eitaa logo
الف دزفول
3.4هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
295 ویدیو
8 فایل
شهید آباد مجازی دزفول ارتباط با مدیر @alimojoudi
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴 7️⃣🌷 قسمت هفتم كسي كه در كنار تو بود همه چيز را ميدانست، ولي تو، كه در كنار او بودي، هيچ نميدانستي و اين در حالي بود كه تمام مسایل در سينة او بود. او هيچ نميگفت و تو هيچ نميپرسيدي و اين رعايت حفاظت را ميرساند كه باعث پيروزي در اين عمليات شد. اينها نشاندهندة پايبندي بچه ها به احكام اسلام و شرع بود، چون گفته شده بود كه شرعاً نبايد به كسي چيزي بگوييد. گردان نماز جماعت و ناهار وحدت باحالي داشت. همانجا در روستاي خضر و در كنار آب بهمنشير، بعد از نمازجماعت، ناهار را با بچه هاي گردان خورديم. آن روز همان روزي بود كه خياط لشكر با چند نفر از كارگردان زيردست خود براي تنگ كردن لباسهايمان آمده بود. خياط فردي باحال بود و براي بچه ها لطيفه تعريف ميكرد و بچه ها را ميخنداند. خدا رحمت كند جمال قانع را! آن روز راديويي در دستش بود كه به طرف ما آمد. وقتي رسيد، پرسيد: «آيا خبر را شنيدهايد؟» تا اين را گفت، تمام بچه ها به او خيره شدند تا خبر را بگيرند و پرسيدند: «چه خبر شده؟» او در آنجا خبري را به ما داد كه اصلاً در آن زمان انتظار آن را نداشتيم. او گفت: «آيتا... قاضي فوت كرده است و همين الآن اين خبر را راديو اعلام كرده است.» با شنیدن اين خبر، تمام شور و شادي نزديكي عمليات به غم تبديل شد و اندوه سراپاي بچه ها را فراگرفت؛ غم كسي كه براي همه مردم دلسوزي ميكرد و براي بچه بسيجيها يك پدر بود. آن محفل شادي به مجلس غم تبديل شد و بچه ها همه سكوت كردند و فاتحه خواندند. آنها سرها را از تأثر تكان ميدادند. اولين سخنان را حميد گفت. او گفت: «ميدانستم اينطور ميشود. قدر اين پيرمرد بزرگوار را ندانستيم تا از ما گرفته شد.» حميد مثل بقية بچه ها بسيار ناراحت بود و با همان ناراحتي و از سوز دل، از بزرگواري آن امام جمعه مهربان و آن پدر خوب دزفوليها ياد ميكرد و بچه ها با سخنان او اشك ميريختند. آن اجتماع با اندوه و گريه به پايان رسيد و همه بلند شديم و به محلهاي استقرار خود در منازل آن روستا رفتيم. به محل گردان كه رسيديم، ديديم بچه هاي تبليغات همت كرده و به سرعت محل را سياهپوش كردهاند. در نماز مغرب و عشاي آن شب هم يادي از آن پيرمرد نوراني شد و همة بچه ها در اندوه و غم بودند. پس از نماز هم مراسم عزاداري انجام شد و چون در ايام فاطميه و سالروز شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) قرار داشتيم، با ياد او شب بعد نيز عزاداري باشكوهتري برپا شد. بچه ها در سوگ آن پير دلسوز كه براي اسلام و انقلاب و دزفول و از پيش از پيروزي انقلاب تا بعد از آن و در دوران جنگ، زحمتهاي زيادي كشيده بود اشك ميريختند. آن شب بود كه بچه ها احساس يتيمي كردند و عزاداري را تا دير وقت طول دادند. مراسم رحلت آيتا... قاضي گذشت تا آنكه شنيديم پيكر او به خاك سپرده شده است و حميد همانجا گفت: بايد نماز ليلةالدفن بخوانيم. او بلند شد و جلوي بچه ها ايستاد. او نماز ميخواند و بچه ها تكرار ميكردند. آن شب همه با هم نماز ليلةالدفن را خوانديم و براي روح آن مرحوم دعا كرديم. اميدوارم كه خداوند درجات او را متعالي گرداند! در آن ده – دوازده روز كه در منطقة بهمنشير بوديم، هر لحظه كه به عمليات نزديكتر ميشديم، حالات بچه ها بيشتر عوض ميشد. آنهايي كه قبلاً هم جبه ه بودهاند، عوض شدن حالات را درك ميكردند. بيشتر شبها كه از خواب بلند ميشدم، ميديدم كه همه نماز شب ميخوانند و اصلاً كسي نيست كه نماز شب نخواند. خدا رحمت كند جليل شريفي را! از بچه هاي كميتة اهواز بود كه با ما بود و دو- سه فرزند داشت. وقتي به او گفته بودند كه براي غواصي، نيرو نياز است، التماس كرده و به جبه ه آمده بود. او واقعاً يك مرد بود، با روحيهاي عالي و چهرهاي مصمم. از ديگر مراسمی كه در آنجا انجام ميشد، رفتن به دوی صبحگاهي بود و صداي شهيد جمال قانع در آن دوی صبحگاهي، تكميلكنندة روحية بچه ها بود. ⭕️⭕️ ادامه دارد ... ✳️«مردان دریایی » به همراه تصاویر و صوت خاطره گویی شهید دوستانی با گویش دزفولی در الف دزفول 👇 🌐https://alefdezful.com/4302 🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
✋🏻باسلام ☀️ 🌷 حمید از زبان محمود🌷 ✍🏻 2️⃣ روایت دوم - قسمت چهارم - روایت آخرین روزهای حیات مادی *شهید حمید کیانی* از زبان شهید محمود دوستانی به مناسبت نزدیک شدن به ایام برگزاری عملیات والفجر۸ 🌹هم نامش حميد بود و هم اخلاقش . سالها در پي شهادت از اين سنگر به آن سنگر و از اين جبهه به آن جبهه مي رفت . قامت استوارش تنها در هنگام نماز مي لرزيد و اشكش تنها در قنوت شبانه آشكار مي شد. دعاي كميل او دلها را به نخلستانهاي كوفه مي كشاند و نوحه هايش جانها را كربلايي مي كرد. 🌴او متولد ۲۷ بهمن ۱۳۴۳ بود که در ۲۷ بهمن ۱۳۶۴ پس از حماسه اي بزرگ در ساحل فاو بهشتي شد . 🎁 آنچه در چندین قسمت خواهید خواند روایت آخرین روزهای حیات مادی *شهید حمید کیانی* از زبان *«محمود دوستانی»* است که یک هفته بعد از شهادت حمید به او ملحق می شود. 🌐 مشروح روایت را به همراه تصاویر در الف دزفول ببینید👇🏻 🌐https://alefdezful.com/123 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
✋🏻باسلام 🌴روزی که سردار شهید علی هاشمی به رئیس دادگاه سوسنگرد سیلی زد ☀️ هر سال چندین مرتبه این خاطره ی شهید علی هاشمی را مرور می کنم و هر بار هم بیشتر از دفعه قبل ، جگرم حال می آید. شهید علی هاشمی در این خاطره بیست و چند سال بیشتر ندارد. 🌷 این روایت بی نظیر از شهید علی هاشمی را در الف دزفول بخوانید تا شما هم جگرتان حال بیاید👇🏻 🌐https://alefdezful.com/044 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
1️⃣✍🏻 روایت اول - روایت شهادت برادران شهید محمدرضا و نعمت کلول 🌹یکی از نادرترین و تلخ ترین اتفاقات دوران دفاع مقدس ✍🏻روایتی خاص و ویژه از شهادتی خاص 🌷🌷روایت شهادت دو برادر در دو منطقه مختلف عملیاتی در فاصله دو روز ، یک برادر در ارتش و یک برادر در سپاه 🌴واکنش متفاوت و بی نظیر یک مادر در مقابل خبر شهادت دو پسرش این روایت تکان دهنده و تقدیر غریب یک مادر را در الف دزفول ببینید👇🏼 🌎 https://alefdezful.com/1106 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🌴 8️⃣🌷 قسمت هشتم وقتي بچه ها خسته مي شدند، به دنبال جمال ميگشتيم و او هم با اشارة من شروع به خواندن ميكرد و از فضایل حضرت علي(ع) ميخواند، از شعارهاي دزفولي و محلي گرفته تا انواع و اقسام شعارها و رجزها و به همين دليل اگر صد كيلومتر هم ميدويديم، كسي متوجه نميشد. از ديگر برادران كه شعار ميدادند، برادر شهيد عبدالنبي پورهدايت بود كه صداي رسايي داشت و وقتي بچه ها خسته ميشدند، به من اشاره ميكردند: «لااقل عبدالنبي را بگو شعار بگيرد تا خستگيمان در بيايد.» فرماندهان دسته ها و تيمها بر اساس كالك، توجيه ميشدند و در مورد مانور خودمان، برنامهريزي كرديم كه چه كسي اول باشد و چه كسي آخر. بعد از حدود سيزده روز، يك روز صبح زود، آقاي عبدالحسين خضريان فرماندهي گردان گفتند كه بايد حركت كنيم. سه روز قبل از آن هم سيد جمشيد صفويان معاونت گردان سخنراني كردند و در سخنان خود از عملياتها و برنامه هاي گذشته ياد كردند. بعد از آن يك «يزله» گرفتيم مثل عملياتهاي گذشته كه زمين را ميلرزانيد. بچه ها پر از شور و حرارت بودند و سر از پا نميشناختند و فريادهاي شادي و «اليوم يوم الافتخار» آنها فضا را پر كرده بود. در آنجا شهيد حميد كياني با شوري عجيب براي بچه ها شعار ميداد. بچه ها تمام نخلستان را دور ميزدند و براي آخرين بار يزله ميگرفتند. در آن روز بچه ها حسابي روحيه گرفتند و شارژ شدند. شايد تا آن زمان اين نخلستانهاي بهمنشير و خاك و فضاي آن چنين افرادي را با چنين برنامه هايي نديده بود و بيشك دیگر هم نخواهد ديد. كي خاك بهمنشير افرادي را ديده بود كه شبها نماز بخوانند و روزها فعاليت بدني فراواني داشته باشند؟ بعد از چند روز گفتند كه بايد از اينجا حركت كنيم و تذكراتي هم دادند كه ميبايست رعايت ميشدند. همانجا هم آخرين جلسه تشكيل و آخرين تذكرات داده شد. يكي از نكات حساس اين عمليات حفاظت بود كه به شدت رعايت ميشد و به همين دليل قرار بود با كمپرسي به عنوان بار گِل! حركت كنيم، چون تقريباً در آن محور، خودرويي جز كمپرسي رفت و آمد نداشت. در هنگام حركت حاجآقا عابدي، روحاني بسيجي لشكر، قرآن را بالا گرفته بود و بچه ها از زير آن رد شدند. يكي يكي از هم حلاليت ميطلبيدند. آنجا حالات روحاني بچه ها اوج گرفته بود. نزديك غروب بود كه با كمپرسي حركت كرديم. در راه بسيار اذيت شديم و هر دقيقه، بر اثر دستاندازهاي مسير، به بالا پرت ميشديم و محكم به كف كمپرسي ميخورديم. مسيري كه كوتاه بود و ميبايست حدود يك ساعت طي میکردیم، حدود چهار ساعت طول كشيد، آن هم با آن آزار و اذيت دستاندازها. برادراني كه جبه ه بودهاند ميدانند در هر عمليات، با صلوات فرستادن و سردادن شعار و پرچمهايي كه در دست بچه ها در اهتزاز بودند، حركت ميكرديم. ولي اين باربه خاطر مسایل امنيتي و حفاظتي ميبايست در كمپرسي و بدون سر و صدا در حالي كه حتي پرچم هم با خود نداشتيم، به عنوان بار گل به خط مقدم ميرفتيم. كه الحمدالله دشمن هم متوجه نشد. در اينجا بايد از گروهانهاي پياده و خشكي نيز يادي شود، چون اگر از آنها نام نبرم، شايد بيانصافي باشد، چرا كه خدا ميداند آنها در اين عمليات چه زحمتهايي كشيدند. هيچ وقت چهرة خستگيناپذير و مصمم شهيد فرجا... پيكرستان را از ياد نميبرم كه با چه عشق و علاقهاي در نخلستانها به بچه هاي دسته خود، جنگ در نخلستان را آموزش ميدادند و تمرين ميكردند! شايد بتوان گفت كه تمرينهاي نيروهاي پياده و خشكي مشكلتر از آن ما غواصها بودند؛ چون لباسي كه ما داشتيم متناسب با آب بود، ولي آنها لباسشان عادي بود و وقتي به گل و باتلاق ميزدند، خيلي اذيت ميشدند. يادي هم ميكنم از شهيدان عزيز عبدالمحمد مشاك و مسعود پامار كه واقعاً زحمت ميكشيدند. ⭕️⭕️ ادامه دارد ... ✳️«مردان دریایی » به همراه تصاویر و صوت خاطره گویی شهید دوستانی با گویش دزفولی در الف دزفول 👇 🌐https://alefdezful.com/4302 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/alefdezful
✋🏻باسلام ☀️ 🌷 حمید از زبان محمود🌷 ✍🏻 2️⃣ روایت دوم - قسمت پنجم - روایت آخرین روزهای حیات مادی *شهید حمید کیانی* از زبان شهید محمود دوستانی به مناسبت نزدیک شدن به ایام برگزاری عملیات والفجر۸ 🌹هم نامش حميد بود و هم اخلاقش . سالها در پي شهادت از اين سنگر به آن سنگر و از اين جبهه به آن جبهه مي رفت . قامت استوارش تنها در هنگام نماز مي لرزيد و اشكش تنها در قنوت شبانه آشكار مي شد. دعاي كميل او دلها را به نخلستانهاي كوفه مي كشاند و نوحه هايش جانها را كربلايي مي كرد. 🌴او متولد ۲۷ بهمن ۱۳۴۳ بود که در ۲۷ بهمن ۱۳۶۴ پس از حماسه اي بزرگ در ساحل فاو بهشتي شد . 🎁 آنچه در چندین قسمت خواهید خواند روایت آخرین روزهای حیات مادی *شهید حمید کیانی* از زبان *«محمود دوستانی»* است که یک هفته بعد از شهادت حمید به او ملحق می شود. 🌐 مشروح روایت را به همراه تصاویر در الف دزفول ببینید👇🏻 🌐https://alefdezful.com/0126 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
☀️به نام خدا 1️⃣✍🏻 روایت دوم - روایتی زیبا از روزهای قبل از شهادت شهید «محمد شریف» به مناسبت سالروز شهادتش ☀️ آن نور عجیب . . . 🌷 برادرش «احمد» فقط دو سال از او بزرگتر است که ۲۵ تیرماه ۶۱ در عملیات رمضان ، باب شهادت را در خانواده ی «شریف» باز می کند و پیکرش هم برای همیشه در منطقه ی شلمچه می ماند و هیچ وقت پیدا نمی شود و حالا «محمد» همه جوره احمد شده است. 🌹 پدر با بغض می گوید: « این پسر هم از ما نیست! این هم مثل احمد رفتنی است. امانتی که باید آن را پس داد» و همه با هم بغض می کنند. 🎥 به همراه فیلم مصاحبه با شهید محمد شریف . فیلمی به قدمت چهل سال . ⭕️شرح روایت و پخش و دانلود فیلم شهید از طریق لینک زیر👇🏻 🌐https://alefdezful.com/922 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🌴 9️⃣🌷 قسمت نهم خلاصه به هر زحمتي كه بود، بعد از حدود چهار الي پنج ساعت كه در كمپرسيها بوديم، به منطقة اروندكنار رسيديم و خوابيديم. صبح زود كه از خواب بيدار شدم، ديدم كه همه نماز شب ميخوانند و بعضي هم در حال تكميل كردن وصیت‏نامه هايشان هستند. گفته شده بود كه اروندكنار جايي است كه حدود يك كيلومتر و نيم با دشمن فاصله داريم و به راحتي در تيررس خمپاره شصت آنها هستيم. از نكات جالب اين عمليات اين بود كه ما چهار – پنج روز در همانجا، بدون اينكه دشمن پي ببرد، مانده بوديم. همة لوازم ما جور بود. خودمان چاي درست ميكرديم و هر كس با خود مختصر اسباب و اثاثيهاي آورده بود تا دشمن از رفت و آمد زياد به حضور ما پي نبرد. در عمليات قبلي در فاصلة پنج كيلومتري دشمن بوديم و هر چند بيشتر از دو الي سه ساعت در آنجا نبوديم، اما از بس دشمن بر سر ما آتش ميريخت، خسته و كلافهمان ميكرد. ولي اين بار، با حفاظتي كه رعايت شده بود، ما توانسته بوديم بدون اطلاع دشمن پنج روز در آنجا بمانيم. نزديك نهر حنين در يك حسينيه مستقر شديم و چند روزي آنجا بوديم. جاي خوبي بود. يادم ميآيد براي توجيه منطقه با چند تا از بچه ها از جمله شهيد محمدرضا شيخي كنار اروندرود رفته بوديم و محفل گرمي داشتيم. بچه هاي صميمي و باحالي بودند و آن روز خيلي خوش گذشت. برنامة اروندكنار همراه با دعا و از جمله زيارت عاشورا بود كه مخصوصاً هر روز صبح، همراه اشك و زاري، بعد از اقامة نماز خوانده ميشد. نماز جماعت هم كه هميشه برپا بود. بچه ها براي عمليات بيتابي ميكردند. كسي كه آمادهتر از بقية ما بود حميد كياني بود. او بيتابي عجيبي داشت و هر وقت مرا ميديد، ميگفت: «محمود، چه خبر؟ پس چرا حمله شروع نميشود؟ ميترسم دشمن بفهمد و عمليات لو برود.» خلاصه انتظارها داشت به سر ميآمد. آن همه سختيها كه تا آن موقع كشيده بوديم، براي آن موقع بود و حاصل آن همه كار آنجا بود. ما در يك حسينيه بوديم. در آن هواي سرد، محفل بچه ها گرم و جايمان هم خوب بود. دستشوييها كه يكي از مهمترين مشکلات عملياتهاي گذشته بود و بچه ها نسبت به رعایت طهارت در آنها حساس بودند، در بيرون از حسينيه قرار داشتند و بچه ها به نوبت، آن هم با اجازة فرماندهي، به دستشويي ميرفتند. دم در حسينيه هم نگهباني گذاشته بوديم كه هر كس ميخواست بيرون برود با اطلاع و اجازة او بيرون برود و برگردد. بچه هاي هر گردان هم اتاقها را دوسقفه كرده بودند تا بر اثر بمباران، ويران نشوند. هر چه به عمليات، نزديكتر ميشديم، لحظات شيرينتر ميشدند. من به اين مطلب معتقدم كه شيرينترين لحظات زندگي يك مسلمان هنگامي است كه در جبه ه است و شيرينترين لحظات يك رزمنده زماني است كه به عمليات نزديكتر ميشود؛ يعني آن لحظات و شبهاي آخر. مسئلة مهمي كه در اين عمليات لازم بود رعايت شود و الحق توسط بچه ها رعايت ميشد، مسئلة حفاظت بود، چرا كه بر اثر عدم رعايت حفاظت، در عملياتهاي گذشته، ضربه خورده بوديم و ديگر بچه ها مسئله را درك كرده بودند و حاضر نميشدند كه سهلانگاري كنند. آنها به پرسشهاي هيچ كس پاسخ نميدادند. حتي بعضي از اوقات، راننده هايي كه به دنبال مسير بودند، از آنها سؤال ميكردند، اظهار بياطلاعي ميكردند. آنها به التماس ميافتادند، ولي بچه ها به آنها لطف ميكردند و فقط ميگفتند: ؟«نميدانيم» و آنها هاج و واج ميماندند! هيچكس به كسي اطلاعات نميداد و حتي برخي خودشان را به بچه ها معرفي ميكردند كه مثلاً من فرمانده فلان يگان هستم، ولي هيچكدام از بچه ها نشاني يا اطلاعاتي به او نميدادند. بچه ها در پاسخ «اهل كجاييد؟»، «از كدام گردانيد؟»، «كجايي هستيد؟» و ... فقط «نميدانم» را بلد بودند و بس. ⭕️⭕️ ادامه دارد ... ✳️«مردان دریایی » به همراه تصاویر و صوت خاطره گویی شهید دوستانی با گویش دزفولی در الف دزفول 👇 🌐https://alefdezful.com/4303 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
✋🏻باسلام ☀️ 🌷 حمید از زبان محمود🌷 ✍🏻 2️⃣ روایت دوم - قسمت آخر - روایت آخرین روزهای حیات مادی *شهید حمید کیانی* از زبان شهید محمود دوستانی به مناسبت نزدیک شدن به ایام برگزاری عملیات والفجر۸ 🌹هم نامش حميد بود و هم اخلاقش . سالها در پي شهادت از اين سنگر به آن سنگر و از اين جبهه به آن جبهه مي رفت . قامت استوارش تنها در هنگام نماز مي لرزيد و اشكش تنها در قنوت شبانه آشكار مي شد. دعاي كميل او دلها را به نخلستانهاي كوفه مي كشاند و نوحه هايش جانها را كربلايي مي كرد. 🌴او متولد ۲۷ بهمن ۱۳۴۳ بود که در ۲۷ بهمن ۱۳۶۴ پس از حماسه اي بزرگ در ساحل فاو بهشتي شد . 🎁 آنچه در چندین قسمت خواهید خواند روایت آخرین روزهای حیات مادی *شهید حمید کیانی* از زبان *«محمود دوستانی»* است که یک هفته بعد از شهادت حمید به او ملحق می شود. 🌐 مشروح روایت را به همراه تصاویر در الف دزفول ببینید👇🏻 🌐https://alefdezful.com/127 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🌐 بازنشر به مناسبت سالگرد شهادت شهید محمد گل اکبر 🌷 *نقشه ای برای «گل اکبر»* 🎁 این روایت شگفت انگیز را بخوانید ... ✍🏻 قصه و اسناد دنباله ی این روایت را حاج مصطفی برایم فرستاده و از خودِ روایت شگفت انگیز تر است ، در پست بعدی منتشر می کنم. 🌴 هرجا «گل اکبر» باشد، آنجا عملیات می شود. این ورد زبان بچه های اطلاعات و عملیات بود. ☀️روایت رزمنده ای که سردار شهید حاج احمد سوداگر او را از منطقه عملیاتی دور می کند و به منطقه ای دیگر می فرستند تا رزمندگان به اجرای عملیات شک نکنند، اما او در همان منطقه به شهادت می رسد. ✍🏻 حاج احمد در نامه می نویسد: به محض رسیدن گل اکبر ولو به قیمت زندانی شدن ، او را در جزایر نگه دار. او به هیچ وجه حق برگشتن به ام الرصاص را ندارد. 🌷 این روایت جذاب را در الف دزفول ببینید👇🏻 🌐https://alefdezful.com/048 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🌴 0️⃣1️⃣🌷 قسمت دهم يادم ميآيد براي انجام كاري به فرماندهي گردان رفته بودم. همه داشتند خود را آماده ميكردند. شهيد عظيم مسعودي كه از مدتها پيش خودش را براي شهادت آماده كرده بود، آمد و گفت: «خوب است امشب يك روحاني بيايد و همراه هم دعا بخوانيم.» شايد من خيلي نام شهيد حميد كياني را برده باشم، ولي خدا شاهد است كه او به گردن ما حق دارد. او دعاخوان ما بود و هر جا كم ميآورديم، حميد دعا را ميگرفت و از اول تا آخر ميخواند و خسته هم نميشد. او به راستي يكي از سربازان امام زمان(عج) بود. صبحهاي جمعه، مراسم دعاي ندبه برپا بود و اگر كسي ديگر دعا را ميخواند، حميد ناراحت ميشد. او ميگفت: «من بايد دعاي ندبه را بخوانم و اگر كسي قسمتي از دعا را از من بگيرد، ناراحت ميشوم. من بايد همهاش را بخوانم.» آن دو- سه روز گذشتند و موقع رفتن فرا رسيد. آن لحظات لحظاتي حساس و فراموشنشدني بود و تنها كسي كه در آنجا بوده است متوجه سخنان من ميشود. صبح روز 20 بهمن ماه 1364، آقاي خضريان فرمانده گردان بلال آمد و گفت: «اگر خدا ياري كند، امشب عمليات است.» به راستي اگر خدا ياري نميداد، ما نميتوانستيم هيچ كاري كنيم، چون جزر و مد آب دست ما نبود. ماه ها براي تعيين برنامة جزر و مد و ساعت دقيق آن كار شده بود، اما در روز هفدهم يا هجدهم بهمن بود كه تمام آن محاسبات به هم خورد و تمامي فرماندهان تعجب كردند، چون شديدترين مد آمد و در حدود دو متر جهش مدي در اروندرود پديد آورد. خلاصه روز بيستم بهمن گفتند: «امشب عمليات است.» بچه ها دلگرم شدند و قرار شد آخرين توجيهات توسط آقاي خضريان انجام شود. بچه ها در سنگر ما جمع شدند. نيروهاي گروهان خودمان 53 نفر بودند. هفت نفر از تخريبچيها و هفت يا هشت نفر از بچه هاي واحد اطلاعات و عمليات لشكر هم آمدند و جمعاً حدود 70 نفر شديم كه به صورت فشرده نشسته بوديم. بچه ها در زير نور فانوس توسط آقاي خضريان بر روي كالك توجيه شدند. پيام و آخرين تذكرات توسط اين فرمانده شجاع به بچه ها داده شد. پيامي از آقاي محسن رضايي، فرمانده كل سپاه، براي گروهانهاي غواص خطشكن آمده بود كه خودم هنوز آن را نخوانده و براي آن زمان گذاشته بودم. وقتي آن را باز كردم و شروع كردم به خواندن، تا گفتم: «از فرماندهي كل قوا» بچه ها زدند زير گريه. همه اشك ميريختند. چون لحظات آخر بود. آن پيام پيامي عجيب و شورانگيز بود. يك كلمه كه ميخواندم، صداي گرية بچه ها بيشتر ميشد. در آن پيام آمده بود: «به ياري خداوند، لباس بپوشيد! چشم مظلومان دنيا به شماست. چشم مادران شهدا نظارهگر شماست. اين راهي است كه امام حسين(ع) رفته است. ما دنبالهرو امام حسين(ع) هستيم.» نام امام حسين(ع) را كه ميبرديم، داغ بچه ها تازهتر و ناله و ضجهشان بلندتر ميشد. به هر شكلي بود، پيام را تمام كردم. بغض راه گلويم را گرفته بود و خودم را به زحمت، نگه ميداشتم، ولي گرية بچه ها نميگذاشت. ميتوان روي نيرويي كه با پيام فرماندهي اينچنين تكان ميخورد و منقلب ميشود حساب باز كرد و بچه ها همه اينگونه بودند. در پايان هم از تمام بچه ها به خاطر اينكه اگر در كارها ناراحتي از خودم و فرماندهان دسته ديدهاند، معذرت‏خواهي كردم و حلاليت طلبيدم. در آن جلسه حميد كياني كه فرمانده دسته اول ما بود، با دست اشارهاي به من كرد و دريافتم كه ميخواهد براي بچه ها حرف بزند، چون قبلاً به من گفته بود كه در آخرين روز ميخواهم با بچه ها سخن بگويم. ⭕️⭕️ ادامه دارد ... ✳️«مردان دریایی » به همراه تصاویر و صوت خاطره گویی شهید دوستانی با گویش دزفولی در الف دزفول 👇 🌐https://alefdezful.com/4303 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
📩 *نامه ای که به مقصد رسید اما به مقصود نرسید* ✍🏻 دنباله ی روایت شهادت *شهید محمد گل اکبر* 🎁 تصاویر نامه ای که بعد از ۳۶سال برای اولین بار منتشر می شود 🌹در ماجرایی که از « *شهید محمدگل اکبر* » روایت کردیم، قصه به اینجا رسید که حاج احمد سوداگر برای اینکه ذهن نیروها را از عملیات در منطقه اروند پرت کند، به بهانه ای محمد را به جزایر مجنون می فرستد. چون می داند حضور گل اکبر برای نیروها معادل وجود عملیات است. ☀️گل اکبر بدون اینکه متوجه نقشه حاج احمد شود، در تله می افتد و به نوعی در جزابر مجنون زندانی می شود، اما دست تقدیر شهادت او را در کنار یک طلبه جوان از شهرستان آستانه اشرفیه به نام « *شهید سید میرحسین چتر نور* » رقم می زند و *حالا ادامه ماجرا . . . .* 🌴 برادرشهید چترنور، کنجکاو می شود تا محل اصابت ترکش را ببیند. آرام عمامه برادرش را برمی دارد از لای عمامه تکه کاغذی آغشته به خون توجه او را جلب می کند. کاغذ را برمی دارد و نوشته روی آن را می خواند : آدرس شخصی به نام *محمد گل اکبر* است. 📩با خود می گوید : شاید صاحب این آدرس آخرین کسی بوده که میرحسین را دیده است. کاغذ و قلم بر می دارد و یک نامه می نویسد برای « محمد گل اکبر» .... 🌐 مشروح این روایت جذاب را به همراه تصاویری که برای اولین بار بعد از ۳۶ سال منتشر شده است را در الف دزفول ببینید👇🏻 🌐https://alefdezful.com/0122 🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
✋🏻باسلام ☀️ 🌷 رفاقتی شگفت از جنس نور🌷 ✍🏻 3️⃣ روایت سوم - روایتی از شهید عبدالامیر آب زاده و شهید مسعود شاه حیدر به مناسبت نزدیک شدن به ایام برگزاری عملیات والفجر۸ و سالگرد شهادتشان 🌹از شهید عبدالامیر آب زاده و شهید مسعود شاه حیدر ، حالا حالاها باید برایتان بگویم. اینکه از کجا شروع کنم خیلی سخت است. از این دو شهید و دستنوشته هایشان و خاطراتشان و خصوصاً رفاقتشان خیلی حرف ها برای گفتن وجود دارد. 🌴حرف از یک رابطه ی دوستانه بسیار زیبا و خدایی است. از یک رفاقت بی نظیر و تکرار نشدنی. از رفاقتی که خشت خشت ستون ها و سقف و دیوارهایش از جنس خداست. رفاقتی که می تواند بهترین الگوی رفاقت برای هرفردی باشد. رفاقتی که با شهادت هم تداوم پیدا می کند. فاصله ی بین شهادت عبدالامیر و مسعود فقط پنج روز است. 🎁 پس از شهادت امیر و مسعود در دفترچه یادداشت های این دو شهید ، دستنوشته هایی پیدا می شود که هر کدام در خصوص دیگری نوشته اند. جالب اینجاست که این دلنوشته ها هیچ وقت توسط طرف مقابل خوانده نشد. 🌐 دستنوشته های بسیار زیبا و سراسر معرفت این دو شهید را به همراه تصاویر در الف دزفول ببینید👇🏻 🌐https://alefdezful.com/11011 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🌴 1️⃣1️⃣🌷 قسمت یازدهم اگرچه وقت تنگ بود، بچه ها را كه هنوز گريه ميكردند، به شنيدن سخنان حميد دعوت كردم. حميد برخاست و با ديدن او بچه ها زدند زير گريه. او خودش را به زحمت كنترل ميكرد. يكي– دو تا تذكر داد و از بچه ها خواست در اين ساعات آخر، دست توسل را به سوي ائمه اطهار(ع) دراز كنند و با يقين ميگفت: «قطعاً خدا و امام زمان(عج) ما را كمك ميكنند؛ چون هر چه فرموده و خواستهاند، انجام دادهايم، آنها هم ياريمان خواهند كرد.» و ميگفت: «براي بيبي حضرت زهرا(س)، خيلي بر سر و سينه زدهايم و الآن بايد به ما كمك كند و ميكند. بايد در همة لحظات، چه در آب كه خودمان را گم ميكنيم و چه در خشكي و چه در وسط صحنة جنگ، از او كمك بخواهيم. او را بايد ياد كنيم و او هم بايد به ما كمك كند و ميكند.» او صحبتهايش را با صلابت خاص خودش ادامه داد و محكم و با يقين به امداد و نصرت الهي اشاره داشت. او حدود شش دقيقه سخن گفت و همه را به گريه واداشت و در دل بچه ها تأثير خوبي گذاشت. بعد از سخنان حميد، دوباره بلند شدم و در رابطه با مسایل عمليات تذكراتي دادم. پس از جلسه، براي رفع برخي مشكلات لباسهاي غواصي، از جمله فين، رفتم و با ياري خدا حل شد. ساعت دقيق لباس پوشيدنمان پنج عصر اعلام شد. نماز جماعت ظهر و عصر هم خوانده شد. نمازي كه بچه ها روحية بالایي نشان ميدادند. بعد از نماز، زيارت حضرت زهرا(س) را خوانديم، آن هم با چه ناله و ضجه هايي! ناهار را خورديم و چون سرم درد ميكرد، كمي دراز كشيدم، ولي از هيجان عمليات، بيدار شدم و كنار بچه ها رفتم. همان موقع حميد آمد و گفت: «بيا برويم براي خداحافظي با بچه ها.» به خوبي به ياد دارم كه من بودم و حميد كه حسين انجيري صدايم كرد و گفت: «محمود پس من چه؟» چون كفش كتاني به پا داشت، ايستاديم. او رفت و پوتينهايش را پوشيد و با يكي ديگر از بچه ها آمد و چهارنفري براي خداحافظي با بچه ها حركت كرديم. اول با بچه هاي گروهان فتح خداحافظي كرديم و حلاليت طلبيديم. از آنجايي كه وقت كم بود، عجله ميكرديم. حميد مثل گذشته ميگفت: «بگذار درست خداحافظي كنيم!» بعد از آن نزد بچه هاي گروهان قائم رفتيم و آنها را هم زيارت كرديم، از جمله شهيد عبدالمحمد مشاك كه او نيز دلاوري از دلاوران گردان بود. او جواني خدايي و پاك بود. خدا را ديده بود و همة پرده ها از جلوي چشمانش برداشته شده بود. وقتي به او نگاه ميكردم، ميديدم كه وجودش در خدا حل شده است. برادر فرجا... پيكرستان كه ما را ديد، گفت: «باز هم آمدي ما را به گريه بيندازي؟» در آنجا امير پريان هم بود و توانستيم با همه خداحافظي كنيم. پس از خداحافظي به مقر خودمان برگشتيم. لباسهايمان را پوشيديم و حدود ساعت 4:30 عصر بود كه آماده شديم. در حياط گروهان، يكي از بچه ها روي يك بلندي رفت و پيام آقاي عبدالمحمد رئوفي، فرماندهي لشكر، را براي بچه ها خواند. خود آقاي رئوفي هم آمده بود براي خداحافظي. چون جمعيت زياد بود، از حياط خارج شديم و رفتيم پشت آن خانه كه يك منطقة باز بود. بچه هاي ديگر هم آمده بودند. چند نفر ديگر، از جمله حاج آقا عابدي، حاج صادق آهنگران، حاج محمدحسن كوسهچي (معاون فرماندهي لشكر)، حاج غلامحسين كلولي (از فرماندهي لشكر) هم حضور داشتند. در همانجا حاج آقا عابدي چند جمله صحبت كرد و پس از آن برادر آهنگران، آيةالكرسي را خواند و همگي با او زمزمه كرديم. برادر سيد جمشيد صفويان هم برايمان سخن گفت و بعد مراسم خداحافظي آخر شروع شد. ⭕️⭕️ ادامه دارد ... ✳️«مردان دریایی » به همراه تصاویر و صوت خاطره گویی شهید دوستانی با گویش دزفولی در الف دزفول 👇 🌐https://alefdezful.com/4303 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🔅با سلام 🎁 اسامی شهدای انقلاب اسلامی شهرستان دزفول به مناسبت چهل و چهارمین سالروز پیروزی انقلاب اسلامی ایران ❓🌷 آیا می دانید شهرستان دزفول چند شهید در راه پیروزی انقلاب اسلامی ایران تقدیم کرده است؟ ❓🌷 آیا از اسامی ، تاریخ شهادت، نحوه ی شهادت و سن این شهدا اطلاع دارید ؟ ❓🌷 آیا می دانید مزار شهدای انقلاب اسلامی دزفول در کدامیک از گلزارهای شهدای دزفول قرار دارد ؟ ❓🌷 تمثال مبارک شهدای انقلاب اسلامی دزفول را تا کنون دیده اید؟ ✅ همه ی این موارد را از طریق لینک زیر در قالب یک تصویر در سایت الف دزفول مشاهده کنید 👇🏼 🌐https://alefdezful.com/vpr4 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🌷7️⃣به مناسبت هفتمین سالروز شهادت شهید مدافع حرم «علیرضا حاجیوند قیاسی» 🌹این تابوت «شهید سیدمجتبی ابوالقاسمی» دومین شهید مدافع حرم دزفول است و آن جوان قدبلند خوش سیمایی که دارد با حسرت به این تابوت سه رنگ نگاه می کند، «علیرضا حاجیوند قیاسی» است. 🌴ای کاش می شد در عمق این نگاه غواصی کرد و رمزگشایی کرد از آنچه در این نگاه حسرت بار بین علیرضا و خدایش رد و بدل شد. کاش می شد کسی این نگاه را تفسیر می کرد برایمان تا می فهمیدیم در این ثانیه های مقدس چه گذشت که کمتر از دو ماه از ثبت این تصویر ، علیرضا شد سومین شهید مدافع حرم دزفول و تابوتش رفت روی شانه ها و این بار هزاران نگاه حسرت بار آویخته شد به تابوت او . . . ⏳ چقدر سریع هفت سال گذشت . . . . 🌹نثار شادی روح شهید مدافع حرم، علیرضا حاجیوند قیاسی ، صلوات و فاتحه ای قرائت بفرمایید. 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🌷 سالروز شهادت امدادگران شهید کمیته امداد امام خمینی(ره) شهرستان دزفول در حادثه انفجار مین در 13 بهمن ماه سال 1376 گرامی باد 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🙌🏻با سلام ⭕️ *روایت امداد* روایتی که شاید تاکنون نخوانده باشید 🌷 روایت لحظه به لحظه از شهادت امدادگران کمیته امداد امام خمینی(ره) شهرستان دزفول 🌴یک گروه ۷ نفره شده بودیم که قرار بود، برای شرکت در جلسه و انجام بازدید راهی شهرستان شوش شویم. بعد از جلسه نوبت به بازدید از روستا‌ها رسید. . . 💐 در حال قدم زدن با هم شوخی می‌کردیم، به حمید لیاقت مهر گفتم؛ یک دهن برایمان بخوان، به فاصله‌ی نیم متر، حسن کاهو کار جلوتر از من حرکت می‌کرد، لیاقت مهر، سمت چپم حرکت می‌کرد، سعیدرشاد هم ۴ متری با ما فاصله داشت آخرین نفرات آقای افضل زاده و پورتوسل بودند که در مسیر حرکت می‌کردند. 💣 ناگهان صدای انفجاری به یکباره زمان را در هم شکست. انفجاری که هیچ کس فکرش را هم نمی‌کرد، شدت انفجار به حدی بود که من و حسن کاهو کار را ۶ متر آنطرف‌تر پرت کرد، من با صورت به زمین خوردم و حسن به پشت زمین خورد، حسن را صدا زدم . . . ☀️روایت کامل را به همراه تصاویر در الف دزفول ببینید👇🏻 🌐https://alefdezful.com/1114 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🙌🏻با سلام ☀️ آن روز که دبیر فیزیک گریه کرد 🌷 تصویر آگهی تشییع و ترحیم شهدا مربوط به 25 سال پیش 🌷یادی از 4 شهید امدادگر کمیته امداد امام خمینی(ره) دزفول در سالگرد شهادتشان ⚠️همیشه لابلای درس برایمان حرف هایی می زد که از جنس فیزیک نبود. متا فیزیک بود. همیشه انگشت اشاره اش به سمت نورانی جاده بود که راه را پیدا کنیم. 🌹 آن روز وقتی وارد کلاس شد، معلوم بود حال و روز مناسبی ندارد. 🌴گچ را برداشت و دوباره گذاشت لبه ی تخته سیاه. برگشت به سمت ما و گفت: «عجب دنیایی شده؟! به هیچی اش نمیشه دل خوش کرد! به هیچی اش نمیشه دل بست، حتی آدماش! همین پنجشنبه گذشته تو شهیدآباد دیدمش و باهاش حرف زدم و الان بهم خبر دادن که ... ☀️ متن کامل را به همراه تصاویر در الف دزفول ببینید👇🏻 🌐https://alefdezful.com/1113 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🔅امدادگرشهید *حسن کاهو کار*، در روز‌های دفاع مقدس رزمنده بی بدیل خمپاره انداز ۸۲ میلیمتری بود، وقتی وارد جبهه شده بود ۱۵ ساله بیشتر نداشت، شناسنامه اش را دستکاری کرده بود تا در گردان ادوات او را بپذیرند. وقتی قابلیت هایش را در جبهه نشان داد، در گردان بلال او رابه عنوان آر پی جی زن، می‌شناختند. مسئول جلسه قرائت قرآن و برگزاری مراسمات مذهبی هم بود، بسیار طبع بلندی داشت بعد از جنگ هم که به کمیته امداد آمد، امداد گر ماهری بود کار مردم اولویتش بود. هر کاری از دستش بر می‌آمد دریغ نمی‌کرد. بسیار جوان قدرتمندی بود کیسه آرد ۸۰ کیلویی را به دوش می‌کشید و در خانه مدد جو‌ها به زمین می‌گذاشت. 🌷امدادگرشهید *حسن کاهوکار* ، متولد 1349 ، از کارکنان خدوم کمیته امداد امام خمینی (ره) شهرستان دزفول در مورخ 13 بهمن ماه 1376 در حین مأموریت کاری ، در اثر حادثه انفجار مین در منطقه غرب کرخه به شهادت رسید. 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🔅با امدادگرشهید سعید رشاد از نوجوانی دوست بودم، پسر محجوب و متواضعی بود، پدرش رو از کودکی از دست داده بود، قسمت مدد جویی کمیته فعالیت می‌کرد، وقتی خانواده‌ای نیاز به کمک داشت، خواب به چشمش نمی‌آمد تا نیاز آنان را برآورده کند. صبر و حوصله بالایی داشت. یک روز برای یک خانواده جهیزیه برده بودیم، معمولا با ماشین‌های بدون آرم در مناطق تردد می‌کردیم تا نکند، محتاجی شناخته شود یا با انگشت اشاره نشان داده شود. وقتی جهیزیه را به در خانه رساندیم، داماد خانواده در حیاط ایستاده بود، سعید رشاد طوری وانمود کرد که فامیل عروس است و من را هم که همراهش بودم، راننده‌ی وانت معرفی کرد با هم وسایل را خالی کردیم، حتی رشاد در عروسی هم شرکت کرد تا کسی از ماجرای مددجو بودن خانواده عروس باخبر نشود. 🌷امدادگرشهید *سعید رشاد* ، متولد 1346 ، از کارکنان خدوم کمیته امداد امام خمینی (ره) شهرستان دزفول در مورخ 13 بهمن ماه 1376 در حین مأموریت کاری ، در اثر حادثه انفجار مین در منطقه غرب کرخه به شهادت رسید. 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🔅امدادگرشهید *حمید لیاقت مهر* هم از کسانی بود که مهر مددجوها به حدی به دلش نشسته بود، که با وجود قبول شدن درآزمون استخدامی شرکت نفت، تصمیم گرفت در کمیته امداد بماند. قسمت خودکفایی کار می‌کرد، پشتکار بالایی داشت وام ۸۰ هزار تومانی برای روستائیان تهیه می‌کرد، و برایشان دام می‌خرید، به جای گاو محلی که شاید ۱ کیلو هم شیر نداشت، دام‌های اصلاح شده در اختیار روستائیان قرار می‌داد که روزانه ۲۰ کیلو شیر تولید می‌کردند و معیشتشان از آن زمان، دگرگون شد. خیلی از همین روستاییان در حال حاضر گاوداری دارند و ۱۰ نفر هم نیروی کار آنجا مشغول به کارند. 🌷امدادگرشهید *حمید لیاقت مهر* ، متولد 1342 ، از کارکنان خدوم کمیته امداد امام خمینی (ره) شهرستان دزفول در مورخ 13 بهمن ماه 1376 در حین مأموریت کاری ، در اثر حادثه انفجار مین در منطقه غرب کرخه به شهادت رسید و به برادر شهیدش محمدرضا پیوست. 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🔅 امدادگرشهید *علیرضا قبیتی زاده* از بچه‌های صدقات بود، شب‌ها به همراه هم صندوق‌های صدقات را باز می‌کردیم، کاری که دیگران در ۸ ساعت انجام می‌دادند او در ۲ ساعت انجام می‌داد. برای آمارگیری که به همراه هم ماموریت می‌رفتیم گاهی هفته‌ها می‌گذشت و ما رنگ خانه را نمی‌دیدیم. 🌷امدادگرشهید *علیرضا قبیتی زاده* ، متولد 1349 ، از کارکنان خدوم کمیته امداد امام خمینی (ره) شهرستان دزفول در مورخ 13 بهمن ماه 1376 در حین مأموریت کاری ، در اثر حادثه انفجار مین در منطقه غرب کرخه به شهادت رسید. 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
📩 اگر زنده برگشتم شلوار لی و پیراهن آستین کوتاه می پوشم ✍🏻 روایتی شنیده نشده در خصوص شهادت *شهید محمد گل اکبر* در ادامه دو روایت قبلی 🎁 روایتی که برای اولین بار منتشر می شود 🌹 گهگاهی که صحبت می شد هنوز از کاری که حاج احمد سوداگر با او کرده بود ناراحت بود ! حق هم داشت. محمد بچه زرنگ و زیرکی بود ، تجربه سال ها کار اطلاعات و شناسایی ، حالا اینکه حاج احمد برای اینکه ذهن بقیه را از انجام عملیات در منطقه فاو دور کند ، محمد را با ترفندی به جزیره مجنون فرستاده باشد، برایش سخت بود. خیلی برایش سخت بود که این طوری از حاج احمد رودست بخورد ! ☀️می گفت اگر زنده برگشتم دیگر جبهه نمی آیم ، لباس های بسیجی ام را کنار گذاشته شلوار لی و پیراهن آستین کوتاه می پوشم ! 🌐 این روایت شنیده نشده را در الف دزفول مرور کنید👇🏻 🌐https://alefdezful.com/11013 🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
0️⃣6️⃣ دهه شصتی ها با خواندن این متن، پرواز می کنند به دوران کودکی شان 🌷روایت گلباران های نمایشی و فرمایشی مزارشهدا ✳️ سال 1395 در هفته دفاع مقدس وقتی برخی مسئولین به همراه عکاسهایشان آمدند شهیدآباد ؛ برای به قول خودشان ادای احترام و تجدید بیعت؛ از تصاویری که دیدم، جگرم سوخت و متن زیر را قلم زدم. این روزها در خبرگزاری ها و وضعیت گوشی ها، تصاویری دیدم که یاد آن متن افتادم. بعد از ۶ سال مرور این واژه ها خالی از لطف نیست. ✅ دهه شصتی ها با خواندن این متن، پرواز می کنند به دوران کودکی شان ✍🏻هلیکوپتر از بالای سرم رد می شود و گرد و خاک چشمانم را پر می کند، اما از لابلای خاک ها آن بغل گل را می بینم که می ریزند روی مزار شهدا و همه ی بچه ها هم می دوند به همان سمت. من هم می دوم. باد همه چیز را به ریخته است. روقبری ها و پرچم ها را اگر زن ها نگه ندارند، اسیر دست باد می شوند. گل ها مثل باران می افتند روی مزارها و. . . 👨🏻‍⚖️ گلزار شلوغ تر از هر هفته به نظر می رسد. آدم های کت و شلواری که دنبال هر کدامشان یکی دوتا دوربین عکاسی و فیلم برداری حرکت می کنند ، دارند با گارد و پرستیژی خاص گل می گذارند روی مزارها و صدای دوربین ها که «چِرَق و چِرَق» عکس می گیرند ، روی مغزم دارد راه می رود. کسانی که سال تا سال اینجا پیدایشان نشده است . . . 🌹الف دزفول را ببینید👇🏻 🌐https://alefdezful.com/2412 🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🌴 2️⃣1️⃣🌷 قسمت دوازدهم بچه ها به ستون يك ايستادند تا از زير قرآن رد شوند. روزهاي آخر را ميتوان روزهاي اشك و گريه و روز حلاليت طلبيدن نامید، چون لحظهاي نبود كه يك نفر را در حال گريه كردن نبيني. آقاي رئوفي هم صورت و پيشاني بچه ها را ميبوسيد. دعايمان اين بود كه خداوند همگي را سالم و زنده نگه دارد چون میدانستیم اينها ذخيرة انقلابند، ولي هر چه تقدير بود، بايد همانطور ميشد. در آن روز خداحافظي، بچه هايي آمده بودند و فكر ميكردند ما شهيد ميشويم، ولي خودشان سعادت پيدا كردند، از جمله برادر بهروز دينويزاده كه با من خداحافظي گرمي كرد. من فكر نميكردم او شهيد بشود و من زنده بمانم. بچه ها يكي يكي خداحافظي كردند و نوبت خداحافظي به حميد كياني رسيد. او جلوتر از من بود و من آخرين نفر بودم. آقاي رئوفي ميخواست پيشانياش را ببوسد، ولي او جلوگيري ميكرد و او ميخواست دست آقاي رئوفي را ببوسد كه اجازه نداد. نوبت من شد و من از آقاي رئوفي و ديگران خداحافظي كردم. هر چه ميخواستم جلوي خودم را بگيرم و گريه نكنم تا بچه ها ناراحت نشوند، نميتوانستم. وقتي جلوي دوستان قديمي رسيدم، ديگر طاقت نداشتم چون بالاخره مدتي بود با آنها رفت و آمد داشتيم و بيش از چهار ماه بود كه با هم بوديم. با هم غذا خورده بوديم. با هم خوابيده بوديم و اين لحظه ها لحظه هاي سختي بود. حاجاحمد نونچي را ديديم و با او كه آخرين نفر بود هم خداحافظي كرديم. پس از پايان خداحافظي تا كنار آب رفتيم. آنجا ميبايست نماز میخواندیم. وضو داشتيم. چند دقيقه به اذان مغرب باقي بود كه تجهيزاتمان را محكم كرديم. آنجا مسعود شاحيدر را ديدم و با او خداحافظي كردم. وقت نماز كه شد، به دنبال حميد ميگشتم تا به او اقتدا كنم، ولي او را نيافتم. به تعبير من، آن نماز نماز عشق بود. فكر ميكنم اين بهترين نام براي آن نماز باشد. نماز را با پوتين خوانديم. وقتي به بچه ها نگاه ميكردم، همه گريه ميكردند. ظاهر و باطن و تمام وجودشان خدايي شده بود. آنجا ميبايست خدا كمكشان ميكرد. نماز كه تمام شد، به ستون يك حركت كرديم. ساحل خودمان تا كمر، چولان بود. به علت وجود چاله هاي سر راه، هر لحظه يكي از بچه ها به زمين ميخورد كه اين از مشكلات ما بود و خيلي اذيت شديم، ولي همچنان شوق عمليات بر همة مشكلات غلبه داشت. در حدود نيم ساعت يا بيشتر راه رفتيم تا رسيديم به خط خودمان. در آغاز راه، بين نيروها اختلاف بود كه آيا راه صحيح است يا خير و آنجا به خداوند گفتم: «خدايا خودت كمك كن، چون هنوز اول مسير است كه داريم شك ميكنيم، چه برسد به بقية مسير! تو خودت بايد كمك كني.» آنجا فهميديم كه اگر خدا كمك نكند، نميتونيم كاري كنيم، چون در ساحل خودمان راه را گم ميكنيم، چه رسد به ساحل دشمن. نميدانم اين را گفتهام يا نه. چون پيش از عمليات در مانورها قرار بود كه يك تيم (حدود 13 نفر) از ما جلوتر برود و بقيه (موج دوم) پشت سر آنها حركت كنند. ولي حدود هفت ساعت قبل از آغاز عمليات، به دليل به همخوردن وضعيت جزرومد آب، همة اين نقشه منتفي شد و وقتي داشتيم نماز ميخوانديم، فقط سه نفر به آب زدند و به سوي دشمن حركت كرده بودند. يكي از آنها شهيد عبدالنبي پورهدايت بود. او واقعاً يك شير براي سپاه اسلام بود. او يك مرد بود. پيش از حركت، وقتي ميخواستم پيام فرماندهي كل سپاه را براي بچه ها بخوانم، عبدالنبي در كنارم نشسته بود و وقتي پاكت را از جيبم درآوردم، گفت: «اجازه بده من پيام را بخوانم!» ولي من گفتم: «بگذار اين افتخار نصيب من شود!» او هيچ سخني نگفت و الآن ناراحتم كه شايد افتخار خواندن اين پيام براي او بود كه من نگذاشتم بخواند و شايد به عقل ناقص من نمیرسید كه او شهيد ميشود. ⭕️⭕️ ادامه دارد ... ✳️«مردان دریایی » به همراه تصاویر و صوت خاطره گویی شهید دوستانی با گویش دزفولی در الف دزفول 👇 🌐https://alefdezful.com/4304 🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🌷❤️🌷به مناسبت روز پدر ، در چهار قسمت از پدری خواهیم گفت که روایت زیستنش شگفت زده تان خواهد کرد. از «مرحوم حاج پولاد روغنی» پدر شهیدان «علیرضا، محمدرضا و حمیدرضا روغنی» 🌴 روایت رزمنده ای بی نظیر ، انقلابی ، صبور ، جهادی و تکرار نشدنی که پدر سه شهید است. 🌷 روایت شیرمردی فراموش شده از دیار دزفول. 🎥 فیلمی با قدمت ۴۱ سال از مرحوم حاج پولاد روغنی ✍🏻 روایت پدری که فرزندان شهیدش را خودش غسل داد... 🌹 اگر او را نمی شناسید، انگشت به دهان خواهید ماند از این قصه ✍🏻ما این اسوه ها را معرفی نکردیم. نشناختیم و نشناساندیم که اگر چنین می کردیم حال و روزمان و حال و روز شهرمان و شاید کشورمان خیلی بهتر از اینها بود. 🌐 لطفا در شناختن و شناساندن حاج پولاد رسانه باشید و این پیام را منتشر کنید شاید حال کسی را بهتر کند. شاید بعضی ها تصمیم جدیدی بگیرند و شاید برای بعضی ها تلنگر شود. ⏳ منتظر باشید . . . 🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc