بسم الله الرحمن الرحیم
#شب_ششم_محرم_حضرت_قاسم_ابن_الحسن_علیهالسلام
از زبان امام حسین علیهالسلام
دعایِ دیشب تو زود مستجاب شده
یتیمِ خانهی ما خانهام خراب شده
غریب هستی و آهِ غریب میگیرد
دعای قلبِ شکسته عجیب میگیرد
سَبُک شدی و چو پَر رویِ دستهای منی
چقدر شکل جوانیِ مجتبای منی
بگو چکار کنم داغِ بی حسابت را
نگفتمت که نگیر از رُخَت نقابت را
فرشتهها به کنارت از آه میسوزند
به ما نگاه کن ای بی گناه میسوزند
به رویِ خاک چرا چاک چاک میمانی
بغل که میکنمت رویِ خاک میمانی
حلال کن نوهی فاطمه عمویت را
شبیه قاب دو دستم گرفته رویت را
اگر که باز کنم باز میشود رویت
حسن کنارِ من و شانه میزند مویت
همینکه سنگ زدندت خلاصه اُفتادی
میانِ تیغ و شن و سنگ و ماسه اُفتادی
رسید دادِ تو با شیهههای اینهمه اسب
تو را شناختم از لابهلای اینهمه اسب
بهم نریز نبینم غمِ خزانِ تو را
یتیمِ من چه کنم داغ بی امانِ تو را
بگو عمو ، نه از این سینه بر نمیآید
چگونه جا بزنم چند استخوان تو را
سپاه رد شد و دیدم که گیر اُفتادی
میانِ معرکه دیدم کشان کشانِ تو را
چقدر نعل بهم ریخت نوجوانِ مرا
بگو چگونه مرتب کنم دهان تو را...
(حسن لطفی)
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
@aleyasein
بسم الله الرحمن الرحیم
#شب_ششم_محرم_حضرت_قاسم_ابن_الحسن_علیهالسلام
هزار شُکر سَرم زیرِ پرچمِ حسن است
شبِ ششم شده یعنی مُحَرم حسن است
هزار شکر که زهرا خرید ما را باز
که جمعِ ما همه در جنس دَرهَمِ حسن است
بد است پیشِ کریمان که بیش و کم خواهیم
که کار و بارِ دو عالم از عالم حسن است
قسم به گریه کنانش که زود میبینیم
قرارِ ما همه صحنِ معظمِ حسن است
چه غم که قفل زیاد است از قضا و قَدَر
کلیدِ رفعِ بلا ذکرِ اعظمِ حسن است
چقدر فاطمه میخواهدش کسی را که
کنارِ داغِ حسینش غمش غمِ حسن است
فقط نه مرحم انبوهِ زخمهای حسین
که اشکِ چشمِ عزادار مرحم حسن است
همینکه روضهی "لایومک" را حسن فرمود
دمیدهاند شروعِ عزا دَمِ حسن است
نه اینکه اول ماه صفر نه آخر آن
محرم و صفر ما، مُحَرَمِ حسن است
فقط نه کوچه و دیوار و آتش و سم بود
تمامِ کرببلا مقتلِ غمِ حسن است
(حسن لطفی)
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
@aleyasein
بسم الله الرحمن الرحیم
#شب_ششم_محرم_حضرت_قاسم_ابن_الحسن_علیهالسلام
نجمه در خیمه پریشان شدنت را چهکند
یک حرم چاک گریبان شدنت را چهکند
گفت دنبال تو عمه چقدر ماه شدی
حسرتِ مثلِ حسن جان شدنت راچهکند
سعی کردم که نفهمند چه شد با تو ، عمو
قدِ عباس نمایان شدنت را چه کند
بی زره رفتی و عباس به قربانت رفت
حال ای حنجره قربان شدنت را چهکند
اینقدر چنگ مزن روی زمین پیشِ حسن
پدرت دست به دامان شدنت را چه کند
دیدم انگشت به دندان شدن لشکر را
مانده بود اینهمه طوفان شدنت را چهکند
کاش میشد که نفهمند یتیمی که نشد
نیزه هم ماند خرامان شدنت را چهکند
با همین پیرهنِ ساده تو را چشم زدند
سنگ فهمید به میدان شدنت را چهکند
آنقدر خورد که دندان تو را با خود برد
سنگ دانست که خندان شدنت را چهکند
هِی سپاه از روی تو رد شده و برمیگشت
حال این دشت فراوان شدنت را چهکند
سینهات نرم که شد مادرم آمد اما
مادرم پارهی قرآن شدنت را چهکند
خوش دلم بود عزیزم ضربانم باشی
نوجوانم نشد آخر که جوانم باشی
(حسن لطفی)
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
@aleyasein
بسم الله الرحمن الرحیم
#شب_ششم_محرم_حضرت_قاسم_ابن_الحسن_علیهالسلام
سنگها بر سرِ تو مرثیه خوانی کردند
نیزهها زار زدند اشک فشانی کردند
فصلِ خندیدنِ تو بود نه گُل چیدنِ باد
چهرهات را چقدر زود خزانی کردند
نجمه در خیمه رویِ دامن زینب اُفتاد
عمه را اینهمه زخمِ تو کمانی کردند
پا مکش روی زمین ، جان به لبم آورده
آنچه با روی تو نامردمِ جانی کردند
تا که دیدند یتیم حسنی خندیدند
دوره کردند و چه بد سنگ پرانی کردند
هرچه کردند حریفت نشدند و آخر
تشنگی و نظر و نیزه تبانی کردند
خوب پیداست از این وضعِ بهم ریختهات
اسبها رد شده و سینه تکانی کردند
(حسن لطفی ۴۰۲/۰۴/۳۱)
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
@aleyasein
بسم الله الرحمن الرحیم
#شب_ششم_محرم_حضرت_قاسم_ابن_الحسن_علیهالسلام
خواستم وقتِ تقلایِ تو با شم که نشد
با کمی آب پذیرایِ تو باشم که نشد
هم جوانمُردهام و هم که خجالت زدهام
کاش میشد که فقط جایِ تو باشم که نشد
باد انداخت نقابت حسنم را دیدم
خواستم گرمِ تماشای تو باشم که نشد
سیزده سال برایت پدری کردم حیف
وقت آن بود که بابایِ تو باشم که نشد
آمدی ناله کنی روی لبت نعل زدند
آمدم موقعِ بلوایِ تو باشم که نشد
سیزده بار تو را نعل بهَم زد ، گفتم
مانع خُردیِ اعضای تو باشم که نشد
تا سرِ شانهام انداختمت باز شدی
خواستم قدِّ سراپای تو باشم که نشد
(حسن لطفی ۴۰۲/۰۴/۳۱)
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
@aleyasein
بسمالله الرحمن الرحیم
#شب_ششم_محرم_حضرت_قاسم_ابن_الحسن_علیهالسلام
هم پریشانِ حسینم هم پریشان حسن
ای بقربان حسین و ای بقربانِ حسن
روزِ اول مادرم چشمانِ من را نذر کرد
این یکی آنِ حسین و آن یکی آنِ حسن
هرشبی که فاطمه بر روضههامان میرسَد
هست گریانِ حسین و هست گریانِ حسن
نه که دنیا ، دینمان را هم کریمان میدهند
من که ایمان دارم از اول به قرآنِ حسن
زیرِ ایوانِ نجف دیدم که روزی میرسد
یاحسن جان مینویسم زیرِ ایوانِ حسن
هرکجا رفتم دیدم کار دستِ مجتبی است
بشکند دستم نباشد گر به دامانِ حسن
نه که تنها این دوشب کُلِ محرم میشویم
شب به شب تکیه به تکیه باز مهمانِ حسن
قاسمش وقتی به میدان زد حسین آهسته گفت :
میرود جانِ حسین و میرود جانِ حسن
نعره شد : إن تَنکرونی فأنا ابنُ المُجتبی"
تیغ را چرخاند و گفت این است طوفانِ حسن
شد حسن یک ضربه زد اَزرق همانجا شد دوتا
نعره زد عباس ؛ ای جانم به قربانِ حسن
روضههای ما همه لطفِ امام مجتبی است
شُکر هرشب میروم در زیرِ بارانِ حسن
پیشِ زهرا آبرو داری کنیم و آوریم
هِی گلاب و دسته گُل یادِ یتیمانِ حسن
(حسن لطفی)
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
@aleyasein
بسم الله الرحمن الرحیم
#شب_ششم_محرم_حضرت_قاسم_ابن_الحسن_علیهالسلام
روزی ما سر هر سفره به نامِ حسن است
تا کرم بین مقیمینِ مَقام حسن است
هرکه مجنون حسین است خودش میداند
که حسینی شدهی دست امام حسن است
از خرابات بقیع تا به خدا راهی نیست
همت باده کشان از لب جام حسن است
در جمل بین جوانان علی کاری کرد
همه گفتند فقط سکه به نام حسن است
گفت لایومک فقط کرببلا دیده شود
همهی معجزهها پشت کلام حسن است
صلح او صلح حسین است به زهرا سوگند
کربلایی هم اگر هست قیام حسن است
حسنیهای حرم هول قیامت دارند
کربلا دید زمین زیر لگام حسن است
خیمهی آل حسن حلقهی انگشتر بود
مسند عمهی سادات خیام حسن است
تا سرِ ازرق شامی و یلانش را زد
قاسمش گفت که این تازه سلام حسن است
حسن لطفی
#محرم_الحرام
@aleyasein
بسم الله الرحمن الرحیم
#شب_ششم_محرم_حضرت_قاسم_ابن_الحسن_علیهالسلام
سنگها بر سرِ تو مرثیه خوانی کردند
نیزهها زار زدند اشک فشانی کردند
فصلِ خندیدنِ تو بود نه گُل چیدنِ باد
چهرهات را چقدر زود خزانی کردند
نجمه در خیمه رویِ دامن زینب اُفتاد
عمه را اینهمه زخمِ تو کمانی کردند
پا مکش روی زمین ، جان به لبم آورده
آنچه با روی تو نامردمِ جانی کردند
تا که دیدند یتیم حسنی خندیدند
دوره کردند و چه بد سنگ پرانی کردند
هرچه کردند حریفت نشدند و آخر
تشنگی و نظر و نیزه تبانی کردند
خوب پیداست از این وضعِ بهم ریختهات
اسبها رد شده و سینه تکانی کردند
حسن لطفی
#محرم_الحرام
@aleyasein
﷽
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
#شب_ششم_محرم_حضرت_قاسم_ابن_الحسن_علیهالسلام
روضه جناب حضرت قاسم سلام الله
یا نداری جان، لبی بگشایی و آهی کشی
یا عسل چسبانده قاسمجان لبانت را به هم
ای یتیم خانهام رحمی به حال نجمه کن
ریختی در خیمهام گریه کنانت را به هم
نالهات می آمد اما پایکوبی داشتند
ناله کردم که نریزید این امانت را به هم
نذر کردم بین اَبرویت ببوسم بازهم
حیف نعلی ریخت اَبروی کمانت را به هم
شیر شد لشکر همین که دید قد و قامتت
دوخت بر این خاک جسم خون چکانت را به هم
عمهات دارد میآید اینقدر پا را مکش
با تقلایت نریزی عمهجانت را به هم
کاش میشد که بگویم با حسن: حالا نیا
آخ پاشیده است تیغی نوجوانت را به هم
دشنهای خوردی صدایت را به سینه قطع کرد
نیزهای نامرد پیچانده دهانت را به هم
در میان سینهات شن ریزه میبینم چرا
وای ساییدند شنها استخوانت را به هم
حسن لطفی ۴۰۳/۰۴/۲۰
@aleyasein
﷽
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
#شب_ششم_محرم_حضرت_قاسم_ابن_الحسن_علیهالسلام
ما حسینی گشتهایم از قبلِ دنیا با حسن
ما خودِ کرببلا هستیم اما با حسن
هرکه گرید بر حسن در وقت گریه بر حسین
طور دیگر قُرب دارد پیش زهرا با حسن
هست در نام حسن جان، هم جلال و هم جمال
من زیارت میکنم هر پنجتن را با حسن
یک کریم از هرچه دارد هر دو عالم کافی است
کارِ ما اُفتاده است امروز و فردا با حسن
منکه هرچه درد دیدم شد مداوا با حسین
منکه هر بیچاره دیدم گشت آقا با حسن
کم اگر آوردهای در دخل و خرج خانهات
کاروبارت میشود تنها مُهیا با حسن
گاهگاهی شمع روشن کن به سقاخانهای
نذر کن روز فرج را پیش آقا با حسن
نذر کن باهم حرم سازیم بر خاک بقیع
پیش قبر فاطمه آییم آنجا با حسن
ترس در این سیره هرگز جای اظهاری نداشت
یک طرف دنیا و ظلمش یک طرف ما با حسن
گفت: لا یوم... و در و دیوار با او گریه کرد
روضه خوانی پا گرفته از همانجا با حسن
حجرهی او شد حُسینیه حسینش مستمع
قبل عاشورا محرم گشت پیدا با حسن
قاسمش جای رجز فرمود انا ابن الحسن
تا به هم ریزد سپاه کفر تنها با حسن
ارزق شامی زمین اُفتاد قاسم نعره زد
کربلا کامل نمیگردید الا با حسن
روز محشر هرکسی دنبال آقاییست؛ کاش
مادرش آنجا صدا میکرد ما را با حسن
هر که گرید زیر این خیمه یقیناً میشود...
مادرش زهرا سلامالله علیها با حسن
حسن لطفی ۴۰۳/۰۴/۲۰
@aleyasein
﷽
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
#شب_ششم_محرم_حضرت_قاسم_ابن_الحسن_علیهالسلام
یا حسن جان
تا خرابیم تا خراب حسن
همه گرمیم از شراب حسن
ما که بردیم از کنار کریم
ما که خوردیم از حساب حسن
ما که بودیم در قنوت حسین
ما که هستیم مستجاب حسن
با چه نامیم جیره خوار علی
ما چه داریم نان و آب حسن
ما غباریم در نسیم بقیع
ما که داغیم از آفتاب حسن
ماچه گفتیم مستحق قدیم
فَتَصَدَق عَلیٰ را به حسن
برسانید نامهی آهم
یا به دست حسین یا به حسن
تا کلون دری زدیم آمد
چاکران نه، خود جناب حسن
آنکه نامم نوشت روز ازل
فاطمه بود در کتاب حسن
خیر دنیا و آخرت بیند
که مرا برد در حساب حسن
دیدنیتر شود اگر بینی
کربلا را میان قاب حسن
حسنی زادهها همه بودند
با دو شمشیر در رکاب حسن
بچهی شیر، شیر خواهد شد
قاسم آری است در نصاب حسن
فیض برده است از شجاعت علوی
ارث برده است از شتاب حسن
چشم میخورد اگر میان همه
آمده بود با نقاب حسن
او یتیم است، دارد او پس سهم
از غریبیِ پُر عذاب حسن
زخم تازه است آتش جگرش
سر به مهر است اضطراب حسن
حسن لطفی ۴۰۴/۰۴/۱۰
@aleyasein
﷽
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
#شب_ششم_محرم_حضرت_قاسم_ابن_الحسن_علیهالسلام
صف آرایی
در صف آرایی حسین و یزید
نه، صف آرایی حسین و یهود
این طرف هرچه بود ایمان و
آن طرف کینههای عریان بود
ازرق شامی آمده به رجز
تا بگوید نبرد یعنی چه
دادِ هَل مِن مُبارزش میگفت:
نیزهی دوره گرد یعنی چه
مرکبش سُم به سنگ میکوبد
نفَسِ هیچکس نمیآید
باز هَل مِن مُبارزش را گفت:
فکر میکرد کس نمیآید
زره و تیغ و یال و کوپالش
هول در اهلِ شام میانداخت
این طرف با خیالِ جمع نگاه
رو به میدانِ امام میانداخت
نیزهاش را دوباره زد به زمین
پس چه شد؟ چند مرد میخواهم
عبدو ود رفته به خون خواهیاش
پیشِ خود چند مرد میخواهم
تیغ تعیین کننده است امروز
جنگ اسلام با یهود اینجاست
ازرق شامیِ یهودی گفت:
از علی هرچه کینه بود اینجاست
فکر میکرد از مدینه تا خودِ شام
نیست بعد از علی همانندش
او که با هر کسی نمیجنگید
میسپردش به چار فرزندش
گرد و خاکی بلند شد ناگاه
تندبادی زِ خیمهگاه آمد
ناگهان در مقابل خود دید
نوجوانی به رزمگاه آمد
بانگ زد که ای؟ که جای تو هست
بینِ خیمه میانِ مردان نه
جنگ بازیچه نیست برگرد و
به حرم رو به سمت میدان نه
به رجز گفت نوجوان تا که
صحبت از حیدر است من هستم
تا میان زنان بیوهی تان
قصهی خیبر است من هستم
تو اگر در تب جمل بودی
یادی از ضربهی حسن آور
برو در بینِ لشگر و برگرد
با خودت پنج تا کفن آور
نعرهای زد که کفر درهم شد
مثل اینکه علی مصمم شد
پیش چشمان چار فرزندش
خیبر و مرتضی مجسم شد
حسن اینبار بینِ میدان بود
سمتشان تیغ مجتبی میرفت
یک به یک آمدند اما زود
سرشان یک به یک هوا میرفت
چار تکبیرِ حضرت عباس
تا دلِ خیمهگاه میآمد
حسنیزاده آنچنان میزد
جان حسنهای شاه میآمد
خود ازرق به بُهت و غیض آمد
یاعلی باز ذکر قاسم شد
علویگونه زد به فرق سرش
تا اسیر شگرد قاسم شد
در صف آرایی حسین و یهود
هم سرش هم کلاهخوود اُفتاد
بانگ تکبیرِ پنجم عباس
آنچنان شد که هرکه بود اُفتاد
بانگ تکبیر پنجم عباس ؛
تا درِ خیمگاه زینب رفت
یاد داغ حسن دلش را برد
تا همان کوچه آهِ زینب رفت
بعد ازرق حسین با خود گفت ؛
کاش در خیمهگاه نجمه نبود
گفت وقتی که دورهاش کردند
کاش دنبال ماه نجمه نبود
بارش سنگهای بی احساس
از رُخ او نقاب را بردند
نعلها دویده و کندند
از تن گل گلاب را بردند...
حسن لطفی ۴۰۴/۰۴/۱۰
@aleyasein