🌴 #مردان_دریایی
4️⃣🌷 قسمت چهارم
شب به آبادان رسيديم و شام را در آشپزخانه لشكر 7 ولي عصر(عج) خورديم. فردا ميبايستي كاري را كه به ما محول كرده بودند انجام میدادیم، ولي چون دير شده بود، انجام نشد.
فردا من و عسكري و حميد محمودنژاد و مسعود اكبري به منطقة اروند رفتيم و از روي دكل، منطقه را ديد زديم. شب ميبايست به عنوان نيروي اطلاعاتي از آب بگذريم و در خاك دشمن، موانع را شناسايي كنيم و برگرديم.
شب جمعه بود. بعد از نماز، وقت نكرديم دعاي كميل را بخوانيم، چون با توجه به وضعيتي كه آب داشت، نميشد زياد معطل شد.
آن شب سه نفر بوديم: من و برادر شهيد عبدالنبي پورهدايت و يكي ديگر از بچه ها. لباس پوشيديم و به آب زديم. فقط يك نارنجك با خود داشتيم.
حدود دو ساعت كنار اروند رود منتظر بوديم تا شرايط حركت، يعني حالت سكون در آب ايجاد شود.
هوا خيلي سرد بود. نشسته بوديم و چون دو- سه بار در آب رفته بوديم، سرما بر ما اثر كرده بود. خدا رحمت كند عبدالنبي پورهدايت را كه گفت: «محمود! پانزده دقيقه است كه از سرما ميلرزم و حالا نوبت توست كه بلرزي!»
به نوبت در آب ميرفتيم و برميگشتيم تا حالت جزر و مد آب را به دست آوريم و حركت كنيم. نفر اول رفت و بعد از آن، نفر دوم كه عبدالنبي پورهدايت بود و هي دعا ميكرد كه نوبت من هم بشود، ولي با رفتن او در آب، شرايط فراهم شد و نوبت من نشد.
آب جزر شد و حركت كرديم. در اول مسير، هر سه نفرمان به خاطر حساس بودن منطقه، به درگاه خداوند دعا كرديم كه خداوند به ما نظري داشته باشد تا به راحتي و بدون مشكل، مأموريت را انجام دهيم و برگرديم.
حسن اولين نفر بود، من نفر دوم و عبدالنبي، كه دست در دست او داشتم، نفر سوم. فين ميزديم و ميرفتيم. حدود 40 دقيقه فين زديم. با نشانهاي كه از ستاره ها گذاشته بودم، احساس كردم كمي به سمت چپ منحرف شدهايم، ولي كسي كه راهنماي ما بود گفت كه درست ميرويم. بعد از رسيدن به محل، دريافتيم كه اشتباه آمدهايم.
در آنجا حدود 15 متر با دشمن فاصله داشتيم. از همانجا حدود 110متر به عقب آمديم و مقداري به سمت راست كشيديم. از آنجا مسيرمان را درست كرديم و به جاي مورد نظر رسيديم.
موانع دشمن را با چشم خود ديديم. من زير لب دعا ميخواندم. عبدالنبي را همانجا گذاشتيم و خودمان فينها را درآورديم و داخل موانع شديم. در موانع دوم هم يكي ديگر از بچه ها را گذاشتيم و به داخل رفتيم و به خاطر اصراري كه فرماندهان داشتند و گفته بودند كه زياد داخل نشويم، ما نيز بيشتر از آن داخل نرفتيم و از مانع دوم نگذشتيم. حدود يك ساعت در آنجا مانديم و دربارة وضعيت موانع و منطقه صحبت كرديم.
اين كارها براي اين بود كه مدتي ديگر ميبايستي آنجا عمليات میشد و بايد قبل از آن، كسي شناسايي روي منطقه داشته باشد؛ مخصوصاً وقتی كسي ميخواهد عمليات كند، ميبايستي تجاربي در اين منطقه داشته باشد. آن شب حدود يك ساعت و نيم در خط دشمن مانديم و منطقه را به خوبي شناسايي كرديم و بحمد ا... دشمن متوجه قضيه نشد.
بعد از شناسايي، دوباره با نام خدا شروع به بازگشت كرديم و به سوي ساحل خودي آمديم. در آن هنگام به دليل مد، آب زيادي موج ميزد كه باعث بروز مشكلاتي در برگشت ما شد و هر كدام از ما حدود دو پارچ آب خورديم! با لطف خدا، به همانجا رسیدیم كه فكر نميكرديم برسيم و درست جايي كه ميبايستي ميآمديم، از آب بيرون آمديم و آنقدر دقيق رسيده بوديم كه اول باور كردنش مشكل بود.
در مسير بازگشت، در روي خشكي، ترس از نيروهاي خودي بيشتر بود تا دشمن و از دور صدا ميزديم: «نگهبان! نگهبان!» ترس ديگر از شيارهايي بود كه در آن منطقه بود. آن شب چندين بار در آن شيارها افتادیم كه در چولانهاي بلند بودند و بر اثر تاريكي، آنها را نميديديم. به خوبي به ياد دارم وقتي عبدالنبي در شياري ميافتاد و درميآمد صدا ميزد: «محمود! اين بار نوبت توست و من همان موقع در شيار ميافتادم.»
⭕️⭕️ ادامه دارد ...
✳️«مردان دریایی » به همراه تصاویر و صوت خاطره گویی شهید دوستانی با گویش دزفولی در الف دزفول 👇
🌐https://alefdezful.com/4302
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🌷❤️🌷به مناسبت روز پدر ، در چهار قسمت از پدری خواهیم گفت که روایت زیستنش شگفت زده تان خواهد کرد. از «مرحوم حاج پولاد روغنی» پدر شهیدان «علیرضا، محمدرضا و حمیدرضا روغنی»
🌴 روایت رزمنده ای بی نظیر ، انقلابی ، صبور ، جهادی و تکرار نشدنی که پدر سه شهید است.
🌷 روایت شیرمردی فراموش شده از دیار دزفول.
🎥 فیلمی با قدمت 42 سال از مرحوم حاج پولاد روغنی
✍🏻 روایت پدری که فرزندان شهیدش را خودش غسل داد...
🌹 اگر او را نمی شناسید، انگشت به دهان خواهید ماند از این قصه
✍🏻ما این اسوه ها را معرفی نکردیم. نشناختیم و نشناساندیم که اگر چنین می کردیم حال و روزمان و حال و روز شهرمان و شاید کشورمان خیلی بهتر از اینها بود.
🌐 لطفا در شناختن و شناساندن حاج پولاد رسانه باشید و این پیام را منتشر کنید شاید حال کسی را بهتر کند. شاید بعضی ها تصمیم جدیدی بگیرند و شاید برای بعضی ها تلنگر شود.
⏳ منتظر باشید . . .
🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🎁 به مناسبت روز پدر
🌷🔆 *حاج پولاد ، واقعاً پولاد است*
1️⃣🎁 قسمت اول : « *پنج منهای یک* »
✍🏻 روایت پدری که پسرهایش را یکی یکی تقدیم اسلام و انقلاب کرد
🌴 روایت رزمنده ای بی نظیر ، انقلابی ، صبور ، جهادی و تکرار نشدنی .
🎥 فیلمی کمتر دیده شده از حاج پولادروغنی
🌹وقتی خبر شهادت علیرضایم را دادند و تسلیت گفتند، من گفتم باید به من تبریک بگویید نه اینکه تسلیت بگویید. هر کس تسلیت گفت، گفتم باید تبریک بگویی.
🌹من پسر خودم را خودم غسل دادم. همه متوجه این ماجرا بودند و من هیچ ناراحتی و نگرانی نداشتم. با اینکه جناب آقای فارغ به من تذکر می داد که اشک بریز، من حتی یک قطره اشک از چشمانم نیامد. با سربلندی به پسرم افتخار می کنم
🌐 الف دزفول را ببینید 👇🏻
🌎https://alefdezful.com/1091
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🌴 #مردان_دریایی
5️⃣🌷 قسمت پنجم
آن شب، به خاطر همين مشكلات، خيلي اذيت شديم، ولي به هر حال خودرويي كه منتظرمان بود سوارمان كرد و حدود ساعت چهار صبح به مقر رسيديم.
خيلي گرسنه بوديم و با زحمت زياد، با كتري كمي آب آورديم و سر و صورت خود را شستيم. عبدالنبي نيز مثل مادري مهربان به ما رسيدگي كرد. او با كمي سيبزميني غذايي درست كرد و تا نخورديم، نگذاشت بخوابيم.
فردا صبح، با همان برادران، به دزفول برگشتيم.
به مقر گردان كه رسيديم، همۀ بچه ها بودند. احساس ميكرديم كه روزها روزهاي آخر است. چند روز در آنجا مانديم و فرماندهان را در مورد عمليات توجيه كرديم و آخرين آموزش نيرو، كه رزم شبانه بود، آماده شد.
منطقهاي كه ميبايست در آنجا عمليات فرضي انجام میدادیم، هيچ شباهتي به منطقة عملياتي نداشت و نبايد كسي نيز از اين مسئله بويي ميبرد و نميبايد به كسي چيزي ميگفتيم. مثل اين بود كه مقداري شيشة خردشده در دهان كسي بريزند و به او بگويند: «حرف بزن!» وقتي هم به آموزشهاي آبي- خاكي ميرفتيم، هر كسي ميپرسيد: «چه خبر است كه اين آموزشها را ميبينيم؟» نميتوانستم چيزي بگويم.
يادم است در آموزشهاي نخلستان كه مجبور بوديم در نخلها – آن هم شبانه – آموزش ببينيم، شهيد محمد كياني ميگفت: «بابا، اين چه آموزشي است كه ميبينيم و چه لزومي دارد؟» ولي بعدها كه توجيه شد و از جريان آگاهي يافت، معذرتخواهي كرد و گفت: «ببخشيد! من نميدانستم و اشتباه كردم كه معترض بودم.»
مانور شب آخر آغاز شد. گروهان غواص با تمام تجهيزات خود وارد عمل شد و از اولين نيروهايي بود كه به آب زد. آنجا همگي دريافتيم كه هيچ تواني نداريم. اين را از فرماندهي گردان تا آخرين نفر از نيروها دريافته بودند و آن شب همگي به اين پي برديم كه اگر قرار است كاري شود، بايد خدا انجامش دهد، نه ما.
در آن شب، خودم -كه خيلي آموزش ديده بودم- زير آب رفتم. بيشتر بچه ها مثل من اذيت شدند، چون اگر يك لحظه فين نميزدند، زير آب ميرفتند.
مانور را، به هر قيمتي بود، انجام داديم و بحمد ا... خوب اجرا شد. دستة شهيد حميد كياني، بدون اطلاع ديگران، خطشكن و اول شناخته شد و همت و ثبات قدم و استواري او باعث شد كه كسي جز او را اول قرار ندهيم. خودش هم بارها گفته بود: «محمود! نكند من نفر دوم نيروهاي خطشكن باشم. اگر خودت جلوي من باشي، باش، ولي كس ديگری جلوتر از من نباشد!»
آن شب بچه ها حدود نيم ساعت در ساحل خوابيده و از شدت سرما يخ زده بودند و ميلرزيدند. لباسها حتي تا شب آخر هم كامل نبودند. بعد از پايان مانور، با قايق، بچه ها را به مقر آورديم.
همان شب بچه ها را روي اسكله به خط كردم و براي آنها سخن گفتم. به آنها گفتم: «بچه ها! خودتان همه چيز را ديديد و دريافتيد ما كه 45 روز دوره ديدهايم، در عمل، هيچ نبوديم.» در آنجا از آنها پرسيديم: «كداميك از شما آب نخورد؟ كداميك از شما خفه نشد؟» هيچكس دست بلند نكرد، چون همه آب خورده و خفه شده بودند.
بچه هايي كه از آموزش برگشته بودند از سوي برادران ديگر سؤال و جواب ميشدند كه: «شما آبادان رفتهايد؟» ولي هيچكس حرفي نميزد. يكي از بچه ها جلو آمد و گفت: «به نظرم اين بار عمليات در منطقة آبادان است.» ميخواست چوب در تاريكي پرتاب كند تا نتيجه بگيرد، ولي با يك حركت، ذهنش را منحرف كردم و گفتم: «اگر عمليات آبي است پس در مانور، آن تپه ها و شيارها چه بود؟» با اين سخن، نظرش را عوض كردم.
من خودم نيز كه بارها به خط دشمن رفته بودم، به يقين نميدانستم كه بالاخره در آنجا عمليات ميكنيم يا نه، چون براي رفتن به آنجا ميبايست لباس غواصي میداشتیم و از اساسيترين و ابتداييترين اركان غواصي، لباس غواصي است و ما لباس كافي و درست و حسابي نداشتيم.
⭕️⭕️ ادامه دارد ...
✳️«مردان دریایی » به همراه تصاویر و صوت خاطره گویی شهید دوستانی با گویش دزفولی در الف دزفول 👇
🌐https://alefdezful.com/4302
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🎁 به مناسبت روز پدر
🌷🔆 *حاج پولاد ، واقعاً پولاد است*
2️⃣🎁 قسمت دوم : « *پنج منهای دو* »
✍🏻 روایت پدری که پسرهایش را یکی یکی تقدیم اسلام و انقلاب کرد
🌴پنج منهای دو روی کاغذ سه می شود، اما توی دل حاج پولاد و همسرش یک تفریق ساده نیست. جمع است. جمع دل با مصیبت. ضرب است. ضرب درد در درد. تقسیم است. تقسیم فراق بین تمام سلول های وجود.
🌹 این پیکر غسل دادنی نیست. امکان ندارد. نمی شود. نمی شود که نمی شود. صلی الله علیک یا اباعبدالله. نه اینکه حاج پولاد دلش را نداشته باشد ، نه! حاج پولاد دلش را داده است دست کسی که باید و دیگر دلی نمانده است که تاب و توانی داشته باشد یا نداشته باشد.
🌐 الف دزفول را ببینید 👇🏻
https://alefdezful.com/1092
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 این کلیپ را ببینید. بعداً درباره آن بیشتر با شما حرف می زنم.
❓ فقط حدس بزنید این حرف ها ممکن است مربوط به چند سال پیش باشد ؟
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🌴 #مردان_دریایی
6️⃣🌷 قسمت ششم
چند روز پس از مانور، حدود پانزدهم دي ماه بود كه به سمت منطقه حركت كرديم و در راه با بچه ها خيلي خوش گذشت.
آن روز هم، مثل هميشه و قبل از حركت، آن چهار سوره كه با قل شروع ميشوند را تلاوت ميكرديم كه سفر به خير بگذرد. آنجا هم صداي شهيد حميد كياني بلند بود و بچه ها با او تكرار ميكردند. حدود پنجاه و چهار نفر بوديم و وقتي به آنجا رسيديم، هنوز هيچكس از جزئيات منطقه چيزي نميدانست.
محلي كنار بهمنشير براي نيروها آماده شده بود. شب كه به آنجا رسيديم، در يك مرغداري بزرگ كه براي ما در نظر گرفته شده بود، جا گرفتيم. آنجا پر از بوي مرغ و تخم مرغ و ساير فضولات بود. گفتند: «گروهانهاي گردان بلال بايد تا فردا صبح در اينجا بخوابند.» بچه هایی كه بازيگوش بودند با ديدن مرغداري، صداي مرغ و خروس از خود درميآوردند و داد و بيداد ميكردند.
در آن شب يك خانه براي خودمان پيدا كرديم و گروهان غواص مالك را در آن جا داديم. من و شهيدان حميد كياني و حسين انجيري و برادران عزيز حاجي محمد سعادت و حاج عليرضا زماني رفتيم در واحد بسيج خوابیدیم كه الآن بمباران شده است.
قبل از اذان صبح از خواب بيدار شدم. دوباره قامت رشيد حميد را در حال نماز و نيايش ديدم و خجالتزده شدم؛ با آن حالتي كه واقعاً خاص خودش بود. او در حالي كه اوركت خود را بر دوش داشت و كلاهش را روي سر گذاشته بود، نماز شب ميخواند. بچه ها هم بيدار شدند. نماز خوانديم و كارها را شروع كرديم.
اين را بگويم كه فقدان حميد ما را كشته است و چون بچة خوب و بامعرفتي بود. كه همه چيز او براي ما الگو بود و مدتها بود كه مانند برادر در كنار هم بوديم.
يك يا دو روز در آنجا بوديم و بالاخره به ما لباس غواصي دادند، اما چه لباسهايي! من قبلاً پيشبيني كرده و به بچه ها گفته بودم كه ممكن است لباس نباشد و ما بدون لباس در صحنة جنگ وارد شويم. گويا آن پيشبيني داشت محقق ميشد.
پوشيدن لباسها برايمان مصيبتي شده بود، چون اصلاً متناسب ما نبودند و در هر جلسهاي، حرف از لباسها و بدي آنها بود.
در جلسهاي كه فرماندهان گروهانهاي غواص از گردانهاي بلال، حمزه و عمار، از لشكر هفت ولي عصر(عج) شركت داشتند، آقاي عبدالمحمد رئوفي، فرمانده لشكر، اولين توصیهاش دربارة گله نكردن از لباسهاي غواصي بود و ميگفت: «كسي از لباسها صحبت نكند.»
اين جريان لباس زبانزد خاص و عام شده بود و حتي بچه هاي خشكي هم دنبال تهية لباس ما بودند. همين بدي لباس باعث شده بود كه پاهاي بچه ها زخمي شوند، چون فينها تنگ بودند و به پاي بچه ها فشار ميآوردند و كف پاهايشان زخمي ميشد. به همين دليل نميتوانستند به تمرين غواصي بيايند و وارد آب شوند، چون به داخل آب كه ميرفتند، پاهايشان عفونت ميكرد. در اينجا هم بچه ها از خودشان مايه گذاشتند و به راستي خدا كه اين زحمات را ديد، اين پيروزي بزرگ فتح فاو را به ما عنايت كرد.
كمكم لباسها كامل شدند و چون گشاد بودند، براي درست كردنشان يك خياط از لشكر آمده بود و آنها را بر اساس اندازة بچه ها كوچك و بزرگ ميكرد، به طوري كه ميگفتند استاندارد شدهاند.
يك شانس كه آورده بوديم آن بود كه از فرماندهي لشكر دستور آمده بود كه لباسها تا شب عمليات دستنخورده باقي بمانند و بيشتر از يك بار آن هم براي اندازهگيري، آنها را نپوشيم. ديگر از تمرين معاف بوديم و قرار شد تا شب عمليات در آب نرويم و به همين دليل، خاطرمان جمع بود.
بعد از مستقر شدن، مشكل لباسهاي غواصي هم حل شد. جلسات متعددي برگزار شد تا توجيه صورت بگيرد، ولي هنوز بچه هاي ديگر خبر نداشتند. حدود بيست نفر از گروهان پنجاه نفري از عمليات، مطلع بودند، ولي به بقيه چيزي نميگفتند و آن سي نفر هم اطلاع نداشتند و اين نشاندهندة اين است كه حفاظت به چه اندازه رعايت شده بود.
⭕️⭕️ ادامه دارد ...
✳️«مردان دریایی » به همراه تصاویر و صوت خاطره گویی شهید دوستانی با گویش دزفولی در الف دزفول 👇
🌐https://alefdezful.com/4302
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🌷🔆 *حاج پولاد ، واقعاً پولاد است*
3️⃣🎁 قسمت سوم : « *پنج منهای سه* »
✍🏻 روایت پدری که پسرهایش را یکی یکی تقدیم اسلام و انقلاب کرد
🌴بار اول علیرضایی که حاج پولاد خودش او را غسل می دهد و توی لحد می گذارد. بار دوم محمدرضایی که پیکرش قابل غسل و کفن نیست و حالا اتفاقی تلخ تر رخ داده است. خبری از پیکر حمیدرضا نیست که حاج پولاد بخواهد غسل بدهد یا ندهد.
🌹 ریاضیات چقدر می تواند بی رحم باشد ، وقتی یک تفریق یک رقمی از یک رقمی ساده اش قرار است آمار پسرهای باقی مانده ی حاج پولاد را محاسبه کند. پولاد هم ذوب می شود اینجا.
🌐 قسمت سوم این روایت را در الف دزفول ببینید 👇🏻
https://alefdezful.com/1093
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
1️⃣✍🏻 این روایت ها برای اولین بار در فضای مجازی منتشر می شود
⭕️🎁 پست فوق ویژه الف دزفول 🎁⭕️
🌷🖤 آن دیگِ بزرگِ خون آلود
✍🏻روایت دو تصویر بعد از یکی از موشک باران های دزفول . دو تصویر وحشتناک و دردآلود و گریه آور که سینه ی آدم را تنگ می کند و سندی است بر مظلومیت دزفول در دوران موشک باران های هشت سال دفاع مقدس.
🌴یکی از مهم ترین آثار بکر و دست نخورده و یکتا و بی نظیر دفاع مقدس موجود در شهرستان دزفول ، قطعه ای در گلزار شهدای شهیدآباد دزفول، معروف به « قطعه دست و پاها » می باشد.
🌹 برای خیلی ها ممکن است سوال باشد که قصه این دست و پاها و انگشت ها و تکه پاره های مقدس مدفون در آن قطعه آسمانی چیست. این دو روایت بخشی از داستان تکه پاره های آرمیده در آن زیارتگاه نورانی است.
🏴جوانی کنار سردخانه چمباتمه زده و دستهایش را زیر چانه ستون کرده است. دیگ رویی بزرگی، کنار پایش است. خیره و متحیر رفت و آمد مردم را تماشا می کند. نزدیکش می شوم. شلوار سربازی پوشیده و دستهایش تا مچ خونی اند . . .
🖤🌹« واسه چی اینجا نشستی؟ چیه تو این دیگ ؟» به دیگ که درش پر از جای انگشت خونی است نگاه می کند. بغضش می ترکد و می گوید . . .
🌐این روایت تکان دهنده را در الف دزفول ببینید 👇🏻
🌎 https://alefdezful.com/feju
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🌴 #مردان_دریایی
7️⃣🌷 قسمت هفتم
كسي كه در كنار تو بود همه چيز را ميدانست، ولي تو، كه در كنار او بودي، هيچ نميدانستي و اين در حالي بود كه تمام مسایل در سينة او بود. او هيچ نميگفت و تو هيچ نميپرسيدي و اين رعايت حفاظت را ميرساند كه باعث پيروزي در اين عمليات شد. اينها نشاندهندة پايبندي بچه ها به احكام اسلام و شرع بود، چون گفته شده بود كه شرعاً نبايد به كسي چيزي بگوييد.
گردان نماز جماعت و ناهار وحدت باحالي داشت. همانجا در روستاي خضر و در كنار آب بهمنشير، بعد از نمازجماعت، ناهار را با بچه هاي گردان خورديم.
آن روز همان روزي بود كه خياط لشكر با چند نفر از كارگردان زيردست خود براي تنگ كردن لباسهايمان آمده بود. خياط فردي باحال بود و براي بچه ها لطيفه تعريف ميكرد و بچه ها را ميخنداند.
خدا رحمت كند جمال قانع را! آن روز راديويي در دستش بود كه به طرف ما آمد. وقتي رسيد، پرسيد: «آيا خبر را شنيدهايد؟»
تا اين را گفت، تمام بچه ها به او خيره شدند تا خبر را بگيرند و پرسيدند: «چه خبر شده؟» او در آنجا خبري را به ما داد كه اصلاً در آن زمان انتظار آن را نداشتيم. او گفت: «آيتا... قاضي فوت كرده است و همين الآن اين خبر را راديو اعلام كرده است.»
با شنیدن اين خبر، تمام شور و شادي نزديكي عمليات به غم تبديل شد و اندوه سراپاي بچه ها را فراگرفت؛ غم كسي كه براي همه مردم دلسوزي ميكرد و براي بچه بسيجيها يك پدر بود.
آن محفل شادي به مجلس غم تبديل شد و بچه ها همه سكوت كردند و فاتحه خواندند. آنها سرها را از تأثر تكان ميدادند.
اولين سخنان را حميد گفت. او گفت: «ميدانستم اينطور ميشود. قدر اين پيرمرد بزرگوار را ندانستيم تا از ما گرفته شد.»
حميد مثل بقية بچه ها بسيار ناراحت بود و با همان ناراحتي و از سوز دل، از بزرگواري آن امام جمعه مهربان و آن پدر خوب دزفوليها ياد ميكرد و بچه ها با سخنان او اشك ميريختند.
آن اجتماع با اندوه و گريه به پايان رسيد و همه بلند شديم و به محلهاي استقرار خود در منازل آن روستا رفتيم.
به محل گردان كه رسيديم، ديديم بچه هاي تبليغات همت كرده و به سرعت محل را سياهپوش كردهاند. در نماز مغرب و عشاي آن شب هم يادي از آن پيرمرد نوراني شد و همة بچه ها در اندوه و غم بودند. پس از نماز هم مراسم عزاداري انجام شد و چون در ايام فاطميه و سالروز شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) قرار داشتيم، با ياد او شب بعد نيز عزاداري باشكوهتري برپا شد.
بچه ها در سوگ آن پير دلسوز كه براي اسلام و انقلاب و دزفول و از پيش از پيروزي انقلاب تا بعد از آن و در دوران جنگ، زحمتهاي زيادي كشيده بود اشك ميريختند. آن شب بود كه بچه ها احساس يتيمي كردند و عزاداري را تا دير وقت طول دادند.
مراسم رحلت آيتا... قاضي گذشت تا آنكه شنيديم پيكر او به خاك سپرده شده است و حميد همانجا گفت: بايد نماز ليلةالدفن بخوانيم. او بلند شد و جلوي بچه ها ايستاد. او نماز ميخواند و بچه ها تكرار ميكردند. آن شب همه با هم نماز ليلةالدفن را خوانديم و براي روح آن مرحوم دعا كرديم. اميدوارم كه خداوند درجات او را متعالي گرداند!
در آن ده – دوازده روز كه در منطقة بهمنشير بوديم، هر لحظه كه به عمليات نزديكتر ميشديم، حالات بچه ها بيشتر عوض ميشد. آنهايي كه قبلاً هم جبه ه بودهاند، عوض شدن حالات را درك ميكردند. بيشتر شبها كه از خواب بلند ميشدم، ميديدم كه همه نماز شب ميخوانند و اصلاً كسي نيست كه نماز شب نخواند.
خدا رحمت كند جليل شريفي را! از بچه هاي كميتة اهواز بود كه با ما بود و دو- سه فرزند داشت. وقتي به او گفته بودند كه براي غواصي، نيرو نياز است، التماس كرده و به جبه ه آمده بود. او واقعاً يك مرد بود، با روحيهاي عالي و چهرهاي مصمم.
از ديگر مراسمی كه در آنجا انجام ميشد، رفتن به دوی صبحگاهي بود و صداي شهيد جمال قانع در آن دوی صبحگاهي، تكميلكنندة روحية بچه ها بود.
⭕️⭕️ ادامه دارد ...
✳️«مردان دریایی » به همراه تصاویر و صوت خاطره گویی شهید دوستانی با گویش دزفولی در الف دزفول 👇
🌐https://alefdezful.com/4302
🌷🌷🌷🌷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🌷🔆 *حاج پولاد ، واقعاً پولاد است*
4️⃣🎁 قسمت چهارم( آخرین قسمت ) : « *پنج منهای چهار* »
✍🏻 روایت پدری که پسرهایش را یکی یکی تقدیم اسلام و انقلاب کرد
🌴ما گمان می کنیم بسیاری از اتفاقات عالم اتفاقی رقم می خورد. اما در این عالم رازهایی هست که شاید هیچ گاه از اسرار آن سر در نیاوریم. مثل همین قصه ی حاج پولاد. امروز که خواستم عکس مزارش را در سایت بگذارم، متوجه شدم سالروز وفاتش است و من آخرین قسمت «حاج پولاد» را در بیست و پنجمین سالروز وفاتش دارم منتشر می کنم.
🌷پیکر «حمید رضا» پیدا شده است و حالا دیگر حاج پولاد نیست تا مثل دو پسر دیگر تدارکات تشییع و تدفینش را خودش انجام دهد.
از حمیدرضا قنداقه ای بیشتر برنگشته است. شاید سبک تر از قنداقه ای که روز تولدِ حمیدرضا دست حاج پولاد دادند.
🌹 تفریق چقدر با خانواده حاج پولاد بد تا می کند. همان پنج منهای سه، خاکستری بیشتر از پدر و مادر باقی نگذاشته بود که حالا
«غلامرضا» هم می رود. چهار پسر از پنج پسر «تفریق» می شود و داغ های قبل به «توان» می رسند برای این خانواده و خصوصاً مادر! و امان از دل مادر!
🌐 آخرین قسمت این روایت را در الف دزفول ببینید 👇🏻
https://alefdezful.com/1094
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🎁 به نام خدا
☀️ #با_شهدای_کربلای_۵
🌷 من حنابندان نمی خواهم🌷
✍🏻 روایت هایی از شهید علی خسروی به مناسبت سالروز شهادتش
🌴 اتوبوس ها که راه افتادند، ناگهان چشمم افتاد بهشان. اتوبوس را نگه داشتیم و در نهایت اعتراض و التماس های مکررشان ، پیاده شان کردیم.علی عین ابر بهار گریه می کرد.
🌷 هر چه توان داشت را ریخت توی پاهایش و بالاخره دستش رسید به میله ی عقب ماشین. میله را محکم گرفت ، اما پاهایش دیگر توان دویدن همپای سرعت ماشین را نداشت. دستش را گرفته بود به میله ماشین و پاهایش کشیده می شد روی زمین.
🌴خبر دار شدیم زخمی شده است. اما هیچ اثر و نشانی از او نداشتیم. اینکه کجاست و در کدام بیمارستان بستری است؟! اصلاً زخمی شده است یا اتفاق دیگری رخ داده است؟
⭕️مشروح روایات را در در الف دزفول مرور کنید👇🏻
🌐 https://alefdezful.com/113
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🎁 اثری هنری از عارف شهید سیدرضا پورموسوی
🌷برای آشنایی با این عارف شهید این پست «الف دزفول» را ببینید 👇
🎁 https://alefdezful.com/013
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🌴 #مردان_دریایی
8️⃣🌷 قسمت هشتم
وقتي بچه ها خسته مي شدند، به دنبال جمال ميگشتيم و او هم با اشارة من شروع به خواندن ميكرد و از فضایل حضرت علي(ع) ميخواند، از شعارهاي دزفولي و محلي گرفته تا انواع و اقسام شعارها و رجزها و به همين دليل اگر صد كيلومتر هم ميدويديم، كسي متوجه نميشد.
از ديگر برادران كه شعار ميدادند، برادر شهيد عبدالنبي پورهدايت بود كه صداي رسايي داشت و وقتي بچه ها خسته ميشدند، به من اشاره ميكردند: «لااقل عبدالنبي را بگو شعار بگيرد تا خستگيمان در بيايد.»
فرماندهان دسته ها و تيمها بر اساس كالك، توجيه ميشدند و در مورد مانور خودمان، برنامهريزي كرديم كه چه كسي اول باشد و چه كسي آخر.
بعد از حدود سيزده روز، يك روز صبح زود، آقاي عبدالحسين خضريان فرماندهي گردان گفتند كه بايد حركت كنيم. سه روز قبل از آن هم سيد جمشيد صفويان معاونت گردان سخنراني كردند و در سخنان خود از عملياتها و برنامه هاي گذشته ياد كردند. بعد از آن يك «يزله» گرفتيم مثل عملياتهاي گذشته كه زمين را ميلرزانيد. بچه ها پر از شور و حرارت بودند و سر از پا نميشناختند و فريادهاي شادي و «اليوم يوم الافتخار» آنها فضا را پر كرده بود.
در آنجا شهيد حميد كياني با شوري عجيب براي بچه ها شعار ميداد. بچه ها تمام نخلستان را دور ميزدند و براي آخرين بار يزله ميگرفتند. در آن روز بچه ها حسابي روحيه گرفتند و شارژ شدند.
شايد تا آن زمان اين نخلستانهاي بهمنشير و خاك و فضاي آن چنين افرادي را با چنين برنامه هايي نديده بود و بيشك دیگر هم نخواهد ديد. كي خاك بهمنشير افرادي را ديده بود كه شبها نماز بخوانند و روزها فعاليت بدني فراواني داشته باشند؟
بعد از چند روز گفتند كه بايد از اينجا حركت كنيم و تذكراتي هم دادند كه ميبايست رعايت ميشدند. همانجا هم آخرين جلسه تشكيل و آخرين تذكرات داده شد.
يكي از نكات حساس اين عمليات حفاظت بود كه به شدت رعايت ميشد و به همين دليل قرار بود با كمپرسي به عنوان بار گِل! حركت كنيم، چون تقريباً در آن محور، خودرويي جز كمپرسي رفت و آمد نداشت.
در هنگام حركت حاجآقا عابدي، روحاني بسيجي لشكر، قرآن را بالا گرفته بود و بچه ها از زير آن رد شدند. يكي يكي از هم حلاليت ميطلبيدند. آنجا حالات روحاني بچه ها اوج گرفته بود.
نزديك غروب بود كه با كمپرسي حركت كرديم. در راه بسيار اذيت شديم و هر دقيقه، بر اثر دستاندازهاي مسير، به بالا پرت ميشديم و محكم به كف كمپرسي ميخورديم. مسيري كه كوتاه بود و ميبايست حدود يك ساعت طي میکردیم، حدود چهار ساعت طول كشيد، آن هم با آن آزار و اذيت دستاندازها.
برادراني كه جبه ه بودهاند ميدانند در هر عمليات، با صلوات فرستادن و سردادن شعار و پرچمهايي كه در دست بچه ها در اهتزاز بودند، حركت ميكرديم. ولي اين باربه خاطر مسایل امنيتي و حفاظتي ميبايست در كمپرسي و بدون سر و صدا در حالي كه حتي پرچم هم با خود نداشتيم، به عنوان بار گل به خط مقدم ميرفتيم. كه الحمدالله دشمن هم متوجه نشد.
در اينجا بايد از گروهانهاي پياده و خشكي نيز يادي شود، چون اگر از آنها نام نبرم، شايد بيانصافي باشد، چرا كه خدا ميداند آنها در اين عمليات چه زحمتهايي كشيدند.
هيچ وقت چهرة خستگيناپذير و مصمم شهيد فرجا... پيكرستان را از ياد نميبرم كه با چه عشق و علاقهاي در نخلستانها به بچه هاي دسته خود، جنگ در نخلستان را آموزش ميدادند و تمرين ميكردند!
شايد بتوان گفت كه تمرينهاي نيروهاي پياده و خشكي مشكلتر از آن ما غواصها بودند؛ چون لباسي كه ما داشتيم متناسب با آب بود، ولي آنها لباسشان عادي بود و وقتي به گل و باتلاق ميزدند، خيلي اذيت ميشدند. يادي هم ميكنم از شهيدان عزيز عبدالمحمد مشاك و مسعود پامار كه واقعاً زحمت ميكشيدند.
⭕️⭕️ ادامه دارد ...
✳️«مردان دریایی » به همراه تصاویر و صوت خاطره گویی شهید دوستانی با گویش دزفولی در الف دزفول 👇
🌐https://alefdezful.com/4302
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
#با_شهدای_والفجر_مقدماتی
✍🏻روایت شهادت برادران شهید محمدرضا و نعمت کلول
🌹یکی از نادرترین و تلخ ترین اتفاقات دوران دفاع مقدس
✍🏻روایتی خاص و ویژه از شهادتی خاص
🌷🌷روایت شهادت دو برادر در دو منطقه مختلف عملیاتی در فاصله دو روز ، یک برادر در ارتش و یک برادر در سپاه
🌴واکنش متفاوت و بی نظیر یک مادر در مقابل خبر شهادت دو پسرش
این روایت تکان دهنده و تقدیر غریب یک مادر را در الف دزفول ببینید👇🏼
🌎 https://alefdezful.com/1106
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🌷 انا لله و انا الیه راجعون🌷
🌴 و مادری دیگر از مادران صبور شهدا آسمانی شد
🏴 حاجیه خانم «زهرا چکاو» مادر شهید والامقام «غلامرضا سبک خیز» دارفانی را وداع گفت و به فرزند شهیدش پیوست.
💐الف دزفول ضایعه درگذشت این مادر بزرگوار را حضور خانواده محترم ایشان و مردم شهید پرور دزفول تسلیت عرض می نماید.
🔅غفران و رحمت الهی برای آنمرحومه و صبر و اجر برای بازماندگان از خدای متعال مسئلت دارم .
🌹 شهید غلامرضا سبک خیز متولد 1343 در مورخ 18 فروردین ماه 1360 در منطقه خرمشهر به شهادت رسید و مزار مطهر این شهید والامقام در گلزار شهدای بهشت علی دزفول زیارتگاه عاشقان است
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
هدایت شده از انجمن صبرا
21.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔶️کتابی جدید از شهدای دزفول
🔶️شناسنامه "شهید عبدالرحیم سِگیر" به نویسندگی زهرا همدانی طحان و با تلاش انجمن نویسندگان و دوستداران کتاب صبرا منتشر شد.
🔰کتاب دربردارنده سبک خاص زندگی اجتماعی و مبارزات انقلابی "شهید عبدالرحیم سِگیر" است.
💥 کتاب با قطع جیبی و قیمت ۱۰ تومان بهترین گزینه برای:
🎁تهیه بستههای فرهنگی
📖برگزاری مسابقات کتابخوانی
📃 یادوارههای شهدایی
📚جمع خوانی در جلسات فرهنگی مساجد
🎁بهترین هدیه برای نوجوانان و جوانان
📚نذر فرهنگی، نذر کتاب
✅ حتما با تهیه این کتاب به آشنایی نسل جدید با شهدا همت کنیم که کمتر از شهادت نیست.
❤برای تهیه به نشانی زیر پیام دهید👇
@sabra_NGO
۰۹۳۳۶۸۲۳۳۹۹
☘انجمن نویسندگان و دوستداران کتاب صبرا
🆔 @sabradez
🌴 #مردان_دریایی
9️⃣🌷 قسمت نهم
خلاصه به هر زحمتي كه بود، بعد از حدود چهار الي پنج ساعت كه در كمپرسيها بوديم، به منطقة اروندكنار رسيديم و خوابيديم. صبح زود كه از خواب بيدار شدم، ديدم كه همه نماز شب ميخوانند و بعضي هم در حال تكميل كردن وصیتنامه هايشان هستند.
گفته شده بود كه اروندكنار جايي است كه حدود يك كيلومتر و نيم با دشمن فاصله داريم و به راحتي در تيررس خمپاره شصت آنها هستيم.
از نكات جالب اين عمليات اين بود كه ما چهار – پنج روز در همانجا، بدون اينكه دشمن پي ببرد، مانده بوديم.
همة لوازم ما جور بود. خودمان چاي درست ميكرديم و هر كس با خود مختصر اسباب و اثاثيهاي آورده بود تا دشمن از رفت و آمد زياد به حضور ما پي نبرد.
در عمليات قبلي در فاصلة پنج كيلومتري دشمن بوديم و هر چند بيشتر از دو الي سه ساعت در آنجا نبوديم، اما از بس دشمن بر سر ما آتش ميريخت، خسته و كلافهمان ميكرد. ولي اين بار، با حفاظتي كه رعايت شده بود، ما توانسته بوديم بدون اطلاع دشمن پنج روز در آنجا بمانيم.
نزديك نهر حنين در يك حسينيه مستقر شديم و چند روزي آنجا بوديم. جاي خوبي بود.
يادم ميآيد براي توجيه منطقه با چند تا از بچه ها از جمله شهيد محمدرضا شيخي كنار اروندرود رفته بوديم و محفل گرمي داشتيم. بچه هاي صميمي و باحالي بودند و آن روز خيلي خوش گذشت.
برنامة اروندكنار همراه با دعا و از جمله زيارت عاشورا بود كه مخصوصاً هر روز صبح، همراه اشك و زاري، بعد از اقامة نماز خوانده ميشد. نماز جماعت هم كه هميشه برپا بود.
بچه ها براي عمليات بيتابي ميكردند. كسي كه آمادهتر از بقية ما بود حميد كياني بود. او بيتابي عجيبي داشت و هر وقت مرا ميديد، ميگفت: «محمود، چه خبر؟ پس چرا حمله شروع نميشود؟ ميترسم دشمن بفهمد و عمليات لو برود.»
خلاصه انتظارها داشت به سر ميآمد. آن همه سختيها كه تا آن موقع كشيده بوديم، براي آن موقع بود و حاصل آن همه كار آنجا بود.
ما در يك حسينيه بوديم. در آن هواي سرد، محفل بچه ها گرم و جايمان هم خوب بود. دستشوييها كه يكي از مهمترين مشکلات عملياتهاي گذشته بود و بچه ها نسبت به رعایت طهارت در آنها حساس بودند، در بيرون از حسينيه قرار داشتند و بچه ها به نوبت، آن هم با اجازة فرماندهي، به دستشويي ميرفتند.
دم در حسينيه هم نگهباني گذاشته بوديم كه هر كس ميخواست بيرون برود با اطلاع و اجازة او بيرون برود و برگردد. بچه هاي هر گردان هم اتاقها را دوسقفه كرده بودند تا بر اثر بمباران، ويران نشوند.
هر چه به عمليات، نزديكتر ميشديم، لحظات شيرينتر ميشدند. من به اين مطلب معتقدم كه شيرينترين لحظات زندگي يك مسلمان هنگامي است كه در جبه ه است و شيرينترين لحظات يك رزمنده زماني است كه به عمليات نزديكتر ميشود؛ يعني آن لحظات و شبهاي آخر.
مسئلة مهمي كه در اين عمليات لازم بود رعايت شود و الحق توسط بچه ها رعايت ميشد، مسئلة حفاظت بود، چرا كه بر اثر عدم رعايت حفاظت، در عملياتهاي گذشته، ضربه خورده بوديم و ديگر بچه ها مسئله را درك كرده بودند و حاضر نميشدند كه سهلانگاري كنند. آنها به پرسشهاي هيچ كس پاسخ نميدادند. حتي بعضي از اوقات، راننده هايي كه به دنبال مسير بودند، از آنها سؤال ميكردند، اظهار بياطلاعي ميكردند. آنها به التماس ميافتادند، ولي بچه ها به آنها لطف ميكردند و فقط ميگفتند: ؟«نميدانيم» و آنها هاج و واج ميماندند!
هيچكس به كسي اطلاعات نميداد و حتي برخي خودشان را به بچه ها معرفي ميكردند كه مثلاً من فرمانده فلان يگان هستم، ولي هيچكدام از بچه ها نشاني يا اطلاعاتي به او نميدادند. بچه ها در پاسخ «اهل كجاييد؟»، «از كدام گردانيد؟»، «كجايي هستيد؟» و ... فقط «نميدانم» را بلد بودند و بس.
⭕️⭕️ ادامه دارد ...
✳️«مردان دریایی » به همراه تصاویر و صوت خاطره گویی شهید دوستانی با گویش دزفولی در الف دزفول 👇
🌐https://alefdezful.com/4303
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
☀️ #با_شهدای_والفجر۸
🌷 محمود؛ ساکت ترین غواص🌷
✍🏻 روایت هایی از شهید محمود دوستانی دزفولی به مناسبت نزدیک شدن به ایام برگزاری عملیات والفجر۸
🌴 در این پست باب آشنایی با شهید غواصی را باز خواهیم کرد که در این روزها و شب ها ، «مفصل» و «متفاوت» به او و خاطراتش از والفجر۸ در قالب «مردان دریایی» در قالب ۲۵ قسمت پرداخته ایم.
🌐https://alefdezful.com/423
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc