💠شهیدی که اهل بیت مراقبش بودن
●چون نمیشد گفت این فرشته ی
بلند قامت کدام یک از چهارده معصوم بوده ان پس بنارو بر اهل بیت
میزاریم وقتی حسین را وضع حمل می کردم، دائماً قرآن می خواندم.
●وقتی هم بدنیا آمده بود به جای لالایی برایش روضه و قرآن می خواندم. یکبار حسین لج کرده بود و هر کاری می کردم ساکت نمی شد. کولش کردم و رفتم تو کوچه نوازشش می دادم تا ساكت بشود ولی اصلاً ساکت شدنی نبود. یک لحظه به پشت سرم نگاه کردم، دیدم یک آقایی قد بلند با لباسی شبیه به لباس چوپانی، شال سبزی برگردنش و گیوه به پایش پشت سرم ایستاده .
●« آمدم بگم پشت سرم چیکار می کنی، که دیدم یکدفعه غیبش زد و هر چی به دور و برم نگاه کردم ندیدمش.» در همین لحظه حسین آرام شده بود و دیگر گریه نمی کرد.
#شهید_حسین_گلریز🌷
حسین، نوزاد بود؛ زمستان بود و هوا هم سرد. آن زمان برای گرم شدن خانه از کُرسی های زغالی استفاده می کردیم. زغال مان تمام شده بود، به همسرم گفتم: «برو زغال بخر بچه مریض می شه.»
با شرمندگی گفت: « امروز را یه جوری سر کن فردا حتماً می خرم.»
غروب همان روز، درب خانه مان به صدا در آمد . رفتم دم در، دیدم فردی یک کیسه زغال آورده، گفتم: «این زغال را چه کسی داده؟»
گفت: «آقای گلریز خریده و گفته به این آدرس بیارم. منزل گلریز همینجاست؟»
گفتم:« آره، همینجاست.»
زغال را گرفتم خیلی خوشحال شدم، کُرسی را آماده کردم تا خانه گرم شود. شب، همسرم به خانه آمد گفتم: «دستت درد نکنه عجب زغالی خریدی!»
با تعجب گفت: «زغال چیه؟ من زغال نخریدم.»
من هم متعجب شدم و گفتم: «یه نفر زغال آورد و گفت تو فرستادی.»
گفت: «نه! من که گفتم الآن پول ندارم فردا تهیه می کنم. من زغال نخریدم.»
حیرت زده شده بودیم، یعنی چه کسی بود که برایمان زغال آورده بود؟؟؟
مادر بزرگوار شهید می گوید:
هیچ وقت روی فرش نماز نمی خواند، همیشه گوشه فرش را تا می زد و روی زمين نماز می خواند. می گفتم: «مادرجان!پاهات درد می گیره، سردت می شه روی زمين نماز نخون.»
می گفت: «نه! من اگه روی فرش نمار بخونم از خدا دور ميشم.»
هر كسی بهش می گفت: «پسرجان خدا تو را حفظ كنه، می گفت: از وسط نصف كنه .»
یا اگر کسی بهش می گفت: «خدا تو را نگه داره، می گفت: شما را به خدا به من نگید خدا نگهت داره؛ بگید شهیدت کنه.»
سجده عشق👇👇👇👇
نماز شبش ترک نمی شد؛ شبی داشت نماز شب می خواند، احساس کردم خیلی نمازش طول کشیده، رفتم تا به او سری بزنم ، در حال سجده بود، صدایش کردم، جوابی نداد، تکان نمی خورد، انگار مُرده بود، رفتم تکانش دادم ولی هیچ عکس العملی نشان نداد، خیلی ترسیدم با خودم گفتم: «نکنه حسینِ من، مُرده باشه؛»
هِی تکانش می دادم و صدایش می زدم، محکم به صورتش می زدم ولی انگار نه انگار. اصلاً کوچکترین حرکتی نمی کرد. نمی دانستم چه کار کنم رفتم یک سطل آب گرفتم و ریختم روی صورتش. كم كم چشمانش را بازكرد. طفلک در حال سجده و راز و نیاز بود که از حال رفته بود.
بوسه شفابخش حسین
يکبار از شدت سردرد مثل مار به خودم می پیچیدم . آنقدر سرم درد می کرد که می خواستم داد بزنم و سرم را به دیوار بکوبم. حسین آمد و گفت: «چیه مادرجان؟ چته؟»
از شدت درد فقط توانستم بگویم: «سرم! »
گفت: «الآن می آم.»
رفت وضو گرفت و آمد بالای سرم . سرم را بوسید دعایی خواند و فوت كرد به سرم. همین که به سرم فوت کرد تمام دردم آرام شد و از جا بلند شدم و از شدت خوشحالی و ذوق نمی دانستم چه کار کنم؟!
شفا بدون بستن دخیل
باهم رفتیم مشهد، دیدم همه مریض ها تو حرم دخیل بسته اند تا شفا پیدا کنند به حسین گفتم: «برو پارچه ی سبزی برام تهیه کن تا من هم دخیل ببندم، درد سرم شفا پیدا کنه.»
حسین با اطمینان گفت: «این حرف ها چیه مادرجان! نمی خواد دخیل ببندی.»
گفتم: «پس میگی چيكار كنم؟»
گفت:«امشب وقتی توی مسافرخانه می خواهيم بخوابيم. موقع خواب بگو يا امام رضا(ع) من از بابل، از راه دوری آمدم از تو شفا می خوام. يا جدّا، یا امام رضا(ع)، مرا دست خالی راهی نكن من از تو شفا می خوام من غريبم مرا نااميد نكن.»
همين جوری که حسین گفت، شب موقع خوابیدن به امام رضا(ع) گفتم و درد سرم شفا پیدا کرد.
شهید سید حسین گلریز ؛معمولا آخر هفته ها به مسجد میآمد و برنامه اش این بود که هر بار اسلحه ای از سپاه تحویل میگرفت و به ما (نوجوانان محل) آموزش سلاح میداد / اوائل از اسلحه های سبک و کوچک مثل کلت و یوزی استفاده مینمود و بعدها کلاشینکف و ژسه و ... در یکی از همین جلسات ؛ سید حسین به بچه ها گفته بود که این هفته قرار است پیشرفته ترین اسلحه دنیا را به شما معرفی کنم! همه نگاه ها به ساک سید حسین دوخته شده بود و همه منتظر دیدن این اسلحه فوق پیشرفته بودند . حالا دیگر انتظارها به سر رسیده بود و نوبت این بود که سید حسین اسلحه را به ما نشان دهد؛ آرام زیپ ساک را گشود و دستش را درون ساک برد و در مقابل چشمان ما کلام الله مجید را بیرون آورد! آری قرآن پیشرفته ترین سلاحی بود که سید همراه خود داشت .همه با نگاهی آمیخته با تعجب به سید نگاه کردیم! ولی ایشان خیلی خونسرد و با همان آرامش مثال زدنی همیشگی؛ شروع کرد به بیان فضائل قرآن کریم و اینکه اگر به دستورات آن عمل کنیم هیچ قدرتی در دنیا در برابر ما توان ایستادگی را ندارد/
سید حسین در بخشی از سخنرانیش در مورد انقلاب می گوید:
«این انقلاب یک پل دارد مثل پل صراط؛ اگر بتوانی از روی پل رد بشوی آن طرف سعادت هست و خوشبختی. حال در راه رد شدن از این پل، دست معنوی امام را که به سوی شما دراز شده، بگیرید و گام به گام جلو روید که اگر چنین نکنید افرادی چون رجوی منافق و دیگران دست شما را می گیرند و به سمت بدبختی و هلاکت سوق می دهند. آنجاست که دیگر ..»
ابوتراب نوروزیان از همرزمان او درباره ی اندیشه ها و رفتارهای سید حسین می گوید:
«با هم در پایگاه گلشن آشنا شدیم. به روحانیت علاقه ی زیادی داشت. بدنش آماده و ورزیده بود و در مباحث دینی و اعتقادی شرکت می کرد. در آزادسازی سوسنگرد با هم بودیم. وقتی مسئولیت گروهان و یا جایی را به او می سپردند، به چشم مدیر به بچه ها نگاه نمی کرد، بلکه به عنوان یک برادر، دوست، هم محلی و همکار بود. به خاطر همین همه او را دوست داشتند. یک سال و اندی پیش از شهادت ازدواج کرد و وقتی شهید شد، دخترش 20 روزه بود.
تویوتای بدون بنزین با نماز امام زمان(عج) روشن شد!
زمستان بود؛ حسین به کردستان اعزام شده بود، روزی با ماشین تویوتا با همرزمانش در حال رفتن به منطقه بودند که با برف شدیدی مواجه می شوند، از شانس بد آنها بنزین ماشین هم تمام می شود و مانده بودند که چگونه باید از این برف و کولاک نجات پیدا کنند. حسین از ماشین پیاده شد و گفت: «همه باید بیایند پایین و دو رکعت نماز امام زمان(عج) بخوانند تا آقا کمک مان کنه.»
از شدت سرما کسی حاضر نبود پایین بیاید و نماز بخواند با تمسخر گفتند: «با نماز امام زمان(عج) مگه باک بنزین پر می شه تو هم دلت خوشه تو این سرما.»
حسین اسلحه اش را به سمت آنان گرفت و گفت: « اگه هر کسی پایین نیاد همین جا قبل از اینکه از سرما یخ بزنه و بمیره، خودم می کُشمش. »
همه مجبور شدند پایین بیایند، همگی با برف وضو گرفتند و دو رکعت نماز امام زمان(عج) خواندند.
بعد از نماز، حسین به راننده گفت: «برو پشت فرمان بشین استارت بزن، ماشین روشن می شه.»
راننده حسین را مسخره کرد و گفت:«تو دیوانه شدی؟ ماشین بنزین نداره چطوری می خواد روشن بشه؟! استارت نمی زنم.»
حسین اسلحه اش را به سمت راننده گرفت و گفت:«در کار امام زمان(عج) شک به دلت راه نده، برو ماشین را روشن کن.»
راننده ماشین را استارت زد و با کمک امام زمان انگار باک ماشین پر از بنزین شده بود و تا مقصد آنها را رساند.
بوی عطر امام زمان(عج)
یک شب قبل از شروع عملیات بیت المقدس حسین تو سنگر خوابیده بود، دوستانش وارد سنگر می شوند، با ورودشان در سنگر بوی عطر و گلاب مستشان می کند؛ بوی عطر از بدن حسین بود آنقدر از این بو مست شده بودند که حسین را از خواب بیدار کردند، به او گفتند:«حسین! این چه عطری ست که زده ای؟ چقدر خوش بوست ، گیج مان کرده. بده تا ما هم بزنیم.»
حسین با چشمانی خواب آلود گفت:«عطر کجا بود؟ اصلاً من عطری ندارم؟ دیوانه شدید؟ بیائید مرا بگردید.»
ولی دوستانش قبول نمی کردند، لحظاتی گذشت ، حسین کاملاً هوشیار شده بود و به دوستانش با تُندی گفت: «چرا مرا از خواب بیدار کردید؟ داشتم خواب می دیدم.»
گفتند:«چه خوابی؟»
نگفت. با اصرار زیاد حسین را به حرف آوردند.
حسین با چشمانی اشک بار گفت: «امام زمان(عج) را سوار بر اسب سفید در خواب دیدم که به من گفت: به زودی شهید می شوی.»
خواب امام زمان(عج) او را خوش بو کرده بود.
دوستانش می گفتند: « در حین عملیات تیری به حسین خورد و حسین را به زمین انداخت. او با همان حال قرآن را باز کرد و مشغول به تلاوت قرآن شد بچه ها می خواستند او را به عقب برگردانند ولی او مخالفت کرد»
حسین گفت: «بچه ها با من کاری نداشته باشید مگه امام زمان (عج) را نمی بینید بروید جلو پیش امام زمان(عج)، مرا وِل کنید.» نویسنده: سجاد پیروزپیمان/
یکی از هم رزمانش در مورد نحوه شهادتش می گوید:
در منطقه درگیري دشمن چون زمین گیر شد، دست به حیله زد و همه دست های خود را به علامت تسلیم بالا بردند. شهید گلریز به سمتشان رفت تا آنها را به اسارت بگیرد که ناگهان تیراندازی شروع شد و کسی که از همه جلوتر بود، یک نارنجک سمت ایشان پرتاب کرد. همه گیج شده بودیم، نمی دانستیم باید چه کار کنیم. شهید قرآنش را باز کرد و به بچه ها گفت: چرا ایستاده اید به پیشروی خودتان ادامه دهید و به من کاری نداشته باشید. شما به فرمانده نیاز ندارید، چرا که امام زمان پیشاپیش لشکر شما در حرکت است، با توسل به امام زمان جلو بروید، پیروزی با شما است. ما به پیشروی ادامه دادیم و از آن منطقه رفتیم. دو هفته بعد پیکرش را پیدا کردند. جالب اینجاست ایشان به نظم و تمیزی خیلی اهمیت می دادند و آنکادر شده در این عملیات حضور داشتند. پیدایش که کردند، تنها پیکری بود که عراقی ها با دقت خاصی لای پتو گذاشتند و بعد زیر خاک دفن کردند. وقتی بچه ها پتو را باز کردند، شهید گلریز را با چهره ای آرام، تر و تمیز، با لبخندی بر لب و موهای شانه شده دیدند.
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
وی در قسمتی از وصیتنامه خود خطاب به همسرش مینویسد: هر وقت که مشغول عبادت بودم، با گریه و زاری از
متن نامه سردار شهید سید حسین گلریز به همسرش را در ادامه میخوانید:
خدمت همسر عزیزم سلام
إن الذین امنوا و الذین هاجروا و جاهدوا فی سبیل الله اولئک یرجون رحمت الله و الله غفور رحیم. (سوره بقره آیه 218)
آنان که به دین اسلام گرویدند و از وطن خود هجرت نموده و در راه خدا جهاد کردند، امیدوار و منتظر رحمت خدا باشد که خدا بر آنها بخشاینده و مهربان است.
به فرموده خداوند متعال در قرآن مجید، ما میتوانیم بفهمیم که اگر ما ایمان به اسلام داریم و ادعا میکنیم که مسلمانیم، پس باید از شهر و دیار خود مسافرت کرده و به جنگ با کافران و منافقان برویم، وگرنه ما خودمان یکی از دشمنان سرسخت خداییم. راستی خانم عزیزم تو اسلام را دوست داری؟ خدا را دوست داری؟ قرآن را دوست داری؟ پیغمبر رادوست داری؟ 14 معصوم را دوست داری؟ رهبر عزیز خمینی را دوست داری؟ اگر دوست داری پس نشان بده بگو به همه مردم، فریاد بزن که من در راه خدا شوهرم را، بچهام را، خودم را، خانوادهام را، حاضرم قربانی کنم. تمام خوشیهای دنیا را در راه خدا بدهم، تا خدا از من راضی باشد. اگر اینکارها را انجام دادی بدان که حتما به دستور قرآن عمل کردهای.
دیگر هیچ دشمنی نمیتواند نارحتی تو را ببیند و خوشحال و قوی تر شود و اسلام را تضعیف کند.
باری بنده حقیر در اینجا حالم خیلی خوب است، البته منظورم این نیست که در فکر شما نیستم. بلکه به تو و بچهام خیلی خیلی خیلی علاقه دارم و محبتهای تو را هیچوقت فراموش نمیکنم.
من میدانم که زنان خوب وجود دارند، ولی من اولین زن پاک و مهربان و با ایمانی که در طول زندگیم دیدم فقط تو بودی، من تو را در دنیا و آخرت دوست خواهم داشت و دلم میخواهد که در دنیا و هم در آخرت با تو باشم زیرا خیلی لذت میبرم. من همیشه بیمار بودم و همیشه در زندگی خسته و نارحت بودم، به همین دلیل هر وقت مشغول عبادت بودم، با گریه و زاری از خدا التماس میکردم که مرا شفا بدهد. خداوند برای اینکه مرا از بدبختی و بیچارگی نجات دهد تو را به من داد و وقتی با تو ازدواج کردم، روزی من روز به روز زیادتر شد. خیلی خوشحالم که با تو ازدواج کردهام. امیدوارم که حال فرزندم خوب بوده باشد و در آخر خوشبختی شما را از درگاه خداوند متعال خواهانم. امیدوارم در دنیا و اخرت خوشبخت بوده و امام زمان (عج) از شما راضی باشد.
📸 مراسم وداع و تشییع پیکر مطهر شهید مدافع حرم سعید کمالی
🔹پیکرمطهر شهید مدافع حرم سعید کمالی امروز بر دستان مردم قدرشناس ساری تشییع شد و در امامزاده عباس (ع) شهر ساری آرام گرفت.
💠 شهید کمالی متولد ۱۹ شهریور سال ۶۹ از پاسداران سپاه کربلای مازنداران اهل روستای کفرات نکا و ساکن شهر ساری بود که داوطلبانه عازم سوریه شد و در تاریخ ۱۷ اردیبهشت ماه سال ۹۵ در منطقه خانطومان به درجه رفیع شهادت نائل آمد و پیکرش پس از چهار سال تفحص و شناسایی شد....
💐 شادی روح پرفتوح شهید صلوات
12.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من حکم گل که ندارم
ای کاش خار تو نباشم
یار خوبی که نبودم
ای کاش عار تو نباشم
من وفا نکردم تو به من وفا کن
تو نماز شبت برا من دعا کن
چقدر بده بین مردم
به تو عرض ارادت کردم
ولی با عملم میدونم
تو رو خیلی اذیت کردم
دست مرا بگیر بابای مهربان
یا ایها العزیز یا صاحب الزمان ❤🍃
#گمنام
#سه_شنبه_های_مهدوی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تشییع پدری
که پسران شهیدش نبودند زیر تابوتش را بگیرند..
خسته تنت را قربان شویم
دیگر آسوده ایم از حضورت
و سربلند در پیشگاه "علی"
که جان ناقابلی را تقدیم نموده ایم ...
📸تدفین پیکر مطهر #شهید_علی_جمشیدی
هدایت شده از الحقنی بالصالحین«یرتجی»
دعای امام سجاد علیه السلام در هنگام بلا.mp3
1.64M
🎵 صوت دعای توصیه شده رهبر معظم انقلاب برای دفع بلا
#دعای_هفتم صحیفه سجادیه