* است که یک هفته بعد از شهادت حمید به او ملحق می شود. 🌐 مشروح روایت را به همراه تصاویر در الف دزفول ببینید👇🏻 🌐https://alefdezful.com/122 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/alefdezful
☀️به نام خدا 🔆 «فرمانده ای که شلاق خورد... » ✍🏻 تکان دهنده ترین خاطره ای که تا کنون در «الف دزفول» منتشر شده است 🌹شهید حاج احمد سوداگر تا آخرین سال های زندگی اش همیشه می گفت: «از یادآوری این خاطره می سوزم . . . » 🌴 خانواده و دوستان این فرمانده ی شهید هم تا قبل از روایت الف دزفول از این ماجرا بی خبر بوده اند . 🌹دوست ندارم بگویم این خاطره را بدهید همه ی مسئولین بخوانند! حس می کنم بیان رفتار و عملکرد شهدا به بسیاری از مسئولین امروز کشور، بی فایده است ، چرا که حسین(ع) هم به لشکر روبرویش فرمود :«لقمه حرام نمی گذارد صدای مرا بشنوید!» 🌷دژبان اهوازحاج کریم را نمی شناسد و گیر می دهد به وسایل همراهش. در آن روزهای خاکی بودن آدم ها و شانه های بدون درجه ، هر چه حاجی با دژبان حرف می زند بی فایده است و حاج کریم بازداشت می شود و . . . 🌷 حاج کریم می گوید : فقط بگو روی ترکش هایم شلاق نزنند!! .... ❇️ این روایت را برای تمامی مدعیان قانون و قانون گرایی، مدعیان خدمت به مردم ، مدعیان احساس تکلیف ، مدعیان . . . . ارسال کنید. ⭕️🌐برای خواندن ماجرای کامل این روایت روی لینک زیر کلیک کنید👇🏻 🌐https://alefdezful.com/2811 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
☀️پوتین های خدایی 🌷آنقدر این خاطره بارمعنایی دارد، آن قدر این روایت تکلیف آور است، آنقدر تحیر آور است، آنقدر بغض گلوگیر می سازد و اشک می آفریند که دلتان ، وجودتان، هست و نیستتان را به هم می ریزد. 🌹 من طی این یازده سال اصلاً نداشته ام خاطره ای که اینگونه زیر و رویم کند و هر بار تصویرش از پیش چشمانم می گذرد، بیچاره ام کند ، دلم را مچاله کند ، زمینگیرم کند. نداشتم روایتی که هر جا خواسته ام نقلش کنم بغضم بشکند و گفتارم نا تمام بماند. 🌴این روایت از «شهید خدایی خراط نژاد» آن قدر سنگین است، آنقدر تفکر زاست و آنقدر زلزله می ریزد در وجود آدم. آنقدر حرف برای گفتن دارد این روایت که فقط و فقط شما را دعوت می کنم به تفکر و تامل در این روایت. ❇️این روایت را به دست هر مدیری که می شناسید برسانید. شاید مدیری در شعاع نورانیت «شهید خدایی خراط نژاد» تصمیم جدیدی برای آینده اش گرفت. 🌴الف دزفول را ببینید👇🏻 🌐https://alefdezful.com/0229 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🔅 ماجرای اعجاب انگیز و تکان دهنده ی یک شهید و صبوری خیره کننده ی یک پدر 🏴 *روایت سَر شهیدی که سه ماه نزد پدر ماند* 🌹مادر می گوید: در خواب سر بریده محمدرضا را روی پایم گذاشته بودم و در حال شست‌وشوی سر فرزندم با گلاب بودم ✅ زمانی که نبش قبر صورت گرفت و سر بریده محمدرضا کنار بدنش قرار گرفت،هنوز لباس‌های محمدرضا پس از هفت سال به همان صورت قبل بود. ☀️پیکر محمدرضا برای سومین بار خاک‌سپاری شد. 🌷زمانی که می‌خواستند بدن محمدرضا را به خاک بسپارند به آن عطر زدم و هنگام نبش قبر نیز باز بوی همان عطر به مشامم رسید. 🌴 پدر ماجرای دفن سر محمدرضا را چندین سال از مادر و فرزندانش مخفی می کند. ⭕️ این روایت شگفت را در الف دزفول ببینید 👇 🌐https://alefdezful.com/626 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
✋🏻با سلام 🌷 *این روایت را منتشر کنید تا دنیا را تکان دهد* 🌴 روایتی از یک زن، از نجابت یک زن، از شرمِ مقدس یک زن، روایتی که با گریه خواهید خواند. 🌎 روایتی از ۲۲ آذر ماه ۱۳۵۹ . روایتی از حادثه توپ میدان مثلث. روایتی از آن جهنم محض که دزفولی ها هیچ گاه فراموشش نخواهند کرد. 🌹 تکه پاره های مردم حتی روی سیم های برق و پشت بام ها و شاخ وبرگ درختان و بین جوی های آب دیده می شود. ✳️از سرِکودک چند ماهه ی توی کالسکه چیزی نمانده است و از مادرش با آن چادر سیاه رنگ چیزی جز چند قطعه ی سوخته و مچاله شده. ✍🏻 پیرزنی کنج خیابان افتاده است و ناله می کند. لبه ی چادرش را با دندان محکم چسبیده است و با دست هایش چادر را دور خود پیچانده است. فشار دردی شدید در چهره اش به وضوح دیده می شود. مدام به مردم التماس می کند که «دا کُمکُم کُنِه وِرسُم . . . – مادر! کمک کنید بلند شوم – » 🌷دست لرزانش را دراز می کند و لبه چادر را از لای انگشتان پیرزن بیرون می کشد و از آنچه که می بیند ، تمام سلول های بدنش آتش می گیرد. آنگار آن توپ لعنتی در وجود مرد منفجر شده است. وحشت در چشم هایش پنجه می کشد.... ⭕️ روایتی که تصاویرش را به سختی در قالب واژه در آورده ام 🌹 این روایت را در خلوت و با تأمل و در فرصتی مناسب بخوانید. ✅ الف دزفول را ببینید👇🏻 🌐https://alefdezful.com/0927 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
✋🏻با سلام 🎁 پست ویژه - *مستند در اشتیاق زیارت دزفول* ⭕️ ماجرایی که خیلی ها از آن بی خبرند 🎥 فیلم مستند حضور همسر و دختر و نوه امام خمینی(ره) به صورت ناشناس در دزفول 🌷 وقتی پزشکان حضرت امام برای بهتر شدن اوضاع جسمی ایشان ، یک سفر زیارتی را پیشنهاد می کنند، ایشان می فرماید: « اگر قرار به زیارت باشد، من اول به زیارت مردم دزفول خواهم رفت.» 🌴چندی بعد و چند ماهی پس از رحلت حضرت امام خمینی (ره) ، همسر ، دختر و نوه ایشان بر اساس فرمایش حضرت امام دزفول را برای یک سفر زیارتی انتخاب می کنند و به صورت ناشناس به شهرستان دزفول سفر می کنند و بین مردم شهر و خیابان ها و بازارهای دزفول حضور پیدا می کنند. 🌹در این دیدار همسر شهید محمد بهاالدین این میهمانان ارجمند را همراهی و مادرشهیدان عبدالزهرا و علی سعد و همچنین مادر شهیدان سید ضیاالدین و سیدفخرالدین هاشمی نسب بدون اینکه از هویت آنان اطلاع داشته باشند ، به استقبالشان می روند. ❤️در این بین مادر شهیدان هاشمی نسب ، دختر امام را می شناسد و . . . 👇🏻ادامه ماجرا را در مستند «در اشتیاق زیارت دزفول» ببینید. . . 👇🏻 🌐https://alefdezful.com/310 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
☀️به نام خدا 🌷⚫️ *آن بانوی چادر به خود پیچیده!* ⭕️روایتی بی نظیر از بانویی که اسوه ی حیا و عفاف است ✍🏻 بیش از ده سال است که الف دزفول را می نویسم. به جرأت می گویم این روایت با همه روایت ها فرق دارد. شاید تکان دهنده تر از این ماجرا، روایتی ننوشته باشم. 🌴 روایتی از اوج حیا و عفاف و صبر و استواری زنان دزفول. روایتی بی نظیر که نمونه اش را هیچ کجای عالم ندیده اید. ⭕️ روایتی که هر گاه تصاویرش را تجسم کنید، بی اختیار دلتان می لرزد. بغض می کنید و اشک می ریزید. 🌹 عاجزانه تقاضا دارم این روایت را در خلوت و با تأمل و در فرصتی مناسب بخوانید. ✋🏻 از عموم مردم ، خصوصاً زنان و دختران، با هر اعتقاد و اندیشه و تفکری می خواهم اگر نمی خواهند تصمیم جدیدی برای مسیر زیستنشان ، برای رشد و کمالشان و برای تداوم مسیر شهدا بگیرند، به این روایت نگاه هم نکنند. ✅ الف دزفول را با شرط هایی که گفتم ببینید و گرنه بی خیال این پست شوید👇🏻 🌎 https://alefdezful.com/9191 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
هدایت شده از الف دزفول
🌷 بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 🌴 🔅 «شهید محمود دوستانی دزفولی» فرمانده گروهان غواص گردان بلال دزفول ، پس از عملیات والفجر8 و شهادت صمیمی ترین رفقایش ، با دلی سوخته به دزفول برمی گردد. 🌷شهادت «حمید کیانی» به تنهایی کمر محمود را شکسته است. محمود، ساکت ترین غواص اروند رود، به اصرار هادی عارفیان، عبدالامیر مطیع رسول و محمدحسین درچین با اصرار های مکرر قبول می کند که چند دقیقه از خاطرات عملیات والفجر8 بگوید. آن چند دقیقه، سه ساعت شده و برای همیشه در تاریخ ثبت می شود و محمود سه روز پس از بیان این خاطرات به شهادت می رسد. ✅شاید رمز و راز زنده ماندن محمود و تاخیر چند روزه اش در رسیدن به رفقای شهیدش، بیان همین خاطرات باشد، خاطراتی که سیدحبیب حبیب پور در قالب کتابی به نام «مردان دریایی» به چاپ رسانده است. ✍🏻متن خاطرات شهید محمود دوستانی از کتاب مردان دریایی به همراه صوت خاطره گویی شهید سه روز قبل از شهادت، در چند قسمت تقدیم می شود. 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/alefdezful
🌴 7️⃣🌷 قسمت هفتم كسي كه در كنار تو بود همه چيز را ميدانست، ولي تو، كه در كنار او بودي، هيچ نميدانستي و اين در حالي بود كه تمام مسایل در سينة او بود. او هيچ نميگفت و تو هيچ نميپرسيدي و اين رعايت حفاظت را ميرساند كه باعث پيروزي در اين عمليات شد. اينها نشاندهندة پايبندي بچه ها به احكام اسلام و شرع بود، چون گفته شده بود كه شرعاً نبايد به كسي چيزي بگوييد. گردان نماز جماعت و ناهار وحدت باحالي داشت. همانجا در روستاي خضر و در كنار آب بهمنشير، بعد از نمازجماعت، ناهار را با بچه هاي گردان خورديم. آن روز همان روزي بود كه خياط لشكر با چند نفر از كارگردان زيردست خود براي تنگ كردن لباسهايمان آمده بود. خياط فردي باحال بود و براي بچه ها لطيفه تعريف ميكرد و بچه ها را ميخنداند. خدا رحمت كند جمال قانع را! آن روز راديويي در دستش بود كه به طرف ما آمد. وقتي رسيد، پرسيد: «آيا خبر را شنيدهايد؟» تا اين را گفت، تمام بچه ها به او خيره شدند تا خبر را بگيرند و پرسيدند: «چه خبر شده؟» او در آنجا خبري را به ما داد كه اصلاً در آن زمان انتظار آن را نداشتيم. او گفت: «آيتا... قاضي فوت كرده است و همين الآن اين خبر را راديو اعلام كرده است.» با شنیدن اين خبر، تمام شور و شادي نزديكي عمليات به غم تبديل شد و اندوه سراپاي بچه ها را فراگرفت؛ غم كسي كه براي همه مردم دلسوزي ميكرد و براي بچه بسيجيها يك پدر بود. آن محفل شادي به مجلس غم تبديل شد و بچه ها همه سكوت كردند و فاتحه خواندند. آنها سرها را از تأثر تكان ميدادند. اولين سخنان را حميد گفت. او گفت: «ميدانستم اينطور ميشود. قدر اين پيرمرد بزرگوار را ندانستيم تا از ما گرفته شد.» حميد مثل بقية بچه ها بسيار ناراحت بود و با همان ناراحتي و از سوز دل، از بزرگواري آن امام جمعه مهربان و آن پدر خوب دزفوليها ياد ميكرد و بچه ها با سخنان او اشك ميريختند. آن اجتماع با اندوه و گريه به پايان رسيد و همه بلند شديم و به محلهاي استقرار خود در منازل آن روستا رفتيم. به محل گردان كه رسيديم، ديديم بچه هاي تبليغات همت كرده و به سرعت محل را سياهپوش كردهاند. در نماز مغرب و عشاي آن شب هم يادي از آن پيرمرد نوراني شد و همة بچه ها در اندوه و غم بودند. پس از نماز هم مراسم عزاداري انجام شد و چون در ايام فاطميه و سالروز شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) قرار داشتيم، با ياد او شب بعد نيز عزاداري باشكوهتري برپا شد. بچه ها در سوگ آن پير دلسوز كه براي اسلام و انقلاب و دزفول و از پيش از پيروزي انقلاب تا بعد از آن و در دوران جنگ، زحمتهاي زيادي كشيده بود اشك ميريختند. آن شب بود كه بچه ها احساس يتيمي كردند و عزاداري را تا دير وقت طول دادند. مراسم رحلت آيتا... قاضي گذشت تا آنكه شنيديم پيكر او به خاك سپرده شده است و حميد همانجا گفت: بايد نماز ليلةالدفن بخوانيم. او بلند شد و جلوي بچه ها ايستاد. او نماز ميخواند و بچه ها تكرار ميكردند. آن شب همه با هم نماز ليلةالدفن را خوانديم و براي روح آن مرحوم دعا كرديم. اميدوارم كه خداوند درجات او را متعالي گرداند! در آن ده – دوازده روز كه در منطقة بهمنشير بوديم، هر لحظه كه به عمليات نزديكتر ميشديم، حالات بچه ها بيشتر عوض ميشد. آنهايي كه قبلاً هم جبه ه بودهاند، عوض شدن حالات را درك ميكردند. بيشتر شبها كه از خواب بلند ميشدم، ميديدم كه همه نماز شب ميخوانند و اصلاً كسي نيست كه نماز شب نخواند. خدا رحمت كند جليل شريفي را! از بچه هاي كميتة اهواز بود كه با ما بود و دو- سه فرزند داشت. وقتي به او گفته بودند كه براي غواصي، نيرو نياز است، التماس كرده و به جبه ه آمده بود. او واقعاً يك مرد بود، با روحيهاي عالي و چهرهاي مصمم. از ديگر مراسمی كه در آنجا انجام ميشد، رفتن به دوی صبحگاهي بود و صداي شهيد جمال قانع در آن دوی صبحگاهي، تكميلكنندة روحية بچه ها بود. ⭕️⭕️ ادامه دارد ... ✳️«مردان دریایی » به همراه تصاویر و صوت خاطره گویی شهید دوستانی با گویش دزفولی در الف دزفول 👇 🌐https://alefdezful.com/4302 🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
✋🏻باسلام ☀️ 🌷 حمید از زبان محمود🌷 ✍🏻 2️⃣ روایت دوم - قسمت چهارم - روایت آخرین روزهای حیات مادی *شهید حمید کیانی* از زبان شهید محمود دوستانی به مناسبت نزدیک شدن به ایام برگزاری عملیات والفجر۸ 🌹هم نامش حميد بود و هم اخلاقش . سالها در پي شهادت از اين سنگر به آن سنگر و از اين جبهه به آن جبهه مي رفت . قامت استوارش تنها در هنگام نماز مي لرزيد و اشكش تنها در قنوت شبانه آشكار مي شد. دعاي كميل او دلها را به نخلستانهاي كوفه مي كشاند و نوحه هايش جانها را كربلايي مي كرد. 🌴او متولد ۲۷ بهمن ۱۳۴۳ بود که در ۲۷ بهمن ۱۳۶۴ پس از حماسه اي بزرگ در ساحل فاو بهشتي شد . 🎁 آنچه در چندین قسمت خواهید خواند روایت آخرین روزهای حیات مادی *شهید حمید کیانی* از زبان *«محمود دوستانی»* است که یک هفته بعد از شهادت حمید به او ملحق می شود. 🌐 مشروح روایت را به همراه تصاویر در الف دزفول ببینید👇🏻 🌐https://alefdezful.com/123 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
✋🏻باسلام 🌴روزی که سردار شهید علی هاشمی به رئیس دادگاه سوسنگرد سیلی زد ☀️ هر سال چندین مرتبه این خاطره ی شهید علی هاشمی را مرور می کنم و هر بار هم بیشتر از دفعه قبل ، جگرم حال می آید. شهید علی هاشمی در این خاطره بیست و چند سال بیشتر ندارد. 🌷 این روایت بی نظیر از شهید علی هاشمی را در الف دزفول بخوانید تا شما هم جگرتان حال بیاید👇🏻 🌐https://alefdezful.com/044 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
1️⃣✍🏻 روایت اول - روایت شهادت برادران شهید محمدرضا و نعمت کلول 🌹یکی از نادرترین و تلخ ترین اتفاقات دوران دفاع مقدس ✍🏻روایتی خاص و ویژه از شهادتی خاص 🌷🌷روایت شهادت دو برادر در دو منطقه مختلف عملیاتی در فاصله دو روز ، یک برادر در ارتش و یک برادر در سپاه 🌴واکنش متفاوت و بی نظیر یک مادر در مقابل خبر شهادت دو پسرش این روایت تکان دهنده و تقدیر غریب یک مادر را در الف دزفول ببینید👇🏼 🌎 https://alefdezful.com/1106 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🌴 8️⃣🌷 قسمت هشتم وقتي بچه ها خسته مي شدند، به دنبال جمال ميگشتيم و او هم با اشارة من شروع به خواندن ميكرد و از فضایل حضرت علي(ع) ميخواند، از شعارهاي دزفولي و محلي گرفته تا انواع و اقسام شعارها و رجزها و به همين دليل اگر صد كيلومتر هم ميدويديم، كسي متوجه نميشد. از ديگر برادران كه شعار ميدادند، برادر شهيد عبدالنبي پورهدايت بود كه صداي رسايي داشت و وقتي بچه ها خسته ميشدند، به من اشاره ميكردند: «لااقل عبدالنبي را بگو شعار بگيرد تا خستگيمان در بيايد.» فرماندهان دسته ها و تيمها بر اساس كالك، توجيه ميشدند و در مورد مانور خودمان، برنامهريزي كرديم كه چه كسي اول باشد و چه كسي آخر. بعد از حدود سيزده روز، يك روز صبح زود، آقاي عبدالحسين خضريان فرماندهي گردان گفتند كه بايد حركت كنيم. سه روز قبل از آن هم سيد جمشيد صفويان معاونت گردان سخنراني كردند و در سخنان خود از عملياتها و برنامه هاي گذشته ياد كردند. بعد از آن يك «يزله» گرفتيم مثل عملياتهاي گذشته كه زمين را ميلرزانيد. بچه ها پر از شور و حرارت بودند و سر از پا نميشناختند و فريادهاي شادي و «اليوم يوم الافتخار» آنها فضا را پر كرده بود. در آنجا شهيد حميد كياني با شوري عجيب براي بچه ها شعار ميداد. بچه ها تمام نخلستان را دور ميزدند و براي آخرين بار يزله ميگرفتند. در آن روز بچه ها حسابي روحيه گرفتند و شارژ شدند. شايد تا آن زمان اين نخلستانهاي بهمنشير و خاك و فضاي آن چنين افرادي را با چنين برنامه هايي نديده بود و بيشك دیگر هم نخواهد ديد. كي خاك بهمنشير افرادي را ديده بود كه شبها نماز بخوانند و روزها فعاليت بدني فراواني داشته باشند؟ بعد از چند روز گفتند كه بايد از اينجا حركت كنيم و تذكراتي هم دادند كه ميبايست رعايت ميشدند. همانجا هم آخرين جلسه تشكيل و آخرين تذكرات داده شد. يكي از نكات حساس اين عمليات حفاظت بود كه به شدت رعايت ميشد و به همين دليل قرار بود با كمپرسي به عنوان بار گِل! حركت كنيم، چون تقريباً در آن محور، خودرويي جز كمپرسي رفت و آمد نداشت. در هنگام حركت حاجآقا عابدي، روحاني بسيجي لشكر، قرآن را بالا گرفته بود و بچه ها از زير آن رد شدند. يكي يكي از هم حلاليت ميطلبيدند. آنجا حالات روحاني بچه ها اوج گرفته بود. نزديك غروب بود كه با كمپرسي حركت كرديم. در راه بسيار اذيت شديم و هر دقيقه، بر اثر دستاندازهاي مسير، به بالا پرت ميشديم و محكم به كف كمپرسي ميخورديم. مسيري كه كوتاه بود و ميبايست حدود يك ساعت طي میکردیم، حدود چهار ساعت طول كشيد، آن هم با آن آزار و اذيت دستاندازها. برادراني كه جبه ه بودهاند ميدانند در هر عمليات، با صلوات فرستادن و سردادن شعار و پرچمهايي كه در دست بچه ها در اهتزاز بودند، حركت ميكرديم. ولي اين باربه خاطر مسایل امنيتي و حفاظتي ميبايست در كمپرسي و بدون سر و صدا در حالي كه حتي پرچم هم با خود نداشتيم، به عنوان بار گل به خط مقدم ميرفتيم. كه الحمدالله دشمن هم متوجه نشد. در اينجا بايد از گروهانهاي پياده و خشكي نيز يادي شود، چون اگر از آنها نام نبرم، شايد بيانصافي باشد، چرا كه خدا ميداند آنها در اين عمليات چه زحمتهايي كشيدند. هيچ وقت چهرة خستگيناپذير و مصمم شهيد فرجا... پيكرستان را از ياد نميبرم كه با چه عشق و علاقهاي در نخلستانها به بچه هاي دسته خود، جنگ در نخلستان را آموزش ميدادند و تمرين ميكردند! شايد بتوان گفت كه تمرينهاي نيروهاي پياده و خشكي مشكلتر از آن ما غواصها بودند؛ چون لباسي كه ما داشتيم متناسب با آب بود، ولي آنها لباسشان عادي بود و وقتي به گل و باتلاق ميزدند، خيلي اذيت ميشدند. يادي هم ميكنم از شهيدان عزيز عبدالمحمد مشاك و مسعود پامار كه واقعاً زحمت ميكشيدند. ⭕️⭕️ ادامه دارد ... ✳️«مردان دریایی » به همراه تصاویر و صوت خاطره گویی شهید دوستانی با گویش دزفولی در الف دزفول 👇 🌐https://alefdezful.com/4302 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/alefdezful
✋🏻باسلام ☀️ 🌷 حمید از زبان محمود🌷 ✍🏻 2️⃣ روایت دوم - قسمت پنجم - روایت آخرین روزهای حیات مادی *شهید حمید کیانی* از زبان شهید محمود دوستانی به مناسبت نزدیک شدن به ایام برگزاری عملیات والفجر۸ 🌹هم نامش حميد بود و هم اخلاقش . سالها در پي شهادت از اين سنگر به آن سنگر و از اين جبهه به آن جبهه مي رفت . قامت استوارش تنها در هنگام نماز مي لرزيد و اشكش تنها در قنوت شبانه آشكار مي شد. دعاي كميل او دلها را به نخلستانهاي كوفه مي كشاند و نوحه هايش جانها را كربلايي مي كرد. 🌴او متولد ۲۷ بهمن ۱۳۴۳ بود که در ۲۷ بهمن ۱۳۶۴ پس از حماسه اي بزرگ در ساحل فاو بهشتي شد . 🎁 آنچه در چندین قسمت خواهید خواند روایت آخرین روزهای حیات مادی *شهید حمید کیانی* از زبان *«محمود دوستانی»* است که یک هفته بعد از شهادت حمید به او ملحق می شود. 🌐 مشروح روایت را به همراه تصاویر در الف دزفول ببینید👇🏻 🌐https://alefdezful.com/0126 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
☀️به نام خدا 1️⃣✍🏻 روایت دوم - روایتی زیبا از روزهای قبل از شهادت شهید «محمد شریف» به مناسبت سالروز شهادتش ☀️ آن نور عجیب . . . 🌷 برادرش «احمد» فقط دو سال از او بزرگتر است که ۲۵ تیرماه ۶۱ در عملیات رمضان ، باب شهادت را در خانواده ی «شریف» باز می کند و پیکرش هم برای همیشه در منطقه ی شلمچه می ماند و هیچ وقت پیدا نمی شود و حالا «محمد» همه جوره احمد شده است. 🌹 پدر با بغض می گوید: « این پسر هم از ما نیست! این هم مثل احمد رفتنی است. امانتی که باید آن را پس داد» و همه با هم بغض می کنند. 🎥 به همراه فیلم مصاحبه با شهید محمد شریف . فیلمی به قدمت چهل سال . ⭕️شرح روایت و پخش و دانلود فیلم شهید از طریق لینک زیر👇🏻 🌐https://alefdezful.com/922 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🌴 9️⃣🌷 قسمت نهم خلاصه به هر زحمتي كه بود، بعد از حدود چهار الي پنج ساعت كه در كمپرسيها بوديم، به منطقة اروندكنار رسيديم و خوابيديم. صبح زود كه از خواب بيدار شدم، ديدم كه همه نماز شب ميخوانند و بعضي هم در حال تكميل كردن وصیت‏نامه هايشان هستند. گفته شده بود كه اروندكنار جايي است كه حدود يك كيلومتر و نيم با دشمن فاصله داريم و به راحتي در تيررس خمپاره شصت آنها هستيم. از نكات جالب اين عمليات اين بود كه ما چهار – پنج روز در همانجا، بدون اينكه دشمن پي ببرد، مانده بوديم. همة لوازم ما جور بود. خودمان چاي درست ميكرديم و هر كس با خود مختصر اسباب و اثاثيهاي آورده بود تا دشمن از رفت و آمد زياد به حضور ما پي نبرد. در عمليات قبلي در فاصلة پنج كيلومتري دشمن بوديم و هر چند بيشتر از دو الي سه ساعت در آنجا نبوديم، اما از بس دشمن بر سر ما آتش ميريخت، خسته و كلافهمان ميكرد. ولي اين بار، با حفاظتي كه رعايت شده بود، ما توانسته بوديم بدون اطلاع دشمن پنج روز در آنجا بمانيم. نزديك نهر حنين در يك حسينيه مستقر شديم و چند روزي آنجا بوديم. جاي خوبي بود. يادم ميآيد براي توجيه منطقه با چند تا از بچه ها از جمله شهيد محمدرضا شيخي كنار اروندرود رفته بوديم و محفل گرمي داشتيم. بچه هاي صميمي و باحالي بودند و آن روز خيلي خوش گذشت. برنامة اروندكنار همراه با دعا و از جمله زيارت عاشورا بود كه مخصوصاً هر روز صبح، همراه اشك و زاري، بعد از اقامة نماز خوانده ميشد. نماز جماعت هم كه هميشه برپا بود. بچه ها براي عمليات بيتابي ميكردند. كسي كه آمادهتر از بقية ما بود حميد كياني بود. او بيتابي عجيبي داشت و هر وقت مرا ميديد، ميگفت: «محمود، چه خبر؟ پس چرا حمله شروع نميشود؟ ميترسم دشمن بفهمد و عمليات لو برود.» خلاصه انتظارها داشت به سر ميآمد. آن همه سختيها كه تا آن موقع كشيده بوديم، براي آن موقع بود و حاصل آن همه كار آنجا بود. ما در يك حسينيه بوديم. در آن هواي سرد، محفل بچه ها گرم و جايمان هم خوب بود. دستشوييها كه يكي از مهمترين مشکلات عملياتهاي گذشته بود و بچه ها نسبت به رعایت طهارت در آنها حساس بودند، در بيرون از حسينيه قرار داشتند و بچه ها به نوبت، آن هم با اجازة فرماندهي، به دستشويي ميرفتند. دم در حسينيه هم نگهباني گذاشته بوديم كه هر كس ميخواست بيرون برود با اطلاع و اجازة او بيرون برود و برگردد. بچه هاي هر گردان هم اتاقها را دوسقفه كرده بودند تا بر اثر بمباران، ويران نشوند. هر چه به عمليات، نزديكتر ميشديم، لحظات شيرينتر ميشدند. من به اين مطلب معتقدم كه شيرينترين لحظات زندگي يك مسلمان هنگامي است كه در جبه ه است و شيرينترين لحظات يك رزمنده زماني است كه به عمليات نزديكتر ميشود؛ يعني آن لحظات و شبهاي آخر. مسئلة مهمي كه در اين عمليات لازم بود رعايت شود و الحق توسط بچه ها رعايت ميشد، مسئلة حفاظت بود، چرا كه بر اثر عدم رعايت حفاظت، در عملياتهاي گذشته، ضربه خورده بوديم و ديگر بچه ها مسئله را درك كرده بودند و حاضر نميشدند كه سهلانگاري كنند. آنها به پرسشهاي هيچ كس پاسخ نميدادند. حتي بعضي از اوقات، راننده هايي كه به دنبال مسير بودند، از آنها سؤال ميكردند، اظهار بياطلاعي ميكردند. آنها به التماس ميافتادند، ولي بچه ها به آنها لطف ميكردند و فقط ميگفتند: ؟«نميدانيم» و آنها هاج و واج ميماندند! هيچكس به كسي اطلاعات نميداد و حتي برخي خودشان را به بچه ها معرفي ميكردند كه مثلاً من فرمانده فلان يگان هستم، ولي هيچكدام از بچه ها نشاني يا اطلاعاتي به او نميدادند. بچه ها در پاسخ «اهل كجاييد؟»، «از كدام گردانيد؟»، «كجايي هستيد؟» و ... فقط «نميدانم» را بلد بودند و بس. ⭕️⭕️ ادامه دارد ... ✳️«مردان دریایی » به همراه تصاویر و صوت خاطره گویی شهید دوستانی با گویش دزفولی در الف دزفول 👇 🌐https://alefdezful.com/4303 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
✋🏻باسلام ☀️ 🌷 حمید از زبان محمود🌷 ✍🏻 2️⃣ روایت دوم - قسمت آخر - روایت آخرین روزهای حیات مادی *شهید حمید کیانی* از زبان شهید محمود دوستانی به مناسبت نزدیک شدن به ایام برگزاری عملیات والفجر۸ 🌹هم نامش حميد بود و هم اخلاقش . سالها در پي شهادت از اين سنگر به آن سنگر و از اين جبهه به آن جبهه مي رفت . قامت استوارش تنها در هنگام نماز مي لرزيد و اشكش تنها در قنوت شبانه آشكار مي شد. دعاي كميل او دلها را به نخلستانهاي كوفه مي كشاند و نوحه هايش جانها را كربلايي مي كرد. 🌴او متولد ۲۷ بهمن ۱۳۴۳ بود که در ۲۷ بهمن ۱۳۶۴ پس از حماسه اي بزرگ در ساحل فاو بهشتي شد . 🎁 آنچه در چندین قسمت خواهید خواند روایت آخرین روزهای حیات مادی *شهید حمید کیانی* از زبان *«محمود دوستانی»* است که یک هفته بعد از شهادت حمید به او ملحق می شود. 🌐 مشروح روایت را به همراه تصاویر در الف دزفول ببینید👇🏻 🌐https://alefdezful.com/127 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🌐 بازنشر به مناسبت سالگرد شهادت شهید محمد گل اکبر 🌷 *نقشه ای برای «گل اکبر»* 🎁 این روایت شگفت انگیز را بخوانید ... ✍🏻 قصه و اسناد دنباله ی این روایت را حاج مصطفی برایم فرستاده و از خودِ روایت شگفت انگیز تر است ، در پست بعدی منتشر می کنم. 🌴 هرجا «گل اکبر» باشد، آنجا عملیات می شود. این ورد زبان بچه های اطلاعات و عملیات بود. ☀️روایت رزمنده ای که سردار شهید حاج احمد سوداگر او را از منطقه عملیاتی دور می کند و به منطقه ای دیگر می فرستند تا رزمندگان به اجرای عملیات شک نکنند، اما او در همان منطقه به شهادت می رسد. ✍🏻 حاج احمد در نامه می نویسد: به محض رسیدن گل اکبر ولو به قیمت زندانی شدن ، او را در جزایر نگه دار. او به هیچ وجه حق برگشتن به ام الرصاص را ندارد. 🌷 این روایت جذاب را در الف دزفول ببینید👇🏻 🌐https://alefdezful.com/048 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🌴 0️⃣1️⃣🌷 قسمت دهم يادم ميآيد براي انجام كاري به فرماندهي گردان رفته بودم. همه داشتند خود را آماده ميكردند. شهيد عظيم مسعودي كه از مدتها پيش خودش را براي شهادت آماده كرده بود، آمد و گفت: «خوب است امشب يك روحاني بيايد و همراه هم دعا بخوانيم.» شايد من خيلي نام شهيد حميد كياني را برده باشم، ولي خدا شاهد است كه او به گردن ما حق دارد. او دعاخوان ما بود و هر جا كم ميآورديم، حميد دعا را ميگرفت و از اول تا آخر ميخواند و خسته هم نميشد. او به راستي يكي از سربازان امام زمان(عج) بود. صبحهاي جمعه، مراسم دعاي ندبه برپا بود و اگر كسي ديگر دعا را ميخواند، حميد ناراحت ميشد. او ميگفت: «من بايد دعاي ندبه را بخوانم و اگر كسي قسمتي از دعا را از من بگيرد، ناراحت ميشوم. من بايد همهاش را بخوانم.» آن دو- سه روز گذشتند و موقع رفتن فرا رسيد. آن لحظات لحظاتي حساس و فراموشنشدني بود و تنها كسي كه در آنجا بوده است متوجه سخنان من ميشود. صبح روز 20 بهمن ماه 1364، آقاي خضريان فرمانده گردان بلال آمد و گفت: «اگر خدا ياري كند، امشب عمليات است.» به راستي اگر خدا ياري نميداد، ما نميتوانستيم هيچ كاري كنيم، چون جزر و مد آب دست ما نبود. ماه ها براي تعيين برنامة جزر و مد و ساعت دقيق آن كار شده بود، اما در روز هفدهم يا هجدهم بهمن بود كه تمام آن محاسبات به هم خورد و تمامي فرماندهان تعجب كردند، چون شديدترين مد آمد و در حدود دو متر جهش مدي در اروندرود پديد آورد. خلاصه روز بيستم بهمن گفتند: «امشب عمليات است.» بچه ها دلگرم شدند و قرار شد آخرين توجيهات توسط آقاي خضريان انجام شود. بچه ها در سنگر ما جمع شدند. نيروهاي گروهان خودمان 53 نفر بودند. هفت نفر از تخريبچيها و هفت يا هشت نفر از بچه هاي واحد اطلاعات و عمليات لشكر هم آمدند و جمعاً حدود 70 نفر شديم كه به صورت فشرده نشسته بوديم. بچه ها در زير نور فانوس توسط آقاي خضريان بر روي كالك توجيه شدند. پيام و آخرين تذكرات توسط اين فرمانده شجاع به بچه ها داده شد. پيامي از آقاي محسن رضايي، فرمانده كل سپاه، براي گروهانهاي غواص خطشكن آمده بود كه خودم هنوز آن را نخوانده و براي آن زمان گذاشته بودم. وقتي آن را باز كردم و شروع كردم به خواندن، تا گفتم: «از فرماندهي كل قوا» بچه ها زدند زير گريه. همه اشك ميريختند. چون لحظات آخر بود. آن پيام پيامي عجيب و شورانگيز بود. يك كلمه كه ميخواندم، صداي گرية بچه ها بيشتر ميشد. در آن پيام آمده بود: «به ياري خداوند، لباس بپوشيد! چشم مظلومان دنيا به شماست. چشم مادران شهدا نظارهگر شماست. اين راهي است كه امام حسين(ع) رفته است. ما دنبالهرو امام حسين(ع) هستيم.» نام امام حسين(ع) را كه ميبرديم، داغ بچه ها تازهتر و ناله و ضجهشان بلندتر ميشد. به هر شكلي بود، پيام را تمام كردم. بغض راه گلويم را گرفته بود و خودم را به زحمت، نگه ميداشتم، ولي گرية بچه ها نميگذاشت. ميتوان روي نيرويي كه با پيام فرماندهي اينچنين تكان ميخورد و منقلب ميشود حساب باز كرد و بچه ها همه اينگونه بودند. در پايان هم از تمام بچه ها به خاطر اينكه اگر در كارها ناراحتي از خودم و فرماندهان دسته ديدهاند، معذرت‏خواهي كردم و حلاليت طلبيدم. در آن جلسه حميد كياني كه فرمانده دسته اول ما بود، با دست اشارهاي به من كرد و دريافتم كه ميخواهد براي بچه ها حرف بزند، چون قبلاً به من گفته بود كه در آخرين روز ميخواهم با بچه ها سخن بگويم. ⭕️⭕️ ادامه دارد ... ✳️«مردان دریایی » به همراه تصاویر و صوت خاطره گویی شهید دوستانی با گویش دزفولی در الف دزفول 👇 🌐https://alefdezful.com/4303 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc