عماد مغنیه به روایت شهید حاج قاسم سلیمانی 👇👇👇
" یه وقت یادم هست در ساختمان عملیات با او نشسته بودم، گفت بیا اینجا.. پرده پنجره را کنار زد و گفت آن طبقه را میبینی؟! اون طبقه یک دوربین با یک تیم من را مراقبت میکند! به رغم اشراف شدیدش با دشمن همراه میآمد تا نقطهای که دشمن را با کل امکاناتش منهدم میکرد."
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
عماد مغنیه به روایت شهید حاج قاسم سلیمانی 👇👇👇 " یه وقت یادم هست در ساختمان عملیات با او نشسته بود
در همه سال هایی که با هم طی کردیم یک بار ندیدم در صحبت هایش از خودش تعریف کند در حالی که او خالق بسیاری از پیروزی ها بود.
یک مرتبه که در جنوب لبنان جلسه ای برگزار کرده بودیم هر چند همه نام او را می دانستند اما او را نمی شناختند یک بار یکی از اعضا اعتراض کرد و گفت تو که هستی که هر روز به این جلسه می آیی و می روی باید ظرف ها را هم بشویی، او قبول کرد و کار را انجام داد بعداً فهمیدند که او حاج رضوان است.
جمله رهبری که فرمودند عماد فرزند امام بود یک جمله کامل است هر چند حاج رضوان با همان نسبت به رهبری عشق می ورزید.
نمی دانم چقدر لبنانی ها این موضوع را باور کنند اما آن کسی که در فضای خوفناک لبنان به ترس سیلی زد عماد مغنیه بود که توانست جامعه لبنانی را از یک جامعه کتک خورده توسط دشمن به یک جایگاه عالی برساند. او در تمام عملیات ها محور اساسی بود و امکان نداشت بدون حضور عماد مغنیه عملیاتی آغاز شود.
سردار سلیمانی با بیان اینکه حاج رضوان در امور تربیتی و علم آموزی روشی عجیب داشت، می گفتند در عالم شیعه و سنی مجاهدی نداریم که در پای درسش نبوده باشد او کسی بود که خودش از تجربیات دیگران می آموخت، با فلسطینی ها و عراقی ها می نشست و تجربه کسب می کرد و کادرسازی می کرد که بسیاری از مجاهدین امروز تربیت شدگان مدرسه عماد مغنیه هستند.
حاج رضوان مرد غافلگیری بود و همواره برای دشمن شگفتی های جدید می آفرید کسی که هواپیمای بدون سرنشین دشمن را می گرفت و اطلاعات آن را به صورت آنلاین می فهمید عماد مغنیه بود و در گذشته نیز عملیات انصاریه برگرفته از فکر حاج رضوان به وقوع پیوست.
او در جنگ 33 روزه غافلگیری جدیدی برای دشمن ساخت یعنی همان لحظه ای که ناوچه اسرائیلی را زدند و سیدحسن نصرالله از طریق تلویزیون آن را اعلام کرد این کار، کار عماد مغنیه بود
من با شهادت عماد مغنیه یاد مالک اشتر می افتم چرا که شهادت او عالمی را ویران و دنیایی را خوشحال کرد، عالم اسلام را در اندوه برد اما موجب شادی دشمن شد ولی مهم این است که اسلام یک قدرت مولد دارد، درست است که عماد مغنیه یک شخصیت غیرقابل تکرار در نوع خود است اما اسلام پیوسته شخصیت های بزرگی را تربیت و عرضه کرده و این راه به پایان نمی رسد.
دشمن می داند اما باید با جدیت بداند که قصاص خون عماد مغنیه شلیک موشک و کشتن یک نفر نیست، قصاص این خون ها نابودی رژیم صهیونیستی است و دشمن می داند که این یک امر حتمی است این وعده الهی است که حتماً تحقق پیدا خواهد کرد.
امتحانات نزدیک ظهور بسیار سخت است...
سحر جمعه ای تا چشم باز کردیم علمدارمان اربا اربا شده بود
سوختیم،
خروشیدیم،
درصحنه حاضرشدیم،
دنیارا از هیبتمان ترساندیم..
خوشحال از شکوهی که آفریده ایم وسربلندی که از این امتحان به دست آورده ایم منتظر انتقام بودیم
دشمن اما بیکار ننشسته بود تمام سپاه شیطان دور هم جمع شده بودند تا پیروزیمان را کمرنگ کنند
کدام پیروزی؟
پیروزی اتحادمان: خون سردار همه ما را گرد هم اورد، ترک وفارس بلوچ و ترکمن هرکس با هرسلیقه ای همه جمع شدیم سیلی شدیم بر صورت دشمن نواختیم..
پیروزی دشمن شناسی مان: سیاسی و غیر سیاسی، چپ و راست، همه با هرسلیقه ای مشت شدیم و بر دهان دشمن کوبیدیم...
اما امتحان به این سادگی ها هم نبود،
با علی در بدر بودن شرط نیست
ای برادر نهروان در پیش است
دست حکمت الهی به کار افتاد وامتحانی سخت تر رقم زد
اشتباهی که داغدارمان کرد، بماند که دستهای شیطان از پس این اشتباه آشکاراست...
اما ما میگوییم اشتباه...
و دوباره قرار است من و تو در بوته آزمایش محک پایمردی و ولایتمداری بخوریم...
عده ای سکوت کردند، عده ای مردد شدند، عده ای گامهایشان لرزید، عده ای که تا دیروز با بیگانگان قهر کرده بودند دوباره پای بی بی سی وسی ان ان نشستند و عده ای...
رفیق امتحان سخت است و دشمن روی جهل ما حساب کرده است
مبادا اجازه دهیم دشمن بر موج نادانی مان سوار شود وشیرینی وشکوه اقتدارمان را کمرنگ کند...
چهل سال است دست یاوری امام زمان رو دیده ایم، چهل سال است با رهبری حکیمانه پیر خراسانیمان از تمام ابتلائات عبور کرده ایم...
حال نیز گوشمان به لبهای ولی است وجانمان اماده برای فدایی شدن.
این درسی است که قاسم سلیمانی گرفته ایم
🔴شهید همت: هر موقع در مناطق جنگی راه رو گم کردید نگاه کنید آتش دشمن کدام سمت را میکوبد همان جبهه خودی است.
مکر و حیله دشمن و شبکه نفوذش در داخل را دیدید؟سپهبد قاسم سلیمانی را با ترور فیزیکی حذف کردند و حالا بدنبال حذف سردار حاجی زاده با توطئه پیچیده شبکه نفوذ منافقین نام آشنا و غربگرایان در داخل هستند....
آنقدر فراموشکار نیستیم که یادمان رفته باشد جماعت غربگرا بدنبال برجام ۲ و ۳ بودند. یکی برای مهار نفوذ منطقه ای و دیگری برای مهار قدرت موشکی جمهوری اسلامی بود و حالا هر دو پروژه در حال اجراست....
#سردار_حاجی_زاده
#سپهبد_قاسم_سلیمانی
| مرگ ناشی از غضب
🔺 هجم غضب و دشمنی ابلیسیان امروز در کف خیابان در تهران و برخی استان ها نشان از عمق فشار و دردی است که از تشییع پیکر سردار دلها و هدف قراردادن پایگاه #ابلیس_بزرگ در جانشان نشسته و ان شاالله به زودی موجب مرگشان خواهد شد.
🔺 همانگونه که #بهشتی (ره) به #ابلیس_اعظم اینگونه گفت : #آمریکا از ما عصبانی باش و از این #عصبانیت بمیر ..
•┈••✾••┈•
بیست و سومین روز از چله نوزدهم
مهمان سفره 🌷 شهید سعید کمالی 🌷
هستیم .
🔻همسر محترم شهید:
🌷حاج سعید ارادت خاصی به #مادر حضرت فاطمه زهرا(س) داشتند از ینکه اسمم همنام #حضرت_فاطمه(س) بود خیلی خوشحال بود😍 همیشه میگفتند: تو از طرف خداوند #هدیه ای برای من♥️ هستی
🌷عقد ما در روز ۲۳ اردبیهشت ۹۱ مصادف با روز #تولد_خانم فاطمه زهرا(س) شد و سال بعد برای آغاز زندگی مشترکمون عازم سفر حج🕋 شدیم که مصادف با ایام #فاطمیه وشهادت حضرت فاطمه(س) در مدینه جوار مادر بودیم😔
🌷دوست داشت همانند مادر #گمنام شود. در روز #شهادتش نام حضرت فاطمه بر اتیکت لباس رزمش👕 حک شده بود
🌷سعیدجان زندگی ات که با نام #مادر گره خورده بود💞 و در دفاع از حریم دخترِ حضرت فاطمه به #آرزوی قلبی خودت رسیدی نزد مادر شفیع ما باش🙏 ان شاءالله #فاطمه_وار زندگی کنیم و شرمنده خانم نباشیم.
شهید بزرگوار سعید کمالی کفراتی در ساعت 10صبح دومین روز هفته در نوزدهمین روز شهریور ماه سال 1369 ، فضای خانه را با قدومش معطر و نورانی کرد.آن روزها در روستای زیبای و خوش آب و هوای کفرات(از توابع بخش هزارجریب شهرستان نکا) زندگی میکردند.
چهارساله بود که به دلایل مختلف خانواده اش به شهرستان ساری آمده و در شرقی ترین نقطه شهر(عبور زغال چال)ساکن شدند.
سعید دوران تحصیلی ابتدایی را در دبستان شهید اکبری واقع در بلوار امام رضا علیه السلام و دوران راهنمایی را درمدرسه شهید قاسمی واقع در کوچه قاسمی گذراند. سال اول دبیرستان را در دبیرستان ، سلمان فارسی
واقع در کوچه جهان پیما، و از دوم دبیرستان تا پیش دانشگاهی را در مدرسه شهیدان رجایی،باهنر در رشته علوم تجربی گذراند.
همان بار اول شرکت در کنکور در چند رشته و دانشگاه پذیرفته شد . ولی با توجه به علاقه به سپاه، دانشگاه شهید محلاتی قم را انتخاب کرد و در رشته علوم سیاسی لیسانس گرفت.
بعد از فارغ التحصیلی ، در سپاه ناحیه میاندورود (سورک)مشغول به کار شد.
در مورخه 91/2/23 پس از بازگشت از سفر حج ازدواج کرد که ثمره این ازدواج یک پسر بنام امیرمهدی شد.
شهید عزیز در مورخه 95/1/14 با نیت دفاع از حرم حضرت زینب(سلام الله علیها)به جمع دلاورمردان لشکر25کربلا پیوست و به سوریه اعزام شد. در تاریخ 95/2/17 در منطقه خان طومان به همراه 12تن از همرزمانش به شهادت رسیدند.
وی فرزند 2 سالهای به نام امیر مهدی دارد که دلتنگ پدر است تا بار دیگر بتواند با او بازی کند و او را بابا صدا کند.
مادر با بغض می گوید
که خوبی سعید دلیل این است که تربیت شده خداوند است ما کارگر هستیم و از ساعت سه صبح از منزل خارج شده و ساعت هشت شب برمیگردیم،کجا بودیم چنین فرزندی تربیت کنیم سعید را خدا تربیت کرد.
زمانیکه در خانه را باز میکردیم میگفتیم خدایا این نزدیکی کسی نیست پشت و پناه چهار فرزندم تو هستی و هرطور تصمیم گرفتی راضی هستم.
همواره سر نماز از من میخواست برایش دعا کنم تا به شهادت برسد.
در حال حاضر مادر شهید تمام دلتنگی و دلگویههای خود را با یادمان فرزندش در میان میگذارد و در هفته سری به این یادمان میزند و نمیگذارد غباری بر چهره یادمان این شهید مدافع حرم بنشیند.
پدر شهید 👇 👇
حقیقتش ما سعید را بهخوبی نشناختیم، وقتی من از سرکار میآمدم خانه مینشستم پشت سر من سعید به خانه میآمد و دستم را میبوسید همیشه من را ارباب صدا میزد.
سعید در همان شب خواستگاری گفت آخرین کلام من شهادت است و تصمیم خودتان را بگیرید و برای مراسم عروسی نیز پیشنهاد سفر به مکه را داد که خانواده همسرش با این موضوع موافقت کردند.
شب عروسیش که بعد از مراسم مکه بود از ما خواست هیچ آهنگی نگذاریم به این دلیل که من مهمان دارم و ما هم در تدارک پذیرایی از مهمانانش بودیم ولی کسی نیامد بعد از مدتی از پسرم سؤال کردم چرا مهمانانت نیامدند گفت مهمانان شهید گمنام بودند.
بعد از عروسی صاحب فرزند شد بعد از مدتی گفت قرار است به سوریه برود من گفتم خون فرزندم از دیگران سرختر نیست آن روز برای خداحافظی نشسته بودم آمد پا و صورتم را بوسید و رفت، اوایل زود به زود زنگ میزد و هر پنجشنبه زنگ میزد به جز آن پنجشنبهای که به شهادت رسید از نگرانی اینکه تماسی نگرفت تا ساعت دو شب اخبار را دنبال میکردم و پس از آن تلویزیون را خاموش کردم و به خواب رفتم در خواب دیدم سعید آمد دارد میرود منزلش وقتی مرا دید گفت ارباب سلام، حاج فاطمه و امیرمهدی کجا هستند من گفتم منزل پدرش هستند، گفت کلید به تو ندادند گفتم نه دستش را روی شانههایم گذاشت خداحافظی کرد، زمانی که بیدار شدم دیدم اذان صبح بود.
صبح فردا به نماز جمعه رفتم، همیشه نماز جمعه گوشی خودم را خاموش میکردم ولی این هفته چون منتظر تماسش بودم گوشی را روشن گذاشتم و غروب هم زود به منزل برگشتم و جایی نرفتم منتظر بودم ولی تماسی نگرفت.
*از اینکه شهید دادم دلنگران نیستم
صبح فردا به سرکار رفتم اما دست و دلم به کار نمیرفت به پسر بزرگم زنگ زدم و گفتم چنین خوابی دیدم سعید یا مجروح و یا شهید شده ولی پسرم گفت من با سعید روز دوشنبه صحبت کردم من گفتم سری به لشکر بزن و وضعیت سعید را جویا شو گفت میروم و به شما خبر میدهم منتظر زنگش بودم که جواب نمیداد به همین خاطر برایش زنگ زدم که زنگ سوم را جواب داد و دیدم صدایش بغض کرده گفتم سعید شهید شد؟ گفت بله گفتم در عملیات کربلای چهار و والفجر اینقدر شهید و مجروح دیدیم که فرزند من از آنان بالاتر نیست، به خانه رفتم و نماز شکر بابت امانتی که خداوند به من داد خواندم و خدا را شکر کردم از اینکه شهید دادم و دل نگران باشم اصلا از این حرفها نیست و گلایه ندارم آنچه خداوند بخواهد همان میشود.
*حاج سعید لیاقت شهید شدن را داشت
گر خدا نخواهد برگ از درخت نمیافتد و ما یک روز آمدیم و یک روز هم باید برویم مرگ باعزت بهتر از زندگی باذلت است. خدا جای حق نشسته و همه چیز را خودش رصد میکند ما در عملیات کربلای4 که بدترین عملیات بود حضور داشتیم ولی سرسوزن آسیب ندیدیم ولی حاج سعید لیاقت شهید شدن را داشت.