8.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👌 #اعمال مهم روز دحوالارض
📆 شنبه، ۲۵ ذی القعدة، روز دحوالارض
💐السلام علیک یا علی بن موسی الرضا علیه السلام
6.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▫️امام صادق علیه السلام:
عَرَجَ النَّبِيُّ مِائَةً وَ عِشْرِينَ مَرَّةً مَا مِنْ مَرَّةٍ إِلَّا وَ قَدْ أَوْصَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِيهَا النَّبِيَّ ص بِالْوَلَايَةِ لِعَلِيٍّ وَ الْأَئِمَّةِ أَكْثَرَ مِمَّا أَوْصَاهُ بِالْفَرَائِضِ.
🔸پیامبر صلی الله علیه و آله صد و بیست بار به معراج رفت و هر دفعه خداوند بیشتر از آنکه پیامبرش را به واجبات سفارش کند به ولایت علی و ائمه علیهم السلام سفارش کرد!
📚 الخصال ج۲ ص۶۰۰.
۲۳ روز تا عید همعهدی (غدیر) ✨
✋نشر دهیم
#به_عشق_علی
#به_نیت_فرج ...
#غدیر_عهدی_با_مهدی
#امیرالمومنین_علیه_السلام
هدایت شده از الحقنی بالصالحین«یرتجی»
#مراقبتهای_چله_سی_و_چهارم
✅ مراقبه به اعمال ماه ذیقعده و ماه ذیحجه
✅ مراقبه به زیارت آل یس
✅ مراقبه به زیارت عاشورا
تمامی اعمال ان شاالله هدیه می شود به همه شهدای اسلام ، ویژه شهدای مکه ومنا
هفتمین روز از چله 🍃🌷سی و چهارم (#غدیر_عهدی_با_فرمانده )🍃🌷
مهمان سفره قاری قرآن ، شهید 🥀🍃 فؤاد مشعلی 🥀🍃 هستیم.
جوانترین عضو کاروان قرآنی اعزامی به سرزمین وحی، فؤاد مشعلی بود، یکی از اعضای گروه تواشیح باقرالعلوم(ع) آبادان ، رتبه اول مسابقات ابتهال و مدیحهسرایی کشور را بهدست آوردند و بهدنبال آن و البته با یک سال تأخیر بهعنوان گروه تواشیح کاروان قاریان اعزامی به حج، برای این مأموریت قرآنی انتخاب شدند.
فؤاد مشعلی متولد 16 مهرماه 1368 اصفهان بود که در چهار سالگی همراه با خانواده به آبادان رفت. وی فعالیتهای قرآنی را از کودکی آغاز کرد و پس از مدتی به گروه تواشیح باقرالعلوم آبادن پیوست و پس از برتری این گروه در مسابقات سراسری قرآن، سال 1394 با یک سال تأخیر به حج اعزام شد و در فاجعه منا به شهادت رسید.
شهید فؤاد مشعلی یکی از افرادی بود که پیکرش بعد از گذشت سه ماه از فاجعه منا شناسایی شد و با توجه به موقعیت خاصی که ایجاد شده بود، خانواده وی رضایت دادند تا پیکر این شهید در مکه بماند و پیکر این شهید بزرگوار هماکنون در مقبره شهدای مکه آرام گرفته است که مادر این شهید سال 96 در سفر به حج برای نخستینبار پس از دو سال توانست بر مزار پسرش برود.
حسرت پدر برای دیدن پسر
کم دیدمش. حسرتی که روی دلم مانده همین است، کم دیدمش. حسرت روی دلم مانده که با هم برویم جگرفروشی سید و پسرم با حقوق روزمزد نصب پردههای دم عید، هی بخندد و با دهان پر بگوید «بابا بگم یه سیخ دیگه بیاره؟» همیشه خسته بودم و تازه از کار برگشته بودم و این پسر را که زود مرد شد، کم دیدم. فواد که ریش درآورد، دلم قرص شد. روزهایی که فواد به دنیا آمد هم نگران بودم به خانه نرسم. با عجله خودم را رساندم اصفهان. بعدش که خبر دادند بچه پسر است، همان جا نشستم زمین و توی سرمای اصفهان الحمدالله گفتم. دلم قرص شد که از حالا دیگر وقتی من نیستم چراغ خانه روشن است.
گریه من پشت سر فواد با گریه مهناز و فروغ فرق میکند، گریهام با گریه همسایهها یا مسئولهای شهر یا مربیهای فواد فرق میکند. با گریه دایی وحید و احمد و بی بی و خالهها هم فرق میکند. درست وقتی داشتم آرام میخوابیدم، درست وقتی تکیهگاه و عصای میانسالیام کنار دستم بود، تنها شدم. خانهام تاریک شد و کور شدم.
صبحها همین طور که توی سرویس مینشینم تا برسیم کارخانه، صدای فواد توی گوشم است که تواشیح میخواند. بعضی وقتها رسیدهایم و من هنوز مبهوت صدای پسر هستم. قرآن فواد را چند برابر کرده بود. تکثیر شده بود. من فواد قبل از قرآن و بعد از قرآن را دو تا فواد میدانم. این پسر پای قرآن رشد و برکت پیدا کرد. چهار ماه آخر، شبانهروز با قرآن بود. چهار ماه آخری که به مسابقه میرسید. همین اتاق آن طرفی خانه را برایشان هماهنگ کرده بودیم. قرآن شبیه چراغ نه شبیه خورشید، خانه ما را روشن میکرد. این صورتی که میبینید از من سفید شده یا این قامتی که میبینید خم شده از پیری نیست. من یک شبه همه چیزم را با هم از دست دادم. تک پسر قاری خوش صدای خوش هیکلم را.