آن چهرِ برفروخته، ماهِ تمام بود
نورُسته بود لیک چوگل سرخفام بود...
همچون بنفشه طبری ترد و تازه بود
چون میوه های نورس ناچیده خام بود
قدّش کمی ز قامتِ شمشیر، بیشتر
گویی چو ذوالفقارِ علی در نیام بود...
گرما اگرچه شعله کش اما به روی او
چون بازتاب شعله به روی رخام بود
چون سیب اوفتاده ز شاخه درون آب
غرق عرق دوگونه آن گل مدام بود
چشمانِ او دو گوهرِ تابان و بیقرار
در جستجویِ رخصتِ جنگ از امام بود
آخِر اجازه یافت که جان را فدا کند
وین رخصت از نگاه عمو، بیکلام بود
بَرجَست بر بُراق و به معراجِ خون شتافت
میدان، پلی به جانبِ دارالسّلام بود
یک بندِ پایپوش، از او برنبسته ماند
وین خود برای نسل جوان یک پیام بود:
قاسم ز شوقِ وصل، سرازپا نمیشناخت
بیشوقِ حق، مناسک دل، ناتمام بود
شیرینتر است از عسل ار مرگ، آبروست
زَهر است زندگی اگرت بندگی در اوست...
#شب_ششم_محرم
#حضرت_قاسم_بن_الحسن_ع
#سید_علی_موسوی_گرمارودی
@aleyasein