eitaa logo
الحَقُّ الجَدید(معارف مهدویت)
2.4هزار دنبال‌کننده
856 عکس
406 ویدیو
96 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
خواب عالم قدوسى، پدر رضوان الله علیهما 🔻آن مرحوم در جلد چهارم شرح من لا يحضره الفقيه ضمن احوال متوكّل بن عمير، راوى صحيفه كامله سجاديّه، ذكر نموده: من در اوايل بلوغ، طالب مرضات خداوندى و ساعى در طلب رضاى او بودم و مرا از ذكر جنابش قرارى نبود، تا آن كه ميان بيدارى و خواب ديدم صاحب الزمان عليه السّلام در مسجد جامع قديم اصفهان ايستاده؛ قريب به در طنابى- كه الآن محل تحصيل من است- به آن جناب سلام كردم و قصد كردم پاى مباركش را ببوسم. مرا گرفتند. سپس دست مباركش را بوسيدم و از آن جناب مسايلى را كه بر من مشكل شده بود، پرسيدم؛ يكى از آن‌ها اين بود كه در نماز خود وسوسه داشتم و مى گفتم آن‌ها به نحوى نيست كه از من خواسته اند و من به قضا مشغول بودم و نماز شب برايم ميسّر نبود. از شيخ خود، شيخ بهايى، از حكم آن سؤال كردم. گفت: يك نماز ظهر و عصر و مغرب به قصد نماز شب به جاى آور و من چنين مى كردم. از حجّت عليه السّلام سؤال كردم نماز شب بخوانم؟ فرمود: بخوان و مانند آن نماز مصنوعى كه مى كردى به جاى نياور و مسايل ديگرى كه از خاطرم رفته. آن گاه گفتم: اى مولاى من! برايم ميسّر نمى شود كه در هر وقتى، خدمت جناب شريفت برسم، پس كتابى به من عطا كن كه هميشه به آن عمل كنم. فرمود: من به جهت تو، كتابى به مولا محمد تاج عطا كردم و من در خواب او را مى فرمود: برو و آن كتاب را از او بگير! سپس از در مسجد كه مقابل روى آن جناب بود به سمت دار بطّيخ، محلّه اى از اصفهان، بيرون رفتم. چون به آن شخص رسيدم و مرا ديد، گفت: صاحب الامر- عجّل اللّه فرجه- تو را نزد من فرستاده. گفتم: آرى! آن گاه كتاب كهنه اى از بغل خود بيرون آورد. وقتى آن را باز كردم؛ برايم ظاهر شد آن، كتاب دعاست، آن را بوسيدم و بر چشم خود گذاشتم، از نزد او برگشتم و به سوى صاحب- عجّل اللّه فرجه- متوجّه شدم، ناگاه بيدار شدم و آن كتاب با من نبود، پس به جهت فوت آن كتاب تا طلوع فجر گريه و ناله كردم. چون از نماز و تعقيب فارغ شدم، در دلم چنين افتاده بود كه مولانا محمد، همان شيخ بهايى است و حضرت او را تاج ناميد، چون اشتهارش در ميان علماست، لذا به مدرس او رفتم كه در جوار مسجد جامع بود، او را ديدم كه مشغول مقابله صحيفه كامله است و خواننده، سيّد صالح آقامير ذو الفقار گلپايگانى بود. ساعتى نشستم تا از آن كار فارغ شد و ظاهرا كلام ايشان در سند صحيفه بود، لكن به جهت غمى كه بر من مستولى بود، سخن او و سخن ايشان را نفهميدم. نزد شيخ رفتم و خواب خود را به او گفتم و به جهت فوت كتاب گريه مى كردم. شيخ گفت: تو را به علوم الهى، معارف يقينى و تمام آن چه هميشه مى خواهى، بشارت باد! و بيشتر صحبت من با شيخ، در تصوّف بود و او به آن مايل بود. قلبم ساكن نشد و با گريه و تفكّر بيرون رفتم، در دلم افتاد به آن سمتى بروم كه در خواب به آن جا رفتم. چون به محلّه دار بطّيخ رسيدم، مرد صالحى ديدم كه اسمش آقا حسن و ملقّب به تاج بود. وقتى به او رسيدم، بر او سلام كردم. گفت: يا فلان! كتب و قضيّه اى نزد من است كه هر طلبه اى از آن‌ها مى گيرد، به شروط وقف عمل نمى كند و تو به آن عمل مى كنى، بيا و به اين كتب نظر كن و هرچه را به آن محتاجى برگير! پس با او به كتابخانه اش رفتم. اوّلين كتابى كه به من داد، همان بود كه در خواب ديده بودم، شروع به گريه و ناله كردم و گفتم: مرا كفايت مى كند و در خاطر ندارم خواب را برايش گفتم يا نه. نزد شيخ آمدم و شروع كردم به مقابله با نسخه اى كه جدّ پدر او از نسخه شهيد نوشته بود و شهيد نسخه خود را از نسخه عميد الرؤسا و ابن سكون نوشته بود و با نسخه ابن ادريس بدون واسطه يا به يك واسطه مقابله كرده بود و نسخه اى كه حضرت صاحب الامر- عجّل اللّه فرجه- به من عطا فرمودند، از خطّ شهيد نوشته شده بود و با آن نسخه نهايت موافقت را داشت؛ حتّى در نسخه هايى كه در حاشيه آن نوشته شده بود، بعد از آن كه از مقابله فارغ شدم، مردم نزد من شروع به مقابله كردند و به بركت عطاى حجّت- عجّل اللّه فرجه- در بلاد ما صحيفه كامله اى گرديد و مانند آفتاب در هر خانه، مخصوصا در اصبهان طالع شد، زيرا اكثر مردم، صحيفه هاى متعدّد دارند و اكثر ايشان، صلحا و اهل دعا و مستجاب الدعوه شدند و اين آثار معجزه اى از حضرت صاحب عليه السّلام است و آن چه خدا به سبب صحيفه به من عطا فرمود، نمى توانم احصا كنم. 📚بحار الانوار، ج ۵۳، ص ۲۷۸- ۲۷۶ سلام الله علیه سلام الله علیه کانال "معارف" امام زمان سلام الله علیه http://eitaa.com/joinchat/3866755103C32c6614f49
خواب عالم قدوسى، پدر رضوان الله علیهما 🔻آن مرحوم در جلد چهارم شرح من لا يحضره الفقيه ضمن احوال متوكّل بن عمير، راوى صحيفه كامله سجاديّه، ذكر نموده: من در اوايل بلوغ، طالب مرضات خداوندى و ساعى در طلب رضاى او بودم و مرا از ذكر جنابش قرارى نبود، تا آن كه ميان بيدارى و خواب ديدم صاحب الزمان عليه السّلام در مسجد جامع قديم اصفهان ايستاده؛ قريب به در طنابى- كه الآن محل تحصيل من است- به آن جناب سلام كردم و قصد كردم پاى مباركش را ببوسم. مرا گرفتند. سپس دست مباركش را بوسيدم و از آن جناب مسايلى را كه بر من مشكل شده بود، پرسيدم؛ يكى از آن‌ها اين بود كه در نماز خود وسوسه داشتم و مى گفتم آن‌ها به نحوى نيست كه از من خواسته اند و من به قضا مشغول بودم و نماز شب برايم ميسّر نبود. از شيخ خود، شيخ بهايى، از حكم آن سؤال كردم. گفت: يك نماز ظهر و عصر و مغرب به قصد نماز شب به جاى آور و من چنين مى كردم. از حجّت عليه السّلام سؤال كردم نماز شب بخوانم؟ فرمود: بخوان و مانند آن نماز مصنوعى كه مى كردى به جاى نياور و مسايل ديگرى كه از خاطرم رفته. آن گاه گفتم: اى مولاى من! برايم ميسّر نمى شود كه در هر وقتى، خدمت جناب شريفت برسم، پس كتابى به من عطا كن كه هميشه به آن عمل كنم. فرمود: من به جهت تو، كتابى به مولا محمد تاج عطا كردم و من در خواب او را مى فرمود: برو و آن كتاب را از او بگير! سپس از در مسجد كه مقابل روى آن جناب بود به سمت دار بطّيخ، محلّه اى از اصفهان، بيرون رفتم. چون به آن شخص رسيدم و مرا ديد، گفت: صاحب الامر- عجّل اللّه فرجه- تو را نزد من فرستاده. گفتم: آرى! آن گاه كتاب كهنه اى از بغل خود بيرون آورد. وقتى آن را باز كردم؛ برايم ظاهر شد آن، كتاب دعاست، آن را بوسيدم و بر چشم خود گذاشتم، از نزد او برگشتم و به سوى صاحب- عجّل اللّه فرجه- متوجّه شدم، ناگاه بيدار شدم و آن كتاب با من نبود، پس به جهت فوت آن كتاب تا طلوع فجر گريه و ناله كردم. چون از نماز و تعقيب فارغ شدم، در دلم چنين افتاده بود كه مولانا محمد، همان شيخ بهايى است و حضرت او را تاج ناميد، چون اشتهارش در ميان علماست، لذا به مدرس او رفتم كه در جوار مسجد جامع بود، او را ديدم كه مشغول مقابله صحيفه كامله است و خواننده، سيّد صالح آقامير ذو الفقار گلپايگانى بود. ساعتى نشستم تا از آن كار فارغ شد و ظاهرا كلام ايشان در سند صحيفه بود، لكن به جهت غمى كه بر من مستولى بود، سخن او و سخن ايشان را نفهميدم. نزد شيخ رفتم و خواب خود را به او گفتم و به جهت فوت كتاب گريه مى كردم. شيخ گفت: تو را به علوم الهى، معارف يقينى و تمام آن چه هميشه مى خواهى، بشارت باد! و بيشتر صحبت من با شيخ، در تصوّف بود و او به آن مايل بود. قلبم ساكن نشد و با گريه و تفكّر بيرون رفتم، در دلم افتاد به آن سمتى بروم كه در خواب به آن جا رفتم. چون به محلّه دار بطّيخ رسيدم، مرد صالحى ديدم كه اسمش آقا حسن و ملقّب به تاج بود. وقتى به او رسيدم، بر او سلام كردم. گفت: يا فلان! كتب و قضيّه اى نزد من است كه هر طلبه اى از آن‌ها مى گيرد، به شروط وقف عمل نمى كند و تو به آن عمل مى كنى، بيا و به اين كتب نظر كن و هرچه را به آن محتاجى برگير! پس با او به كتابخانه اش رفتم. اوّلين كتابى كه به من داد، همان بود كه در خواب ديده بودم، شروع به گريه و ناله كردم و گفتم: مرا كفايت مى كند و در خاطر ندارم خواب را برايش گفتم يا نه. نزد شيخ آمدم و شروع كردم به مقابله با نسخه اى كه جدّ پدر او از نسخه شهيد نوشته بود و شهيد نسخه خود را از نسخه عميد الرؤسا و ابن سكون نوشته بود و با نسخه ابن ادريس بدون واسطه يا به يك واسطه مقابله كرده بود و نسخه اى كه حضرت صاحب الامر- عجّل اللّه فرجه- به من عطا فرمودند، از خطّ شهيد نوشته شده بود و با آن نسخه نهايت موافقت را داشت؛ حتّى در نسخه هايى كه در حاشيه آن نوشته شده بود، بعد از آن كه از مقابله فارغ شدم، مردم نزد من شروع به مقابله كردند و به بركت عطاى حجّت- عجّل اللّه فرجه- در بلاد ما صحيفه كامله اى گرديد و مانند آفتاب در هر خانه، مخصوصا در اصبهان طالع شد، زيرا اكثر مردم، صحيفه هاى متعدّد دارند و اكثر ايشان، صلحا و اهل دعا و مستجاب الدعوه شدند و اين آثار معجزه اى از حضرت صاحب عليه السّلام است و آن چه خدا به سبب صحيفه به من عطا فرمود، نمى توانم احصا كنم. 📚بحار الانوار، ج ۵۳، ص ۲۷۸- ۲۷۶ سلام الله علیه سلام الله علیه کانال "معارف" امام زمان سلام الله علیه http://eitaa.com/joinchat/3866755103C32c6614f49
خواب عالم قدوسى، پدر رضوان الله علیهما 🔻آن مرحوم در جلد چهارم شرح من لا يحضره الفقيه ضمن احوال متوكّل بن عمير، راوى صحيفه كامله سجاديّه، ذكر نموده: من در اوايل بلوغ، طالب مرضات خداوندى و ساعى در طلب رضاى او بودم و مرا از ذكر جنابش قرارى نبود، تا آن كه ميان بيدارى و خواب ديدم صاحب الزمان عليه السّلام در مسجد جامع قديم اصفهان ايستاده؛ قريب به در طنابى- كه الآن محل تحصيل من است- به آن جناب سلام كردم و قصد كردم پاى مباركش را ببوسم. مرا گرفتند. سپس دست مباركش را بوسيدم و از آن جناب مسايلى را كه بر من مشكل شده بود، پرسيدم؛ يكى از آن‌ها اين بود كه در نماز خود وسوسه داشتم و مى گفتم آن‌ها به نحوى نيست كه از من خواسته اند و من به قضا مشغول بودم و نماز شب برايم ميسّر نبود. از شيخ خود، شيخ بهايى، از حكم آن سؤال كردم. گفت: يك نماز ظهر و عصر و مغرب به قصد نماز شب به جاى آور و من چنين مى كردم. از حجّت عليه السّلام سؤال كردم نماز شب بخوانم؟ فرمود: بخوان و مانند آن نماز مصنوعى كه مى كردى به جاى نياور و مسايل ديگرى كه از خاطرم رفته. آن گاه گفتم: اى مولاى من! برايم ميسّر نمى شود كه در هر وقتى، خدمت جناب شريفت برسم، پس كتابى به من عطا كن كه هميشه به آن عمل كنم. فرمود: من به جهت تو، كتابى به مولا محمد تاج عطا كردم و من در خواب او را مى فرمود: برو و آن كتاب را از او بگير! سپس از در مسجد كه مقابل روى آن جناب بود به سمت دار بطّيخ، محلّه اى از اصفهان، بيرون رفتم. چون به آن شخص رسيدم و مرا ديد، گفت: صاحب الامر- عجّل اللّه فرجه- تو را نزد من فرستاده. گفتم: آرى! آن گاه كتاب كهنه اى از بغل خود بيرون آورد. وقتى آن را باز كردم؛ برايم ظاهر شد آن، كتاب دعاست، آن را بوسيدم و بر چشم خود گذاشتم، از نزد او برگشتم و به سوى صاحب- عجّل اللّه فرجه- متوجّه شدم، ناگاه بيدار شدم و آن كتاب با من نبود، پس به جهت فوت آن كتاب تا طلوع فجر گريه و ناله كردم. چون از نماز و تعقيب فارغ شدم، در دلم چنين افتاده بود كه مولانا محمد، همان شيخ بهايى است و حضرت او را تاج ناميد، چون اشتهارش در ميان علماست، لذا به مدرس او رفتم كه در جوار مسجد جامع بود، او را ديدم كه مشغول مقابله صحيفه كامله است و خواننده، سيّد صالح آقامير ذو الفقار گلپايگانى بود. ساعتى نشستم تا از آن كار فارغ شد و ظاهرا كلام ايشان در سند صحيفه بود، لكن به جهت غمى كه بر من مستولى بود، سخن او و سخن ايشان را نفهميدم. نزد شيخ رفتم و خواب خود را به او گفتم و به جهت فوت كتاب گريه مى كردم. شيخ گفت: تو را به علوم الهى، معارف يقينى و تمام آن چه هميشه مى خواهى، بشارت باد! و بيشتر صحبت من با شيخ، در تصوّف بود و او به آن مايل بود. قلبم ساكن نشد و با گريه و تفكّر بيرون رفتم، در دلم افتاد به آن سمتى بروم كه در خواب به آن جا رفتم. چون به محلّه دار بطّيخ رسيدم، مرد صالحى ديدم كه اسمش آقا حسن و ملقّب به تاج بود. وقتى به او رسيدم، بر او سلام كردم. گفت: يا فلان! كتب و قضيّه اى نزد من است كه هر طلبه اى از آن‌ها مى گيرد، به شروط وقف عمل نمى كند و تو به آن عمل مى كنى، بيا و به اين كتب نظر كن و هرچه را به آن محتاجى برگير! پس با او به كتابخانه اش رفتم. اوّلين كتابى كه به من داد، همان بود كه در خواب ديده بودم، شروع به گريه و ناله كردم و گفتم: مرا كفايت مى كند و در خاطر ندارم خواب را برايش گفتم يا نه. نزد شيخ آمدم و شروع كردم به مقابله با نسخه اى كه جدّ پدر او از نسخه شهيد نوشته بود و شهيد نسخه خود را از نسخه عميد الرؤسا و ابن سكون نوشته بود و با نسخه ابن ادريس بدون واسطه يا به يك واسطه مقابله كرده بود و نسخه اى كه حضرت صاحب الامر- عجّل اللّه فرجه- به من عطا فرمودند، از خطّ شهيد نوشته شده بود و با آن نسخه نهايت موافقت را داشت؛ حتّى در نسخه هايى كه در حاشيه آن نوشته شده بود، بعد از آن كه از مقابله فارغ شدم، مردم نزد من شروع به مقابله كردند و به بركت عطاى حجّت- عجّل اللّه فرجه- در بلاد ما صحيفه كامله اى گرديد و مانند آفتاب در هر خانه، مخصوصا در اصبهان طالع شد، زيرا اكثر مردم، صحيفه هاى متعدّد دارند و اكثر ايشان، صلحا و اهل دعا و مستجاب الدعوه شدند و اين آثار معجزه اى از حضرت صاحب عليه السّلام است و آن چه خدا به سبب صحيفه به من عطا فرمود، نمى توانم احصا كنم. 📚بحار الانوار، ج ۵۳، ص ۲۷۸- ۲۷۶ سلام الله علیه سلام الله علیه کانال "معارف" امام زمان سلام الله علیه http://eitaa.com/joinchat/3866755103C32c6614f49