eitaa logo
الف دزفول
3.5هزار دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
300 ویدیو
8 فایل
شهید آباد مجازی دزفول ارتباط با مدیر @alimojoudi
مشاهده در ایتا
دانلود
✋🏻باسلام ☀️ 🌷 نخبه گردان بلال (روایت زمانه و زندگی شهیدی که رتبه تک رقمی کنکور سراسری شد )🌷 ✍🏻 0️⃣1️⃣ روایت دهم - روایت شهید عبدالصمد بلبلی جولا بمناسبت سالروز شهادتش ✳️(قسمت اول ) : کنکور 🌹اکثر ما اوقات فراغت خود را در مسجد مخصوصا در شب ها با بحث های مختلف و یا با پرت کردن بالش به طرف همدیگر و انواع و اقسام بازیهای معمول بچه های مسجد می گذراندیم، عبدالصمد گوشه ای از مسجد می نشست و به مطالعه مشغول می شد و هر از چندگاهی که فریاد خنده بچه ها از گفتن مطلب خنده داری بلند می شد و باعث جلب نظر او می شد، سر از کتاب بر میداشت و لبخندی ملیح می زد و دوباره شروع به مطالعه می کرد. هرچه سعی می کردیم او را همراه خود و همرنگ جماعت کنیم، موفق به این کار نمی شدیم... ✳️قسمت اول این روایت را در الف دزفول ببینید👇🏻 https://alefdezful.com/825 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🌴 4️⃣2️⃣🌷 قسمت بیست و چهارم عراقيها تا حدود سي- چهل متري پيش آمده و بچه ها خيلي آرام نشسته بودند. شايد هر كس ديگر كه بود از آنجا فرار ميكرد. وقتي از بچه ها ميپرسيدم: «چطوريد؟» ميگفتند: «مگر عراقيها پا روي جنازة ما بگذارند تا رد شوند. ما را گذاشتهاند اينجا تا بجنگيم.» حدود بيست دقيقه گذشت و عراقيها جرئت نكردند كه جلوتر بيايند. تعدادي تلفات دادند و قدري به عقب كشيدند. الحمد لله حاج عظيم محمدي، مسئول محور و از فرماندهي لشكر كه مسئوليت خط با ايشان بود، آمد و بعد از ايشان هم سيد جمشيد صفويان خودش را به ما رسانيد. شب شد. نيروها را مرتب كردم و دراز كشيدم. بعد از نماز صبح، بنا شده بود كه گروهان قائم تعويض شود. به دليل اينكه تعدادي از فرماندهانش مجروح شده بودند و روحية نيروها ضعيف شده بود. خلاصه گروهان قائم را عقب فرستاديم و من و آن نه نفر مانديم. بچه ها كه رفتند، بقية نيروهاي دسته خودمان آمدند. دومين نفرشان حميد بود. از دور، دستش را بلند كرد و گفت: «محمود، آمدم.» خدا شاهد است وقتي او را ديدم، دوباره تازه شدم، مثل اينكه اول عمليات بود. بچه ها را همانجا چيدم. دو دسته ديگر هم از گروهان فتح آمده بودند. خود فرماندهي گروهان هم آمده بود. در آنجا زاويهاي بود كه خيلي حساس بود. بچه هاي خودمان را آنجا گذاشتيم و روي منطقه توجيه كرديم. يادم است ماشين مهمات آمده بود. حميد مقداري برزنت داخل گاري گذاشت و بنا شد هر كدام روي دوشمان يك صندوق مهمات خمپاره ببريم. يك صندوق هم روي گاري حميد گذاشتيم. او گفت: «يكي ديگر!» گفتم: «خسته ميشوي.» گفت: «بگذار! من يك شيرم!» منطق او اين بود كه باید كار بكند. نه تنها از كار كردن شانه خالي نميكرد، بلكه بيشتر هم كار ميكرد. خلاصه شب سوم هم گذشت. صبح با بچه ها بوديم. تعدادي از بچه ها خودشان را مرتب كردند. خودم آمده بودم به سنگر فرماندهي گردان. مقداري دراز كشيدم و بعد رفتم پيش بچه ها. حميد و عظيم مسعودي آنجا بودند. نشستم. حدود ساعت دوازده ظهر بود كه يك تانك شليك كرد. احساس كردم اين تانك حامل پيامي است. چند لحظه گذشت. ناگهان صدايم كردند. رفتم. ديدم چيزي كه نبايد ميشد شده است. از حميد فقط دو پا مانده بود و از سينه به بالا چيزي نداشت. نميدانم آن لحظات چگونه گذشتند. بچه ها را صدا كردم. كسي جرئت نميكرد جلو برود. تانك بين دو تا سنگر را زده بود. عبدالصمد بلبلي جولا -كه دانشجوي متعهدي بود و اگر ميماند آيندة خوبي داشت- سري در بدن نداشت. عظيم هم بدجوري تركش خورده و شهيد شده بود. يكي از بچه ها هم زخمي شده بود. آن روز عراق پاتك خود را انجام داد. يك تأسف كه ميخوردم اين بود كه حميد نماند تا از بالاي خاكريز جواب آنها را بدهد و آتش دلش را فرو نشاند. در آن لحظات پاتك، ديگر حميد و بچه ها از يادم رفته بودند. به سنگر فرماندهي، كه تقريباً چهل- پنجاه متر با خط فاصله داشت، آمدم و اطلاع دادم كه عراق دارد ميآيد. چون عادت نداشتم در بيسيم درست صحبت كنم، خودم ميرفتم و پيام را ميدادم. تانكها داشتند ميآمدند. دويست متر، يكصدو پنجاه متر و بالاخره يكصد متر فاصله ما با تانكها شد و اولين گلوله هاي آر.پي.جي شليك شد. شهادت حميد و بچه ها مقداري در روحية بچه ها تأثير گذاشته بود. عراق نفرات خود را تقريباً در هفتاد- هشتاد متري پياده كرده بود. ما مقداري مين ريخته بوديم آن جلو. عراق مقداري سمت چپ ميكشيد كه از آنجا وارد شود. اولين تانكها تا حدود بيست متري خاكريز آمده بودند. ⭕️⭕️ ادامه دارد ... ✳️«مردان دریایی » به همراه تصاویر و صوت خاطره گویی شهید دوستانی با گویش دزفولی در الف دزفول 👇 🌐https://alefdezful.com/4306 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
✋🏻باسلام ☀️ 🌷 نخبه گردان بلال (روایت زمانه و زندگی شهیدی که رتبه تک رقمی کنکور سراسری شد )🌷 ✍🏻 0️⃣1️⃣ روایت دهم - روایت شهید عبدالصمد بلبلی جولا بمناسبت سالروز شهادتش ✳️(قسمت دوم ) : رتبه تک رقمی 🌹عبدالصمد با کمال بی تفاوتی و خیلی عادی و بدون هیجان گفت: « دانشگاه تهران رشته حقوق قبول شدم!»من به جای او ذوق کردم و با هیجان و خوشحالی گفتم: « اینکه خیلی خوبه! پس چرا خوشحال نیستی؟!» اخم کرد و چهره اش در هم گره خورد و گفت: «منصور جان! چه خوشحالی؟ من به این نتیجه رسیدم که‌ درس و دانشگاه و مدرک و اینا الانه هیچ دردی را از من دوا نمی کنه! من الان تنها چیزی که فکر می کنم جبهه و شهادته! الانم اگر اینجام، اومدم ببینم کی اعزام داریم؟» . . . ✳️قسمت دوم این روایت را در الف دزفول ببینید👇🏻 🌎 https://alefdezful.com/0826 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🎁 فوق العاده ویژه . . . 🌹وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُواْ فِی سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاء عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ؛ 🌹 🔅و بالاخره به لطف و عنایت این شهدا ، آخرین حلقه ی مفقوده ی قصه ی شهدای کلابی پیدا شد. 🌷 گمشده ای را که بیش از دو سال دنبالش بودم، امروز به لطف شهدا پیدا شد ⭕️ من امروز تنها بازمانده ی این خانواده ، یعنی «فرزانه ی کلابی» را پیدا کردم و تلفنی با او گفتگو کردم 🤲🏻الحمد لله رب العالمین 🤲🏻 ⏳منتظر باشید تا روایت «آن بانوی چادر به خود پیچیده » را با آشکار شدن همه زوایای پنهانش برایتان روایت کنم ⏰ منتظر باشید 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
خواهر شهیدم! از تو ممنونم که بالاخره خودت راه را نشان دادی و اخرین گره را هم باز کردی از اول هم می دانستم تو همان «بانوی چادر به خود پیچیده » ای اما باید مستندات کامل می شد و همان دو سه درصد احتمال هم به قطعیت می رسید. امروز پس از دو سال جستجو بالاخره خواهرت را پیدا کردم «فرزانه» را همان که خدا او را نگهداشت تا پس از چهل و یک سال ، روایتگر این اتفاق بی نظیر باشد ⏳بزودی تمام ماجرا را روایت خواهم کرد . . . . ✍🏻 دوستانی که روایت تکان دهنده «آن بانوی چادر به خود پیچیده!» را نمی دانند، حتماً نیم ساعتی وقت بگذارند تا با یک بانوی بی نظیر آشنا شوند. با یک معلم شهید . با بانویی که قصه اش زمانه و زیستن آدم را زیر و رو خواهد کرد. روایتی که واژه واژه اش را با گریه خواهند خواند. دوستانی که روایت «آن بانوی چادر به خود پیچیده!» را نمی دانند، ابتدا این پست را ببینند👇🏻 🌐https://alefdezful.com/9191 و سپس این سه قسمت را : 1️⃣🌹قسمت اول : 🌎https://alefdezful.com/520 2️⃣🌹قسمت دوم : 🌎https://alefdezful.com/0521 3️⃣🌹قسمت سوم: 🌎https://alefdezful.com/0522 🔅این روایت دنیا را تکان خواهد داد ، اگر تفکر کنیم ⏳ منتظر باشید 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🌴 5️⃣2️⃣🌷 قسمت بیست و پنجم(قسمت آخر) دو تانك پشت سر آن تانك زديم، ولي نميدانم تقدير خدا چه بود كه به آن نميخورد. خودم هم احساس خطر ميكردم. دو نارنجك به دست گرفتم و احساس كردم كه جنگ تن به تن است. نفرات داخل تانك كه احساس ميكردند فاتح خط هستند از خاكريز بالا آمدند، ولي وقتي به بالاي خاكريز رسيدند، با اولين رگبار به هلاكت رسيدند. هفت يا هشت نفر بودند. بچه ها همان تانك را زدند. تانك بعدي همينطور و بعد از آن دو تانك ديگر را هم زدند. عراقيها در فاصلة چهل- پنجاه متري آمده بودند. درگيري عجيبي بود. تعدادي از بچه ها جا خورده بودند. چون آدم وقتي نيروي دشمن را در چهل- پنجاه متري خود ببيند، اين حالت را دارد. ديدم تنها حربهاي كه ميتوانيم بهكار ببريم، با صداي بلند تكبير گفتن است. خدا شاهد است در آنجا كمك تكبير را آشکارا ديديم. وقتي تكبير بلندي گفتم، گفتند: «چه خبر است؟» گفتم: «فرار كردند.» جداً هم آنها با تكبير ما فرار ميكردند. يكدفعه همة نيروهاي خط تكبير ميگفتند. شانزده تا هجده تانك را زديم. عراقيها برخي از تانكها را گذاشتند و فرار كردند و حدود ده تانك سالم ماند. آنجا بچه ها همينطور تيراندازي ميكردند.كمتر نفراتي توانستند فرار كنند. چند دقيقه گذشت. دوباره تانكهايشان آمدند، ولي بچه ها نگذاشتند از دويست متري اين طرفتر بيايند. حدود شانزده گردان توپخانه روي منطقه آتش ميكردند. با آتش توپخانه چند تانك زده شد و ما با آر.پي.جي هفت راهشان را سد كرديم و آنها مقداري عقب كشيدند. نزديك غروب روحية بچه ها عالي بود. در آنجا بسيجي مسنی بود كه پسر بزرگش همسن من بود و وقتي تيراندازي ميكردم، برايم خشاب پر ميكرد و از اين رو من خجالت ميكشيدم، رو به من كرد و گفت: تا من و شما هستيم، گذشتن اينها محال است. روحية او را كه ديدم، اميدوار شدم. خلاصه آن پاتك نيز سركوب شد. چون ميدانستيم كه عراق در شب ميترسد و حمله نميكند، بچه ها را مرتب كرديم و آن دسته سومي كه از گروهان فتح مانده بود را آورديم. بقية بچه هاي خودمان را، كه حدود 16 نفر بيشتر از آنها نمانده بود، جمع كردم و براي آنها حرف زدم. خيلي ناراحت بودند. گريه ميكردند. در آنجا بچه هاي رشيدي بودند كه جنگیدند. ما مديون اينها هستيم. يكي از بچه ها آنقدر آر.پي.جي هفت شليك كرده بود كه دستهي آر.پي.جي او آب شده بود. آنها به اين شكل میجنگیدند. اصلاً صداي يكديگر را نميشنيديم. من كه حدود شانزده موشك آر.پي.جي هفت شليك كرده بودم، ديگر گوشهايم چيزي نميشنيد. قرار شد صبح كه شد گردان ما خط را تحويل گردان كربلا از لشكر 7 ولي عصر(عج) بدهد و من بمانم تا بچه هاي گردان كربلا را بر روي منطقه توجيه كنم. تا حدود ساعت يازده صبح در آنجا بودم. خدا شاهد است آن نصف روز را كه آنجا ماندم به خاطر اين بود كه شايد ديگر برنگردم، چون نميتوانستم برگردم، در حالي كه ديگر حميد و حسين نباشند. اما آقاي رئوفي، فرمانده لشكر، به آنجا آمدند و از شانس بد، مرا ديدند و دستور دادند كه به عقب بروم. تقدير بر اين بود كه برگردم. به عقب آمدم. سر تا پا خاكي شده بودم. عقب آمدن اين دفعه خيلي دردناكتر از دفعة اول بود. جريان بچه هاي دسته شهيد فرجا... پيكرستان را گفتم. اين دفعه، آن حالت براي خودم پيش آمده بود. اتاق حميد را كه ميديدم، به شدت متأثر ميشدم و جاي حسين را كه ميديدم، همينطور... ⭕️⭕️ پایان ✳️«مردان دریایی » به همراه تصاویر و صوت خاطره گویی شهید دوستانی با گویش دزفولی در الف دزفول 👇 🌐https://alefdezful.com/4306 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
✋🏻باسلام ☀️ 🌷 نخبه گردان بلال (روایت زمانه و زندگی شهیدی که رتبه تک رقمی کنکور سراسری شد )🌷 ✍🏻 0️⃣1️⃣ روایت دهم - روایت شهید عبدالصمد بلبلی جولا بمناسبت سالروز شهادتش ✳️(قسمت سوم ) : آن شب های سرد 🌹چشمش كه به عبدالصمد افتاد رفت و با قایق دور و برش چرخيد و با آن آب به سردی یخ، موج ايجاد كرد و عبدالصمد را به سرفه كردن انداخت. به محمدرضا گفتم چه مي كني؟ گفت تا ياد بگيرد دفعه بعد در مسابقه اينقدر تند و تند زنگ نزند و جواب ندهد. اما عبدالصمد مثل هميشه آرام بود و لبخند مي زد... ✳️قسمت سوم این روایت را در الف دزفول ببینید👇🏻 🌎 https://alefdezful.com/0828 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🌷من این لبخند را با تمام ثروت های عالم عوض نمی کنم!🌷 ✍🏻به بهانه ی اولین سالروز رحلت مادری که زینب واره بود 🌹اولین بار که از او نوشتم او را «زینب واره» نامیدم چون که حقیقتاً زینب واره بود و مگر کدام زن در تاریخ آن همه شهادت ها و رنج ها و مصائب را به دوش می کشد، اما آن همه را «زیبایی» عنوان می کند و اگر زنی از او الهام گرفته باشد و پرواز دو پسرش را و دو برادرش را و دامادش را و یتیم شدن نوه هایش را «زیبایی» بداند و در مقابل آن همه کوه مصیبت، خم به ابروی ایمانش نیاید و شکر کند، یقینا باید او را زینب واره دانست. ✳️ الف دزفول را ببینید👇🏻 🌎 https://alefdezful.com/1127 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
هدایت شده از الف دزفول
🔅 ماجرای اعجاب انگیز و تکان دهنده ی یک شهید و صبوری خیره کننده ی یک پدر 🏴 *روایت سَر شهیدی که سه ماه نزد پدر ماند* 🌹مادر می گوید: در خواب سر بریده محمدرضا را روی پایم گذاشته بودم و در حال شست‌وشوی سر فرزندم با گلاب بودم ✅ زمانی که نبش قبر صورت گرفت و سر بریده محمدرضا کنار بدنش قرار گرفت،هنوز لباس‌های محمدرضا پس از هفت سال به همان صورت قبل بود. ☀️پیکر محمدرضا برای سومین بار خاک‌سپاری شد. 🌷زمانی که می‌خواستند بدن محمدرضا را به خاک بسپارند به آن عطر زدم و هنگام نبش قبر نیز باز بوی همان عطر به مشامم رسید. 🌴 پدر ماجرای دفن سر محمدرضا را چندین سال از مادر و فرزندانش مخفی می کند. ⭕️ این روایت شگفت را در الف دزفول ببینید 👇 🌐https://alefdezful.com/626 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
✋🏻باسلام ☀️ 🌷 نخبه گردان بلال (روایت زمانه و زندگی شهیدی که رتبه تک رقمی کنکور سراسری شد )🌷 ✍🏻 0️⃣1️⃣ روایت دهم - روایت شهید عبدالصمد بلبلی جولا بمناسبت سالروز شهادتش ✳️( آخرین قسمت ) : این شهید غسل ندارد 🌹قدری آنطرف تر، عبدالصمد را درحالت نشسته دیدم. اما چه دیدنی! کاش نمی دیدم! عبدالصمد سر نداشت. به زبان اوردن آنچه دیدم خیلی سخت است. خیلی! ترکش تانک ازناحیه زیرابروها تا دهانش را برده بود. طوری که پیشانیش افتاده بود روی چانه اش.. . ✳️آخرین قسمت این روایت را در الف دزفول ببینید👇🏻 🌎 https://alefdezful.com/829 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
✋🏻باسلام ☀️ 🌷*شهیدی که کلید جعبه آیینه مزارش را خودش پیدا کرد*🌷 ✍🏻 1️⃣1️⃣ روایت یازدهم - روایتی شگفت از شهید مسعود خشت چین بمناسبت سالروز شهادتش 🎥 به همراه فیلم مصاحبه با شهید 🔐 خواهر مسعود هم قرار است ، آن ضریح کوچک برادر را نو نوار کند. اما یک مشکل وجود دارد. کلید جعبه آیینه گم شده است. 🔅 جوان کلید ساز وقتی ماجرا را می فهمد، قبول نمی کند. لبخند معنا داری می زند و می گوید: «ای بابا! دیگه بی خیال این چیزا! ول کنید دیگه!» 🌹اشک در چشمان جوان کلیدساز حلقه می زند و با بغض می گوید: حالا دیگر باور کردم که شهیدان زنده اند. 🌷 این خاطره اثرگذار را در الف دزفول ببینید👇🏻 🌐https://alefdezful.com/1126 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc