🌹اینجا روی دوش هیچ کسی درجه نیست
⚫️🌴 به مناسبت اربعین رحلت جانباز سرافراز هشت سال دفاع مقدس، حاج ناصر اسدمسجدی
✍🏻 متنی متفاوت ، جملاتی خاص و عباراتی ویژه ، از زبان حاج ناصر برای همرزمانش اما به قلم الف دزفول
🌹تمام این متن تصاویر ذهنی و تصویرسازی های من از پرواز حاج ناصر است. تلفیقی از آیات و روایات و آنچه عمدتاً در رویاهای صادقه از شهدا روایت می شود.
🌴در این متن ، حاج ناصر از لحظات عروجش می گوید و اتفاقاتی که پس از آن بر او گذشته است. متنی متفاوت که من قدری به خود جرأت و جسارت داده ام در نگارش آن . . . .
⌛️ به زودی در الف دزفول
⏳ منتظر باشید . . . .
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🔅#سلمان🔅
🌷8️⃣ قسمت هشتم
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
✅«سلمان» یک داستان است. اما معمولاً قصه ها را حقایقی که دور و بر آدم ها رقم می خورد می سازند. «سلمان» حقایقی است که در قالب یک داستان روایت می شود تا به برخی ها بر نخورد وگرنه کوچه پس کوچه های این دیار پر است از «عمار»های قصه ی سلمان.
✍️ هر روز یک قسمت از قصه ی «سلمان» در الف دزفول منتشر می شود.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
تخت حاج عمار خالی است و فقط یک گلدان شمعدانی در کنار عکس او روی تخت خودنمایی می کند. از کپسول اکسیژن و دستگاه اکسیژن ساز دیگر خبری نیست. همان فردای روزی که حاج عمار تشییع شد، از بنیاد تماس گرفتند که دستگاه و کپسول را بیاورید و تحویل بدهید.
انگار توی مغز سلمان آب جوش ریخته باشند، صدایش را بلند کرده بود و گفته بود: نگران نباشید. اختلاسشان نمی کنیم. بگذارید کفن بابایم خشک شود، برایتان می آورم.
نیمه شب است و فکر و خیال ها و خاطرات نمی گذارد خواب به چشمان سلمان بیاید. باز هم به دور از چشم مادر و سارا ، آرام و بی صدا آمده است در اتاق بابا، سجاده ی او را پهن کرده و مشغول نماز خواندن است. این سفارش حاج عمار است که برای آرامش گرفتن در هر تلاطمی برود سراغ حرف زدن با خدا.
سلمان سلام نماز را می دهد و چشمش که به تسبیح و شیشه ی عطر بابا می افتد، نا خودآگاه اشک از چشمانش سرازیر می شود.
سرِ شیشه ی عطر را باز می کند و عطر بابایش می پیچد توی اتاق.
قرآن بابا را برمی دارد و لای آن را باز می کند و باز هم چشمش می خورد به وصیتنامه ی بابا! یاد حرف های دیشب علی در حیاط مسجد می افتد که می گفت : « حتما باید رمز و رازی در وصیت شهدا باشد که امام دستور به خواندن وصیت نامه ها داده است» .
برگه را بر می دارد. می بوسد و چند بار بو می کند و به چشم هایش می کشد و از پشت پرده ی اشک، همان یک خط وصیت بابایش را برای بار چندم مرور می کند.
بسم الله الرحمن الرحیم.
فقط نگذارید حرف رهبری روی زمین بماند. همین. به تکلیفتان عمل کنید و بدانید که عاقبت بخیری در تداوم راه شهدا است.
والسلام
عمار حسینی ۳۰/ شهریور /۱۳۹۴
چند بار همین یک خط وصیت بابا را مرور می کند و دنبال رمز و رازی می گردد که علی درباره اش حرف زده بود. نگاهش را می دوزد به قاب عکس بابا و شروع می کند به حرف زدن.
– سردرگُمم بابا! یه خط وصیت نوشتی که در عین سادگی یه عالمه معنی و مفهوم داره! یه عالمه رمز و راز! تو این اوضاع بد روزگار که خیلی انقلابی های قدیمی هم به حرف آقا گوش نمیدن، من چیکار کنم که حرفش رو زمین نمونه؟!
من یه نفرم نه یه لشکر. چه کاری ازم ساخته اس آخه؟!
من چیکار کنم که به تکلیفم عمل کرده باشم. الان واقعا تکلیف من چیه؟ درس خوندن؟ مسجد رفتن؟ زیر پر و بال سارا و مامان رو گرفتن؟ من باید چیکار کنم که به وصیتت عمل کرده باشم؟! که تو و رفیقای شهیدتو راضی نگه دارم!
خودت یه راهی نشونم بده بابا! خودت یه نشونه بفرست برام!
و بغض مثل سنگ بزرگی که مسیر عبور چشمه ای را ببندد، راه گلوی سلمان را می بندد. اختیار صدایش را دارد که بلند نشود و مادر و سارا را بیدار نکند، اما اختیار اشک هایش را نه.
آشوبی است توی دلش که آرام نمی شود. مثل آتشفشانی که لحظه به لحظه بیشتر گُر می گیرد. وصیت نامه ی بابا را دوباره می گذارد لای قرآن و دوباره محو تصویر بابا می شود. انگار بابایش هم محو چهره ی سلمان است. سلمان دست هایش را ستون می کند و پاهای بی حس و لَختش را روی زمین دنبال خودش می کشد و آرام آرام به تخت بابا نزدیک می شود. با این پرده ی اشکی که چشمانش را پوشانده است، تصویر بابا از نزدیک هم واضح نیست چه برسد از چند متر دورتر. نگاهش را در چشمان خسته ی بابایش گره می زند و دوباره سرِ درد دلش باز می شود.
⚠️ ادامه دارد .....
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
21.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔅به نام خدا🔅
🎤 پادکست عروس آسمانی ( قسمت دوم )
📀 تهیه شده توسط هیات رزمندگان اسلام شهرستان دزفول
✍🏻یکی از موضوعات کمتر روایت شده هشت سال دفاع مقدس ، روایت بانوان شهید است. شهرستان دزفول با دارا بودن قریب به 400 بانوی شهید ، صدرنشین تعداد بانوان شهید کشور است، شهدایی که نام و یاد و روایت زیستنشان می تواند الگویی بی بدیل برای نسل امروز باشد.
❤️«عروس آسمانی» روایت «شهید مرضیه بلوایه» ، شهید شانزده ساله دزفولی است که چند ماه پس از عقد و اردواجش در حادثه اصابت راکت هواپیماهای رژیم بعثی به پل قدیم دزفول در مورخ 19 آذرماه 1360 به شهادت می رسد.
🌷«عروس آسمانی » روایتی داستان گونه و مستند از زمانه و زندگی بانوی شهیدی است که طول عمری کوتاه و عرض عمری عمیق دارد و می تواند برای بسیاری از دختران این مرز و بوم الگویی دست یافتنی و عملی، برای طی طریق کمال و رسیدن به رضایت و قرب الهی باشد.
5️⃣🎁 این روایت در پنج قسمت تقدیم شما می گردد، امید که خط و نشانی باشد برای آنانکه در جستجوی صراط مستقیم الهی هستند.
✴️ لینک عضویت کانال هیات رزمندگان اسلام دزفول👇🏼
🆔 https://eitaa.com/Razmandegan_Dezful
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🆔 https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🌹دیدن همیشه چشم نمی خواهد
⚫️🌴 به مناسبت اربعین رحلت جانباز سرافراز هشت سال دفاع مقدس، حاج ناصر اسدمسجدی
✍🏻 متنی متفاوت ، جملاتی خاص و عباراتی ویژه ، از زبان حاج ناصر برای ما ، اما به قلم الف دزفول
🌹تمام این واژه ها تصویر ذهنی من از عروج حاج ناصر است. متنی که قدری به خود جرأت و جسارت دادم برای نوشتن آن. متنی که بر اساس شناختم از حاج ناصر و شهدا و آیات و روایات و نقل قول های دیدار شهدا پس از شهادت است.
🌴در این متن ، حاج ناصر از لحظات عروجش می گوید و اتفاقاتی که پس از آن بر او گذشته است و توصیه هایی که برای ما دارد. رازهایی را که افشا می کند و خبرهایی از آینده که برایمان می گوید و مواردی که مرورش خالی از لطف نیست.
🎁 الف دزفول را در خلوتی آرام مرور کنید 👇🏼
🌎 https://alefdezful.com/6qr4
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🌷 انا لله و انا الیه راجعون🌷
🌴 و مادری دیگر از مادران صبور شهدا آسمانی شد
🏴 «حاجیه خانم منور خادمعلی» مادر شهید والامقام «عبدالامیر خادمعلی» دارفانی را وداع گفت و به فرزند شهیدش پیوست.
💐الف دزفول ضایعه درگذشت این مادر بزرگوار را حضور خانواده محترم ایشان و مردم شهید پرور دزفول تسلیت عرض می نماید.
🔅غفران و رحمت الهی برای آنمرحومه و صبر و اجر برای بازماندگان از خدای متعال مسئلت دارم .
🌹 شهید عبدالامیر خادمعلی متولد 1344 در مورخ 27 بهمن ماه 1364 در عملیات والفجر8 در منطقه اروندرود به شهادت رسید. مزار مطهر این شهید والامقام در گلزار شهدای بهشت علی دزفول زیارتگاه عاشقان است.
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🌷 انا لله و انا الیه راجعون🌷
🌴 و مادری دیگر از مادران صبور شهدا آسمانی شد
🏴 «حاجیه خانم فخرینه فرخ نیا » مادر شهید والامقام «رضا فرخ نیا» دارفانی را وداع گفت و به فرزند شهیدش پیوست.
💐الف دزفول ضایعه درگذشت این مادر بزرگوار را حضور خانواده محترم ایشان و مردم شهید پرور دزفول تسلیت عرض می نماید.
🔅غفران و رحمت الهی برای آنمرحومه و صبر و اجر برای بازماندگان از خدای متعال مسئلت دارم .
🌹 شهید رضا فرخ نیا متولد 1346در مورخ 8 اسفندماه 1365در عملیات کربلای 5 در منطقه شلمچه به شهادت رسید. مزار مطهر این شهید والامقام در گلزار شهدای شهیدآباد دزفول زیارتگاه عاشقان است.
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
⚫️ عجب ایام تلخی . . . .
🌹🌹 در کمتر از 24 ساعت دو مادر شهید را از دست دادیم . . . .
سرمایه هایی که در بی خیالی ما آدم ها دارند می روند و ما نمی دانیم چه ثروت هایی را داریم از دست می دهیم
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🔅#سلمان🔅
🌷9️⃣ قسمت نهم
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
✅«سلمان» یک داستان است. اما معمولاً قصه ها را حقایقی که دور و بر آدم ها رقم می خورد می سازند. «سلمان» حقایقی است که در قالب یک داستان روایت می شود تا به برخی ها بر نخورد وگرنه کوچه پس کوچه های این دیار پر است از «عمار»های قصه ی سلمان.
✍️ هر روز یک قسمت از قصه ی «سلمان» در الف دزفول منتشر می شود.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
. . . نگاهش را در چشمان خسته ی بابایش گره می زند و دوباره سرِ درد دلش باز می شود.
بابا ! هیچکس ندونه تو که خوب می دونی! یادته چقدر با هم درباره ی شهادت حرف می زدیم. اونقده از رفقای شهیدت برام گفتی که عشق شهادت بدجوری تو دلم افتاد!
این تنها رازیه که از مامان و سارا پنهونش کردم. این تنها آرزوییه که از نوجوونی امونمو بریده! آرزویی که تو و رفیقات به دلم انداختین. الانم که تو رفتی، دیگه اصلا جرات نمیکنم از این آرزو با هیچکس حرف بزنم!
یادته بهت می گفتم: منم دوست دارم شهید بشم، اما با این وضعیت پاهام . . . .
تو می گفتی: شهادت یه رتبه است، مردش باشی بهش می رسی. فقط باید بخوای! باید زحمت بکشی! می گفتی: برا شهادت پا لازم نداری! دل لازم داری! یه دل بزرگ! یه عقل عاشق و یه عشق عاقل! یادته می گفتی: توی اون دل فقط و فقط باید خدا رو راه بدی و نه هیچکس دیگه! ..
خیلی تمرین کردم برسم به اون چیزایی که گفتی بابا! اما نشد! انگاری یه جای کار می لنگه!!! من چیکار کنم بابا! من چیکار باید بکنم بابا! کاش بودی! کاش بودی و دوباره با هم حرف می زدیم…
سلمان سرش را به پایه ی تخت تکیه می دهد و دستش را می کشد روی برگ های گلدان شمعدانی. گره نگاهش را از قاب عکس بابا باز نمی کند و همچنان درد دل هایش را می ریزد روی دایره. . .
گرمی دستی را روی شانه اش احساس می کند:
– سلمان!… سلمان بابا!….
سلمان چشمانش را باز می کند واز آنچه که پیش رویش می بیند، شوکه می شود. باور کردنی نیست. بدنش یخ می کند و انگار که دست ها و حتی زبانش هم به درد پاهایش مبتلا شده اند، سست و بی حرکت ، نای تکان خوردن ندارند. بابا زانو می زند و سلمان در آغوش بابایش گم می شود.
سلمان تمام انرژی اش را برای چرخاندن زبانش به کار می گیرد و با لکنت می گوید:
– بابا. . . بابا … خو… خودتی؟! بر…برگشتی یا. . . یا دارم. .. یا دارم خواب می . . . می بینم؟!
بابا در حالی که سر سلمان را به سینه اش می فشارد می گوید:
– مهم نیست. مهم اینه که الان کنارتم.
سلمان که نمی تواند از آغوش خوش عطر و بوی بابا دل بکند، لبخندش را می پاشد به صورت بابا و بعد آبشار نگاهش را میریزد از سر تا پای بابایش .
– بابا! انگار حالت خوب شده؟! نه؟! دیگه سرفه نمی کنی؟ دیگه نفست تنگ نمیشه؟! نه؟! دیگه موج سراغت نمیاد بابا؟! خوب شدی انگار؟! آره؟ خوب شدی بابا؟!
کل چهره ی بابا تبدیل می شود به یک لبخند شیرین و تو دل برو.
– آره پسرم. دیگه از اون دردا خبری نیست! دیگه همه چی تموم شد. هر چی درد بود مال دنیا بود. اینجا دیگه دردی نیست فدات شم! اومدم پیش بچه ها! اینجا همه چی عالیه و بچه ها مثل اون روزا همه دور هم جمعن. دیگه نگران من نباشین بابا! به مامانت و سارا هم بگو دیگه گریه نکنن! من خودم همیشه کنارتون هستم و همه چی رو می بینم!
مامانت خیلی از دست بنیاد دلخوره که نذاشتن منو کنار بچه ها دفن کنن! خیلی دلخوره، اما به خاطر تو به روش نمیاره که بازم تو ناراحت نشی. بهش بگو مهم نیست که تو قطعه شهدا نیستم. مهم اینه که الان پیش دوستامم. بگو دیگه گریه نکنه. بگو این خداست که درباره ی شهادت یه نفر تصمیم می گیره نه آدما! بگو اونایی که اذیتش کردن، اینجا بدجوری باید جواب پس بدن!
سلمان حیرت زده می پرسد:
اینکه میگی همیشه کنارتون هستم، یعنی ما هر وقت بخوایم می تونیم ببینیمت؟
بابا می خندد و دوباره سر سلمان را می چسباند به سینه اش.
– تا خدا چی بخواد! الان فقط اومدم سوالت رو جواب بدم و برم. اومدم درباره وصیتنامه م حرف بزنم. مگه نه دنبال این بودی که چیکار باید بکنی؟ تکلیفت چیه؟ یا نه؟
سلمان شگفت زده از حرف بابایش، می پرسد:
– آره! اما شما از کجا می دونی بابا؟!
بابا فقط ریز می خندد.
⚠️ ادامه دارد .....
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc