EsteghfarAmirAlmomenin[69].mp3
3.38M
#صوت بند ۶۹ استغفار امیرالمومنین.
⭕️چرا حجاب اهمیت دارد و وظیفه دولت ها چیست؟
آیت الله مصباح یزدی (ره):
🔹مساله حجاب برای کشور ما یکی از ارزشهای اسلامی است که تاثیر آن در فرهنگ جامعه ما و نمادین بودن آن برای وجود اسلام در یک کشور آن قدر مهم است که اگر در یک کشور اروپایی، فرانسه یک خانم روسری سرش کند، اجازه نمیدهند به مدرسه برود.
🔹اگر بگویی مگر این روسری با شما چه کار میکند؟ می گویند این حجاب نماد دین است، کشور ما لائیک است و نماد دینی را نباید اجازه بدهیم. شاید به هیچ چیز به اندازه همین جلوگیری از روسری خانمها اهمیت نمیدهند. هر روز اخبارش را در روزنامهها میخوانیم. در کشوری که مهد آزادی است، همه نوع آزادی فراهم است، اما اگر خانمی یک روسری سرش کند، از مدرسه بیرونش میکنند. چرا؟ چون میدانند این اهمیت دارد. این یک شعاری است که کار میکند.
🔹البته همه شعائر محترم است و باید حفظشان کرد، مهمترین شعارهای ما شعارهای مذهبی شیعی است که در رابطه با سیدالشهداست، اینها سر جای خود. اما به هر حال، این هم(حجاب) یک شعار محترمی است که در چشم است و افراد با دیدن این متوجه میشوند که این فرد پابند به دین است، لذا وظیفه دولت اسلامی است اینها را باید حفظ کند. تعرض به این، مثل تعرض به ناموس مردم است.
۱۳۸۹/۰۴/۰۷
25.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌هرکه با آل علی درافتاد ورافتاد❌
💥این کلیپ استاد شجاعی را حتماً ببینید و بفرستید برای کسانی که میگویند از رهبری دفاع نمیکنیم به خاطر اختلاسها و گرانی و فسادهایی که در جمهوری اسلامی وجود دارد
#لبیک_یا_امام_خامنه_ای
نایب برحق #امام_زمان
الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــــ_الْفَــرَج
#وعده_صادق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب اول قبرِ میّت را چگونه آرام کنیم؟
🎙 #استاد_عالی
ای کشتـگان عشـق بـرایــمان دعـا کنیـد
یعنـی نمیشود که مـرا هم صـدا کنیـد؟
_🌷_شهید مهدی زین الدین:
هرگاه کسی در شب جمعه ما را یاد کند ، ما نیز او را در نزد اباعبدالله «علیه السلام» یاد می کنیم..
#بہیاد_همه_شهیدان
#اللہمَصَلِّعَلیٰمُحَمَّدوَآٰلِمُحَمَّدوَعَجِّلفَرَجَہُم
🔴ثواب بی حد و اندازه ی دعای مخصوص شب جمعه!
☘علامه مجلسی فرمودند :
شب جمعه مشغول مطالعه بودم، به این دعا رسیدم:
بسم الله الرحمن الرحیم
✨الْحَمْدُ لله مِنْ اَوَّلِ الدُّنْیا اِلی فَنائِها وَ مِنَ الآخِرَه اِلی بَقائِها,
اَلْحَمْدُاللهِ عَلی کُلِّ نِعْمَه، اَسْتَغْفِرُالله مِنْ کُلِّ ذَنْبٍ وَ اَتُوبُ اِلَیْه، وَ هُوَ اَرْحَمُ الرّاحِمینَ ✨
✳️ بعد یک هفته مجدد خواستم آنرا بخوانم،
که در حالت مکاشفه از ملائکه ندایی شنیدم که:
🌟 ما هنوز از نوشتن ثواب قرائت قبلی فارغ نشده ایم..
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
📙 قصص العلماء، ص 80
[ #برآورده_شدن_حاجات😍
♦️هرکس که در #شب_جمعه
#ده_مرتبه این دعا رابخواند
🤲🏻حاجاتش برآورده می شود😍
💠دعا این است:👇🏻
🌸✨ يَا دَائِمَ الْفَضْلِ عَلَى الْبَرِيَّة
🌸ِ✨ يَا بَاسِطَ الْيَدَيْنِ بِالْعَطِيَّة
🌸✨ يَا صَاحِبَ الْمَوَاهِبِ السَّنِيَّة
🌸✨ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ خَيْرِ الْوَرَى سَجِيَّةً
🌸✨ وَ اغْفِرْ لَنَا يَا ذَا الْعُلَى فِي هَذِهِ الْعَشِيَّةِ..✨
📘منبع: مفاتیح الحاجات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حسین_جان
دق کردم کربلا ، دوست دارم یه بار دیگه برگردم کربلا...
13.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥💠اتفاق عجیبی که بعد از گریه رهبرانقلاب در نماز شهید سلیمانی رخ داد!
🔹یک روزنامهنگار انگلیسی میگوید یک جوان انگلیسی شرابخوار و غیر مسلمان با گریه به من زنگ زد و ...
17.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 دعای زیبای ندبه
🔷 صـوتـی و تـصویـرے
💠با ترجمه فارسی و انگلیسی
التماس دعای فرج
💐اللهم عجل لولیک الفرج 💐
اللّهمَّ عَجَّل لِوَلیّکَ الفَرَج
اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله)
#چهل_روز_سرسفره_شهداء
#مراقبتهای_چله_چهلم
اهتمام به اعمال ماه رمضان (تلاوت و دعا و مناجات و. ...)
#استغفار_هفتاد_بند ، امیرالمؤمنین علیه السلام در طول 40 روز
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
اللّهمَّ عَجَّل لِوَلیّکَ الفَرَج اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ را
سلام علیکم 💐
✅ چهلمین روز از #چله_چهلم مهمان سفره شهیدان
🍃🌷 هادی و رضا قنبری🌷🍃 هستیم.
🌹 مــادر شهیدان هـادی و رضـا قنـبـری:
پسرها هر دو بسیجی وارد جبهه شدند و بعدها رضا پاسدار شد. یادم هست یکبار با بچهها سر سفره غذا بودیم که رادیو اعلام کرد به جبههها بروید. بچهها تازه از منطقه برگشته بودند. تا اعلام کردند؛ همانطور که قاشق به دست بودند، گفتم:
«پاشـید ننه! حرکت کنید؛ برگردید جبـهه.
غذا هم نخـورید؛ بــروید.»
👈 چون امام اعلام کرده بود، باید زود اطاعت میکردند... وسط غذا خوردن گفتم بلند شوید و بروید. سفره را در زیر زمین پهن میکردیم معمولاً. فکر کنم آبگوشت داشتیم آن روز...
🔸 هــادی بارها به من گفته بود که:
«چون تو راضی نیستی، من شهید نمیشوم؛
واِلا تا حالا باید بارها شهید میشدم.»
آنقدر این حرف را تکرار کرده بود که دستهایم را بالا بردم و گفتم:
«خدایا! اینها مال تو هستند؛ آرامش ندارند.
اگر میخواهی آنها را ببری خودت میدانی.»
🌹 یک هفته بعد، هــادی شهید شد.
🔸 رضــا هم بارها شوخی و جدی عنوان میکرد که: «دوست دارم روز شهادتِ من یا اربعین باشد یا شهادت امام حسن مجتبی ع.»
شهادت هــادی/ عاشورای 61
شهادت رضــا/ بیست و هشت صفر 64
🔻 مزار متبرک شهیدان:
قطعه 26 ردیف 35 بالای مزار شهید پلارک
📝 وصیت شهید رضا قنبری :
بترسید از اینکه هر هفته نامه اعمال ما دو مرتبه پیش امام زمان(عج) باز می شود. نکند خدای ناکرده امام زمان(عج) از دست ما ناراحت و شرمنده شود…
#شهیدانه
قبل از انقلاب از تهران به قم رفتیم. بعدها که انقلاب به پیروزی نزدیک میشد، پسرها گفتند اگر امام تهران برود، برمیگردیم تهران و اگر قم ماندند، قم بمانیم! سال 57 بود. پسرها می خواستند در یک شهر بزرگتر که فعالیتهای انقلابی بیشتر است باشند. سر پرشور و ارادت عجیبی به حضرت امام داشتند. قرار شد به تهران برگردیم. از هفته های آخر انقلاب به این خانه آمدیم.
*قنبریهای جبهه
گواهینامه پایه یکم داشتم. ماشینهای سبک و سنگین را به من میسپاردند از آمبولانس، کامیون و... با پسرها در دوکوهه با هم بودیم و آنجا هر کس به محل اعزام و مأموریت خود میرفت. به قنبریها مشهور شده بودیم در جبهه، پدر و پسران قنبری...
از ابتدای جنگ پسرها به جبهه رفتند. پدر، هادی و رضا. سال 61 در عملیات فتح المبین پدر را به بهانه اینکه هردو پسر در خط مقدم هستند به تهران بازگرداندند. در همان عملیات رضا از ناحیه دو دست و دو پا مجروح و در بیمارستان شرکت نفت بستری شد. جراحت پاهایش تا شهادت همراهش بود و آن پا کوتاهتر ماند.
آن روزها مردم دسته دسته برای ملاقات با مجروحین جنگ به بیمارستانها میرفتند. رضا هم مانند بقیه، مراجعه کنندگان زیادی داشت، اما بسیار نگران هادی بودیم چراکه هیچ خبری از او نداشتیم. حتی با اینکه دیدن رضا در وضعیت بیماری و خصوصاً مشکل پاهایش خوشایند نبود، اما بی خبری از هادی بسیار آزاردهنده تر بود.
یکی از روزهایی که همه به ملاقات رضا رفته بودیم یک دفعه هادی به آنجا آمد. واقعاً انگار دنیا را به ما دادند. بعد از آن همه بی خبری تنها منتظر خبر شهادت هادی بودیم. حالا برای ما مثل آن بود که هادی را دوباره به ما داده اند.
رضا چند ماه مجروح بود تا 6 ماه بعد که هادی در همان سال در سومار به شهادت رسید. 6 آبان سال 61 مصادف با ظهر عاشورا. در وصیتنامهاش نوشته بود «دلم میخواهد زمانی که امام حسین(ع) به شهادت میرسد آن زمان شهید شوم.»
در خانواده ما مرسوم نیست کسی روز عاشورا در خانه پختوپز داشته باشد. خوب به خاطر دارم، عدس پلوی نذری برایمان آوردند، مادر تا قاشق به دست گرفت، قاشق از دستش افتاد! یکباره حالی به او دست داد که حتی من هم ترسیدم. مادر دلش شور افتاد. انگار که ته دلش خالی شده باشد، یکدفعه با حسرتی گفت «ای داد و بیداد...» گویا آن لحظه هادی شهید شده بود. مادر است دیگر. ضربان قلبش هم با بچههایش تنظیم میشود.
پدر میگوید «در خیابان بودم که خبر شهادت هادی را به من دادند. یک پیراهن سفید پوشیدم و برای مراسم هادی به مسجد رفتم. همه تعجب کردند. به آنها گفتم «این شهدا زندهاند. این وصیت هادی بود که میخواست در مراسم او لباس مشکی نپوشیم.»
خواهر در تکمیل حرفهای پدر ادامه میدهد «به خاطر وصیت هادی، همه اقوام درجه اول در شب هفتم هادی، از مغازههای اطراف روسریهای رنگی خریدند و به خانه ما آمدند. هر کس ما را میدید شروع به گریه میکرد. البته مهمانها که میآمدند لباس مشکی به تن داشتند.»
*مراسم عاشورا
بعد از شهادت هادی، هر سال در روز عاشورا برای هادی در خانه مراسم برگزار میکردیم، البته تا 3 سال!
در آخرین مراسم به یاد ماندنی روز عاشورا، که رضا طبق معمول مشغول سیاهپوش کردن خانه و سیمکشی های بلندگو بود، برای اولین بار به من گفت: «منصوره بیا اینها را یاد بگیر. بعد از این خودت باید این کارها را انجام بدهی. من دیگر نیستم! بیا سیمکشی میکروفن و سیاهپوش کردنها را یاد بگیر.»
آنقدر شوخ طبع بود که وقتی از شهادت حرف میزد، زیاد جدی نمیگرفتیم. این حرفهایش را هم به حساب شوخی میگذاشتم!
*نباید کم از ما یاد کنید!
همان روز، رضا که با آن وضعیت پاهای کوتاه و بلندش، پاچههای شلوارش را بالا زده و در حیاط مشغول شستشو بود، یکدفعه با سرحالی و نشاط گفت «من دلم میخواهد یا اربعین شهید شوم یا شهادت امام حسن!»
بعد ادامه داد «اگر عاشورا شهید شوم، کم کار میشوید!» میخندید و سر به سر ما میگذاشت. میگفت «در این صورت فقط یک مراسم برگزار میکنید و کارهایتان کم و راحت است! باید همیشه به یاد ما باشید.» ظاهراً حرفهایش شوخی و خنده بود اما همین هم شد. اربعین مجروح شد و شهادت امام حسن (ع) به شهادت رسید. همان سال 64!
تابلوی بالاسر قبر هادی را رضا آماده کرده بود. به من گفت «تابلو را دو طبقه میسازم. چون یک طبقه آن مال من است!» همانجا عکسی از او گرفتم. جالب است که رضا همانجا دفن شد!
کنار قبر هادی، قبر دیگری بود و فضا برای قبر جدید وجود نداشت. وسط دو قبر در حد یک موزاییک فضا بود. یادم هست که خودش لبه پاهایش را در آن نقطه روی زمین زد و گفت «همینجا من را دفن کنید همینجا!» همین هم شد! رضا آنجا دفن شد. منصوره ادامه میدهد «اصلاً وقتی رضا شهید شد، گویا این قبر دقیقاً برای او ساخته شده بود. کاملاً اندازهاش بود.» قطعه 26، ردیف 35
لبخند ماندگار مداح
ازدواج رضا در ذی الحجه بود. حدوداً 2 ماه بعد از آن در روز اربعین مجروح شد و 9 روز در بیمارستان اهواز در کما بود. مادر خواب دید رضا بعد از اینکه کوچک و کوچکتر شد، ناگهان پر میزند و میرود! همه اقوام بخاطر وضعیت رضا به اهواز آمدند. روز 28 صفر رضا به شهادت رسید. وقتی او را به تهران آوردند پیکرش 2 روز هم در معراج شهدا ماند.
بعد این همه مدت، وقتی پیکر برای تدفین به بهشت زهرا منتقل شد ناگهان دیدیم رضا میخندند... البته گویا قبل از ما، افراد حاضر در معراج هم متوجه این صحنه شدند و از چهره رضا عکس گرفتند... همان عکس معروف شهید رضا.