eitaa logo
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
2.7هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
8.6هزار ویدیو
235 فایل
انس با شهداء برای همنشینی با امام زمان«ع» ومرافقةالشهداء من خلصائک اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله) السلام علیک یا من بزیارته ثواب زیارت سیدالشهداء یرتجی
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ سلام علیکم شانزدهمین روز از🌷چله نهم🌷 اعمال مستحبی امروزمان را به از شهید با کرامت از ذریه حضرت زهرا سلام الله علیها ❣️سید محمد شکری❣️ می کنیم محضر نورانی ☀️ حضرت جوادالائمه علیه السلام☀️ و از حضرتش می نماییم تا با نگاه کریمانه خود؛ ✅ما و تمام جوانان ایران اسلامی را گردانند و ✅زندگی ما را به سمتی سوق دهند که ، حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه گردیم ان شاء الله
🔸۱۳۴۱؛ (۱۸آبان) ولادت در محله باب الخان کربلای معلی 🔸۱۳۵۰؛ اخرج توسط رژیم بعث از عراق به ایران به همراه سایر ایرانی های ساکن عراق 🔸۱۳۵۰؛ استقرار به همراه خانواده در یکی از کمپ های استان فارس و سپس انتقال به تهران 🔸۱۳۵۷؛ پیوستن به صف انقلابیون و تبدیل منزل به یکی از پناه گاه های مردم در روز خونین ۱۷ شهریور 🔸۱۳۵۹؛ اخذ مدرک دپیلم و اعزام به خدمت سربازی 🔸۱۳۶۰؛ شهادت برادرش سید علی 🔸۱۳۶۵؛ تسویه از گردان بهداری به دلیل توصیه اساتید دانشگاه به فرمانده گردان به اینکه سید محمد آینده درخشانی در رشته پزشکی خواهد داشت. 🔸۱۳۶۵؛ انتقال به گردان عمار لشکر در پی تسویه فرمانده گردان بهداری با این تفکر که کشور امروز به خون من بیشتر احتیاج دارد تا درس خواندنم. 🔸۱۳۶۵؛ (۱۸ فروردین) بازگشت از عملیات والفجر ۸ به پادگان دو کوهه. ۱۳۶۵؛ (۶ تیر) اعزام به همراه گردان به منطقه مهران. ۱۳۶۵؛ (۱۲ اسفند) شهادت در عملیات کربلای ۵ 🔸۱۳۶۶؛ تدفین با نماز آیت الله ضیاء آبادی و به خاک سپاری اش توسط هم سنگرش شهید پلارک. مزار: گلزار بهشت زهرا(سلام الله علیه) تهران، قطعه ۲۶ ردیف ۲۸ شماره ۲۱٫
نوشته هایش از جبهه شد کتاب « خط فکه ». نوشته هایش آنقدر شیرین بود که رهبر معظم انقلاب در حاشیه آن نوشت باید به زبان های زنده دنیا ترجمه شود. راستی ، شده است؟ کربلای پنج انتظار او را می کشید. رفته بود به کمک بچه هایی که محاصره شده بودند و خیلی هایشان هم زخمی. گفته بود می خواهم معنای ارباً اربا را بدانم. همینطور هم شد. این هم یک روایت از مادرش . به روایت مادر شهید محمد شکری به دبستان تشویق می رفت که بعداً اسمش به شهید فهمیده تغیر یافت. پدر ایشان کربلا که بودند کارخانه داشتند؛ اینجا که آمدیم دفتردار بودند. از صبح می رفت و شب برمی گشت. من در تمام سالهای درس خواندن فرزندانم به مدرسه سر می زدم و از درس خواندن آنها جویا می شدم. مدیر مدرسه آنها آقای اسکویی همیشه می گفت من از تنها مادری که راضی هستم ایشان است 4 تا از پسرهایش اینجا درس می خوانند. همیشه سرمی زنند و من از درس و رفتار او و فرزندانش راضی هستم. وقتی آمدیم ایران بچه ها زبان فارسی بلد نبودند. عربی فقط می توانستند حرف بزنند. دبیرستان آنها توی خیابان صاحب الزمان بود. وقتی رفتم کارنامهاش را بگیرم مدیر مدرسه چقدر از من تشکر کرد و گفت پسر خوبی تربیت کردید. چقدر از محمد تعریف کرد. از اخلاقش، از نمراتش و ... که من خودم خجالت کشیدم و گفتم نه این بچه ها خودشان خوبند. اخلاقی که خودم داشتم این بود که با بچه ها از شکیات نماز و احکام دینی و مسائل شرعی ... زیاد صحبت می کردم، می گفتم بخوانند و جمعه ها از آنها می پرسیدم. قبل از اینکه جنگ بشود این آیه از سوره انفال را برایشان می خواندم « یا ایها النبی حرض المومنین علی القتال ان یکن منکم عشرون صابرون یغلبوا مئتین وان یکن منکم مئه یغلبوا الفا من الذین کفروا بانهم قوم لا یفقهون» (انفال 65) که اگر صدام حمله کرد نترسید اگر حمله شد قرآن گفته که شما پیروزید. یک شب با پدرش آمدیم منزل دیدیدم که بچه ها نیستند. گفتم حاجی بچه ها نیستند گفت هیچی نگو؛ خودت گفتی و بهشون درس دادی همه جبهه بودند. کوچکترین پسرم حسن بود که رفتم صحبت کردم که پدرش مریض است و من هم تنها هستم. از رفتن حسن جلوگیری کردم. همان سالی که امتحان می دادند قبول شدند. محمد دانشگاه تهران. رتبهاش در کنکور 6 شده بود.
از نمازش و تقوایش هم که بخواهم بگم خیلی خوب بود. ما می دیدیم این بچه شبها می رود بیرون با بیسیم نصف شب برمی گردد. نگرانش شده بودم. بدون اینکه ما بدانیم در گشت ثارالله شرکت می کرد. قبل از نماز صبح بیدارشان می کردم برای درس خواندن و صبحانه و آماده شدن برای رفتن به دانشگاه اتاق بچه ها پائین بود. اتاق ما بالا. می دیدم شبها توی برف و بارون توی حیاط برای نماز شب وضو می گیرد. نماز شبش ترک نمی شد. با همه بچه های محل دوست بود. با آنها طرح رفاقت میریخت. خانه هایشان می رفت و همه بچه های محل را اهل بسیج کرده بود. مسئول بسیج محل بود. همه افراد را خودش جمع می کرد. خیلی احترام به پدر و مادر می گذاشت. هر بار که من وارد اتاق می شدم جلو پایم بلند می شد. بهش می گفتم این کار را نکند می گفت دوست دارم. من هنوز در حیرتم او چهطور درس می خواند. من گونی گونی کتاب از کتابخانه محمد به جاهای مختلف فرستادم تعجبم چطور درس می خواند چطور این همه کتاب را خواند، چطور جبهه می رفت، چطور کتاب های دیگر می خواند. می گفت من دوست دارم پزشک بشوم و به این حاشیه نشینها و خانه به دوشها کمک کنم. می گفتم خوب شما که جبهه می روی اگر شهید شدی چطور می خواهی به آنها کمک کنی. می گفت مادرجان من می روم جلو اگر کسی زخمی شد بتوانم کمک کنم. به مجروحها کمک می کنم. می گفتم اگر این طور هست برو، خدا ازت راضی باشد. زیاد جبهه ماند. آخرین باری که آمده بود پایش گلوله خورده بود و مجروح بود. عمل جراحی نکرد. می گفت اگر عمل کنم نمی توانم توی حمله بعدی بجنگم. با همان پای زخمی رفت و شهید شد. 20 روزی بود که رفته بود و شهید شده بود و ما نفهمیده بودیم. جایی که محمد بوده را می زدند چند نفر دیگری که با او بودند به بیرون پرتاب می شوند و محمد در گودالی که ایجاد شده بود به عمق سه متری می افتد شهید وفایی آنوقت مجروح شده بود. وقتی می رسند کنار ایشان، شهید وفایی فقط نشان می ده محلی را که محمد شهید شده بود و می گوید محمد شکری شهید شد و خودش هم به شهادت می رسد. چند روز طول می کشد تا جسد محمد را از گودال دربیاورند. وقتی هم که بیرون می آوردند هم جسد پودر شده بوده و فقط قسمتی از سرش باقی مانده بود. وقتی جسد را آوردند جمعه بود. نگذاشتم تشییع کنند. گفتم مردم از نماز جمعه می آیند. شنبه همزمان با ولادت حضرت علی (ع) تشییع شد.
قبل از رسیدن خبر شهادت چند روزی بود مردم می آمدند خانه ما. پدرش ناراحت شد گفت یعنی چه؟ چیزی شده که مردم می آیند و می روند. می گفتند محمد مجروح شده و الان نیز بستری شده است. پدرش رفت توی اتاق محمد خوابید و بیدار شد و گفت محمد شهید شده. گفتم چطور؟ از کجا فهمیدی؟ گفت خواب دیدم آقای خمینی در همه خانه ها را میزند و چیزی به آنها می دهد به خانه ما که رسید با سید احمد (پلارک) وارد خانه شدند و آمدند در اتاق، صندلی گذاشتند. من وسط نشستم. سید احمد (پلارک) می خواند آقای خمینی هم سینه می زد. بیدار شدم فهمیدم شهید شده است. شبها همیشه برای امام و ملت دعا می کرد. یک خانمی آمده بود برای تشییع جنازه محمد و گریه می کرد که پسرم شهید شده است. می گفت برایم نفت و وسایل دیگر می آورده. و به من رسیدگی می کرده است. ساده می گشت. پولی که دستش بود را خرج دیگران می کرد. مقصود اینکه همه چیزش خوب بود از تواضعش، اخلاقش، کردارش همه چیزش ... البته ما هم هیچ وقت تنهایشان نمی گذاشتیم. پدر و مادر در تربیت فرزند خیلی نقش دارند. ما هیچ وقت بچه ها را به حال خودشان رها نکردیم. آمدیم ایران یک کلمه هم فارسی بلد نبودند. گریه می کردند که چرا ما را آوردی اینجا، کلمه به کلمه به آنها فارسی یاد دادم. هر 11 نفرشان اهل علم و دانش شدند. چندبار گفتیم می فروشیم خانه را می رویم خیابان دولت. می گفت من همین جا می مانم. یک اتاقی اجاره می کنم و در همین محل می مانم. به تجملات هیچ علاقه ای نداشت. یک دست مبل دست دوم گرفته بودیم می گفت چرا گرفتید. ازدواج نکرده بود. عاشق هم نشده بود. عاشق جهاد و جبهه و شهادت بود. وقتی علی شهید شد و پدرش به من خبر داد، داشتم می رفتم مسجد. از ماشین پیاده شدم و زمین را بوسیدم و خدا را شکر کردم. رفتن آقای خمینی برای من از شهادت بچه هایم سخت تر بود. من پیش کسانی که بیشتر از من شهید دادند خجالت می کشم. وقتی شهید نداده بودم پیش بقیه مادران شهدا خجالت می کشیدم. سه شنبه ها به خانواده شهدا سرمی زدیم و قوت قلب می دادیم. آخرین باری که دور هم همه بچه ها جمع شده بودند قبل از شهادت محمد بود که به پدرش گفتم بیا ببین بچه ها دور هم جمعند بیا لذت ببر از اینکه دور هم نشسته اند و از سیاست و امام می گفتند. بعد از آنکه دیگر همه بچه ها دور هم جمع نشدند و محمد شهید شد.
    در روز تشييع او همه جور آدمي آمده بود، دانشجويان و اهل محل همه براي بدرقه محمد آمده بودند.     در روز دفن او زماني كه من خواستم محمد را دفن كنم شهيد سيد احمد پلارك آمد و گفت اجازه بده من او را دفن كنم . گفتم چرا گفت روز دفن من تو من را در قبر بگذار كه به يك ماه نرسيده پلارك هم شهيد شد و كنار قبر محمد به خاك سپرده شد.     مادرم آمد شروع كرد به صحبت كردن، تداعي كننده روز عاشورا و افتادن امام حسين (ع)روي بدن علي اكبر(ع).     مادرم مي گفت فكر نكنيد من اين را با علي اكبر مقايسه مي كنم اين يك تار موي علي اكبر نمي شود، هزارتاي فرزندان من فداي علي اكبر حسين، پسر من نوكر علي اكبر است ...     
خاطره ای از شهید دکتر سید محمد شکری شهادت مردن نیست بلکه حیاتی دوباره است. 0 خیره شده بود به آسمون.حسابی رفته بود توی لاک خودش.بهش گفتم: « چی شده محمد؟ »انگار که بغض کرده باشه ، گفت:« بالاخره نفهمیدم ارباً اربا یعنی چی؟ میگن آدم مثل گوشت کوبیده میشه...یا باید بعد از عملیات کربلای 5 برم کتاب بخونم یا همین جا توی خط مقدم بهش برسم »... توی بهشت زهرا که می خواستند دفنش کنن ، دیدمش جواب سوالش رو گرفته بودبا گلوله توپی که خورده بود به سنگرش ، ارباً اربا شده بود.مثل مولایش حسین علیه السلام...  
▪️سلام و صلوات خداوند بر 🕊️پیامبر اسلام وام المومنین خدیجه سلام الله علیها به نیابت از شهید با کرامت از ذریه حضرت زهرا سلام الله علیها ❣️ سید محمد شکری❣️ ▪️اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم▪️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 #دهم_ربیع الاول سالروز #ازدواج خاتم الانبیا حضرت #محمد(ص) و #مادر_مؤمنین حضرت #خدیجه کبری(س) بر تمامی مسلمانان جهان مبارک🌺 🌼🌸خجسته باد این #پیوند آسمانی و پربرکت بر شما 🌼🌸
اگه ازت پرسیدن: چرا مدافعان حرم واسه جنگ رفتن سوریه؟ این عکسو نشونشون بده و بگو اونا از تمام تعلقات دنیویشون گذشتن تا این صحنه تو کشور ایران اتفاق نیفته.... @moghavematt ✊
هدایت شده از مدافعان حرم 🇮🇷
💠خاطره عجیب حاج قاسم سلیمانے از شهید مهدے زین الدین تصویر باز شود👆❤️ #سالروزشهادت💔🕊 @modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽ سلام علیکم هفدهمین روز از🌷چله نهم🌷 اعمال مستحبی امروزمان را به از شهید با کرامت از ذریه حضرت زهرا سلام الله علیها ❣️سید جواد اسدی❣️ از شهدای خانطومان می کنیم محضر نورانی ☀️ حضرت جوادالائمه علیه السلام☀️ و از حضرتش می نماییم تا با نگاه کریمانه خود؛ ✅ما و تمام جوانان ایران اسلامی را گردانند و ✅زندگی ما را به سمتی سوق دهند که ، حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه گردیم ان شاء الله
#در_آرزوے_شهـادت شهیـد مدافع حرم سید جواد اسدے بہ روایت همسـر ...
شهید اسدی یکی از شهدای مدافع حرم استان مازندران بود، که در اردیبهشت سال 1395 و در کربلای خانطومان بهمراه 12 نفر دیگر از شیرمردان این خطه دل از دنیا شست و در سوریه آسمانی شد و و پیکر مطهرش به وطن بازنگشت.  در گیرودار برگزاری مراسم شهدای مدافع حرم در حسینیه عاشقان شهرستان ساری در سال 1395، پسری حدود 9 یا ده ساله به همراه یکی از بستگان خویش در مراسم حضور یافت. دیدم کاغذی در دستش است و مورد تفقد برخی از اطرافیان قرار میگیرد، در حین برنامه نیز وقتی برایش تعیین کردند که قرار بود دلنوشته خویش را برای پدرش بخواند. پرسان پرسان به اسم سیداحمد اسدی رسیدم که فرزند شهید مدافع حرم استان مازندران در واقعه خان‌طومان است. برای پدر نوشته بود که پدرم قامت تو تکیه‌گاهی برایم بود. نوشته بود برای پدر که نمی‌دانم دلتنگی‌هایم را با که بگویم و دستانم را به آغوش گرم و لبخند چه کسی غیر از بابا جوادم باز کنم.
سیداحمد در ادامه بیان دلتنگی خویش از پدر شهیدش اینگونه مینویسد: تو خیلی زود من و مادرم را تنها گذاشتی. در ادامه این نامه به راه ارزشمندی که پدر در آن پا گذاشت اشاره میکند و این گونه خودش را قانع میکند و در دلگویه خویش می‌آورد: من ناراحت نیستم چون تو برای دفاع از خاک مسلمانان شهید شدی. سیداحمد نمیتواند دلتنگی‌های بچه‌گانه‌اش را دوباره پنهان کند، سعی دارد در ادامه نامه با پدر عشق‌بازی کند با یادآوری خاطرات دورانی که سایه پدر بر سرش بود اینگونه مینویسد، بازی‌ها من و تو فوتبال و هنری رزمی و داستان‌های شبانه و داستان حضرت زینب (س) و امام حسین (ع) بود. فرزند شهید اسدی دوباره تلاش دارد از پدر دل ببرد، اینگونه می‌نویسد: تو تعزیه خوان حضرت علی اکبر و علی اصغر شش ماه بود، هیچ کس صدای گرم و زیبای تو را ندارد. اوج عشق بازی فرزند شهید مدافع حرم در این بند نامه به خوبی مشخص است که تلاش دارد پدر را احساساتی کند، راستی امسال چه کسی به جای تو تعزیه خوانی میکند! اما در این بند از دلگویه سید احمد اسدی با پدر شهیدش نشان می‌دهد که شهید سید جواد اسدی فرهنگ شهادت را در خانواده خویش نهادینه کرد، فرزند این مدافع حرم برای پدر نوشت: تو قهرمان هستی که همیشه در در تاریخ و یاد مردم زنده می‌مانی، من به شهادتت افتخار میکنم. سید احمد اگر چه به ظاهر کودک هشت نه ساله به نظر می‌رسد ولی رسم رفاقت و قدر دانی را خوب بلد است، با زبان بچهگانه ولی شیرین اما هر آنچه از دل بر می‌آید را به نوشته تحریر درآورد و نوشت: با تشکر از کسانی که در این مدت در کنارمان بودند. فرزند شهید مدافع حرم در پایان نامه خودش را سرباز امام زمان (عج) میداند و می‌داند که این انقلاب باید به دست صاحب اصلی‌اش امام زمان برسد و برای واگذاری این انقلاب باید رهبر انقلاب اسلامی ایران در سلامت کامل باشند، به همین دلیل نوشت: برای ظهور امام زمان، سلامتی رهبرمان و شادی روح شهدا و باباجوادم صلوات.
▪️سلام و صلوات خداوند بر 🕊️ارواح شهدا ی خانطومان ،ویژه شهید با کرامت از ذریه حضرت زهرا سلام الله علیها ❣️ سید جواد اسدی❣️ ▪️اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم▪️
هدایت شده از یا زهرا «س»
☘💚 💚🍃السلام‌علیڪ‌یااباصالح‌المهدے 💚🍃یاخلیفة الرحمن 💚🍃ویاشریڪ القرآن 💚🍃ایهاالامام الانس والجان 🌷"سیدے"و"مولاے"الامان‌الامان🌷 #دعــــای_فـــــــــرج #اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج
🔴 شاهراه ظهور ..... 🔶تا از مظلومیت یمن وفلسطین وغزه و..... حرف میزنیم عده ای فریاد میزنن ایران خودمان! . 🔶خواستم بگویم بله محکوم است چه در باشد با آن فاجعه ای که برای مسلمانان ایجاد کرده اند،چه در بعضی نقاط کشور خودمان ایران ( ) که مسئولین ذی ربط باعث ظلم به مردم خصوصا کارگران آن منطقه و..... میشوند! تا حدّی که گفته شده بعضی با نوشتن روی کاغد خواستار قرض گرفتن نان میشوند زیرا فروشندگان به کارگران آنجا نان نمیفروشند!😔 🔶پس مسئولین به داد کارگران آنجا برسید و مردم عزیز مظلومیت یمن را فریاد بزنید! . امّا خدا میداند یمن کجا و ایران کجا ! کشتار میلیون ها نفر انسان بی گناه کجا ودرد بیکاری و...... کجا! . 🔶عزیزانم باید بگوییم، ڪه امروز بزرگترین نقطۀ قدرت امام زمان (عج) و بزرگترین جا برای هدایت پرچمِ ظهورِ امام زمان(عج) یمن است! . 🔶دشمنان قصد دارند،به هرطریقی شده یمن را نابود ڪنند،تااین اتفاق نیفتد، و یاران امام زمان(عج) از آنجا به پا نخیزند، چون میدانند، با نابودی یمن ماندگاری آنها بیشترمیشود... . آزادی یمن، استقلال یمن، یعنی نابودی دشمنان! . 🔶 یادمه سیدحسن نصرالله فرموده بودن: با پیروزی یمن ڪل منطقه تغییر میڪند، شڪل منطقه کلاً تغییر میڪند،دشمن امروز دارد تمام تلاش رابرای بقامیڪند، ما شیعیان ڪه ادعا میڪنیم میخواهیم امام زمان را یاری ڪنیم و هر روز داریم دعای عهد میخوانیم چه ڪرده ایم؟! برای پیروزی چه ڪرده ایم؟! . اینها میدانند وقتی امام زمان ،ظهور میڪند دو تا پرچم وجبهه برای یاری دارد، یڪی و یڪ ، ، اینها دارند پول، جان و وقتشان را میدهند تاازاین واقعه ڪه وقوع آن حتمیست، جلوگیری ڪنند! . 🔶پس بیایید صدای مظلومیت یمن باشیم و برای پیروزی مردم یمن، وبرادران یمنی ،ڪه باتمام وجودشون،، باپای برهنه وتشنه وگرسنه ، مقاومت میڪنند، ازعمق جانمان ڪنیم😭 . 👈سعی کنیم به فرموده ی بزرگان دین برای پیروزی یاران یمانی مولا،،بعدازهرنمازیڪ سوره ی وبرای نابودی دشمنان، یڪ سوره ی قرائت ڪنیم .😭 . ✋بااین ڪارمون میگیم براداران وخواهران مسلمان یمانی شما تنها نیستید!😭 . ♦️یمـــــن مظلوم هست ،یمن را دریابید! . پ.ن: سلبریتی که دم از حب الایران یجمعنا میزدی شما به همان هفت تپه هم برسی برای ایران بس است!
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
❌صوتی منتشر نشده از 👆👆👆 🎙 پادکست | توبه نامه ▫️درد دل های شهید حججی ▫️با شهید_حاج_احمد_کاظمی شادی ارواح مطهر شهداء 👈 صلوات
وقتی همت وارد سوریه شد... آغاز دوران مقاومتِ حزب الله در لبنان... #شهید... #سوریه #لبنان #حزب_الله #مقاومت @moghavematt
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽ سلام علیکم هجدهمین روز از🌷چله نهم🌷 اعمال مستحبی امروزمان را به از شهید با کرامت از ذریه حضرت زهرا سلام الله علیها ❣️سید علی حسینی❣️ می کنیم محضر نورانی ☀️ حضرت جوادالائمه علیه السلام☀️ و از حضرتش می نماییم تا با نگاه کریمانه خود؛ ✅ما و تمام جوانان ایران اسلامی را گردانند و ✅زندگی ما را به سمتی سوق دهند که ، حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه گردیم ان شاء الله
شهید «سیدعلی حسینی» در سال 1334 در مشهد به دنیا آمد. وی به «امیر محسن» معروف بود. در کودکی به همراه پدر به مکتب خانه رفت و قرآن را فرا گرفت. در سال 1341 وارد مدرسه ابتدایی «هروی» شد و تحصیلات ابتدایی را در سال 1346 در مشهد یه پایان رساند. شهید با تلاش و علاقه، دوره راهنمایی را پشت سر گذاشت و وارد دبیرستان «جلیل نصیرزاده» شد. اوقات فراغتش را با کارهای فنی یا شرکت در مجالس مذهبی مساجد سپری می کرد و گاهی کمک مادرش در کارهای منزل بود. او تحصیلاتش را تا سوم دبیرستان ادامه داد و سپس به استخدام نیروی هوایی در آمد اما به دلیل نحوه برخورد بعضی از فرماندهان از خدمت در نیروی هوایی انصراف داد و به کارهای ساختمانی روی آورد. در سال 1355 عازم خدمت سربازی شد. در سایه تعالیم اسلام و شناختی که از دستگاه ستم شاهی داشت فعالیت های خود را با تشکیل هسته هایی از جوانان آغاز کرد، به طوری که در حین خدمت در تهران مبارزه مخفی علیه طاغوت را سامان داد. در سال 1357 در حالی که دو ماه به پایان خدمتش بیشتر باقی نمانده بود، به فرمان امام خمینی(ره) از پادگان فرار کرد و به صفوف مستحکم امت حزب الله پیوست.
با پیروزی انقلاب اسلامی، «سید علی» جزو اولین کسانی بود که به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست. او پس از طی دوره های آموزشی در مدتی کوتاه در زمره مسئولان آموزش سپاه قرار گرفت. او برای مقابله با قائله «کردستان» همراه گروهی به سرپرستی شهید گرانقدر دکتر «مصطفی چمران» عازم این خطه از کشورمان شد. شهید «حسینی» در این اعزام، مأموریت های محوله را با موفقیت سپری کرد. وی پس از مراجعه از «کردستان» برای ادامه آموزش نظامی رهسپار تهران شد. با شروع جنگ تحمیلی و علی رغم نیاز به وجود او در مشهد، بلافاصله پا به عرصه پیکار گذاشت. اخلاص، ایمان و مدیریت او با حضورش در جبهه های نبرد بیش از پیش آشکار شد و به مسئولیت‌های مهمی از جمله، فرماندهی تیپ برگزیده شد. قداست روحی، اخلاص، ایمان، مهارت، باعث شد تا در میان همرزمانش به عنوان یک فرد برجسته شناخته شود و شایستگی قبول مسئولیت‌های مهم را در او به وجود آورد. او در طول حیات دنیایی خود مسئولیت هایی همچون مسئول اطلاعات و عملیات ستاد خراسان، مسئول اطلاعات و عملیات تیپ 21 امام رضا (ع)، فرماندهی اطلاعات قرارگاه قدس، جانشین اطلاعات نیروی زمینی سپاه، بنیانگذار و فرمانده تیپ «313 حر» (تیپ تخصصی نیروهای اطلاعات) و جانشین اطلاعات و عملیات قرارگاه خاتم الانبیاء(ص) را عهده دار بود. حضور بی وقفه «سیدعلی» در جبهه های نبرد آن چنان پیوند محکم و استواری بین او و جبهه به وجود آورد که هیچ چیز جز شهادت نتوانست این پیوند را بگشاید. سرانجام سردار رشید خراسانی «سید علی حسینی» در نیمه شب 24 بهمن 1366 در عملیات «بیت المقدس2» در منطقه «ماووت» بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید. پیکر مطهر این شهید والامقام در جوار دیگر همرزمان شهیدش در بهشت رضا (ع) به خاک سپرده شد.
پیش بینی پایان جنگ محمد باقر قالیباف روزی شهید «سیدعلی حسینی» به من گفت: از شواهد و قرائن این طور برداشت می شود که تا 6 ماه دیگر جنگ تمام می شود. به «سیدعلی» گفتم: خالی می بندی. اگر واقعیت را می گویی گفته ات را بنویس و امضاء کن. «سیدعلی» همین مطالب را در دفترم نوشت و امضاء کرد. بعد از مدتی به شهادت رسید و دقیقاً بعد از 6 ماه جنگ تمام شد.