eitaa logo
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
2.7هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
8.6هزار ویدیو
233 فایل
انس با شهداء برای همنشینی با امام زمان«ع» ومرافقةالشهداء من خلصائک اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله) السلام علیک یا من بزیارته ثواب زیارت سیدالشهداء یرتجی
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#دعای_مادرانه #دوشنبه
سلام علیکم 💐 دهمین روز از 🌟 چله نوزدهم 🌟 مهمان سفره شهید🌷محمدجعفر حسینی 🌷هستیم.
▪️صلَّی اللهُ عَلیک یا زَینَب الکُبری ⚫️ شهید محمد جعفر حسینی، فرمانده لشگر فاطمیون مدافع حرم، به یاران با وفای حضرت زینب سلام الله علیها پیوست محمدجعفر حسینی» مدافع حرم و فرمانده لشکر فاطمیون که در سال ۱۳۹۶ در اثر اصابت ترکش موشک مجروح شده بود، پس از ۲ سال مقاومت در برابر درد ناشی از مجروحیت، صبح روز(شنبه) به یاران شهیدش پیوست.
❣محمدجعفر حسینی» با نام جهادی «ابوزینب»، از رزمندگان افغانستانی لشکر فاطمیون صبح روز (شنبه) به همرزمان شهیدش پیوست. ❣وی متولد سال 1363 از نیروهای قدیمی بود که اولین بار پیش از تشکیل لشکر فاطمیون برای دفاع از حرم اهل بیت (ع) به همراه نیروهای ایرانی به سوریه رفت، بعد از تشکیل لشکر فاطمیون به همت ابوحامد عضو این لشکر شد و از همرزمان شهید مصطفی صدرزاده، ابوحامد، حجت و دیگر فرماندهان شهید این لشکر بود. ❣او از فعالین عرصه جهادی و فرهنگی در حوزه مهاجرین بود که با تشکیل ستاد ویژه در حماسه حسینی خدمت می‌کرد و با تشکیل هیأت شهدای گمنام افغانستانی و دوره‌های آموزشی ویژه مهاجرین قدم‎های اثرگذاری را در جهت توانمندسازی دانشجویان و جوانان افغانستانی در ایران برداشت. ❣وی در سال 96 در اثر اصابت موشک به شدت مجروح شد که این سال‌ها را با درد و رنج ناشی از مجروحیت سپری کرد تا سرانجام در سن 35 سالگی به شهادت رسید. از وی دو فرزند به یادگار مانده است. 🌷
از دوستان شهید می گوید: 👇👇 با کمک حاج حسین یکتا و حمایت بنیاد کرامت رضوی با تحت پوشش قرار دادن دویست نفر از نخبگان نوجوان افغانستانی به دنبال کادرسازی برای نیروهای انقلابی آینده افغانستان بود. مجموعه فرهنگی طلوع نخبگان افغانستان را پایه گذاری کرد تا آموزش های مهارتی و رسانه ای را به جوانان افغانستانی بدهد. چندین سال پیاپی با جمع آوری کمک ها هزینه اتوبوس خادمان اربعین افغانستانی را تامین می‌کرد و بزرگترین موکب خادمان افغانستانی را در مرزهای ایران می زد. نامه آقا به جوانان کشورهای غربی و اروپایی نقطه ضعف عدم تسلط زبان برخی از نیروهای انقلابی را هویدا کرد. با موتور به دنبالم آمد و گفت بیا یک کاری بکنیم. وقتی با اساتید دانشگاهها در خصوص ضرورت سبک جدید با محتوای تبلیغی جلسه گذاشتیم گفتند دو سال وقت به همراه چند میلیارد منابع می‌خواهیم. اما وقتی جعفر جایی بود قفلها باز می‌شد و کارهای نشدنی شدنی می‌شد. گروهی از قم از آسمان پیدا شدند و گفتند دو سال است روی محتوا کار کرده ایم چقدر روزهای شیرینی بود . جعفر حسینی سبک جدیدی از آموزش زبان با محتوای تبلیغی را ظرف مدت کوتاهی با کمترین هزنه پایه گذاری کرد سبکی در آن افراد با محوریت تبلیغ انقلاب و مهدویت آموزش زبان ببینند. اما شب قدر جعفر حسینی زمانه دیگری بود. روزی در مسجد حاج آقای خوشوقت سوالی از من پرسید که من در جوابش سخت ماندم. گفت از طرفی همه کارهایش برای اشتغال و زندگی در یک کشور اروپایی هماهنگ شده و از طرف دیگر با درخواستش برای رفتن به سوریه موافقت شده. دختر نازنین اش هم به دنیا آمده بود گفت به نظر شما چه بکنم؟ چند روزی گذشت پرسیدم جعفر چه می‌کنی؟ گفت خیلی فکر کردم دیدم اگر روزی برسد که من یک هفته مراسم حاج منصور نتوانم بروم نمی توانم زنده بمانم. من متعلق به این جبهه هستم نمی خواهم در جبهه دیگری ولو برای یک زندگی معمولی و بروم. گفت تصمیمم را گرفتم نمی شود حضرت زینب برای آدم دعوتنامه بفرستد و بعد من به اروپا بروم. تصمیم خیلی سختی بود. تصمیمی که جعفر را در زمره ابرار کرد. روزهای زیادی نگذشت تا جعفر حسینی به دلیل لیاقت شد معاون تیپ فاطمیون. همیشه روی موتور حرفهایمان را می زدیم. با اینحال که آن زمان معاون تیپ بود اما وقتی ماشین نیروی انتظامی از کنارمان رد شد گفت فلانی من از تیر و ترکش جنگ سوریه نمی ترسم اما از ماشین نیروی انتظامی می‌ترسم. او نیز علی رغم همه ترکش هایی که خورده بود هنوز مدرکی برای اقامت در ایران نداشت. او که جانش را و خانواده اش را برای ایران فدا نموده بود و هدفش امنیت برای انانکه می‌گفتند نه غزه نه لبنان بود سهم اش از زندگی در ایران ترس بود.خیابان هایی که به او و امثال او به دیده یک خارجی نگاه می‌کردند.
همواره با گرایشات ضد ایرانی مقابله می‌کرد هر چند خود دل پردردی از این برخوردهای دشمن ساز داشت. در آخرین دیدارمان می‌گفت فلانی از خیلی ها دل سرد شدم خیلی ها تلاش کردند که ذهنیت من را نسبت به ایران خراب کنند ولی به عشق آقا همه را تحمل می‌کنم . می‌گفت شما علوی هستید و ما فاطمی و ما نباید از هم جدا بشویم. بهترین خاطره زندگی اش دیدار با حاج قاسم سلیمانی بود و تحولی که بعد شهادت مرادش ابوحامد و فاتح برای فاطمیون بوجود آمد. خود مسئولیت صدور برگه هویت را برای رزمندگان فاطمیون به عهده گرفت و آرزویی که سالها بر دل بسیاری از رزمندگان بود را با دادن برگه ها برآورده کرد. دوست داشت از پتانسیل فاطمیون در ایران و خارج از مناطق جنگی استفاده بیشتری شود و با راه اندازی هیات شهدای گمنام افغانستان در امام زاده عبدالله شهر ری اجتماع آنان را فراهم نمود و خیریه ای را برای کمک به خانواده های مدافعان حرم راه اندازی کرد. برادر عزیزمان جعفر حسینی در آخرین اعزام خود و در حالیکه جنگ در حال خاتمه بود به منطقه رفت و با انفجار سنگینی اثرات موج گرفتگی و ترکش های فراوان بر روی جان و تنش نقش بست. از آن زمان او بیشتر در بیمارستان بستری بود تا کنار خانواده یا جامعه. همسر صبور و دختر کوچک نازنین و پسربچه جعفر حسینی دیشب او را بعد مدتها سرحال دیدند. با هم به مهمانی رفتند و بعد به خرید رفتند. همسرش خدا را شکر میکرد که نشانه های سلامت را در همسرش می بیند. وقتی پنج صبح گفتند جعفر شهید شده تنها یک دغدغه داشتم. می‌دانستم او همانند بسجیان افسانه ای روزهای اول انقلاب بحث جانبازی خود را پیگیری نکرده بود و این یعنی ممکن بود نام او جزء شهدا قید نشود. جوانی که تنها آرزوی اش دیداری مجدد با حاج قاسم سلیمانی و درد و دل هایی از جنس فاطمیون بود امروز به برگه احراز هویت یا احراز شهادت نیازی ندارد بیش از او ما نیاز داریم که او را همچون قهرمانی برای جوانان افغانستان و جوانان دنیا فریاد کنیم....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تصاویری از شهید مدافع حرم محمد جعفر حسینی (ابوزینب) 🌹 فرمانده لشکر #فاطمیون✌️ #تل_اذان #ابوکمال #سوریه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Navana_Narimani_Yademon-nemire.mp3
5.45M
🇮🇷به مناسبت نهم دی ماه یادمون نمیره... ➖نمیره از تو ذهنمون که خندیدن تو روز ماتم ➖یادمونه شکسته شد چجوری حرمت محرم #نهم_دیماه #سیدرضا_نریمانی
🌹یادی کنیم از مظلومترین شهدای ایران،حتی مظلومتر ازشهدای مدافع حرم... 🌹شهدای فتنه88 که توسط اوباش های حامی فتنه گران شهید شدند وکمتر ازشان یاد می شود.
أین عمار.mp3
831.6K
🔊 #بشنوید #اینَ_عمار
🍃 🌺 #تلنگر هر روزی که میگذرد یک روز به ظهور #امام_زمان نزدیک میشویم اما به خود امام زمان چطور؟؟؟ 😔 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
سلام و صلوات خداوند بر ⁦❣️⁩ حضرت صدیقه کبری، فاطمه زهرا سلام الله علیها به نیابت از ⁦☀️⁩ حضرت سیدالساجدین، امام زین العابدین علیه السلام و ⁦☀️⁩ حضرت امام باقر علیه السلام و ⁦☀️⁩ حضرت امام صادق علیه السلام #سه‌شنبه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#دعای_مادرانه #سه‌شنبه
سلام علیکم 💐 یازدهمین روز از 🌟 چله نوزدهم 🌟 مهمان سفره شهید🌷حجت اصغری 🌷هستیم.
ڪلام‌ شهید مدافع حرم حجت‌اصغری🌹 کسانی که #ولی_فقیه را نپذیرند در عصرظهور، #امام_زمان ‌«عج» را نشناخته و نخواهند پذیرفت.☝️❗️
اول فرودین 1367 به دنیا امد و روز تاسوعای حسینی سال 94 ، طی «عملیات محرم» در حومه شهر «حلب»، با آتش «مزدوران سعودی» و «پیروان اسلام آمریکایی»، به جمع مدافعین شهید حرم پیوست. خودش همه چیز را برای شهادتش آماده کرده بود، از وصیتنامه اش که یکی برای خانواده و دیگری عمومی نوشته بود تا عکس هایش که از کودکی آن ها را از بقیه عکس های خانواده جدا کرده و حتی یادگاری‌هایی که روزهای اخر به دوستانش و خواهران و برادرانش داده و رفته.  حجت اصغری شربیانی بسیجی راه اسلام و حریم ولایت و مدافع حرم بانوی مقاومت حضرت زینب(س) همزمان با شب عاشورا در ۱ آبان ۹۴، عاشورایی شد و به خیل شهدای مدافع حرم پیوست تا باری دیگر ولایتمداری اهل شربیان و بسیجیان سرافراز این شهر بر همگان ثابت گردد. این شهید اصالتا از اهالی شربیان بود که به همراه خانواده در تهران زندگی می کرد. پس از شهادت نیز پیکر این شهید والا مقام در امامزاده شعیب (علیه‌السلام) شهرری آرام گرفت
از لسان مادر شهید 👇👇 روابط عمومی بالایی داشت. هیأتی به نام «جوانان متوسل به حضرت زهرا (س)» تشکیل داده بود و چند گروه هم در فضای مجازی داشت که البته آنجا به اسم «طاها» او را می‌شناختند و حتی بعد از شهادتش هم که بعضی از دوستانش به منزل ما می‌آمدند او را به اسم طاها می‌شناختند. حجت مومن و متعهد و با اخلاص بود. در اصل در خانواده‌ای بزرگ شده بود که از همان سال‌های دور امام خمینی را بابا صدا می‌کردند. همسرم از رزمندگان دوران دفاع مقدس بود و حال و هوای خانه ما از همان روزهای انقلاب و آغاز جنگ همگام با نظام و همراه مردم بود. از این رو بچه‌ها هم همین طور بار آمده بودند. حجت بسیجی نمونه‌ای بود. بسیاری از فعالیت‌هایی که در پایگاه بسیج و مسجد انجام می‌داد بعد‌ها برای ما مشخص و آشکار شد. او واقعاً شیفته بسیج بود. خودش را وقف کرده بود. یکبار پدرش به او گفت: بهتر نیست به شهر بروی و در ستاد لشکر مسئولیت بگیری؟ می‌گفت: کار اداری را هر کسی می‌تواند بکند، اما کار ما اینجا حساس است. مسئول آتش‌بار پدافند بود. در پادگان هم خیلی از او راضی بودند. حجت 3-2 بار پیش از آن قرار بود به سوریه اعزام شود اما قسمت نمی‌شد و برمی گشت. بچه‌های من هیچ وقت این قدر از من دور نشده بودند. بیشتر با من درد دل می‌کرد. می‌گفت: اگر جنگ بشود می‌روم و بعد برای اینکه من را راضی کند می‌گفت: مگر شما مسلمان نیستید و نمی‌بینید که حرم حضرت زینب(س) را به آتش می‌کشند و زن‌ها و بچه‌های بیگناه را می‌کشند؟ فردا اگر امام زمان(عج) بیاید چطور می‌خواهید با او روبه‌رو شوید؟ من هم راضی بودم و اجازه دادم که برود.
چند ماه قبل از اعزام، 10 روز برای آموزش به کرج رفت، اما وقتی که خواست به سوریه برود من ابتدا مخالفت کردم، اما گفت مامان دیگه زیرش نزن. خودت قول داده بودی. روزی که خواست برود، ما منزل دخترم بودیم. 14 مهر ظهر بود که زنگ زد و گفت می‌خواهم به مأموریت بروم. من خودم وسایلش را جمع کردم. چند دست لباس و یک دست کت و شلوار برای او گذاشتم و قدری هم پسته و آجیل برای او خریدم. می‌گفت: دوست دارم وقتی سوار هواپیما می‌شوم شیک باشم. گفتم: صبر کن تا بیایم منزل، اما قبول نکرد و خودش به خانه خواهرش آمد. خیلی دوست داشتم او را با کت و شلوار ببینم. وقتی در لباس نظامی می‌دیدمش افتخار می‌کردم. موقع خداحافظی برگشت و گفت اینقدر به من نگاه نکن. خواهر و برادرش می دانستند که به سوریه می رود. ولی کسی حرفی به من نزد. همه به من گفتند برای مأموریت به سیستان می‌رود. بار اول که زنگ زد پرسیدم کجایی؟ گفت چه فرقی می‌کند. اینجا تلفن نداریم و اگر من نتوانستم زنگ بزنم ناراحت نباشید.
دفعه دوم که زنگ زد گفتم تا نگویی کجایی با تو صحبت نمی‌کنم. جواب داد که الان از زیارت حرم حضرت زینب(س) برمی‌گردم. من هم نگران بودم و هم خوشحال شدم. شب تاسوعا بود. روز شهادت حجتم منزل برادرم بودیم. دیدم دامادم و پسرم آمدند منزل. به پسرم گفتم: چرا گریه کردی؟ گفت: هیأت بودم. یک روز بعد از عاشورا بود. صبح فردای آن روز دیدم که داماد و برادرم به منزلمان آمدند و برادرم گفت: می‌گویند حجت ترکش خورده است. من گفتم: نه. شهید شده است. من از چند روز قبل دلم خیلی بی‌قرار بود. متأسفانه خبر در محل ما پیچیده بود و هر کسی چیزی می‌گفت. بعضی می‌گفتند حتی بدنش تکه‌تکه شده است. یک هفته حدوداً طول کشید تا جنازه برگشت و در طول این هفته تمام محل ما عزاداری می‌کرد. گفته بودند اگر آمبولانس برای برگرداندن جنازه بفرستیم ممکن است آمبولانس را هم بزنند و ما شهید بیشتری بدهیم که ما گفتیم راضی به این کار نیستیم. هر وقت جنازه آمد، آمد.
روزی که پیکرش را به معراج آوردند من را نمی‌بردند و می‌گفتند شاید اگر جنازه‌اش را ببینید روی اعصاب‌تان تأثیر بگذارد، اما من قبول نکردم و گفتم مطمئن باشید اتفاقی نخواهد افتاد. باید بروم و ببینم. حجت با خمپاره شهید شده بود، اما آنطور هم که می‌گفتند نبود. سر و صورتش کامل بود اما دستش مانند حضرت عباس (ع) قطع شده بود. بقیه بدنش را ما ندیدیم و من همان جا گفتم هیچ کس حق ندارد از جنازه او حرفی بزند و من راضی نیستم. خوشحال بودم که حجت در روز تاسوعا شهید شده است. مانند حضرت عباس شجاع بود و مانند او هم به شهادت رسید. این چند روز تا جنازه برگردد خیلی سخت تحمل کردم. یک شب ساعت 3 شب بود که دیدم چراغ اتاق حجت روشن است. در را که باز کردم دیدم سجاده را پهن کرده و دور و برش هم پر از کاغذ است. گفتم حجت چه کار می‌کنی؟ گفت نماز می‌خوانم همان روز بود که وصیت‌نامه‌اش را می‌نوشت و وصیت کرده بود که در همین امامزاده شعیب دفن شود.
🍃 شهید حجت اصغری شریبانی 🍃 تو فکه راوی از رشادتهای شهدا و مظلومیتش می گفت و مداح میخوند همه گریه میکردند ولی دیدیم حجت افتاده روی خاک و داره زار میزنه😔 همونجا بچه ها ازش عکس انداختند. موقع اعزام حجت یه گوشه کز کرده بود رفته بود تو فکر،یکی از مسئولین متوجه اش شد ،گفت حجت چرا تو فکری اگر نگرانی و تردید داری، میتونیم اعزامت نکنیم اجباری نیست حتی الان که موقع اعزام فرا رسیده، میگفت حجت لبخندی زد وگفت نه بابا دارم به این فکر میکنم که میشه من هم مثل حضرت عباس شهید بشم! رفیق حجت میگفت پس از آن شهادت حماسی و رشادت وار حجت که باعث نجات تعدادی از رزمنده ها هم شد،وقتی بدنش رو برگرداندند دو تا دستاش قطع شده بود... درست مثل حضرت عباس چه زیبا اقتدا کردی به ابوالفضل عباس در تاسوعا دو دستانت را...😔