eitaa logo
الف دزفول
3.4هزار دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
307 ویدیو
8 فایل
شهید آباد مجازی دزفول ارتباط با مدیر @alimojoudi
مشاهده در ایتا
دانلود
🔅🔅 🌷0️⃣1️⃣ قسمت دهم 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ✅«سلمان» یک داستان است. اما معمولاً قصه ها را حقایقی که دور و بر آدم ها رقم می خورد می سازند. «سلمان» حقایقی است که در قالب یک داستان روایت می شود تا به برخی ها بر نخورد وگرنه کوچه پس کوچه های این دیار پر است از «عمار»های قصه ی سلمان. ✍️ هر روز یک قسمت از قصه ی «سلمان» در الف دزفول منتشر می شود. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ... بابا فقط ریز می خندد. - ببین پسرم. تو دوره ای که ما هم سن و سال شما بودیم، تکلیف حرف امام بود. امام گفت: «مسئله ی جنگ در راس اموره!» گفت «مسئله ی جنگ از فروع دین هم واجب تره!» خب همین شد که مام دل کندیم از همه چی! از درس! از پدر و مادر ! از همه ی دلخوشی های زندگی! تازه بعضیا حتی از زن و بچه هاشونم دل کندن و اومدن تو میدون جنگ! بعد از جنگ هم امام تکلیفمون کرد که بچسبیم به کار و درس و زندگی! گوشمون به حرف امام بود. بعدشم که امام رفت، گوش و چشم و دلمون رو گره زدیم به حضرت آقا! توی دوره ی شما هم تکلیف ، فرمایشات آقاست. نه یک حرف بیشتر نه یک حرف کمتر! ببین آقا ازت چی می خواد؟! ما که در این مورد زیاد با هم حرف می زدیم سلمان! تو که خودت خوب این چیزا رو می دونی بابا! لازم نیست من بهت بگم. سلمان که هنوز سرمست دیدار باباست و از شور و شوق آرام و قرار ندارد می گوید: - آره! می دونم تکلیف راهیه که آقا نشون می ده! اما حضرت آقا درباره ی مسائل زیادی سفارش می کنه! از نسل جوون خواسته های زیادی داره! آخه کدوم یکی؟! تکلیف کدوم حرف آقاس، بابا؟ حاج عمار قدری جدیت و صلابت قاطی حرف هایش می کند : - قدرت و اراده ی آدما حد و مرز نداره سلمان! تو اراده کنی و بخوای و به خدا توکل کنی، خیلی از خواسته های آقا رو می تونی عملی کنی! البته اینم بدون که تکلیف هر نفر ممکنه با نفر دیگه فرق داشته باشه! اما بزرگراه عاقبت بخیری ، مسیریه که آقا نشون میده. همین. سلمان که انگار حین حرف زدن بابا، سوال بعدی اش را آماده کرده است می پرسد: - ببین بابا! الانم حضرت آقا خیلی در مورد سوریه حرف میرنه! برای دفاع از حرم! منم که با دیدن بچه های مدافع حرم، فقط پای تلویزیون حرص می خورم. اگر پاهام اینجوری نبود، حالا منم. . . پدر حرف سلمان را قطع می کند و با ناراحتی می گوید: - نه! نشد! بازم عجله کردی! اشتباه نکن! تو تا کی می خوای زمین و زمان رو به این پاها ربط بدی! بهت حق می دم ناراحت باشی به خاطر این وضعیت! اما تکلیف تو هیچ ربطی به پاهات نداره! همیشه بهت گفتم. تو اگه شهادت می خوای باید اول خودت رو بسازی. باید مثل شهدا زندگی کنی! باید از رفتار تا کردارت رنگ بوی شهدایی بگیره! بعدش شهادت خودش میاد سراغت. دیگه لازم نیست دنبالش بگردی! مگه شهادت رو فقط تو سوریه تقسیم می کنن! جمله ی سید مرتضی آوینی رو یادت رفته که همیشه برات می گفتم: « شهادت یه لباس تک اندازه است، تو باید خودت رو به اندازه ی لباس رشد بدی.» سلمان! چشماتو بهتر باز کن بابا! راز شهید شدن یه چیز دیگه است! سلمان که انگار در حرف های بابا به کشف تازه ای رسیده است، در تلفیقی از کنجکاوی و اشتیاق و تعجب می پرسد: - راز شهادت یه چیز دیگه اس؟ یعنی سوریه نیست؟! اگه سوریه نیست پس چیه؟ پس چطوری خیلی از جوونای هم سن و سال من تو سوریه بهش رسیدن؟! اگه راز شهادت سوریه رفتن نیست، پس چیه؟ حاج عمار خیلی محکم و قاطع جواب می دهد: - اشتباهت همینجاست سلمان! خیلی هام تو دوره ی جنگ، هشت سال رفتن جبهه و شهید نشدن! مثل خود من! راه شهادت، تنها رفتن تو میدون جهاد نیست سلمان! همون رفقای هم سن و سالت رو که میگی شهید شدن تو سوریه! همونا برو ببین چیکار کردن و چقدر زحمت کشیدن تا بالاخره لیاقت شهادت پیدا کردن! سوریه فقط وسیله شد برا رفتنشون! یکی از رازهای شهید شدن، خدمت خالصانه و مخلصانه به خلق الله هِ . به داد مردم رسیدنه! برا درد مردم دوا بودنه! دست افتاده ها رو گرفتنه! ببین بابا! دست یک نفر رو که بگیری و گره از مشکل یه نفر هم که واکنی، اگه خالصانه واسه خدا باشه چند پله به خدا نزدیک تر می شی، و البته به شهادت! رفقای مدافع حرم تو هم همین راه رو رفتن و حالا باید بیای و ببینی اون بالابالاها چه مقامی دارن؟! سلمان سراپا گوش است و پلک هم نمی زند و محو حرف های باباست... - اما تو یه تکلیف مهم دیگه هم داری ⚠️ ادامه دارد ..... 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🆔 https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
26.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔅به نام خدا🔅 🎤 پادکست عروس آسمانی ( قسمت سوم ) 📀 تهیه شده توسط هیات رزمندگان اسلام شهرستان دزفول ✍🏻یکی از موضوعات کمتر روایت شده هشت سال دفاع مقدس ، روایت بانوان شهید است. شهرستان دزفول با دارا بودن قریب به 400 بانوی شهید ، صدرنشین تعداد بانوان شهید کشور است، شهدایی که نام و یاد و روایت زیستنشان می تواند الگویی بی بدیل برای نسل امروز باشد. ❤️«عروس آسمانی» روایت «شهید مرضیه بلوایه» ، شهید شانزده ساله دزفولی است که چند ماه پس از عقد و اردواجش در حادثه اصابت راکت هواپیماهای رژیم بعثی به پل قدیم دزفول در مورخ 19 آذرماه 1360 به شهادت می رسد. 🌷«عروس آسمانی » روایتی داستان گونه و مستند از زمانه و زندگی بانوی شهیدی است که طول عمری کوتاه و عرض عمری عمیق دارد و می تواند برای بسیاری از دختران این مرز و بوم الگویی دست یافتنی و عملی، برای طی طریق کمال و رسیدن به رضایت و قرب الهی باشد. 5️⃣🎁 این روایت در پنج قسمت تقدیم شما می گردد، امید که خط و نشانی باشد برای آنانکه در جستجوی صراط مستقیم الهی هستند. ✴️ لینک عضویت کانال هیات رزمندگان اسلام دزفول👇🏼 🆔 https://eitaa.com/Razmandegan_Dezful 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🆔 https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🌹ذاکرِ شب های بی تکرار( آخرین قسمت)🌹 ✍🏻 روایت هایی از شهید عبدالعلی ملک ذاکر 🎥 انتشار فیلم مداحی شهید جاویدالاثر عبدالعلی ملک ذاکر برای اولین بار پس از 41 سال 🌷عبدالعلی ملک ذاکر، چهره ای نام آشنا بین بچه های قدیمی جنگ است. دلاوری شیردل و مداحی روشن ضمیر که در شب عملیات والفجر مقدماتی به همراه بیسیم چی اش خلیل امیدیان در عمق خاک عراق روی جاده شنی متصل به جاده العماره در آن شب سرد بیست و یکم بهمن ماه سال ۶۱ برای همیشه ماندگار شد. نه خودش برگشت و نه خلیل. ⭕️در همین حین ناگهان از داخل سنگر عراقی ها به سمت عبدالعلی و سایر بچه هایی که همراهش بودند، رگبار گلوله شلیک شد. عبدالعلی در جا شهید شد و خلیل امیدیان از ناحیه هر دو پا گلوله خورد و افتاد روی زمین. 🌹سال 69 یعنی 8 سال بعد از شهادت، بدنبال پیکر عبدالعلی ملک ذاکر رفتیم. یکی از دوستان از محل آن مطلع بود و می گفت عبدالعلی را درون سنگر تانک گذاشتیم تا وسیله ای برای انتقالش پیدا کنیم. اما آن سنگر تانک پر شده بود از رملی که کل منطقه را بهم ریخته بود. خلیل را هم پیدا نکردیم. آن روز بدون اینکه عبدالعلی و خلیل را پیدا کنیم، برگشتیم. عبدالعلی ماند که ماند. ✳️ روایت شهادت شهید عبدالعلی ملک ذاکر در الف دزفول مرور کنید 👇 🌐https://alefdezful.com/ejmf 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🗓 به مناسبت آغاز هفته ی دفاع مقدس و اربعین رحلت یادگار هشت سال دفاع مقدس ، زنده یاد حاج ناصر اسدمسجدی 🌹حاج ناصر، فرزند مسجد، فرمانده میدان🌹 ✳️ تبیین ابعاد شخصیتی رزمنده و جانباز هشت سال دفاع مقدس ، زنده یاد حاج ناصر اسد مسجدی 🖐🏻 با خاطره گویی همرزمان و خانواده ایشان 🎁 از تمامی بزرگواران خصوصاً نوجوانان و جوانان دعوت می شود که در این برنامه شرکت کنند. ❤️ از تمامی یادگارهای هشت سال دفاع مقدس ، فرماندهان ، جانبازان و خانواده های معزز شهدا و ایثارگران برای حضور در این مجلس یادبود دعوت به عمل می آید. ⏰ زمان : پنجشنبه 30 شهریورماه 1402 بعد از نماز مغرب و عشا 🕌 مکان : مسجد نجفیه دزفول 🔴 واحد فرهنگی مسجد نجفیه شهرستان دزفول 🔴 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🔅🔅 🌷1️⃣1️⃣ قسمت یازدهم 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ✅«سلمان» یک داستان است. اما معمولاً قصه ها را حقایقی که دور و بر آدم ها رقم می خورد می سازند. «سلمان» حقایقی است که در قالب یک داستان روایت می شود تا به برخی ها بر نخورد وگرنه کوچه پس کوچه های این دیار پر است از «عمار»های قصه ی سلمان. ✍️ هر روز یک قسمت از قصه ی «سلمان» در الف دزفول منتشر می شود. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 - اما تو یه تکلیف مهم دیگه هم داری که باید محکم و جدی انجامش بدی! تکلیفی که اگر فقط برا خدا و رضایت شهدا انجامش بدی، خودم بهت قول میدم که ... گل از گل سلمان می شکفد و جمله ی نیمه تمام بابا را تمام می کند: - قول می دی که منم شهید بشم؟ بابا انگار می خواهد چیزی را بگوید، اما یک لحظه پشیمان می شود و برمی گردد سمت درب اتاق. این رفتار بابا آنقدر تابلوست که سلمان متوجه می شود. یک لحظه حس می کند گمشده اش دقیقا همین حرفی است که بابا نگفت. کشان کشان خودش را به بابا می رساند و راهش را سد می کند. باید از زیر زبان بابا آن واژه های طلایی را بیرون می کشید. اگر همین الان دست به کار نشود، معلوم نیست فرصت دیگری داشته باشد. تمام دار و ندار قدرتش را می ریزد توی دست هایش و دستانش را قفل می کند به پاهای بابا و با التماسی شبیه گریه و یا شاید گریه ای شبیه به التماس می گوید: - اون تکلیف چیه بابا! تو رو خدا بگو! تو رو به روح رفیقات بگو! اما انگار لبهای بابا به سکوت بیشتر رضایت دارند تا به از هم واشدن و پاهایش به رفتن بیشتر مشتاقند تا ماندن. سعی می کند پاهایش را از زندان دست های سلمان رها کند و برود. ولی سلمان محکم پاهای بابا را چسبیده است. - بمون بابا! چند لحظه دیگه بمون! تو رو به جون مامان قسمت می دم بمون! قسمی را که سلمان می دهد، پاهای پدر را شل می کند. - می دونم چرا پشیمون شدی از گفتن. حتماً یاد سارا و مامان افتادی! اینکه اگه من شهید بشم، اونا تنها می مونن! مگه خودت نگفتی خدا تضمین کرده که از خونواده ی شهدا مراقبت کنه! تو رو خدا بگو بابا! تو رو خدا! اون تکلیفی که منو به تنها آرزوم می رسونه چیه؟ حاج عمار در مقابل التماس های سلمان کم می آورد! یک جورهایی انگار در برزخ گفتن و نگفتن رفت و آمد می کند. خصوصا آن لحظه ای که سلمان پاهای بابا را رها می کند و دو دستی دست راست بابا را توی دست هایش می فشرد. می بوسد و می بوید و زار می زند. بابا دستش را روی شانه ی سلمان می گذارد و می گوید: - تو قلم خوبی داری سلمان! قلمت رو نذر شهدا کن! قدمتو نذر شهدا کن! فردا حضرت آقا سخنرانی داره! جوابت توی اون سخنرانیه! بابا همین جمله را می گوید و راه می افتد و قدرت سلمان برای نگهداشتن دست بابا کافی نیست. صدای سلمان در اتاق می پیچد : نرو بابا ... بابا.... نرو. . . مادر هراسان وارد اتاق می شود و کنار سلمان زانو می زند و سرش را می گذارد روی سینه اش. پیشانی اش داغ است و بدنش خیس عرق. گونه هایش از بارش اشک هایش خیسِ خیس است. سلمان را توی بغلش چندباری تکان می دهد و آرام می زند روی گونه هایش خیسش. - سلمان! بیدارشو مادر! بیدار شو عزیزم! خواب دیدی! بیدارشو قربونت برم! سلمان چشمان خسته اش را باز می کند و با دیدن چهره ی تار مادر، حیرت می کند. با دست هایش چند باری چشم هایش را می مالد و پرده های اشک را کنار می زند. سرش را از بین دست های مادر رها می کند و چشمانش را دور تا دور اتاق می چرخاند و وقتی بابا را نمی بیند، ضامن بغضش را می کشد و گریه اش دوباره کنار تخت بابا منفجر می شود. - مامان! بابا اینجا بود! همینجا! من باهاش حرف زدم. مامان به خدا راست می گم! - مادر فدات بشه عزیزم. خواب دیدی قربون قد و بالات برم ! و مادر همپای سلمان شروع می کند به گریه! - مامان خواب نبود! مامان به خدا خواب نبود. بابا اینجا بود. تو همین اتاق! کلی با همدیگه حرف زدیم. حتی گفت به مامانت بگو گریه نکنه! گفت بگو من پیش رفیقامم. گفت بگو ناراحت نباشه که نذاشتن منو تو قطعه شهدا دفن کنن! . . . بو کن مامان! بو کن ببین عطر بابا تو اتاق پیچیده! بخدا بابا اینجا بود مامان! بخدا اینجا بود . . . و گریه ی مادر و سلمان در هم گم می شود! ⚠️ ادامه دارد ..... 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
25.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔅به نام خدا🔅 🎤 پادکست عروس آسمانی ( قسمت چهارم ) 📀 تهیه شده توسط هیات رزمندگان اسلام شهرستان دزفول ✍🏻یکی از موضوعات کمتر روایت شده هشت سال دفاع مقدس ، روایت بانوان شهید است. شهرستان دزفول با دارا بودن قریب به 400 بانوی شهید ، صدرنشین تعداد بانوان شهید کشور است، شهدایی که نام و یاد و روایت زیستنشان می تواند الگویی بی بدیل برای نسل امروز باشد. ❤️«عروس آسمانی» روایت «شهید مرضیه بلوایه» ، شهید شانزده ساله دزفولی است که چند ماه پس از عقد و اردواجش در حادثه اصابت راکت هواپیماهای رژیم بعثی به پل قدیم دزفول در مورخ 19 آذرماه 1360 به شهادت می رسد. 🌷«عروس آسمانی » روایتی داستان گونه و مستند از زمانه و زندگی بانوی شهیدی است که طول عمری کوتاه و عرض عمری عمیق دارد و می تواند برای بسیاری از دختران این مرز و بوم الگویی دست یافتنی و عملی، برای طی طریق کمال و رسیدن به رضایت و قرب الهی باشد. 5️⃣🎁 این روایت در پنج قسمت تقدیم شما می گردد، امید که خط و نشانی باشد برای آنانکه در جستجوی صراط مستقیم الهی هستند. ✴️ لینک عضویت کانال هیات رزمندگان اسلام دزفول👇🏼 🆔 https://eitaa.com/Razmandegan_Dezful 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🆔 https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🌹این سه برادر شهید دزفولی را می شناسید؟🌹 ✳️از این سه برادر شهید دزفولی باید خیلی مفصل تر نوشت. خانواده ای که یک پسرشان را برای پیروزی انقلاب تقدیم می کنند و دو پسر دیگرشان همزمان در یک روز و در یک عملیات به شهادت می رسند. 🌹این اتفاق نادری است که می تواند کمر هر پدر و مادری را خم کند. اما وقتی خانواده ای آرمان داشته باشد ، برای آرمانش از همه ی دلبستگی هایش می گذرد، حتی اگر دلبستگی هایش سه شاخ شمشادی باشند که با خون دل بزرگ کرده اند. 🌹هم عبدالحمید و هم حبیب ، در یک روز و در یک ساعت ، اما از دو منطقه بال گشوده بودند به سمت آسمان و او حالا مادر سه شهید شده بود و چشم براه آخرین زیارت پسرهایش. اما قصه به همینجا ختم نمی شود. عبدالحمیدش را برایش آوردند و او تا خانه ی آخرتش بدرقه اش کرد، اما از پیکر حبیبش خبری نبود. حبیب گم شده بود. مثل یوسف... 📚 روایت تکان دهنده ی شهدای را در الف دزفول ببینید👇🏻 🌐https://alefdezful.com/mwbf 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc