eitaa logo
الف دزفول
3.4هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
280 ویدیو
8 فایل
شهید آباد مجازی دزفول ارتباط با مدیر @alimojoudi
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 انا لله و انا الیه راجعون🌷 🌴 و مادری دیگر از مادران صبور شهدا آسمانی شد 🏴 «حاجیه خانم منور خادمعلی» مادر شهید والامقام «عبدالامیر خادمعلی» دارفانی را وداع گفت و به فرزند شهیدش پیوست. 💐الف دزفول ضایعه درگذشت این مادر بزرگوار را حضور خانواده محترم ایشان و مردم شهید پرور دزفول تسلیت عرض می نماید. 🔅غفران و رحمت الهی برای آن‌مرحومه و صبر و اجر برای بازماندگان از خدای متعال مسئلت دارم . 🌹 شهید عبدالامیر خادمعلی متولد 1344 در مورخ 27 بهمن ماه 1364 در عملیات والفجر8 در منطقه اروندرود به شهادت رسید. مزار مطهر این شهید والامقام در گلزار شهدای بهشت علی دزفول زیارتگاه عاشقان است. 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🌷 انا لله و انا الیه راجعون🌷 🌴 و مادری دیگر از مادران صبور شهدا آسمانی شد 🏴 «حاجیه خانم فخرینه فرخ نیا » مادر شهید والامقام «رضا فرخ نیا» دارفانی را وداع گفت و به فرزند شهیدش پیوست. 💐الف دزفول ضایعه درگذشت این مادر بزرگوار را حضور خانواده محترم ایشان و مردم شهید پرور دزفول تسلیت عرض می نماید. 🔅غفران و رحمت الهی برای آن‌مرحومه و صبر و اجر برای بازماندگان از خدای متعال مسئلت دارم . 🌹 شهید رضا فرخ نیا متولد 1346در مورخ 8 اسفندماه 1365در عملیات کربلای 5 در منطقه شلمچه به شهادت رسید. مزار مطهر این شهید والامقام در گلزار شهدای شهیدآباد دزفول زیارتگاه عاشقان است. 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
⚫️ عجب ایام تلخی . . . . 🌹🌹 در کمتر از 24 ساعت دو مادر شهید را از دست دادیم . . . . سرمایه هایی که در بی خیالی ما آدم ها دارند می روند و ما نمی دانیم چه ثروت هایی را داریم از دست می دهیم 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🔅🔅 🌷9️⃣ قسمت نهم 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ✅«سلمان» یک داستان است. اما معمولاً قصه ها را حقایقی که دور و بر آدم ها رقم می خورد می سازند. «سلمان» حقایقی است که در قالب یک داستان روایت می شود تا به برخی ها بر نخورد وگرنه کوچه پس کوچه های این دیار پر است از «عمار»های قصه ی سلمان. ✍️ هر روز یک قسمت از قصه ی «سلمان» در الف دزفول منتشر می شود. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 . . . نگاهش را در چشمان خسته ی بابایش گره می زند و دوباره سرِ درد دلش باز می شود. بابا ! هیچکس ندونه تو که خوب می دونی! یادته چقدر با هم درباره ی شهادت حرف می زدیم. اونقده از رفقای شهیدت برام گفتی که عشق شهادت بدجوری تو دلم افتاد! این تنها رازیه که از مامان و سارا پنهونش کردم. این تنها آرزوییه که از نوجوونی امونمو بریده! آرزویی که تو و رفیقات به دلم انداختین. الانم که تو رفتی، دیگه اصلا جرات نمیکنم از این آرزو با هیچکس حرف بزنم! یادته بهت می گفتم: منم دوست دارم شهید بشم، اما با این وضعیت پاهام . . . . تو می گفتی: شهادت یه رتبه است، مردش باشی بهش می رسی. فقط باید بخوای! باید زحمت بکشی! می گفتی: برا شهادت پا لازم نداری! دل لازم داری! یه دل بزرگ! یه عقل عاشق و یه عشق عاقل! یادته می گفتی: توی اون دل فقط و فقط باید خدا رو راه بدی و نه هیچکس دیگه! .. خیلی تمرین کردم برسم به اون چیزایی که گفتی بابا! اما نشد! انگاری یه جای کار می لنگه!!! من چیکار کنم بابا! من چیکار باید بکنم بابا! کاش بودی! کاش بودی و دوباره با هم حرف می زدیم… سلمان سرش را به پایه ی تخت تکیه می دهد و دستش را می کشد روی برگ های گلدان شمعدانی. گره نگاهش را از قاب عکس بابا باز نمی کند و همچنان درد دل هایش را می ریزد روی دایره. . . گرمی دستی را روی شانه اش احساس می کند: – سلمان!… سلمان بابا!…. سلمان چشمانش را باز می کند واز آنچه که پیش رویش می بیند، شوکه می شود. باور کردنی نیست. بدنش یخ می کند و انگار که دست ها و حتی زبانش هم به درد پاهایش مبتلا شده اند، سست و بی حرکت ، نای تکان خوردن ندارند. بابا زانو می زند و سلمان در آغوش بابایش گم می شود. سلمان تمام انرژی اش را برای چرخاندن زبانش به کار می گیرد و با لکنت می گوید: – بابا. . . بابا … خو… خودتی؟! بر…برگشتی یا. . . یا دارم. .. یا دارم خواب می . . . می بینم؟! بابا در حالی که سر سلمان را به سینه اش می فشارد می گوید: – مهم نیست. مهم اینه که الان کنارتم. سلمان که نمی تواند از آغوش خوش عطر و بوی بابا دل بکند، لبخندش را می پاشد به صورت بابا و بعد آبشار نگاهش را میریزد از سر تا پای بابایش . – بابا! انگار حالت خوب شده؟! نه؟! دیگه سرفه نمی کنی؟ دیگه نفست تنگ نمیشه؟! نه؟! دیگه موج سراغت نمیاد بابا؟! خوب شدی انگار؟! آره؟ خوب شدی بابا؟! کل چهره ی بابا تبدیل می شود به یک لبخند شیرین و تو دل برو. – آره پسرم. دیگه از اون دردا خبری نیست! دیگه همه چی تموم شد. هر چی درد بود مال دنیا بود. اینجا دیگه دردی نیست فدات شم! اومدم پیش بچه ها! اینجا همه چی عالیه و بچه ها مثل اون روزا همه دور هم جمعن. دیگه نگران من نباشین بابا! به مامانت و سارا هم بگو دیگه گریه نکنن! من خودم همیشه کنارتون هستم و همه چی رو می بینم! مامانت خیلی از دست بنیاد دلخوره که نذاشتن منو کنار بچه ها دفن کنن! خیلی دلخوره، اما به خاطر تو به روش نمیاره که بازم تو ناراحت نشی. بهش بگو مهم نیست که تو قطعه شهدا نیستم. مهم اینه که الان پیش دوستامم. بگو دیگه گریه نکنه. بگو این خداست که درباره ی شهادت یه نفر تصمیم می گیره نه آدما! بگو اونایی که اذیتش کردن، اینجا بدجوری باید جواب پس بدن! سلمان حیرت زده می پرسد: اینکه میگی همیشه کنارتون هستم، یعنی ما هر وقت بخوایم می تونیم ببینیمت؟ بابا می خندد و دوباره سر سلمان را می چسباند به سینه اش. – تا خدا چی بخواد! الان فقط اومدم سوالت رو جواب بدم و برم. اومدم درباره وصیتنامه م حرف بزنم. مگه نه دنبال این بودی که چیکار باید بکنی؟ تکلیفت چیه؟ یا نه؟ سلمان شگفت زده از حرف بابایش، می پرسد: – آره! اما شما از کجا می دونی بابا؟! بابا فقط ریز می خندد. ⚠️ ادامه دارد ..... 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🎁 امیر در سینه کش خاكريز افتاده بود ✍🏻 روایت شهادت شهید عبدالامیر خادمعلی ⚫️چند روز پیش بود که دوستی پیشنهاد داد بروم و با مادر شهید عبدالامیر خادمعلی حرف بزنم و از پسر شهیدش بنویسم. می گفت خانه ای ساده و کاهگلی دارند در کوچه پس کوچه های اطراف مسجد میان دره و همان دوستی که پیشنهاد داده بود، دیروز اطلاعیه تشییع و ترحیم مادر عبدالامیر را فرستاد. به همین سادگی داریم این گنجینه ها را بدون اینکه خاطرات و زمانه و زندگیشان را ثبت کرده باشیم از دست می دهیم و کَکمان هم نمی گزد. 🌹نمی دانم چه غربتی سرتاپای امیر را گرفته که استمدادم از چند نفر از بچه های خاک جبهه خورده برای خاطره گفتن از امیر بی نتیجه ماند. تنها جایی که از امیر رد و نشانی هست، در خاطرات حاج مهران موحد از آن پاتک جهنمی ۲۷ بهمن ماه ۶۴ است. روایت حاج مهران را از آن روز تقدیم می کنم. ✍🏻 به همراه تصویر وصیتنامه امیر با دستخط خودش 🌹 الف دزفول را ببینید 👇🏼 🌎 https://alefdezful.com/s784 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🆔 https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🔅🔅 🌷0️⃣1️⃣ قسمت دهم 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ✅«سلمان» یک داستان است. اما معمولاً قصه ها را حقایقی که دور و بر آدم ها رقم می خورد می سازند. «سلمان» حقایقی است که در قالب یک داستان روایت می شود تا به برخی ها بر نخورد وگرنه کوچه پس کوچه های این دیار پر است از «عمار»های قصه ی سلمان. ✍️ هر روز یک قسمت از قصه ی «سلمان» در الف دزفول منتشر می شود. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ... بابا فقط ریز می خندد. - ببین پسرم. تو دوره ای که ما هم سن و سال شما بودیم، تکلیف حرف امام بود. امام گفت: «مسئله ی جنگ در راس اموره!» گفت «مسئله ی جنگ از فروع دین هم واجب تره!» خب همین شد که مام دل کندیم از همه چی! از درس! از پدر و مادر ! از همه ی دلخوشی های زندگی! تازه بعضیا حتی از زن و بچه هاشونم دل کندن و اومدن تو میدون جنگ! بعد از جنگ هم امام تکلیفمون کرد که بچسبیم به کار و درس و زندگی! گوشمون به حرف امام بود. بعدشم که امام رفت، گوش و چشم و دلمون رو گره زدیم به حضرت آقا! توی دوره ی شما هم تکلیف ، فرمایشات آقاست. نه یک حرف بیشتر نه یک حرف کمتر! ببین آقا ازت چی می خواد؟! ما که در این مورد زیاد با هم حرف می زدیم سلمان! تو که خودت خوب این چیزا رو می دونی بابا! لازم نیست من بهت بگم. سلمان که هنوز سرمست دیدار باباست و از شور و شوق آرام و قرار ندارد می گوید: - آره! می دونم تکلیف راهیه که آقا نشون می ده! اما حضرت آقا درباره ی مسائل زیادی سفارش می کنه! از نسل جوون خواسته های زیادی داره! آخه کدوم یکی؟! تکلیف کدوم حرف آقاس، بابا؟ حاج عمار قدری جدیت و صلابت قاطی حرف هایش می کند : - قدرت و اراده ی آدما حد و مرز نداره سلمان! تو اراده کنی و بخوای و به خدا توکل کنی، خیلی از خواسته های آقا رو می تونی عملی کنی! البته اینم بدون که تکلیف هر نفر ممکنه با نفر دیگه فرق داشته باشه! اما بزرگراه عاقبت بخیری ، مسیریه که آقا نشون میده. همین. سلمان که انگار حین حرف زدن بابا، سوال بعدی اش را آماده کرده است می پرسد: - ببین بابا! الانم حضرت آقا خیلی در مورد سوریه حرف میرنه! برای دفاع از حرم! منم که با دیدن بچه های مدافع حرم، فقط پای تلویزیون حرص می خورم. اگر پاهام اینجوری نبود، حالا منم. . . پدر حرف سلمان را قطع می کند و با ناراحتی می گوید: - نه! نشد! بازم عجله کردی! اشتباه نکن! تو تا کی می خوای زمین و زمان رو به این پاها ربط بدی! بهت حق می دم ناراحت باشی به خاطر این وضعیت! اما تکلیف تو هیچ ربطی به پاهات نداره! همیشه بهت گفتم. تو اگه شهادت می خوای باید اول خودت رو بسازی. باید مثل شهدا زندگی کنی! باید از رفتار تا کردارت رنگ بوی شهدایی بگیره! بعدش شهادت خودش میاد سراغت. دیگه لازم نیست دنبالش بگردی! مگه شهادت رو فقط تو سوریه تقسیم می کنن! جمله ی سید مرتضی آوینی رو یادت رفته که همیشه برات می گفتم: « شهادت یه لباس تک اندازه است، تو باید خودت رو به اندازه ی لباس رشد بدی.» سلمان! چشماتو بهتر باز کن بابا! راز شهید شدن یه چیز دیگه است! سلمان که انگار در حرف های بابا به کشف تازه ای رسیده است، در تلفیقی از کنجکاوی و اشتیاق و تعجب می پرسد: - راز شهادت یه چیز دیگه اس؟ یعنی سوریه نیست؟! اگه سوریه نیست پس چیه؟ پس چطوری خیلی از جوونای هم سن و سال من تو سوریه بهش رسیدن؟! اگه راز شهادت سوریه رفتن نیست، پس چیه؟ حاج عمار خیلی محکم و قاطع جواب می دهد: - اشتباهت همینجاست سلمان! خیلی هام تو دوره ی جنگ، هشت سال رفتن جبهه و شهید نشدن! مثل خود من! راه شهادت، تنها رفتن تو میدون جهاد نیست سلمان! همون رفقای هم سن و سالت رو که میگی شهید شدن تو سوریه! همونا برو ببین چیکار کردن و چقدر زحمت کشیدن تا بالاخره لیاقت شهادت پیدا کردن! سوریه فقط وسیله شد برا رفتنشون! یکی از رازهای شهید شدن، خدمت خالصانه و مخلصانه به خلق الله هِ . به داد مردم رسیدنه! برا درد مردم دوا بودنه! دست افتاده ها رو گرفتنه! ببین بابا! دست یک نفر رو که بگیری و گره از مشکل یه نفر هم که واکنی، اگه خالصانه واسه خدا باشه چند پله به خدا نزدیک تر می شی، و البته به شهادت! رفقای مدافع حرم تو هم همین راه رو رفتن و حالا باید بیای و ببینی اون بالابالاها چه مقامی دارن؟! سلمان سراپا گوش است و پلک هم نمی زند و محو حرف های باباست... - اما تو یه تکلیف مهم دیگه هم داری ⚠️ ادامه دارد ..... 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🆔 https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
26.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔅به نام خدا🔅 🎤 پادکست عروس آسمانی ( قسمت سوم ) 📀 تهیه شده توسط هیات رزمندگان اسلام شهرستان دزفول ✍🏻یکی از موضوعات کمتر روایت شده هشت سال دفاع مقدس ، روایت بانوان شهید است. شهرستان دزفول با دارا بودن قریب به 400 بانوی شهید ، صدرنشین تعداد بانوان شهید کشور است، شهدایی که نام و یاد و روایت زیستنشان می تواند الگویی بی بدیل برای نسل امروز باشد. ❤️«عروس آسمانی» روایت «شهید مرضیه بلوایه» ، شهید شانزده ساله دزفولی است که چند ماه پس از عقد و اردواجش در حادثه اصابت راکت هواپیماهای رژیم بعثی به پل قدیم دزفول در مورخ 19 آذرماه 1360 به شهادت می رسد. 🌷«عروس آسمانی » روایتی داستان گونه و مستند از زمانه و زندگی بانوی شهیدی است که طول عمری کوتاه و عرض عمری عمیق دارد و می تواند برای بسیاری از دختران این مرز و بوم الگویی دست یافتنی و عملی، برای طی طریق کمال و رسیدن به رضایت و قرب الهی باشد. 5️⃣🎁 این روایت در پنج قسمت تقدیم شما می گردد، امید که خط و نشانی باشد برای آنانکه در جستجوی صراط مستقیم الهی هستند. ✴️ لینک عضویت کانال هیات رزمندگان اسلام دزفول👇🏼 🆔 https://eitaa.com/Razmandegan_Dezful 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🆔 https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🌹ذاکرِ شب های بی تکرار( آخرین قسمت)🌹 ✍🏻 روایت هایی از شهید عبدالعلی ملک ذاکر 🎥 انتشار فیلم مداحی شهید جاویدالاثر عبدالعلی ملک ذاکر برای اولین بار پس از 41 سال 🌷عبدالعلی ملک ذاکر، چهره ای نام آشنا بین بچه های قدیمی جنگ است. دلاوری شیردل و مداحی روشن ضمیر که در شب عملیات والفجر مقدماتی به همراه بیسیم چی اش خلیل امیدیان در عمق خاک عراق روی جاده شنی متصل به جاده العماره در آن شب سرد بیست و یکم بهمن ماه سال ۶۱ برای همیشه ماندگار شد. نه خودش برگشت و نه خلیل. ⭕️در همین حین ناگهان از داخل سنگر عراقی ها به سمت عبدالعلی و سایر بچه هایی که همراهش بودند، رگبار گلوله شلیک شد. عبدالعلی در جا شهید شد و خلیل امیدیان از ناحیه هر دو پا گلوله خورد و افتاد روی زمین. 🌹سال 69 یعنی 8 سال بعد از شهادت، بدنبال پیکر عبدالعلی ملک ذاکر رفتیم. یکی از دوستان از محل آن مطلع بود و می گفت عبدالعلی را درون سنگر تانک گذاشتیم تا وسیله ای برای انتقالش پیدا کنیم. اما آن سنگر تانک پر شده بود از رملی که کل منطقه را بهم ریخته بود. خلیل را هم پیدا نکردیم. آن روز بدون اینکه عبدالعلی و خلیل را پیدا کنیم، برگشتیم. عبدالعلی ماند که ماند. ✳️ روایت شهادت شهید عبدالعلی ملک ذاکر در الف دزفول مرور کنید 👇 🌐https://alefdezful.com/ejmf 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🗓 به مناسبت آغاز هفته ی دفاع مقدس و اربعین رحلت یادگار هشت سال دفاع مقدس ، زنده یاد حاج ناصر اسدمسجدی 🌹حاج ناصر، فرزند مسجد، فرمانده میدان🌹 ✳️ تبیین ابعاد شخصیتی رزمنده و جانباز هشت سال دفاع مقدس ، زنده یاد حاج ناصر اسد مسجدی 🖐🏻 با خاطره گویی همرزمان و خانواده ایشان 🎁 از تمامی بزرگواران خصوصاً نوجوانان و جوانان دعوت می شود که در این برنامه شرکت کنند. ❤️ از تمامی یادگارهای هشت سال دفاع مقدس ، فرماندهان ، جانبازان و خانواده های معزز شهدا و ایثارگران برای حضور در این مجلس یادبود دعوت به عمل می آید. ⏰ زمان : پنجشنبه 30 شهریورماه 1402 بعد از نماز مغرب و عشا 🕌 مکان : مسجد نجفیه دزفول 🔴 واحد فرهنگی مسجد نجفیه شهرستان دزفول 🔴 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🔅🔅 🌷1️⃣1️⃣ قسمت یازدهم 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ✅«سلمان» یک داستان است. اما معمولاً قصه ها را حقایقی که دور و بر آدم ها رقم می خورد می سازند. «سلمان» حقایقی است که در قالب یک داستان روایت می شود تا به برخی ها بر نخورد وگرنه کوچه پس کوچه های این دیار پر است از «عمار»های قصه ی سلمان. ✍️ هر روز یک قسمت از قصه ی «سلمان» در الف دزفول منتشر می شود. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 - اما تو یه تکلیف مهم دیگه هم داری که باید محکم و جدی انجامش بدی! تکلیفی که اگر فقط برا خدا و رضایت شهدا انجامش بدی، خودم بهت قول میدم که ... گل از گل سلمان می شکفد و جمله ی نیمه تمام بابا را تمام می کند: - قول می دی که منم شهید بشم؟ بابا انگار می خواهد چیزی را بگوید، اما یک لحظه پشیمان می شود و برمی گردد سمت درب اتاق. این رفتار بابا آنقدر تابلوست که سلمان متوجه می شود. یک لحظه حس می کند گمشده اش دقیقا همین حرفی است که بابا نگفت. کشان کشان خودش را به بابا می رساند و راهش را سد می کند. باید از زیر زبان بابا آن واژه های طلایی را بیرون می کشید. اگر همین الان دست به کار نشود، معلوم نیست فرصت دیگری داشته باشد. تمام دار و ندار قدرتش را می ریزد توی دست هایش و دستانش را قفل می کند به پاهای بابا و با التماسی شبیه گریه و یا شاید گریه ای شبیه به التماس می گوید: - اون تکلیف چیه بابا! تو رو خدا بگو! تو رو به روح رفیقات بگو! اما انگار لبهای بابا به سکوت بیشتر رضایت دارند تا به از هم واشدن و پاهایش به رفتن بیشتر مشتاقند تا ماندن. سعی می کند پاهایش را از زندان دست های سلمان رها کند و برود. ولی سلمان محکم پاهای بابا را چسبیده است. - بمون بابا! چند لحظه دیگه بمون! تو رو به جون مامان قسمت می دم بمون! قسمی را که سلمان می دهد، پاهای پدر را شل می کند. - می دونم چرا پشیمون شدی از گفتن. حتماً یاد سارا و مامان افتادی! اینکه اگه من شهید بشم، اونا تنها می مونن! مگه خودت نگفتی خدا تضمین کرده که از خونواده ی شهدا مراقبت کنه! تو رو خدا بگو بابا! تو رو خدا! اون تکلیفی که منو به تنها آرزوم می رسونه چیه؟ حاج عمار در مقابل التماس های سلمان کم می آورد! یک جورهایی انگار در برزخ گفتن و نگفتن رفت و آمد می کند. خصوصا آن لحظه ای که سلمان پاهای بابا را رها می کند و دو دستی دست راست بابا را توی دست هایش می فشرد. می بوسد و می بوید و زار می زند. بابا دستش را روی شانه ی سلمان می گذارد و می گوید: - تو قلم خوبی داری سلمان! قلمت رو نذر شهدا کن! قدمتو نذر شهدا کن! فردا حضرت آقا سخنرانی داره! جوابت توی اون سخنرانیه! بابا همین جمله را می گوید و راه می افتد و قدرت سلمان برای نگهداشتن دست بابا کافی نیست. صدای سلمان در اتاق می پیچد : نرو بابا ... بابا.... نرو. . . مادر هراسان وارد اتاق می شود و کنار سلمان زانو می زند و سرش را می گذارد روی سینه اش. پیشانی اش داغ است و بدنش خیس عرق. گونه هایش از بارش اشک هایش خیسِ خیس است. سلمان را توی بغلش چندباری تکان می دهد و آرام می زند روی گونه هایش خیسش. - سلمان! بیدارشو مادر! بیدار شو عزیزم! خواب دیدی! بیدارشو قربونت برم! سلمان چشمان خسته اش را باز می کند و با دیدن چهره ی تار مادر، حیرت می کند. با دست هایش چند باری چشم هایش را می مالد و پرده های اشک را کنار می زند. سرش را از بین دست های مادر رها می کند و چشمانش را دور تا دور اتاق می چرخاند و وقتی بابا را نمی بیند، ضامن بغضش را می کشد و گریه اش دوباره کنار تخت بابا منفجر می شود. - مامان! بابا اینجا بود! همینجا! من باهاش حرف زدم. مامان به خدا راست می گم! - مادر فدات بشه عزیزم. خواب دیدی قربون قد و بالات برم ! و مادر همپای سلمان شروع می کند به گریه! - مامان خواب نبود! مامان به خدا خواب نبود. بابا اینجا بود. تو همین اتاق! کلی با همدیگه حرف زدیم. حتی گفت به مامانت بگو گریه نکنه! گفت بگو من پیش رفیقامم. گفت بگو ناراحت نباشه که نذاشتن منو تو قطعه شهدا دفن کنن! . . . بو کن مامان! بو کن ببین عطر بابا تو اتاق پیچیده! بخدا بابا اینجا بود مامان! بخدا اینجا بود . . . و گریه ی مادر و سلمان در هم گم می شود! ⚠️ ادامه دارد ..... 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅به نام خدا🔅 🎤 پادکست عروس آسمانی ( قسمت چهارم ) 📀 تهیه شده توسط هیات رزمندگان اسلام شهرستان دزفول ✍🏻یکی از موضوعات کمتر روایت شده هشت سال دفاع مقدس ، روایت بانوان شهید است. شهرستان دزفول با دارا بودن قریب به 400 بانوی شهید ، صدرنشین تعداد بانوان شهید کشور است، شهدایی که نام و یاد و روایت زیستنشان می تواند الگویی بی بدیل برای نسل امروز باشد. ❤️«عروس آسمانی» روایت «شهید مرضیه بلوایه» ، شهید شانزده ساله دزفولی است که چند ماه پس از عقد و اردواجش در حادثه اصابت راکت هواپیماهای رژیم بعثی به پل قدیم دزفول در مورخ 19 آذرماه 1360 به شهادت می رسد. 🌷«عروس آسمانی » روایتی داستان گونه و مستند از زمانه و زندگی بانوی شهیدی است که طول عمری کوتاه و عرض عمری عمیق دارد و می تواند برای بسیاری از دختران این مرز و بوم الگویی دست یافتنی و عملی، برای طی طریق کمال و رسیدن به رضایت و قرب الهی باشد. 5️⃣🎁 این روایت در پنج قسمت تقدیم شما می گردد، امید که خط و نشانی باشد برای آنانکه در جستجوی صراط مستقیم الهی هستند. ✴️ لینک عضویت کانال هیات رزمندگان اسلام دزفول👇🏼 🆔 https://eitaa.com/Razmandegan_Dezful 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🆔 https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🌹این سه برادر شهید دزفولی را می شناسید؟🌹 ✳️از این سه برادر شهید دزفولی باید خیلی مفصل تر نوشت. خانواده ای که یک پسرشان را برای پیروزی انقلاب تقدیم می کنند و دو پسر دیگرشان همزمان در یک روز و در یک عملیات به شهادت می رسند. 🌹این اتفاق نادری است که می تواند کمر هر پدر و مادری را خم کند. اما وقتی خانواده ای آرمان داشته باشد ، برای آرمانش از همه ی دلبستگی هایش می گذرد، حتی اگر دلبستگی هایش سه شاخ شمشادی باشند که با خون دل بزرگ کرده اند. 🌹هم عبدالحمید و هم حبیب ، در یک روز و در یک ساعت ، اما از دو منطقه بال گشوده بودند به سمت آسمان و او حالا مادر سه شهید شده بود و چشم براه آخرین زیارت پسرهایش. اما قصه به همینجا ختم نمی شود. عبدالحمیدش را برایش آوردند و او تا خانه ی آخرتش بدرقه اش کرد، اما از پیکر حبیبش خبری نبود. حبیب گم شده بود. مثل یوسف... 📚 روایت تکان دهنده ی شهدای را در الف دزفول ببینید👇🏻 🌐https://alefdezful.com/mwbf 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🌴پنجمین یادواره ی پاسدارشهید حسین ولایتی فر 🎙سخنران: حجه الاسلام ماندگاری 💠با پخش کلیپ و خاطره گویی 🔻اجرای گروه سرود ایستاده تا ظهور 🔸زمان: چهارشنبه ۲۹ شهریور ساعت: ۲۰:۳۰ 🚩مکان: حسینیه ثارالله شهرستان دزفول 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🏴انا لله و انا الیه راجعون🏴 🌷 «حاج غلامعلی سخاوت» پس از طی یک دوره سخت بیماری دار فانی را وداع گفت. 🌹«حاج غلامعلی سخاوت» استاد اخلاق و مدرس و تفسیرگوی قرآن و نهج البلاغه ، مرد زهد و تقوا ، پیشکسوت ایثار و جهاد و شهادت، سخنوری بی نظیر بود که تمام عمر شریف خود را وقف اسلام و انقلاب و قرآن در زیر پرچم ولایت فقیه کرد. 🌴 این عبد عابد، در روزهای خوف و خطر و موشکباران دزفول حتی یک روز سنگر نماز جماعت وجلسات قرآن را درمسجد نجفیه دزفول تعطیل نکرد و در طول عمر با برکت خود هزاران جوان و نوجوان تحصیلکرده ی انقلابی و ولایی در جلسلت قرائت قرآن پرورش داد. 💐الف دزفول ضایعه درگذشت این اسوه ی بی بدیل قرآنی و انقلابی را محضر مبارک حضرت ولیعصر(عج) و خانواده محترم ایشان و مردم شهید پرور دزفول تسلیت عرض می نماید. ⚫️ الف دزفول این مصیبت را به برادر ایشان استاد ارجمند حاج غلامحسین سخاوت که هم از پیشکسوتان جبهه های نبرد و هم از محققین و مولفین کتاب های حوزه دفاع مقدس است ، تسلیت عرض می نماید. 🔅غفران و رحمت الهی برای آن‌مرحوم و صبر و اجر برای بازماندگان از خدای متعال مسئلت داریم . 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/alefdezful
🌷 زنده یاد حاج ناصر اسد مسجدی و زنده یاد حاج غلامعلی سخاوت 🔴 ان شاالله که در دیار باقی هم در زیر بیرق امام حسین(ع) همنشین اهل بیت(ع) و صلحا و شهدا باشند. 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/alefdezful
🔅🔅 🌷2️⃣1️⃣ قسمت دوازدهم 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ✅«سلمان» یک داستان است. اما معمولاً قصه ها را حقایقی که دور و بر آدم ها رقم می خورد می سازند. «سلمان» حقایقی است که در قالب یک داستان روایت می شود تا به برخی ها بر نخورد وگرنه کوچه پس کوچه های این دیار پر است از «عمار»های قصه ی سلمان. ✍️ هر روز یک قسمت از قصه ی «سلمان» در الف دزفول منتشر می شود. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 قرائت قرآن تمام شده است و بچه های جلسه ی قرائت قرآن نوجوانان مسجد که سلمان مسئولیت آن را به عهده دارد، مشغول جمع کردن رحل ها و قرآن ها هستند. سلمان روی ویلچر نشسته است و به صفحه ی گوشی اش نگاه می کند! عکس باباست که دارد به او لبخند می زند. با نگاهش حرف می زند با حاج عمار: - ممنونم بابا که راه رو نشون دادی. سخنرانی حضرت آقا رو خوب گوش دادم. منظورت رو فهمیدم بابا! به بچه های جلسه گفتم برن و از اینترنت تمام حرفای آقا رو در این خصوص جمع کنن و بیارن! فکرای خوبی تو ذهنمه بابا! فقط تو و رفیقات هم باید کمک کنید. بچه ها قرآن ها را در کتابخانه قرار داده اند و دور هم نشسته اند و سلمان شروع می کند: - بسم الله الرحمن الرحیم. خب همونطوری که دیشب ازتون خواستم قرار شد هر کسی بره و درخواست ها و سفارشات حضرت آقا رو درباره ی جنگ نرم و فضای مجازی پیدا کنه و امروز همه ی این فرمایشات رو یکجا جمع کنیم و دسته بندی کنیم و برای اجرا و عملیاتی کردن اونا در حد وُسع و توانمون یه برنامه ریزی درست و حسابی انجام بدیم! امیررضا دستش را بلند می کند: - آقا سلمان! من که فکر نمی کردم رهبر اینقده درباره ی فضای مجازی حرف زده باشه! نمی دونم چرا تا حالا من دقت نکرده بودم به این ماجرا! کیان هم حرف امیر رضا را ادامه می دهد: آره آقا سلمان! ما فقط از این گوشی و این شبکه های اجتماعی فقط برا سرگرمی استفاده می کردیم، در صورتیکه رهبر چقدر تاکید کرده به استفاده ی مفید و کاربردی! اصلاً یه جاهایی آقا گفته: «کار مفید و حساب شده تو این فضا عین جهاده!» و یاسین متعجب تر از همه می گوید: - جهاد! وقتی آقا می گه جهاد می دونی یعنی چی؟ یعنی مثل اینه که ما رفته باشیم سوریه و لبنان و عراق برا جنگ با داعش؟! درسته آقا سلمان؟! سلمان سعی می کند سکوت را در جمع حاکم کند و مدیریت گفتگوها را خودش به عهده بگیرد: - عجله نکنید بچه ها! خودِ منم تا حالا از این زاویه به مسئله فضای مجازی نگاه نکرده بودم. منم خوشحالم از اینکه توی این آشفته بازار فرهنگی جامعه یه راهکار جدیدی پیدا کردیم که تا حالا حواسمون بهش نبوده. خب حالا یکی یکی بخونید ببینم چی پیدا کردید؟ پارسا! تو بگو ببینم چی آوردی با خودت؟ پارسا چشمش را به صفحه گوشی تلفن همراهش می دوزد و از روی گوشی می خواند: - آقا سلمان بچه ها در باره ی جهاد حرف زدن. بذار من در همین مورد حرفای رهبر رو بگم. آقا فرموده: « فضای مجازی به اندازه ی انقلاب اسلامی اهمیت دارد و عرصه فرهنگی، عرصه ی جهاد است.» « فضای مجازی میدان مبارزه است. میدان مبارزه بوده و هست و خواهد بود، فقط شکل و نوع آن تفاوت کرده است. میدان مبارزه‌ی شما هم میدان جنگ نرم است. دشمن میخواهد اراده‌ی شما را عوض کند. سلمان می پرسد: - خب تو فضای مجازی ما باید چیکار کنیم؟ ماهان برای پاسخ اعلام آمادگی می کند: آقا فرمودن: « هر کس به اندازه وسع و توان و هنر خودش باید تو این میدون حاضربشه.» سلمان دوباره خودش رشته کلام را دست می گیرد : ببینید بچه ها! حضور در این فضا اونقده مهم و حیاتی هستش که آقا فرمودن : «اگر من امروز رهبر انقلاب نبودم، حتما رئیس فضای مجازی کشور می شدم.» یا اینکه فرمودن « به اعتقاد من، امروزه ذکر مستحبی بعد از نماز ما، کار فرهنگی و جهادی در فضای مجازی است.» اما باید مراقب خیلی چیزا هم باشیم تو این فضا! احسان هم دست بلند می کند تا از یافته هایش بگوید: آقا فرمودن:« در فضای مجازی اگر آدم درست وارد بشود، خوب است؛! منتها در آنجا غرق نشوید. جای خطرناکی است؛ خیلی باید آدم مراقب باشد. ورود در فضای مجازی احتیاج به؛ ایمان، علم، ذوق و سلیقه و هنر دارد. باید جواب کار فرهنگی باطل آنان را با کار فرهنگی حق داد.» سلمان لبخند می زند و انگار که از کار جالب بچه های جلسه به وجد آمده باشد می گوید: ⚠️ ادامه دارد ..... 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/alefdezful